سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

روزگار جنگ‌ زدگان خوزستانی در محله آبادانی‌ های همدان

براساس نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال‌های ١٣٦٥، ١٣٧٥، ١٣٨٥خالص مهاجرت استان خوزستان ١٠٨٢١٢نفر است، در مقابل ١٧٠٤٥٠ مهاجر وارد شده به استان، ٢٧٨٦٦٢ نفر به استان‌های دیگر مهاجرت کرده‌اند.بیشترین مهاجران وارد شده به استان از استان تهران (١/ ١٥درصد) بوده و پس از آن به ترتیب استان‌های لرستان و اصفهان قرار می‌گیرند.


مقصد مهاجران خارج شده از استان نشان می‌دهد استان اصفهان با ٥/ ٢٢درصد، بیشترین مهاجر خارج‌شده از خوزستان را جذب کرده و پس از آن استان‌های تهران و فارس قرار دارند. این نتایج، تداوم روند مهاجرتی حاصل از جنگ تحمیلی در دو دهه بعد را به‌خوبی نشان می‌دهد. مهاجرتی که به دلایل مختلف اقتصادی و اجتماعی هنوز ادامه دارد. (پژوهشنامه دفاع مقدس- تابستان ٩١)

به گزارش روزنامه شهروند، همدان هنوز روی سردش را نشان نداده، روزهای آخر شهریور است و سکینه و فاطمه در بعدازظهر جمعه روی نیمکت فضای سبز جلوی بلوک‌های بلوار جنگ‌زدگان نشسته‌اند به گپ و گفت. سکینه ٣٥‌سال پیش که همراه خانواده دل از آبادان کَند و ساکن همدان شد، سن و سالی نداشت.

نمی‌خواستند از آبادان بیرون بیایند اما صدام کوتاه نمی‌آمد. شنیده بودند عده‌ای دارند می‌روند سمت همدان. خانواده سکینه هم راهی شدند. ‌تابستان داشت ته می‌کشید، هوا مثل امروز گرم بود روزی که به این محله آمدند و طبقه سوم بلوک دوم جا گرفتند. «یادم نیست ما انتخاب کردیم بیاییم این‌جا یا انتخاب کرده بودند که ما بیاییم این‌جا.»

روزگار جنگ‌ زدگان خوزستانی در محله آبادانی‌ های همدان

فاطمه همدانی است. لهجه‌اش میان همدان و خرمشهر سرگردان است. ٣٠‌سال پیش عروس یک خانواده جنگ‌زده‌ خرمشهری شد. «فامیلِ دور ما بودند. زمان جنگ آمدند. یک روز آمده بودند خانه فامیل‌های‌مان در روستای تفریجان. همان‌جا مرا انتخاب کرد. الان می‌گوید من ٣٦‌سال این‌جا ماندم. حالا شما باید بیایید خرمشهر، اما من نمی‌روم. گرم است گرم.»

می‌خندند. سکینه اما برگشته آبادان محله خودشان، «کُفِیشه». ١٣سالگی عروس فامیل خودشان شد. خانواده شوهر بعد از جنگ برگشتند آبادان. «هوا که گرم می‌شود می‌آیم همدان کمی خنک شوم. دخترم امروز زنگ زد گفت نمی‌دانی شرجی آدم را می‌کشد. یک دقیقه بری توی حیاط تنت خیس عرق می‌شود.»

نسیم می‌وزد لابه‌لای شاخه‌های چنار. صدای ریز ریز به‌هم‌خوردن برگ‌ها. همدان تا یکی دو هفته دیگر برزخ سرما می‌شود. وقتی برف بر قله الوند پیدا شود، مردم یقه لباس‌ها را بالا می‌کشند و دست‌ها را به هم می‌سایند.

«بله! این جوری بود خواهر. بعضی پسرها زن‌های همدانی گرفتند اما بعضی مثل خواهر ماندند. پدر و مادرم مردند و آبادان خاک شدند. قطعنامه که امضا شد آقام‌اینا بارکردند رفتند آبادان. ولی خواهرم این‌جا را دوست داشت. مادرشوهر و پدرشوهرش عرب‌ هستند، عروسش کرمانشاهی، دخترش هم زن همدانی‌ شد. همین خیابان پایین زندگی می‌کند اما من رفتم شهر خودم آبادان.»
«آبادان» که می‌گوید تنش گرم می‌شود، لهجه‌اش غلیظ. «دیگر شهر خودمان است. به همدان هم عادت کرده بودیم. با بچه‌ها همین‌جا بازی می‌کردیم.» سکینه سه پسر و دو دختر دارد.

شوهرش ١٠سال پیش مُرد و آنها در یک خانه دو اتاقه مستأجرند. با اجاره ماهی ١٥٠‌هزار تومان. «آبادان هم مثل اول نیست. بهش نمی‌رسند.»

جنگ که همه را تاراند، جنگ‌زده‌ها راهی استان‌های مرکزی و شرق شدند. بیش از ٥‌میلیون نفر خانه و شغل‌شان را از دست دادند. دو و نیم‌میلیون نفر مجبور به مهاجرت شدند. آمارهای بنیاد امور مهاجران جنگ تحمیلی می‌گوید یک‌میلیون‌و٢٠٠هزار نفر از مهاجران در ٣٦٠ اردوگاه در ٢٧ استان کشور ساکن شدند و قریب به یک‌میلیون نفر به واسطه آشنایان و خویشان در جای امنی مأوا گرفتند.

آبادان و خرمشهر در طول جنگ از سکنه خالی شدند و به جای آن جمعیت استا‌ن‌های مرکزی و شرقی (به جز سیستان‌وبلوچستان) دو برابر شد. دو تا از برادرهای سکینه رفتند مشهد و یکی از فامیل‌های‌شان رفت شیراز.

صحبت زن‌ها گل انداخته که نعمت‌الهی، همسایه بلوک بالا می‌رسد. همبازی سکینه بوده وقتی هنوز بچه بودند و فکر می‌کردند جنگ همین یکی دو هفته تمام می‌شود و برمی‌گردند به دیارشان. اما جنگ تمام نشد. «جنگ زندگی ما را عوض کرد.»

نعمت‌الهی با همبازی‌های دیروز سلام و احوالپرسی می‌کند. سکینه حال مادرش را می‌پرسد.

«روزی که آمدیم بمباران بود. خیلی اذیت شدیم. این تصویر را فراموش نمی‌کنم. یکی دستش قطع می‌شد، یکی می‌افتاد جلوی چشم‌مان و می‌مرد. اوضاع خطرناک بود. دولت ما را آورد این‌جا. این‌جا هم اوایل سخت بود.»

خانواده شوهر فاطمه هم، چنان به‌هول راهی شده بودند که کفش و دمپایی به پا نداشت. «زندگی‌شان را گذاشتند، آمدند. گفتند خالی کنید خانه‌ها را. فکر نمی‌کردیم ٨‌سال طول بکشد. فکر کردیم زود برمی‌گردیم.»

نعمت‌الهی ‌سال ٥٩، در آبادان محصل بود. جنگ که شد به شیراز رفت. «یک هفته ماندم دیدم نمی‌شود. شیراز خیلی شلوغ بود. آمدیم همدان یک ماهی مستاجر بودیم. فامیل داشتیم. تا این‌جا را دادند به جنگ‌زده‌ها. شهریور بود. رفتم در مدرسه ثبت‌نام کردم. یک کمی بعد دیدم چه سرمایی! نمی‌توانم درس بخوانم. مدتی رفتم پیش خواهرم که تهران بود. اول خواهر و بچه‌ها رفتند تهران، بعد ما از شهرمان درآمدیم. همه خانواده متلاشی شده بودند. آن زمان موبایل نبود.

هفته‌ای یکبار تماس می‌گرفتیم با هم. جنگ‌زده‌ها تهران را برده بودند توی یک هتل زیر پل سیدخندان. دوسالی بود. آن‌جا هم سخت بود. مثل این‌جا و زندگی با بخاری نفتی که با دردسرهای زیاد گذشت. با آوارگی و سرما.»

پدرش بازنشسته ارتش بود. در همدان راننده تاکسی شد. چند ‌سال پیش پدر درگذشت و در خاکستان همدان دفنش کردند.

چند ‌سال پیش دانشگاه علوم پزشکی همدان آپارتمان‌ها را به جنگ‌زده‌ها واگذار کرد. عده‌ای خریدند به ٣٥، ٤٥‌میلیون تومان، عده‌ای نخریده فروختند و رفتند داخل شهر خانه خریدند یا اجاره کردند.

زندگی در محله آبادانی‌ها

در محله‌ آبادانی‌ها حدود ٢٠ تا ٣٠ خانوار در بلوک ٦ و ٧ مانده‌اند. به جای آنها که فروختند، همدانی‌ها ساکن شدند.

سکینه رنگ موکت خانه را یادش است که سبز تیره بود. خانه چیز دیگری نداشت. هر آپارتمان ١١٠ یا ١٣٠ متری برای دو تا چهار خانواده بود. بچه‌ها زیاد بودند و هر روز دعوا و مرافعه. خانه‌ها مال خودشان نبود. نه دل‌شان می‌آمد رنگ و بازسازی کنند و نه جایی داشتند و نه پولی که جایی دست‌وپا کنند. محله آبادانی‌ها در همدان شناخته شد با سمبوسه‌ها و فلافل‌هایش. یکی از مغازه‌ها را شوهر فاطمه داشت. پیش از جنگ در بندر خرمشهر کار می‌کرد.»

فلافل‌فروشی‌های محله آبادانی‌ها تا یکی دو‌سال پیش هم بودند اما بعد از واگذاری، همسایه‌های جدید آمدند و می‌خواستند از پارکینگ زیر بلوک‌ها استفاده کنند. «گاهی جوان‌ها دعوای‌شان می‌شد. شکایت کردند. همه را تعطیل کردند. حالا یکی دوتایی توی شهر دوباره مغازه زدند.»

خواهر سکینه و شوهر فاطمه خانه‌ را خریدند با ماهی یک‌میلیون تومان قسط. «بعضی‌ها برای همین قسط دادن هم مشکل دارند. من ٢٠‌میلیون تومان بدهی دارم به دانشگاه. ٥٠٠هزار تومان قسط را دخترم می‌دهد و ٥٠٠ تومانش را پسرم. الان به خانواده فکور، همسایه‌مان گفته‌اند اگر نمی‌توانی بخری تخلیه کن. پدر شوهرم معلول است. زن و دو پسرش مریضند. ٤٠‌میلیون ندارد.

نگهبان ساختمان است. اگر داشتم خودم کمکش می‌کردم. خرج خانه به‌زور درمی‌آید. باز ناشکری نمی‌کنیم. اما چند تایی هستند وضع مالی‌شان خیلی خراب است.»

آبادانی‌های همدان در دهه محرم زیر یکی از بلوک‌ها تکیه درست می‌کنند و سنج و دمام می‌زنند. از پنجره یکی از بلوک‌ها بوی قهوه عربی می‌پیچد به خلوت فضای سبز که مرد تنومندی زیر یکی از درخت‌هایش در خواب قیلوله است.

انزوای اجتماعی مهاجران

«شما خوزستانی هستید؟» صورت خانم فراهانی در پاسخ می‌شکفد.

شوهرش اوایل جنگ زن و سه بچه‌اش را آورد همدان و دوبار برگشت جبهه. هر چند ماه یکبار می‌آمد همدان و بعد از ١٠، ٢٠روز برمی‌گشت. زندگی را گذاشت، رفت منطقه و شیمیایی شد.»
چهار فرزند دیگرش در همدان به دنیا آمدند. «٤٠، ٥٠ نفر توی یک آپارتمان. ١٠ نفر تو اتاق. ٥ نفر ١٠ نفر توی انباری. زندگی نبود که.»

از فامیل‌های فراهانی چند خانواده برگشتند آبادان. کوی بهروز، محله قدیم خودشان.

سبک زندگی جنگ‌زده‌ها با شیوه زندگی ساکنان همدان فرق داشت. آنها از گرما به سرما آمده بودند. همدانی‌ها با غروب خورشید به خانه می‌رفتند به جایی گرم برای آرمیدن. برای خوزستانی‌ها تاریکی هوا آغاز شور و جنب‌وجوش و خرید و نشستن لب اروند و کارون بود. «ما یک تیپ دیگر لباس می‌پوشیدیم و حرف می‌زدیم، آنها جور دیگری. اوایل جنگ و دعوا هم پیش می‌آمد.

بعضی‌ها می‌گفتند چرا شهرتان را ول کردید آمدید این‌جا. بعد یاد گرفتیم با هم زندگی کنیم.»

تنش‌ها فقط در همدان پیش نیامد. شهرهای دیگر هم گاهی تجربه‌هایی چنین داشتند؛ یکی از پیامدهای جنگ. ولی‌اله رستم‌علیزاده و علی قاسمی اردهالی که این تبعات را بررسی کرده‌اند به آن می‌گویند «انزوای اجتماعی مهاجران جنگی در مقصد و عدم انطباق با محیط.»

«انطباق‌پذیری با ارزش‌ها و هنجارهای غالب در اجتماع برای مهاجرانی که به دلخواه به مکانی وارد می‌شوند امر دشواری است و این انطباق زمانی که اشخاص منزلت اجتماعی و وضع اقتصادی‌شان دچار دگرگونی شده و مهاجرت‌شان اجباری و ناخواسته باشد، به‌مراتب دشوارتر می‌شود.»

سال ٦١ تحقیقی انجام شد درباره زندگی ساکنان یکی از ساختمان‌های جنگ‌زدگان در تهران. «ساکنان ساختمان با اهالی منطقه رابطه چندان خوبی برقرار نکرده بودند و به صورت حاشیه‌نشینانی درون شهر زندگی می‌کردند. مصاحبه‌شوندگان می‌گفتند: در صف همه شکایت می‌کنند و می‌گویند گرفتار جنگ‌زده‌ها شده‌ایم. می‌گفتند خوزستانی‌ها باعث گرانی شده‌اند.

یک‌بار خانمی گفت اگر جرأت داشتید شهرتان را ول نمی‌کردید. خیلی‌ها در جواب پرسش «نظرتان در زمینه برگشت به محل زندگی قبلی‌تان چیست؟» موافق بازگشت بودند:

- برمی‌گردم، بالاخره آن‌جا بهتر است، اهالی را می‌شناسم، رفت‌وآمد داریم، کم و زیاد هم را می‌دانیم.

کم داشته باشیم قرض می‌دهند.
- این‌جا کسی به داد آدم نمی‌رسد.
- برمی‌گردم، چون تمام خاطرات زندگی‌ام آن‌جاست. هر گوشه‌اش خاطره است.
- هرشب خواب خرمشهر و کوچه و خیابانش را می‌بینم.
- هرگوشه شهرم گذشته من است که البته همه‌اش خراب شد.

سال ٦٤ در تحقیق خداوردی داریان معلوم شد برخی دانش‌آموزان به دلیل فقر خانواده شبانه درس می‌خواندند. بعضی نوجوانان هم برای کمک به خرج خانواده از تحصیل بازماندند. یکی از آنها گفته بود در یک اتاق ٧نفره زندگی می‌کنیم و درس‌خواندن سخت است. یکی از بچه‌ها هم در دفتر خاطراتش نوشته بود: تا دو هفته زیر پای ما فقط یک تکه مقوا بود.

سیدحسن حسینی‌ سال ٦٥ آسیب‌های اجتماعی مهاجران شهرک اروندشهر کرمان را مطالعه کرد. از آغاز سکونت مهاجران تا‌ سال٦٤ حدود ١٩ نفر معتاد شده و ٩ نفر به دلایل مختلف مجرم شناخته شده و زندانی شدند. تنش‌هایی میان مهاجران جنگی و افراد بومی درگرفته بود، مهاجران نسبت به اهالی بومی افکار متعارضی داشتند. از طرفی بومیان نسبت‌هایی به مهاجران داده‌بودند که باعث شده بود مهاجران در اردوگاه‌های‌شان دایما تحت کنترل باشند، همین زمینه نارضایتی نسبی بود. مهاجران در مصاحبه‌های‌شان گفته بودند چرا ما را این‌قدر کنترل می‌کنند مگر همه ما قاچاقچی هستیم؟»

صاحب ساندویچی آن سوی بلوار جنگ‌زده‌های همدان هم تجربه مشابهی دارد، از بحث‌وجدل‌هایی که گاه میان بومیان و مهاجران پیش می‌آمد. «بعضی جوان‌های‌شان با همدانی‌ها بُر خوردند و قاطی شدند. بیشترشان خانواده‌های خوبی بودند اما سرمایه نداشتند. بعضی بچه‌های خوبی داشتند که معتاد شدند. نخستین بار که آمدند زیاد بودند. آب‌وهوای همدان را که دیدند رفتند شیراز.»

حمید شیراز بود اما نماند. رفت تهران. نشد. «از تهران خبردار شدیم که همدان جا هست. آمدیم این‌جا در طبقه سوم. توی‌ هال چادر زدیم. توی تامین‌اجتماعی استخدام شدم. در آبادان علوم و فنون دریایی خوانده بودم. اگر آن‌جا بودم الان دریانورد بودم.»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد