سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

تاریخ جنگ تحمیلی در خوزستان

اعترافات یک افسر بعثی؛

«در محاسبات ما سود و زیان جایی ندارد. مهم این است که ایرانی‌ها را از این منطقه فراری داده‌ایم و تاریخ باید موضع خود را درباره این قضیه مشخص کند. ما خدا را به خاطر این پیروزی سپاس می‌گوییم. محمره همچنان به عنوان شهری که سمبل عزت عرب است، باقی خواهد ماند‌».

کد خبر: ۴۹۹۳۵۰
تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۳ - 11 May 2015
ما که تا اینجا آمده‌ایم، برویم اسرائیلی‌ها را بکشیم!این ایام یادآور روزهای سخت عملیات الی بیت المقدس تا آزاد‌سازی خرمشهر است و باید دانست ‌خرمشهر را خدا آزاد کرده است و چه خون‌ها که پای این آزادی هزینه شده ‌و نتیجه آن این است که ما امروز به جای «محمره» خرمشهر را داریم.

به گزارش «تابناک»، دوران دفاع مقدس ناگفته‌های بسیاری دارد که شاید برای بازگویی آن هنوز زود باشد و نسل‌ها باید بگذرد تا واقعیت این دفاع را لمس کنیم. اما امروز به فراخور زمان بر آن شدیم که گوشه‌ای از این حقایق را از زبان افسر عراقی سروان سعدی فرحان الکرخی منتشر نماییم. باشد که با شناخت این ایدئولوژی بعثی و نوع آنکه بر مدار اختلاف قومیت‌ها و مذاهب می‌گذرد، روشنگری نماییم.

ما آمده ایم تا بر امپراتوری فارسی مهر پایان بزنیم!

« نیروهای ما وارد خرمشهر شدند. دستورات صادره خیلی روشن و واضح نبود. مهم ترین هم و غم افسران ما پیشروی به سوی خرمشهر بود. وسایل تبلیغاتی و شعارهای دروغین، عواطف و احساساتی را برانگیخته بود.

یکی از سربازان به من گفت: جناب سروان وقتی وارد خرمشهر شدیم چه کنیم؟ گفتم: هر کاری می خواهید انجام دهید، فرماندهی به شما اجازه داده هر کاری به نظرتان مناسب آمد، انجام دهید. گفت: جناب سروان من عاشق طلا و جنس مخالفم. این سرباز به کمک دیگر سربازان، دست به سرقت و دزدی می زد. همچنین او یک شب به من گفت که به چندین زن تجاوز کرده است.

یک روز برای بازرسی مواضع تیپ 23 در خرمشهر، به آنجا رفتم. واحد مهندسی شبانه روز کار می کرد و ساختمان ها را به منظور ایجاد یک دیورا دفاعی و ساختن مواضع، خراب می کرد. راننده بلدوزر شخصی به نام احمد رسول الفرطوسی مشغول کار بود. او مست بود، ترانه می خواند و می رقصید و می گفت: امروز قادسیه است. صدام قهرمان رهبر ماست!

او با بلدوزر خانه ها و کارگاه ها را تخریب می کرد و هیچ توجهی به مردم و وسایل آنها نداشت. مردم جمع شده بودند و با چشمان خود می دیدند که چگونه بلدوزرها خانه ها را خراب می کنند و هیچ کس هم نمی تواند با این اقدامات مخالفت کند. سربازان مردم را برای تقرب به رهبری مورد انواع شکنجه ها و آزارها قرار می دادند. معیار واقعی محبت به رهبری، در این گونه اقدامات نمود می یافت.

احمد رسول الفرطوسی در آن روز گرم به کارهای عجیب و غریب خود ادامه می داد و هیچ توجهی به عکس العمل ها نداشت. یکبار وقتی من از او سوال کردم: چه می کنی؟ این خانه ها مسکونی است. جواب داد: جناب سروان، فرمانده لشکر به من دستور داده است و من نمی توانم دستور دیگری اجرا کنم.

راننده بلدوزر در حالی که احساس قدرت و حمایت بیشتری می کردشعار می داد: ارتش صدام حسین بر دشمنان می تازد، در سرزمین ما خائنان جایی ندارند و به سراغ ساختمان ها رفت. فریاد خانواده ها بلند بود، من از پنجره می دیدم که چگونه عده ای فرار می کنند. در همین حال نگاهش به خانم زیبایی افتاد. نزدیک شد و گفت: به خانه شما کاری ندارم اما به یک شرط!

آن خانم گفت: من یک دختر مسلمانم و هنوز ازدواج نکرده ام. راننده در جواب گفت: مهم نیست من خودم با تو ازدواج خواهم کرد. آن رذل با احساس قدرتی که می کرد مصمم بود که به خواسته های نفسانی ناپاک خود برسد؛ اما خداوند چنین نمی خواست و ناگهان معلوم نشد چگونه و چه کسی از پشت با کارد ضربه ای بر او وارد کرد و او را کشت و آن زن معصوم بعد از این اقدام توانست با پاکدامنی خود را از آن ورطه نجات دهد و به دفتر من آورده شود.

ما آمده ایم تا بر امپراتوری فارسی مهر پایان بزنیم!

وقتی او را نزد من آوردند به من گفت: او می خواست دامن مرا آلوده کند. آخر مگر شما مسلمان نیستید؟ به او گفتم: حزب این گونه اقدامات را محکوم می کند و تو آزاد خواهی شد! ( که خودم هم باور نمی کردم).

در همان روز خانم جوان دیگری را که الهام نام داشت به قرارگاه لشکر آوردند. فرمانده لشکر سرتیپ صلاح العلی او را دید. دستور داد او را به حضورش ببرند. از او پرسید: اینجا چه می کنی؟ خانم گفت: می خواستند به من تجاوز کنند. اما من مقاومت کردم به همین خاطر، مرا به اینجا آورده اند.

فرمانده با صدای بلند خندید، در آن هنگام کاملا مست بود. به سوی آن خانم آمد و گفت: "شما زیبا هستید!" او قصد تعدی به این خانم را داشت، اما به فرمانده اطلاع دادند که نزدیکان این خانم پشت در قرارگاه جمع شده اند. فرمانده گفت: لعنت بر آنها! و آن خانم را رها کرد. آن خانم سراسیمه از قرارگاه خارج شد و خود را به دامن پدرش انداخت و گفت: پدر آن ها می خواستند به ناموس تو تجاوز کنند. چشمان پدر از حدقه بیرون آمد و با صدای بلند به فرمانده ناسزا گفت. در این هنگام افراد محافظ او را دستگیر کردند و دست بسته تحویل استخبارات لشکر دادند.

در تاریخ 1/10/1980 و طی حضور ما در خرمشهر از جانب فرماندهی نامه ای محرمانه به ما ابلاغ شد! هر یک از اهالی خرمشهر که مورد سوء ظن هستند دستگیر و اعدام شوند. بالطبع تعدادی از خانواده ها در خرمشهر نسبت به رهبری ما به دروغ اظهار وفاداری می کردند و برخی از آن ها اعمالشان با آنچه در دل و قلبشان می گذشت، متفاوت بود. یک روز شخصی به نام ابراهیم سلمان الاسدی را آوردند. او عرب بود و علیه نیروهای ما اعلامیه پخش می کرد و بر روی دیوارها شعار می نوشت.

سرهنگ دوم عزیز ثامر العلی مدیر استخبارات سپاه سوم با ضرب و شتم از این مرد بازجویی کرد. او آب دهان به صورت این مرد انداخت و با چوب به وی حمله کرد و گفت: چرا واقعیت را نمی گویی، چرا اعتراف نمی کنی؟ ابراهیم الاسدی در جواب گفت: جناب سرهنگ من شعاری ننوشتم، این ها همه اش دروغ است.

سرهنگ مجددا با لگد و چوب به وی حمله ور شدو گفت: احمق به ما دروغ می گویی، دو تن از هم شهری هایت به نام علی و خزعلی نسبت به کارهای خود اعتراف کرده اند آن ها می گویند، تو به نفع {امام} خمینی و انقلاب ایران تبلیغ می کنی، آیا این حرف ها حقیقت ندارد؟

ابراهیم الاسدی در جواب گفت: اگر من درباره انقلاب حرفی زده باشم این بدان معناست که شعارها را من نوشته ام؟ علاقه من به انقلاب گویای این نیست که من شعارها را نوشته باشم و آن ها به من تهمت زده اند. سرهنگ گفت: می خواهی درباره فلسفه عشق و علاقه به انقلاب به ما درس بدهی؟

الاسدی پاسخ داد: پناه بر خدا! جناب سرهنگ اما من هم در این کشور یک شهروند هستم مانند سایر شهروندان در کشورهای دیگر؛ شما رئیس جمهورتان را دوست دارید، ما هم رهبر و رییس جمهورمان را.

سرهنگ در جواب گفت: خفه شو بزدل، خفه شو احمق! تو خوزستانی هستی و عرب و حضزت رییس جمهور رهبر، صدام حسین رییس و رهبر شما و رهبر ماست. ما اینجا به خاطر آزاد ساختن شما آمده ایم؛ به خاطر هدایت شما به سوی ازادی و کمال انسانی؛ آیا آن سال های متمادی که بنده و برده شاه بودید برایتان کافی نیست. آیا آن همه ظلم و محرومیت برای شما بس نبود که حالا همچنان می خواهید تحت سلطه این انقلاب خوار و ذلیل باقی بمانید؟ ما خواستار استقلال شما هستیم ما خواهان عزت و سربلندی شماییم.

ابراهیم الاسدی گفت: جناب سرهنگ، آیا در اینجا تنها یک شهروند زندگی می کند، آیا مردم این شهر برای شما نامه فرستادند و شما را دعوت کردند بیایید؟

سرهنگ جواب داد: بله؛ نامه هایی به ما نوشته شد، هر چند که ما نیازی به نوشتن نامه نداشتیم تا اقدام کنیم. اهداف ما، اهداف انسانی و جهانی است. ما آمده ایم تا شما را آزاد کنیم. ما قصدمان اشغالگری نیست.

سرانجام ابراهیم الاسدی، همراه با تعداد دیگری که علیه نیروهای ما شعارنویسی کرده بودند، اعدام شد. او یک انسان نمونه انقلابی بود. در آخرین لحظات عمر نیز شعار داد؛ زنده باد انقلاب و امام خمینی.

ما آمده ایم تا بر امپراتوری فارسی مهر پایان بزنیم!

سرهنگ عزیز ثامر با اعدام این شخص خود را از تنگنایی که حتی فرماندهی و رهبری هم گرفتارش شده بودند نجات داد؛ زیرا این رزمنده انقلابی دلایل محکم و قانع کننده ای را مطرح کرد. در حالی که سرهنگ جوابی برای آنها نداشت. افسران گفت و گو های آن ها را دنبال می کردند؛ تا جایی که بین سربازان شایع شد که رهبری ما را بدجوری گرفتار کرده است.

یک روز فرمانده تیپ می گفت: شنیدم فرمانده لشکر دوم گفته است: اگر ایرانی های طالب محمره (خرمشهر) با تمام ارتش های دنیا هم جمع بشوند قادر به این کار نخواهند بود. محمره یک شهر عربی است و به پیکره عربی بازگشته است. سرلشکر سعدی النعیمی فرمانده محور جنوب نیز در یک جلسه محرمانه در محمره گفته است: آنها می خواهند محمره را از ما بگیرند. ما دنیا را به آتش خواهیم کشید. دریایی از خون به راه می اندازیم و آن ها را در این دریا غرق خواهیم کرد. ما باید از شرافت عربی در محمره دفاع کنیم، هر انسانی که خونش را برای خرمشهر تقدیم نکند، نه شرف دارد، نه غیرت و نه ناموس. آمادگی های دفاعی ما در محمره افق روشنی را در مقابل ما پدیدار می سازد. ما این شهر را به بزرگ ترین زرادخانه خاورمیانه از نظر سلاح و مهمات، غذا و دیگر وسایل تبدیل کرده ایم. از محاصره و از مرگ نترسید! امروز روز مبارزه بزرگ تاریخ است. مبارزه ای که در سایه آن سرنوشت امت عربی رقم خواهد خورد.

ما به اینجا آمده ایم تا بر امپراتوری توسعه طلبانه فارسی مهر پایان بزنیم و بر ویرانه های آن امپراتوری عربی را احیا کنیم. امروز روز عربیت است، روز نسل عربی، روز رقم خوردن آینده عربی. در محاسبات ما سود و زیان جایی ندارد. مهم این است که ایرانی ها را از این منطقه فراری داده ایم و تاریخ باید موضع خود را درباره این قضیه مشخص کند. ما خدا را به خاطر این پیروزی سپاس می گوییم. محمره همچنان به عنوان شهری که سمبل عزت عرب است باقی خواهد ماند.»

اما امروز همین بعثی ها و فرماندهان جنایتکار دیروزشان پا در رکاب داعش و کسانی گذاشتند که در خباثت چیزی کم نگذاشته اند و اگر دیروز با شعارهای زیبای آزاد ساختن امت عرب به جنایت علیه اعراب ایران پرداختند امروز نیز با تکیه بر همین نوع ایدئولوژی بعثی و اختلاف افکنی میان شیعه و سنی و در واقع شیعه کشی به راه خود ادامه می دهند.

منبع: (برگرفته از کتاب جنایت های ما در خرمشهر)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد