سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

تحلیلهای ساسی روز

سناریوهای آمریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران ( برجام 1، 2 و ....)

خبرگزاری فارس: سناریوهای آمریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران ( برجام 1، 2 و ....)

اگر ما مناسبات داخلی خود را در انتخابات آینده مدیریت بکنیم و مناسبات منطقه ای خود در عراق و سوریه را در دست بگیریم و این پیچ منطقه ای را رد کنیم؛ نظم منطقه ای تغییر کرده و ایران قدرت بلامنازع منطقه ای و فرامنطقه ای خواهد شد.

 آمریکایی ها سه سناریو را همزمان برای تغییر نهاد و رفتار و ساختار جمهوری اسلامی ایران دنبال می کنند و در هدف گذاری آمریکایی ها تا سال 1400 این سناریو ها باید محقق شود. آمریکایی ها طوری این سناریو ها را طراحی کردند که موفقیت سناریوی اول می تواند باعث موفقیت سناریوی دوم، و موفقیت سناریوی دوم باعث موفقیت سناریوی سوم و ... شود. هوشمندی و هم افزایی بین این سناریوها وجود دارد.
سناریوی اول آمریکا
سناریو اول آمریکا، سناریوی "ترمیدور انقلاب" نام دارد. ترمیدور انقلاب یک نظریه جامعه شناسی سیاسی است. نظریه پرداز این نظریه یک آمریکایی به نام کی بیلینتون است. ایشان 4 انقلاب را بررسی کرده از جمله انقلاب فرانسه، و پس از آن نظریه ای داده است. البته این نظریه بر اساس نظریات دینی و عقلی ما رد شده است. اما آمریکایی ها به شدت به این نظریه اعتقاد دارند. این نظریه می گوید انقلاب ها از یک جایی شروع می شوند و بعد به همان نقطه ای که بودند بازگشت داشته و در نهایت به قبل انقلاب برمی گردند. یعنی انقلاب ها ارزش ها را تغییر می دهند، ساختارها را تغییر می دهند اما به مرور به ارزش ها و ساختارهای قبل از انقلاب برمی‌گردند. به این دوری که انقلاب ها می زنند "ترمیدور انقلاب" می‌گویند. مثالی برای این مدل، کشور کوبا است. وقتی اوباما به کوبا رفت سعی کرد دست بر گردن کاسترو بیاندازد حتی برای رسیدن به این هدف جلوی تصویر ارنست چگوآرا ایستاد و احترام کرد. این عمل اوباما نه از روی علاقه به مردم کوبا یا مقامات کوبا بلکه یک تصویرسازی بود برای مخاطبین آمریکای لاتین و مخاطبین جهانی. هدف واقعی آن این بود که اصرار داشت بگوید کوبا بعد از 50 سال و بدون جنگ به آغوش سلطه آمریکا برگشته است. ولی کاسترو حاضر به چنین کاری نشد.
سناریویی که همزمان برای کشور ایران انجام می دهند دقیقا همین سناریویی است که برای کوبا اجرا کرده اند. حلقه میانجی این سناریو یکی حلقه نیویورکی ها و دیگری حلقه نیاوران است. این حلقه ها همراه با مدل ترمیدور انقلاب در حرکت‌اند. این که بعضی ها در مقابل پرچم آمریکا عکس می اندازند نه برای آداب دیپلماتیک، بلکه تصویرسازی در راستای پیاده سازی مدل کوبا است. این که با جان کری دست بدهند یا با او قدم بزنند یا با اوباما دست بدهند در راستای همان تئوری می باشد که حلقه نیویورکی ها و جریان نفوذ طراح آن می باشند.
حلقه واسط مشخص سناریوی اول
برجام ها در مدل ترمیدور انقلاب طراحی شده است. کتابی را یکی از اعضای حلقه نیویورکی ها نوشته به نام "ایران و آمریکا، گذشته شکست خورده، مسیر آشتی". نویسنده این کتاب می گوید برای اینکه رابطه ایران و آمریکا برقرار شود باید 7 گام برداشته شود. این 7گام 7تا برجام است.
7 گام در راه عادی سازی روابط بین ایران و آمریکا
اولین آن موضوع هسته ای است. برخلاف تصویرسازی هایی که برای عموم مردم انجام داده اند یعنی با برجام زندگی مردم دچار تحول اساسی خواهد شد، اکنون حرفشان عوض شده و به طور مثال آقای روحانی می گوید: "برجام قرار بود موانع را بردارد نه اینکه رشد اقتصادی بیاورد". بنابراین نویسنده می گوید برجام هسته ای اولین گام است و این می تواند شروع کار باشد.
بعد از برجام هسته ای، برجام منطقه ای(برجام 2) یا مسئله محور مقاومت است. برای حل مسئله منطقه باید بر اساس قطعنامه 1737 عمل کرد. قطعنامه ای که می گوید باید مقاومت خلع سلاح شود و از تروریسم حمایت مادی و معنوی صورت نگیرد و در نهایت ایران مجبور شود با آمریکا علیه تروریسم مشارکت اطلاعاتی انجام دهد.
برجام 3 مساله موشک های بالستیک است که نویسنده بر آن تأکید دارد و می گوید برنامه موشکی باید برچیده شود و تمام نقشه های آن تحویل داده شود.
برجام 4 مسأله حقوق بشر است. ارتباطی که فائزه هاشمی با بهائیت گرفته برای زمینه سازی برجام 4 است.
برجام 5 عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی است.
برجام 6 تعامل با آل سعود در منطقه
برجام 7 عادی سازی روابط با آمریکا است. آمریکایی ها برای این سناریو 8 سال زمان دیدند. برای همین است که گفتند رژیم تحریم ها برای 8 سال حفظ خواهد شد. در این سناریو ایران باید حساسیت های انقلابی خود را از دست بدهد. توان دفاعی خود را از دست بدهد. فضای سیاسی کشور تغییر کند. وضعیت دوقطبی در جامعه و حاکمیت شکل بگیرد. به عبارت دیگر روندی که هم اکنون در حال پیگیری آن هستند. این روند ادامه خواهد داشت تا اینکه این طور القاء شود که راهی جزء تعامل با آمریکا وجود ندارد و آن نقطه سال 1400 است. آمریکایی ها به دنبال آن‌اند که تا سال 1400 اقتصاد در همین حالت رکود باقی مانده و فشارهای منطقه ای افزایش یابد تا این که بگویند یا باید در مقابل شورش های خیابانی قرار بگیرید یا اینکه باید با ما مسائلتان را حل کنید. در حال حاضر حلقه نیاوران و حلقه نیویورکی ها برنامه اولشان مدل ترمیدور است. در تیم نیاوران این عقیده وجود دارد که اگر ما با آمریکا تعامل کنیم به قدرت اول منطقه تبدیل خواهیم شد. از این انسان های ساده اندیش باید سوال پرسید که مصر با اینکه با اسرائیل روابطش را عادی کرد و سالی 4 میلیارد کمک گرفت؛ آیا تبدیل به یک قدرت عربی در منطقه شد؟ نشد. یا لیبی که همه چیزش را کنار گذاشت به جایی رسید؟ خیر. بنابراین این یک ساده اندیشی است که حلقه های نفوذ برای برخی از مقامات دولتی ساخته‌اند.
سناریوی دوم
سناریوی دوم مدل فروپاشی شوروی است. آمریکایی ها تیمی را برای فروپاشی شوروی تشکیل داده بودند به نام "کمیته خطر جاری". برای این پروژه 6 ترلیون دلار هزینه کردند. برای اینکه شوروی را از پا در بیاورند ابتدا قیمت نفت را کاهش دادند. رئیس سازمان سیا در اواخر سال 60 میلادی سفری به عربستان داشت و در این سفر توافق کردند قیمت نفت به زیر 10 دلار برسد. اقتصاد شوروی که متکی به نفت بود ضعیف شد. همزمان با آن جنگ نیابتی را در افغانستان علیه شوروی به راه انداخت. این باعث فشار بیشتر به شوروی شد و باعث عقب نشینی آن شد. در عین حال نفوذ را در دوران دانشجویی گورباچف دنبال می کردند و حلقه های شبیه به گروه نیویورکی ها در اطراف گورباچف درست کرده بودند. زمانی که گورباچف به رأس حکومت رسید، او را به اصلاحاتی چون فضای باز سیاسی و اقتصادی تشویق کردند. این وعده ها در مقابل فضای باز سیاسی و اقتصادی روز به روز بیشتر می‌شد اما در نهایت هیچکدام عملی نشد و مذاکرات گورباچف با آمریکایی ها فرسایشی شد. اقتصاد شوروی ضعیف شد. توان نظامی تحلیل رفت. نفوذ در شوروی، دوگانگی در حاکمیت ایجاد کرد و یلتسین ظهور کرد. نگرش مردم شوروی در روسیه به دلیل فضای باز فرهنگی، غربی شد و مردم جلوی مک دونالد و پپسی کولا صف می کشیدند. به دلیل مذاکرات فرسایشی و حیله های آمریکایی ها دیگر توانی برای شوروی نماند و مجبور شد از اروپای شرقی پس از 40 سال بدون حتی کوچکترین درگیری با آمریکایی ها عقب نشینی کرده و این عمق استراتژیک را به آمریکا تقدیم کند. پس از آن جریان نفوذ از داخل باعث شورش کشورهای مشترک‌المنافع شد و شوروی در ادامه از درون فروپاشید.
پیاده کردن مدل شوروی برای ایران
علی رغم خوشبینی که برخی سران دولتی در ایران دارند، آمریکایی ها در این سناریو هیچ گشایش اقتصادی در ایران نخواهند داشت. آمریکایی ها می خواهند اقتصاد ایران در رکود عمیق قرار بگیرد، با کاهش قیمت نفت می خواهند کاری بکنند که ایران از عمق استراتژیک خود عقب نشینی کند، یا توان کمک به جبهه مقاومت را نداشته باشد، با فشار منطقه ای می خواهند ایران را دچار اشتباه محاسباتی کنند، با دوگانگی در حاکمیت و جامعه به دنبال بازگرداندن ایران به مرزهای داخل حاکمیتی خود هستند. این سناریو با سناریوی اول همخوانی دارد. اگر این سناریو ادامه یابد در سال 1400 اقتصاد ایران چندین برابر بدتر از شرایط فعلی خواهد شد. راه حل آن اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل است که می تواند سناریوی اول و دوم را خنثی کند.
سناریوی سوم و استراتژی مهار آن
سناریوی سوم در ارتباط با سناریوی اول و دوم است. یعنی وقتی اقتصاد ناکارآمد شد و دو قطبی شدید بوجود آمد و ایران امتیاز منطقه ای خود را از دست داد؛ آن وقت سناریوی لیبی و عراق اجرا خواهد شد. 
استراتژی اول: تنها راه مبارزه با این سناریو نیز همان فرموده مقام معظم رهبری(مدظله) است، یعنی اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل. این یک شعار سال نیست بلکه یک استراتژی بازدارنده است. این استراتژی باید در انتخابات 96 ملاک تعیین اصلح باشد.
استراتژی دوم: نکته دوم که در این زمینه رهبر انقلاب به آن اشاره فرمودند فضای انقلاب و ضد انقلاب است. یعنی احتمال دارد تا انتخابات 96 دو جبهه انقلاب آمریکایی مرفهین بی درد و انقلاب با اسلام ناب محمدی شکل بگیرد. دیگر بحث اصلاحات و اصولگرا نیست. در این دو جبهه‌بندی ممکن است برخی از اصلاح طلب ها یا اصولگراها به جبهه مقابل هم بروند. این صورت بندی دقیقاً از انتخابات 96 شروع خواهد شد. بنابراین در این انتخابات باید به جریانی روی آورد که علاوه بر اعتقاد به اقتصاد مقاومتی به اسلام ناب محمدی(ص) و انقلابی پایبند باشد. این استراتژی دوم است برای مهار سه سناریویی که گفته شد.
استراتژی سوم، پرهیز شدید از دوقطبی شدن است. این دوقطبی شدید می تواند انسجام ما را بهم بریزد. و این همان سناریوی آمریکاست. بنابراین در انتخابات 96 نباید به سمت یک دوقطبی شدید و کنترل نشده رفت. باید نگاه ملی و فراملی داشت. انقلاب را نباید به فرد یا اشخاص گره زد.
گریزی به تحولات منطقه و ارتباط آن با تحولات داخلی
آمریکایی ها طرح دو ماهه‌ای را برای منطقه دارند. در این طرح دو ماهه که اخیراً اوباما به آن اشاره داشته می گوید بشار اسد تا ماه جولای باید از قدرت کنار برود و گر نه کشورهای حامی بشاراسد باید فکر دیگری بکنند. آن‌ها به کنار رفتن بشاراسد برای انتخابات آینده‌شان نیاز دارند. برای همین در شمال سوریه به دنبال ساخت جریانی هستند که ارتش شمال نام دارد و در مناطق جنوبی جریان القائده و جبهه النصره. این دو گروه عمده از دو طرف در حال فشار آوردن هستند. اگر آن‌ها موفق شوند و حلب سقوط کند این کریدور با ارزش پیامدهای مهمی برای منطقه خواهد داشت. این کریدور کردهاست. اگر اسرائیل و عربستان سعودی بتوانند این ارتش را درست کنند و حلب را بگیرند؛ عراق و ترکیه و سوریه تجزیه می شوند و خطر به داخل مرزهای ایران کشیده می شود. در اینجا شاهد حضور ناتو در منطقه کردنشین خواهیم بود که هدف آن قفقاز و ژئوپلتیک زدایی از جمهوری اسلامی است و همزمان سعی می کنند ناتو را به ناتوی عربی متصل کنند. تحولات منطقه به این دلایل است که بسیار تعیین کننده شده است. همزمان با آن باید به فکر داخل بود تا ثبات و آرامش داخلی باعث ثبات اقدامات خارجی شود. این همان پیچ تاریخی است که هر کشوری که از آن سالم بیرون آید قدرت برتر منطقه ای خواهد شد و پس از آن به یک قدرت جهانی تبدیل می شود. روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال می گوید: نظم منطقه ای در حال تغییر است، این تغییر از سوریه در حال شکل‌گیری است. کلید تغییر نیز به دست ایران است. یعنی اگر ما مناسبات داخلی خود را در انتخابات آینده مدیریت بکنیم و مناسبات منطقه ای خود در عراق و سوریه را در دست بگیریم و این پیچ منطقه ای را رد کنیم؛ نظم منطقه ای تغییر کرده و ایران قدرت بلامنازع منطقه ای و فرامنطقه ای خواهد شد. این موضوع را اندیشکده های آمریکایی نیز بیان کرده‌اند.

چرا پوتین محبوب روس‌ها شد؟

خبرگزاری فارس: چرا پوتین محبوب روس‌ها شد؟

سوای از جایگاه استراتژیک سوریه برای روس‌ها، اتحاد دیرینه و تفکرات ژئوپلیتیک آن‌ها، یک نکته حائز اهمیت فراوان است و آن «انتظار احترام» توسط نظام بین‌الملل و در رأس آن، کشورهای غربی برای روسیه به‌عنوان یک بازی‌گردان بین‌المللی است.

پوتین لباس تزار بر تن کرده و در حال خودنمایی در خارج نزدیک و غیرنزدیک خود است. او بعد از ضمیمه کردن کریمه، حال به‌سمت غرب آسیا حرکت کرده است. هرچند در این راه اسیر ناملایمات سیاسی از ناحیه قدرت‌های منطقه‌ای مثل ترکیه و قدرت‌های بین‌المللی مثل آمریکا شده است، ولی سؤال این است که در پی این سیاست‌های روسیه، چه منطقی وجود دارد؟ چرا روسیه معادلات واقع‌گرایانه‌ی معمای امنیت را تعقیب نمی‌کند؟ چرا این کشور به‌جای پی‌جویی امنیت، دست به پی‌جویی عزت و احترام زده است؟ این‌ها سؤالاتی است که پیرامون رفتار سیاست خارجی روسیه دوران پوتین می‌بایست مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد.
روسیه بعد از جنگ سرد
از سال 1944 و بعد از جنگ جهانی دوم بود که معادله‌ی روابط بین‌الملل به نزاع سرد بین شوروی و آمریکا تبدیل شد. در این دوره، نظام بین‌الملل دوقطبی تحت قیمومت کاپیتالیسم و سوسیالیسم بود. دو کشور در تمام صحنه‌های سیاسی، نظامی، تبلیغاتی، فرهنگی و اقتصادی، هم در نزاع سرد با یکدیگر زیست می‌کردند و هم در رأس قدرت‌های بین‌المللی در هریک از این صحنه‌ها قرار داشتند. اوج بحران نیز به بحران موشکی کوبا برمی‌گردد که بیم آن می‌رفت تا تبدیل به یک رویارویی مستقیم اتمی بین دو کشور تبدیل شود.
اما با دگرگونی‌ها و تغییرات سیاسی و اقتصادی در شوروی و اصطلاحاً فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی»، دنیای دوقطبی چهاردهه‌ای نظام بین‌الملل جای خود را به دنیای تک‌قطبی (و به قرائتی تک‌چندقطبی) بعد از 1991 داد. روسیه نه‌تنها بازیگر بین‌المللی نبود، که حتی در برخی موارد، در حدواندازه‌ی یک بازیگر منطقه‌ای قرار می‌گرفت. دلایل آن نیز مشخص بود. بحران‌های متوالی اقتصادی، خلأ مشروعیت ایدئولوژیک، بحران‌های سیاسی و مشکله‌ی هژمونی‌سازی منطقه‌ای و هژمونی بین‌المللی، سبب شد تا روسیه دیگر بازیگری بین‌المللی نباشد. این مسائل سبب شد روسیه به مرزهایی برگردد که در قرن هجدهم در موقعیت آن بود.
روس‌ها ناچار بودند از حقارت فرار کنند
یک دهه تحقیر و دوری از جایگاهی که روس‌ها بیش از سه دهه از آن برخوردار بودند، سبب شد روس‌ها در سال 2000 به‌سمت شخصیتی سوق پیدا کنند که می‌توانست این حقارت را جبران و بخشی از عظمت آن‌ها را ترمیم کند و آن کسی نبود جز ولادیمیر دلادیمیروویچ پوتین. وی در 7 اکتبر 1952 در شهر لنینگراد متولد شده است. او در سن 47سالگی توجه روس‌ها را به خود جلب کرد و آن‌ها را به عظمت گذشته‌ی خویش امیدوار ساخت.
روس‌های سرخورده، از پشت لنز دوربین‌ها و از صفحات روزنامه‌ها در حال نظاره‌ی کسی بودند که امید را در آن‌ها زنده می‌کرد. بی‌دلیل نبود که «رئیس‌جمهور جدید روسیه در این سال‌ها بیش از هرچیزی به‌عنوان سوژه‌ی اصلی رسانه‌ها و دوربین‌ها بود و روس‌ها توانمندی‌های مختلفش را در جودو، شنا و آمادگی بدنی‌اش، مهارت‌های مختلفی که در زمان حضورش در کاگ‌ب از او یک نیروی کارکشته ساخته بود، می‌دیدند. کسی که خودش هم از رسانه‌ای شدن بدش نمی‌آمد.
کسی که به سوژه‌ی دوست‌داشتنی عکاسان خبری تبدیل شده بود.»1روس‌ها ناگزیر شدند پوتین را انتخاب کنند. به همین خاطر، وقتی بوریس یلتسین وی را به‌عنوان جانشین رئیس‌جمهور به مردم معرفی کرد، در کمتر از یک هفته رأی اعتمادش را به‌عنوان نخست‌وزیر از پارلمان اخذ کرد و در 31 دسامبر به‌عنوان کفیل رئیس‌جمهور برگزیده شد و در انتخابات می ‌2000 روس‌ها او را به‌عنوان رئیس‌جمهور برگزیدند و این‌گونه همه‌چیز دست‌به‌دست هم داد تا پوتین شخصیت دوست‌داشتنی روس‌ها شود.

روس‌ها به‌دنبال تغییر جایگاه بین‌المللی بودند، پوتین منجی آن‌ها شد
اما روس‌ها همان‌طور که اشاره شد، بیش از آنکه نگران موقعیت اقتصادی خود باشند، به‌دنبال فردی می‌گشتند که جایگاه بین‌المللی آن‌ها را تغییر دهد. هرچند روس‌ها از دوره‌ی بعد از جنگ سرد کم‌وبیش درصدد حل بحران‌های بین‌المللی بودند، اما به‌طور خاص از سال 2000 به بعد تلاش کردند این نقش حلال مشکل خود را گسترش دهند.
با روی کار آمدن ولادیمیر پوتین در سال2000 ، روسیه تحولاتی اساسی به خود می‌بیند. او هم در دوره‌ی نخست‌وزیری‌اش و هم دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش، به اجرای اقدامات بنیادین برای دستیابی به جایگاهی مطلوب برای روسیه در نظام بین‌الملل پرداخت. برای مردم روسیه، روی کار آمدن پوتین در آستانه‌ی سال 2000، شخصیتی را تداعی کرد که می‌تواند غرور ازدست‌رفته‌ی آنان را به‌عنوان شهروندان یک ابرقدرت پیشین در عرصه‌ی سیاست خارجی بازگرداند و رأی به او که عضو کاگ‌ب (منفورترین سازمان روس) در ده سال پیش بود، نشان از امید مردم به بازسازی عظمت ازدست‌رفته داشت.2
در عرصه‌ی خارجی، روسیه بعد از حوادث 11 سپتامبر، نظام بین‌الملل را عرصه‌ای مناسب برای دست یافتن به یک نظام مبتنی بر چندقطبی می‌داند. در استراتژی‌هایی که از سال 2000 تا 2010 در قالب اسناد ملی طرح‌ریزی شد، به‌خوبی نوع نگاه به سیاست خارجی آشکار است. زمانی که اسناد مربوط به مفهوم امنیت ملی، مفهوم سیاست خارجی و دکترین نظامی در آغاز سال 2000 منتشر شد، مفاد آن‌ها به‌خوبی بیان‌کننده‌ی یک دگرگونی اساسی در سیاست مسکو نسبت به جهان بود. در این اسناد، بر مفهوم سیاست خارجی برای دستیابی به جایگاهی محکم و آبرومندانه در جامعه‌ی جهانی تأکید شده است؛ به‌طوری‌که با منافع روسیه به‌عنوان یک قدرت بزرگ جهانی و یکی از مراکز دارای نفوذ، همخوانی کامل داشته باشد. این اسناد ساختار جهان تک‌قطبی تحت سلطه‌ی آمریکا را یکی از خطرات اصلی برای منافع روسیه قلمداد می‌کند، اولویت سیاست خارجی روسیه را تضمین امنیت قابل اتکای کشور، تقویت حاکمیت و محافظت از حاکمیت سرزمینی روسیه می‌داند و برای دستیابی روسیه به جایگاه یک قدرت بزرگ و یکی از مهم‌ترین مراکز نفوذ در جهان، بر لزوم رشد سیاسی، اقتصادی، فکری و معنوی تأکید می‌نماید.3
همچنین این اسناد در بُعد دفاعی و امنیتی، مخالفت قاطع با سیستم دفاع موشکی آمریکا و تأکید بر مشارکت با اروپا و ناتو جهت ایجاد یک سیستم دفاعی جدید را از جهت‌گیری‌های سیاست خارجی روسیه عنوان می‌کند. سیاست خارجی پوتین به‌عنوان یک سیاست‌مدار اوراسیاگرا، ناظر بر تقویت نقش و جایگاه منطقه‌ای و جهانی روسیه بود. بااین‌حال، اساس سیاست خارجی پوتین با بهره‌گیری از دو دیدگاه لیبرال‌ها و ملی‌گرایان محافظه‌کار طراحی گردید. از این نگاه، استراتژی اقدامات یکجانبه‌ی آمریکا و ناتو می‌تواند وضعیت بین‌المللی را بی‌ثبات کند و باعث ایجاد تنش، مسابقه‌ی تسلیحاتی و کشمکش میان دولت‌ها گردد. ازاین‌رو، بر نظام چندقطبی و پیگیری سیاست خارجی مستقل و سازنده براساس وضعیت ژئوپلیتیکی روسیه به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌های اوراسیا تأکید شده است.4
اصول پوتین برای روسیه‌ی جدید
پوتین از ابتدای به قدرت رسیدن، سه اصل نوسازی اقتصادی، دستیابی به جایگاه برجسته در فرایندهای رقابت جهانی و بازسازی جایگاه روسیه به‌عنوان قدرت بزرگ جدید را مبنای سیاست خارجی خود قرار داد.5همان‌طور که مشاهده می‌شود، دو اصل از سه اصل پوتین به ارتقای جایگاه بین‌المللی این کشور در سطح بین‌المللی برمی‌گردد.
غرب و ژانوس دوچهره‌ی پوتین
پوتین در راستای همین سه اصل مخالف یکجانبه‌گرایی آمریکایی‌ها بود، اما ملاحظه‌ی شرایط سیاسی و اقتصادی سبب شد تا در دوره‌ی اول حکومتش نارضایتی نامحسوس نسبت به این موضوع داشته باشد و تنها از ابتدای دوره‌ی نخست‌وزیری و به‌طور مشخص‌تر 2012 به بعد، به‌صورت آشکار با اعتمادبه‌نفس حاصل از دستاوردها و موفقیت‌های خود در حوزه‌های مختلف ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی، سیاست «مقاومت مستقیم» را در برابر یکجانبه‌گرایی و توسعه‌طلبی‌های آمریکا در پیش گرفت.6
رویکرد پوتین در سیاست خارجی را می‌توان به ژانوس دوچهره‌ی یونانیان باستان تشبیه کرد. از یک‌سو همکاری با غرب را پیش کشید و از سوی دیگر، تقابل و تضاد را. سیاست پوتین در قبال غرب، ترجمه‌ی سیاست پوتین برای ارتقای جایگاه روسیه است که به دو دوره‌ی تاریخی تقسیم می‌شود: سیاست همکاری با غرب در دو دوره‌ی اول ریاست‌جمهوری (از سال 2000 تا 2008) و دوره‌ی استقلال ملی (از 2012 تاکنون).
پوتین در هشت سال ابتدایی حکومتش بر روسیه، از هرگونه تقابلی با غرب اجتناب نمود و سیاست عمل‌گرایانه‌ی همکاری با آمریکا را پیشه کرد. دلیل آن نیز شرایط اقتصاد و سیاسی ضعیف روسیه و اجتناب از بار کردن هزینه بر روسیه‌ی دچار بحران بود. در دوره‌ی دوم این سیاست (از 2012 به بعد)، یعنی بعد از روی کار آمدن مدودف و انتخاب پوتین به‌عنوان نخست‌وزیر، با بهبود نسبی وضعیت اقتصادی و سیاسی روسیه و تقویت جایگاه اقتصادی این کشور، تقابل روسیه و غرب سمت‌وسوی جدیدی به خود گرفت.

ابرقدرتی انرژی و اعتمادبه‌نفس در سطح ملی
منابع نفت و گاز برای بازگشت روسیه به جایگاه برجسته در نظام بین‌الملل اهمیت کلیدی دارد. به‌طور گسترده، هم در نظام بین‌الملل و هم در کرملین، چنین فرض می‌شود که ثروت انرژی، روسیه را برای احیای جایگاه ابرقدرتی در جهان قادر خواهد ساخت. این یک موضوع عادی است که روسیه به یک ابرقدرت انرژی تبدیل شده است.
این کشور تولیدکننده‌ی برجسته‌ی گاز طبیعی است و از سال 1998 تا 2004 نزدیک به 48 درصد از نفت جهان را تأمین کرده است. روسیه 22 درصد از صادرات گاز طبیعی را دارد و از 40 درصد واردات گاز اروپا، 25 درصد آن را تأمین می‌کند. همچنین این کشور 12 درصد از تولیدات نفتی جهان را دارد که 22 درصد آن برای کشورهای اروپایی است. این کشور همچنین صادرات نفت و گاز کشورهای ترکمنستان و قزاقستان را کنترل می‌کند.
بدین‌ترتیب دیپلماسی نفتی روسیه در ابتدا مربوط به کشورهای اروپایی است؛ چراکه این کشورها در حوزه‌ی اقتصادی نیاز شدید به نفت روسیه دارند و وابستگی خود به نفت روسیه را نقطه‌ضعف برای خود می‌دانند و به همین دلیل، به دنبال آلترناتیوهایی برای تأمین انرژی هستند.7
همین طرح موضوع «ابرقدرت انرژی روسیه» کافی بود تا پوتین با اعتمادبه‌نفس کامل در برابر سیاست‌های یکجانبه‌ی آمریکا و در گام بعدی بلندپروازی‌های ناتو درخصوص اروپای شرقی‌‌ و سیاست‌های گسترش به شرق این سازمان، بایستد.
کریمه و سوریه؛ نماد پی‌جویی منزلت بین‌الملل
زمانی که نیکیتا خروشچف، کریمه را در سال 1954 به اوکراینی‌ها هدیه کرد، شاید روس‌ها گمان نمی‌کردند که اوکراین در چهار دهه بعد، یعنی در 1991 از آن‌ها مستقل شود و کریمه را به‌همراه خود ببرد و قطعاً فکر نمی‌کردند شش دهه بعد، هدیه‌ی خود را به‌گونه‌ای پس بگیرند که قابلیت تبدیل شدن به یک جنگ بین‌المللی را داشته باشد و تمام افکار عمومی را معطوف خود کند. اما پس گرفتن این هدیه، هزینه‌های سنگینی برای روس‌ها در پی داشت که کمترین آن، اعمال تحریم‌های یکجانبه و چندجانبه‌ی بین‌المللی بود. ولی بااین‌حال روس‌های تشنه‌ی منزلت بین‌المللی و روس‌هایی که به‌دنبال ارتقای جایگاه بین‌المللی کشورشان بودند (جایگاهی که تحت‌الشعاع غرب و توجهات آمریکا نباشد)، به‌شدت از آن استقبال کردند. به‌گونه‌ای که میزان محبوبیت ولادیمیر به نود درصد و بالاترین سطح در بین همه‌ی رئیس‌جمهوران روسیه رسید.
طبق نظرسنجی‌ای که مرکز پژوهش افکار عمومی روسیه در روز 24 نوامبر 2015 انجام داد، محبوبیت پوتین نسبت به سال گذشته نزدیک به 24 درصد افزایش یافته است. این مرکز اعلام داشت «افزایش محبوبیت در جریان اتفاقات کریمه (پیوستن مجدد این منطقه به روسیه) در بهار سال 2014 به ثبت رسیده و این شاخص به‌مدت شانزده سال در سطحی بالا مانده است. در یک‌سال‌ونیم گذشته، این میزان به‌طور باثباتی بالا و بیش از 84 درصد مانده است.»8
در همین راستا، در ماه نوامبر سال 2014، مجله‌ی «فوربس» رئیس‌جمهور روسیه را به‌عنوان قدرتمندترین فرد جهان معرفی کرد. گفتنی است پوتین همچنین در فهرست فرد سال 2014 مجله‌ی «تایم» در جایگاه سوم قرار گرفت.
سوای از اینکه الحاق کریمه به روسیه قانونی بود یا نه، مشروع بود یا نه، مطابق با منطق حقوق بین‌الملل بود یا نه، تجاوزطلبانه بود یا نه و امثالهم، شبه‌جزیره‌ی کریمه روس‌ها را به آرزوی دیرینه‌ی خویش بازگرداند؛ روس‌هایی که تلاش داشتند از طریق یک سکو به قلب تحولات بین‌المللی (که سابق بر این در آن قرار داشتند) پرش کنند و کریمه برای آن‌ها این نقش را بازی کرد.
اما کریمه هرچند تسلی‌ خاطر روس‌هایی بود که به‌دنبال بازگرداندن غرور ازدست‌رفته‌شان بودند، همان‌طور که اشاره شد، برای آن‌ها هزینه‌های زیادی داشت. از جمله‌ی این هزینه‌ها، تلاشی بود که غرب برای انزوای بین‌المللی روسیه انجام داد و در این مسیر موفق نیز شد.
روس‌ها برای عبور کردن از فضای پس از کریمه، نیازمند به یک سکوی دیگر بودند تا از انزوای تصویرشده توسط غرب خارج شوند و سوریه بهترین موقعیت بود تا پوتین این مشکل را نیز برطرف کند؛ جایی که پای روس‌ها را بعد از چهل سال، به منطقه‌ی غرب آسیا باز کرد. «روسیه از آمریکا انتظار دارد که به نقش، منافع و جایگاهش احترام بگذارد. این به چالش کشیدن سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا در این راستاست. روسیه خاورمیانه‌ی انحصاری آمریکا را قبول ندارد و می‌خواهد متناسب با ارتقا و احیای جایگاه خود در نظام بین‌الملل، به بازتعریف منافع خود در خاورمیانه بپردازد.»9

سوای از جایگاه استراتژیک سوریه برای روس‌ها، ارتباط و نزدیکی بین دو کشور، اتحاد دیرینه، تفکرات ژئوپلیتیک آن‌ها، نقش غرب آسیا به‌عنوان خارج نزدیک، بیم سرایت تفکرات رادیکال به حوزه‌ی قفقاز و جنوب غرب روسیه و سایر مواردی که درخصوص «علل تمایل روسیه به حل بحران سوریه» وجود دارد، یک نکته حائز اهمیت فراوان است و آن «انتظار احترام» توسط نظام بین‌الملل و در رأس آن کشورهای غربی برای روسیه به‌عنوان یک بازی‌گردان بین‌المللی است؛ یعنی کشوری که نه‌تنها انگیزه‌ی «حل بحران‌های بین‌المللی» را دارد، بلکه از این توان نیز بهره‌مند است.
پوتین نیز ماهرانه این «طلب احترام» را به واقعیت نزدیک کرد. بعد از حضور پرفروغ روس‌ها در سوریه و کمک‌های شایان این کشور در مبارزه علیه داعش، پوتین ابتدا نقش بدیل خویش، یعنی ائتلاف به رهبری آمریکا را زیر سؤال برد و ثابت کرد اقدامات آن چیزی جز یک «نمایش هوایی» نیست. سپس دست همدستان منطقه‌ای گروه‌های افراطی را یکی پس از دیگری در حمایت از تروریست‌ها رو کرد. در ماجرای حمله به جنگنده‌ی سوخو 24 روسیه، جنگ رسانه‌ای علیه ترک‌ها را به‌اندازه‌ای بالا برد که برای افکار عمومی مشخص شود که بدیل پوتین، هیچ حیثیت و احترامی نباید داشته باشد.
هرچند ماجرای سوریه ادامه خواهد داشت و نقش و بازیگری روسیه در آن به‌طور کامل مشخص نیست، اما آنچه مراد پوتین در این کارزار بوده، برای وی و روس‌ها به دست آمده است. روس‌ها به‌دنبال غرور پیشین خویش در محیط بین‌الملل بودند و سوریه آن‌ها را به این میل احترام‌طلبی نزدیک کرده است.
فرجام سخن
پوتین قهرمان بازگرداندن روسیه از جایگاه یک قدرت منطقه‌ای به یک «قدرت بزرگ» و مسامحتاً یک ابرقدرت بین‌المللی است. البته آمریکا هنوز اصرار دارد قدرت روس‌ها را نبیند. برای مثال، باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، در سال 2014 در اظهاراتی که به‌نوعی تحقیرآمیز بیان شد و طعنه‌ای به سیاست‌های ولادیمیر پوتین بود، روسیه را یک «قدرت منطقه‌ای» قلمداد کرد، اما قامت روسیه قطعاً از «قدرت منطقه‌ای» بلندتر است و روس‌ها این مهم را مدیون ولادیمیر ولادیمیروویچ پوتین هستند؛ شخصی که به‌صورت عریان جودو می‌کند، با حیوانات وحشی گلاویز می‌شود و خرس شکار می‌کند و در یک جمله، شخصیتی است که روس‌ها را از اسارت جملات و حقارت‌هایی شبیه آنچه از اوباما ذکر شد، می‌رهاند و نوید روسیه‌ای را به آن‌ها می‌دهد که آن‌ها به آن علاقه دارند؛ کشوری با قابلیت بازی‌گردانی بین‌المللی. پوتین شخصیتی به‌شدت احترام‌طلب، منزلت‌جو و شیفته‌ی عزت شخصی و ملی است.
پی‌نوشت‌ها
1. http://irdiplomacy.ir/fa/page/1900700
2. کرمی، جهانگیر (1382)، «سیاست خارجی روسیه و بحران عراق؛ گلیسم نوع روسی»،فصلنامه‌ی مطالعات خاورمیانه، سال دهم، ش1، ص46-47.
3. Ivaniv, Igor (2002),The New Russia Diplomacy, Washington, DC: Brookings/ Nixon centre:
به نقل از طباطبایی، سیدمحمد (1393)، تأثیر حوادث 11 سپتامبر بر ارتقای جایگاه روسیه در نظام بین‌الملل (2010-2001)،پژوهشنامه‌ی روابط بین‌الملل، ش28.
4. کرمی، جهانگیر (1382)، «سیاست خارجی روسیه و بحران عراق؛ گلیسم نوع روسی»،فصلنامه‌ی مطالعات خاورمیانه، سال دهم، ش1، ص46-47.
5. مصلی‌نژاد، عباس (1392)، «موازنه راهبردی و سیاست‌گذاری امنیتی روسیه در نظام بین‌الملل»، مطالعات اوراسیای مرکزی، دوره‌ی 6 ، ش2، ص122.
6. صادقی، سیدسعید (1393)، احیای جایگاه ابرقدرتی دولت روسیه در تقابل آمریکا، دسترسی در:
http://www.iras.ir/fa/doc/note/471
7. Rutland, Peter (2008), Russia as an Energy Superpower, New Political Economy, Vol. 13 No 2, June, P, 203.
8. http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/09/03/926371
9.http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/1954626

رضا دانش‌پسند

پایگاه برهان

اقدام فائزه هاشمی چه پیامی برای غربی ها داشت؟

خبرگزاری فارس: اقدام فائزه هاشمی چه پیامی برای غربی ها داشت؟

اقدام اخیر فائزه هاشمی رفسنجانی را نمی توان و نباید بدون توجه به عملکرد گذشته و فضای سیاسی داخلی و خارجی موجود تحلیل کرد.

اقدام اخیر فائزه هاشمی رفسنجانی را نمی توان و نباید بدون توجه به عملکرد گذشته و فضای سیاسی داخلی و خارجی موجود تحلیل کرد. چند روز پیش روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز در گزارشی به قلم مارک لاندر، به موضوع روند مذاکرات هسته ای ایران اشاره و در آن صراحتاً فاش  کرده بود حوادث 88 از عوامل اصلی تشویق کاخ سفید برای تحریم های کم سابقه علیه ایران بود. این موضوع اکنون بر کمتر کسی پوشیده است که عملکرد غیرمنطقی عده ای از معترضان در سال 88 و امیدی که در دل دشمنان ایجاد کردند، پشتوانه بزرگی برای فشار بیش از پیش به ایران شد. غربی ها با امیدواری از اینکه در سیاست داخلی ایران اختلاف به وجود آمده است و اهرم مناسبی از درون یافته اند، به فشار بی سابقه بر کشور افزودند و خسارت های بعضاً جبران ناپذیری را به ملت ایران واردکردند.پس از روی کار آمدن دولت یازدهم و با تدابیر نظام، سیاست مذاکره با طرف های غربی با دلایل مختلفی پیگیری و از سوی سکانداران سیاست خارجی دنبال شد. یکی از علل اصلی دنبال کردن این رویکرد، گرفتن«بهانه هسته ای» از دشمن برای جلوگیری از فشار و هجمه اقتصادی و رسانه ای بود. یکی از مأموریت های اصلی «برجام» این موضوع بود. البته باید در جای خود بررسی شود که برجام تا چه اندازه توانست این هجمه ها را کاهش دهد. آنچه در این میان اهمیت دارد، این است که اگر توانستیم با مذاکرات طولانی و تحمل سختی های گوناگونی چنین حربه ای را از دست دشمنان بگیریم، بار دیگر نباید به آسانی چنین حربه ای را به دست آنان بدهیم.
اظهارات اخیر مسئولان و مقامات غربی در دوران پسابرجام نشان می دهد، یکی از موضوعات مهمی که غربی ها به دنبال استفاده از آن برای فشار مجدد بر کشور هستند، مباحث«حقوق بشری»است. احمد شهید که ازاو به عنوان نماینده سازمان ملل درامور حقوق بشر ایران نام برده می شود، چندی پیش در یک ویدئو کنفرانس در مجلس سنای کانادا تأکید کرد که  اکنون و پس از عبور از توافق هسته ای، فرصت مناسبی است که غربی ها ایران را برای وضعیت حقوق بشر زیر فشار بگذارند. درباره تفاوتهای مبنایی حقوق بشری کشورمان با مبانی متناقض نمای غرب در این زمینه سخن بسیار است که فرصت بسط نیست. اما آنچه که در این میان اهمیت دارد این است که دنبال کردن موضوعات حقوق بشری در دستور کار طرفهای غربی قرار گرفته است. این موضوع باعث شده است تا حساسیت بیش از پیش رسانه ها و غربی ها را در این زمینه شاهد باشیم. در موضوع اخیر دیدار فائزه هاشمی با یکی از اعضای ارشد و «محکوم شده» فرقه ضاله بهائیت نیز پیگیری رسانه های آنان را مشاهده کردیم. انتشار بلافاصله بیانیه مطبوعاتی جان کربی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز در این زمینه نشان داد که این دست موضوعات برای آنها تا چه حد اهمیت و اولویت دارد و چگونه از آن استفاده می کنند.
البته اعتراض و انتقاد مراجع، علما و مسئولان و به خصوص شخص آیت ا… هاشمی در این موضوع نیز به موقع و قابل تحسین بود  و نشان داد که در این موارد جای مصالحه و تسامح نیست. موضوع برخورد با بهائیان که وابستگان علنی به دشمنان ملت ایران و اسلام هستند مورد اتفاق کلیه جریان ها و شخصیت های دینی و ملی است. بهائیان که البته تعدادی از آن ها در ایران زندگی می کنند و تاوقتی به اقدام خلاف قانون دست نزنند با برخورد قانونی مواجه نمی شوند، خود را متصل به بیت العدل در فلسطین اشغالی می دانند. فرقه ای که با حمایت رژیم صهیونیستی در حیفا تأسیسات زیادی نیز بناکرده است. برپایه تعالیم استعمار ساخته«جهان وطنی»در قرن 19 توسط استعمار پیر یعنی انگلیس و با هدف مقابله با موج ضداستعماری و ناسیونالیستی ملتهای مختلف در قالب به وجود آوردن فرقه هایی مانند بهائیت رشد یافت. پیروان این فرقه ضاله براساس مبانی اعتقادی خود، دستورات و اوامر بیت العدل در فلسطین اشغالی را برقوانین و مقررات ملی کشورها رجحان می دهند. با این بهانه، به عنوان سوژه ای از سوی غربی ها استفاده شده اند تا با آن بتوانند فشارها بر کشور را دوباره از سر بگیرند. با این نگاه حرکت و اقدام اخیر فائزه هاشمی و پیامدهای آن قابل تحلیل و بررسی بیشتر است و برخورد صریح و قاطع با آن را می طلبد. برای دشمنان این کشور چپ و راست و اصولگرا و اصلاح طلب مسئله نیست، آنها به دنبال بهانه ای هستند تا بتوانند بر کشور فشار ایجاد کنند و ارزشها و منافع خود را بر دیگران تحمیل نمایند و بر همه سلایق سیاسی کشور فرض است از ایجاد چنین شرایطی که منجر به تحمیل هزینه برای کشور می شود خودداری کنند.

 مصطفی طاهری

پایگاه رصد

وخامت اوضاع امنیتی افغانستان دلایل و پیامدها

خبرگزاری فارس: وخامت اوضاع امنیتی افغانستان دلایل و پیامدها

هر چند افغانستان دارای ارتش و پلیس ملی است، اما به گفته فرماندهان نظامی آمریکا، هنوز این نیروها نیاز به آموزش داشته و برای دفاع از کشور به حمایت نیروهای خارجی، نیازمندند.

امنیت از جمله مفاهیم کلیدی است که نه تنها در مباحث علوم سیاسی، روابط بین‌الملل و حتی جامعه‌شناسی سیاسی از جایگاه فوق‌العاده‌ای برخوردار است. اساسی‌ترین ویژگی حکومت‌ها، تامین امنیت جمعی، امنیت روانی و امنیت انسانی مردم یک کشور می‌باشد. در واقع زیربنای توسعه اقتصادی، ثبات سیاسی و پیشرفت، به وجود امنیت بستگی دارد.
 امروزه یکی از اساسی‌ترین نیازمندی‌های مردم افغانستان، ایجاد امنیت و آرامش است که هم‌چنان به عنوان مساله‌ای حل‌ نشده و پیچیده باقی مانده است. پیچیدگی معمای نبود امنیت افغانستان به تعدد بازیگران متعارض و ناهمسوی خارجی و داخلی مربوط می‌شود. به این معنی که هر یک از بازیگران داخلی و خارجی افغانستان، به فکر اهداف، منافع و مصالح ملی، گروهی و جناحی خود بوده و به همین جهت نیز این پیش‌بینی وجود دارد که وضعیت «آشفتگی امنیتی» افغانستان تداوم یابد. علت این که هنوز نیروها و متغیرهای برهم‌زننده امنیت نظیر طالبان، شبکه حقانی و القاعده در افغانستان پابرجاست، حضور نیروهای اشغال‌گر خارجی در افغانستان است که به نوعی در سازماندهی مجدد گروه‌های شبه نظامی وابسته به طالبان نیز موثر بوده است.

با مرور اخبار و گزارش‌ رسانه‌های افغانستان می‌توان درک کرد که نیروهای خارجی بویژه پس از امضای قرارداد امنیتی کابل‌- واشنگتن، مسئولیت تامین امنیت را به نیروهای داخلی افغانستان واگذار کرده‌ و عملا در جنگ با تروریسم مشارکت نمی‌کنند و با بسنده کردن به آموزش نیروهای نظامی افغان، به نوعی حضورشان در این کشور را توجیه می‌کنند.

هر چند افغانستان دارای ارتش و پلیس ملی است، اما به گفته فرماندهان نظامی آمریکا، هنوز این نیروها نیاز به آموزش داشته و برای دفاع از کشور به حمایت نیروهای خارجی، نیازمندند. به هر حال افغانستان جزو کشورهای جنگ‌زده‌ای است که در طول سه چهار دهه گذشته با بحران‌های متعدد امنیتی، نظامی، سیاسی و فرهنگی مواجه بوده و با گذشت نزدیک به 15 سال از سقوط طالبان، امنیت و صلح افغانستان، مهم‌ترین و اساسی‌ترین چالش این کشور است.
افغانستان نه تنها در عرصه داخلی بلکه در مناسبات خود با پاکستان نیز دچار مشکل است و تازه ترین تحولات مناقشه افغانستان با پاکستان در مرز «طورخم» به دلیل موضوع مهاجران افغانی همچنان وخیم است.
 مهم‌ترین دلایل بروز ناامنی ها در افغانستان را باید در موارد زیر جستجو کرد:

-‌ تشکیل دولت وحدت ملی ضعیف و ناهمسو

تشکیل دولت وحدت ملی پس از آن صورت گرفت که دکتر عبدالله نتایج اعلام شده توسط کمیسیون انتخابات مبنی بر پیروزی اشرف‌غنی را نپذیرفت و بر مواضع خود نظیر بی‌اعتمادی به کمیسیون‌های انتخاباتی و تقلب آشکار آنان در انتخابات، تقلب 5/2 میلیون رای تاکید کرد و هواداران و رهبران تیم اصلاحات و همگرایی نیز هم‌چنان بر مواضع خود اصرار ورزیدند. در چنین وضعیتی و با توجه به بحرانی شدن فضای سیاسی جامعه افغانستان و احتمال بروز ناآرامی و جنگ داخلی دیگر، و نگرانی امریکایی‌ها از فروپاشی دستاوردهای‌شان (امضای قرارداد امنیتی کابل – واشنگتن)، جان کری وزیر خارجه امریکا پس از سفر به کابل، از تشکیل دولت وحدت ملی سخن گفت. 

 دکتر عبدالله، اشرف غنی و حامد کرزی پس از مذاکرات سه جانبه، توافق‌نامه دولت وحدت ملی را امضا کردند. اما تمام این توافقات از یک‌سو برای آرام شدن فضای سیاسی و عبور از بن‌بست انتخاباتی افغانستان بوجود آمد و از سوی دیگر این توافقات به مهم ترین دغدغه آمریکا یعنی امضای قراداد امنیتی کابل- واشنگتن مربوط می‌شد. اما پس از شکل‌گیری دولت وحدت ملی نیز پست‌ها نه براساس شایستگی، بلکه براساس قومیت و گرایش‌های سیاسی بین دو جناح اشرف‌غنی و دکتر عبدالله تقسیم شد، طوری که در برخی پست‌ها نظیر وزارت دفاع ملی و ریاست امنیت ملی، اختلافات پابرجاست. (البته اخیرا اشرف‌ غنی ژنرال عبداله‌خان را برای وزارت دفاع و معصوم استانکزی را برای ریاست امنیت ملی معرفی کرده است.) 
علاوه بر اختلافات بر سر پست‌ها، رویکردهای دو جناح نیز در نحوه برخورد با طالبان و سایر گروه‌های تروریستی، متفاوت و گاه متضاد بوده است. جناح دکتر عبدالله همواره بر این امر تاکید کرده است که تنها راه ایجاد امنیت مبارزه سرسختانه با شبه‌نظامیان است، اما جناح اشرف‌غنی و طرفدارانش با مماشات در برابر طالبان و سیاست‌های تفرقه‌آمیز پاکستان، تنها راه صلح و امنیت را مذاکره با طالبان می‌داند. این در حالیست که طی عمر دولت وحدت ملی و اصرار اشرف‌غنی در مذاکره با پاکستان و طالبان، نه تنها عملا هیچ پیشرفتی حاصل نشد، بلکه شبه‌نظامیان طالبان با وجود انشقاق در درون این گروه پس از اعلام مرگ ملاعمر، قدرت‌نمایی می‌کنند و در برخی مناطق نیز توانسته‌اند حضورشان را تثبیت کنند. 

-  نافرجام ماندن مذاکرات صلح‌ 

نکته مهم دیگر این که سران سیاسی افغانستان هم‌چنان گرفتار نوعی سردرگمی شده‌اند و هنوز بر سر این که روند صلح افغانستان از طریق همگرایی در داخل به دست می‌آید، یا همکاری با کشورهای خارجی، اختلاف‌نظر اساسی دارند. عده‌ای از سیاسیون افغانستان از پروسه بین‌الافغانی صلح در کشور حمایت می‌کند و برخی دیگر پروسه صلح را به همکاری بازیگران خارجی مربوط می‌دانند. هرچند که پس از حملات اخیر طالبان در کابل که منجر به کشته شدن 70 تن و زخمی شدن 350 تن گردید، اشرف‌غنی رئیس جمهور افغانستان در دیدار با نمایندگان مجلس در پارلمان، از تغییر راهبرد مبنی بر سرکوب طالبان خبر داد؛ اما در همان زمان نیز این گمانه وجود داشت که دولت اشرف‌غنی نمی‌تواند به یک باره از پروسه‌ صلح چشم بپوشد، چرا که از نظر دولت افغانستان طالبان اساسا ابزاری در دست پاکستان است و به همین جهت نیز حاضر به شرکت در مذاکرات چهارجانبه صلح شد که پاکستان طالبان را برای صلح با دولت کابل ترغیب کند.

با توجه به مساله فوق امنیت افغانستان به نوعی در گرو نتیجه مذاکرات صلح بین دولت و نیروهای مخالف دولت می‌باشد.

- خیز دوباره طالبان

پس از امتناع طالبان از تداوم گفتگوهای صلح به دلیل برآورده نشدن شرایطشان همچون حذف نام این گروه از لیست سیاه سازمان ملل، آزادی برخی زندانیان طالب و خروج نیروهای خارجی از کشور، اوضاع سیاسی و امنیتی افغانستان وارد فاز جدیدی شده است، طوری که تحرکات طالبان علیه نیروهای دولتی و امنیتی افزایش یافته است. هم دولت و نیروهای امنیتی افغانستان و هم شبه نظامیان وابسته به طالبان عملیات‌های خود را در مناطق مختلف گسترش داده‌اند و اکنون در اکثر نقاط کشور درگیری‌ها ادامه دارد. اعضای گروه طالبان طی چند ماه گذشته در اکثر بخش‌هایی از استان‌های جنوبی (قندهار، زابل، هلمند و ارزگان)، شمالی (بادغیس، غور، قندوز، بدخشان، سرپل، فاریاب، جوزجان و...)، شرقی و مرکزی افغانستان (ننگرهار، خوست، کابل، غزنی، پکتیا و پکتیکا) با نیروهای دولتی افغانستان درگیر بوده‌اند. گفته می‌شود در خوش‌بینانه‌ترین حالت، دولت افغانستان تنها بر 70 درصد خاک این کشور کنترل دارد و در 30 درصد باقیمانده، طالبان نیروی اکثریت را داراست. به نظر می‌رسد با بروز مشکلات اساسی در روند مذاکرات، اوضاع امنیتی افغانستان به دلیل تاکید دو طرف بر جنگ با یکدیگر، تشدید شود.

به هر حال جنگ افغانستان سالانه 5 میلیارد دلار هزینه دارد که عمدتا آمریکا این بودجه را می‌پردازد و دولت افغانستان به دلیل عدم توانایی مالی در اداره جنگ، به نوعی وابسته آمریکا و سیاست‌های آن شده است. برای نمونه «جان کمپبل»، فرمانده پیشین نیروهای خارجی گفته بود که نیروهای امنیتی افغانستان تا سال 2024 قادر نخواهند بود روی پای خود بایستند و دولت افغانستان هم توانمندی تامین مالی این نیروها را نخواهد داشت. به همین جهت اوضاع امنیتی افغانستان را باید در ارتباط با سیاست‌های آمریکا در افغانستان جستجو کرد که اساسا تامین امنیت و صلح این کشور دغدغه آمریکایی‌ها نبوده است.

سخن پایانی 

واقعیت این است که دولت وحدت ملی به ریاست اشرف‌غنی، درگیر مشکلات روزافزون است و به جای آن که برای حل‌وفصل بحران در این کشور تلاش کند، درگیر تنش‌های داخلی سیاسی شده است. دولت وحدت ملی به دلیل ضعف در ساختارها و عملکردها، عملا نتوانسته است طی این مدت دستاوردی در ایجاد صلح و امنیت افغانستان داشته باشد و تنها بقای حکومت وحدت ملی را دستاوردی برای خود می‌داند. در سایه اختلافات سیاسی رهبران دولت وحدت ملی و سازماندهی مجدد طالبان به رهبری ملا اختر منصور، اوضاع امنیت در افغانستان به سمت وخیم‌تر شدن در حرکت است و شبه‌نظامیان طالبان نیز موفق شده‌اند حملات بهاری خود موسوم به عملیات «عمری» را با شدت بیشتری دنبال کنند. البته نباید از یاد برد که گروهک تروریستی داعش به همراه القاعده نیز بطور نامحسوس و آهسته نیروهای خود را جذب، آموزش و سازماندهی می‌کنند و به ادعای آمریکایی‌ها، یعنی به ادعای ژنرال «چارلز کلیولند»، القاعده پیوند سنتی با طالبان دارد و هنوز در افغانستان است و به احتمال قریب به یقین، «ایمن ظواهری» رهبر این گروه در مناطق قبایلی پاکستان هنوز فرماندهی عملیات‌های القاعده را در جهان به پیش می‌برد. القاعده از ظرفیت انسانی و تهاجمی طالبان بهره برده و پایگاه‌هایی را در افغانستان ایجاد کرده است که دو طرف در یک معامله پایاپای با هم قرار دارند. گروه‌ها و شبکه‌های تروریستی نظیر القاعده دوباره در افغانستان در حال شکل‌گیری بوده و در کنار طالبان و داعش، تهدید دیگری برای دولت افغانستان هستند.

اسماعیل باقری

پایگاه بصیرت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد