سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

اندیمشک بهشت تکدی‌گران

خیابان‌های شهر اندیمشک در محاصره تکدی‌گران قرار گرفته و شهر اندیمشک به بهشت تکدی‌گران تبدیل شده است.

به گزارش خبرگزاری فارس از اندیمشک، خیابان‌های شهر اندیمشک در محاصره تکدی‌گران قرار گرفته و شهر اندیمشک به بهشت تکدی‌گران در این خصوص مبدل شده و شهرداری و شورای شهر چهارم عملاً به نهاد نظاره‌گر در شهرستان مبدل شده‌اند.

صبح امروز که از خانه برای رفتن و عصب‌کشی دندانم حرکت کردم  تا از دست درد دندان که چند روزی امانم را بریده بود نجات پیدا  کنم با صحنه‌ای روبرو شدم که آن خود سوژه خبری برای من شد و فکرم را اول صبحی سخت به خود مشغول کرده و تصمیم گرفتم دغدغه امروزم را با شما مطرح کنم.

جوانی که بیمار به مواد مخدر بود و از قیافه و شرایط جسمی او از چند صد متری حکایت از احوال وی نمایان بود را در کنار سطل زباله سر کوچه دیدم و قدری توقف کرده و به مشاهده احوال این جوان پرداختم.

 برایم اولین سؤالی که پیش آمد این بود که دیروز مواد دور ریختنی را در سطل زباله قرار دادیم یا طلای ناب در سطل زباله می‌گذارم هر چه که بیشتر ماندم و در فکر خواستم فرو روم بوی نامطلوب سطل اجازه نمی‌داد و قرارم را می‌گرفت.

 در حال سبک سنگین برای رفتن بودم که دیدم یکی از همسایگان بزرگوار چندین ظرف و بطری پلاستیک به گونه‌ای که گویی این جوانک بیمار نامرئی بوده از کنار وی عبور کرد و به داخل سطل آشغال سر کوچه انداخت و در کسری از زمان در حالی که پیش از آن توان تکاندن پلک‌هایش را نیز به خوبی نداشت این بار با سرعتی در حد یک انسان سالم به راه افتاد و حرکت کرد.

من که دیگر قرار ماندن را از بوی نامطبوع زباله‌ها نداشتم به راه افتادم سوار بر اتوبوسی که بیشتر سونای خشک بود تا وسیله تردد درون‌شهری بود شدم و بر سر چراغ قرمز در حالی که گرمای طاقت‌فرسا و شرجی تمرکزم را ریخته بود به هم پسرکی را دیدم که داد می‌زد آقا فال بدم و فریادش در سرم می‌پیچید که دخترکی زیبا و خردسال از کنار شیشه اتوبوس گفت آقا تور به خدا باید به خانه پول ببرم یه گل بخر دو روزه که غذا نخوردم و من که نمی‌دانستم در آن زمان چه باید کنم دستم را در جیب پیراهنم کردم که چراغ سبز شد و اتوبوس از کنار دختر به راه افتاد و دخترک گل‌فروش در میان خودروها تا چراغ قرمزی دیگر باقی‌ماند. 

زمانی که به دندان‌پزشک رسیدم و پزشک از من سؤال می‌پرسید که کدام دندانت بود که درد می‌کرد من حاج و واج از اتفاقات امروز به دکتر نگاه می‌کردم و می‌گفتم نمی‌دانم دندان چهار، پنج نه فکر کنم شش بود آقای دکتر که درد داشت.

دکتر با نیشخند گفت تو که دیروز گفتی مسکن نمی‌خورم و ننویس در پاسخ دکتر گفتم دیدن برخی از صحنه‌ها خود نه از مسکن بلکه از درد نیز قوی‌تر بوده چون خود جنس درد آن هم نه یک دندان درد ساده بلکه درد عظیم ناتوانی من و مشکلات جامعه من است.

داستان را که برای دکتر تعریف کردم آخِ من آخرین بیمار بودم و او هم می‌دانست که من تحلیل و خبر می‌نویسم و مثلاً اهل‌قلم هستم و به همین دلیل بارها صحبت کردیم و ولی جنس صحبت‌های امروز فرق داشت و دکتر با چشم گریان گفت آری متأسفانه اندیمشک بهشتی برای تکدی‌گران شده و نمی‌دانی تکلیفت با خودت و این افراد چیست کمک کنی یا نظاره‌گر باشی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد