ایالات متحده به این نتیجه رسیده است که گسترش جنگ های داخلی، تبدیل دولت های مقتدر به شبه دولت های ناتوان و تجزیه احتمالی منطقه، بهتر و بیشتر می تواند منافع او را تامین نماید.
مقدمه
منطقه خاورمیانه، جغرافیایی متکثر از هویت های گوناگون قومی، مذهبی و نژادی دارد و خاستگاه ادیان الهی است. این امر در کنار اهمیت ژئوپلتیک و جایگاه انرژی خاورمیانه، اهمیت فوق العاده ای به این منطقه بخشیده است.
از آغاز قرن بیستم و به ویژه پس از جنگ های جهانی اول و دوم، همواره ژئوپلتیک خاورمیانه اهمیتی فوق العاده در سیاست خارجی بریتانیا و پس از آن ایالات متحده آمریکا داشته است. به گونه ای که حتی فرایند دولت- ملت سازی در منطقه، ترسیم مرزهای ملی و ضمانت های امنیتی حفظ حاکمان منطقه، توسط قدرتهای غربی صورت گرفته است.
اما به نظر می رسد در دوران پساجنگ سرد و به ویژه پس از 11 سپتامبر، با گسترش سیاست های هویتی در منطقه، سیاست سرزمینی غرب و ایالات متحده، در قبال کشورهای خاورمیانه دچار تغییر گردیده است. اختلافات قومی، جنگ های داخلی، نزاع های درونی، روندهای تجزیه در مرزهای ساختگی خاورمیانه آغازیدن گرفته است و به نظر می رسد ایالات متحده، تضعیف حاکمیت ها و تغییر مرزها در منطقه را مغایر با اهداف سیاست خارجی خود نمی بیند.
دوران جنگ سرد و الگوی سایکس پیکو
بی تردید شکل سرزمینی در خاورمیانه امروزی، محصول تلاشهای استعماری انگلستان و فرانسه بوده است. چه اینکه خاورمیانه و شمال آفریقا همواره سرزمینی اسلامی و تحت امر خلافت عباسی، فاطمی و نهایتا عثمانی، از هویتی دینی برخوردار بوده است. اما شکست خلافت عثمانی در جنگ جهانی اول و تقسیم سرزمین های تحت امر آن، نظم جدیدی در منطقه ایجاد نموده و باعث گردید هویت های ملی خلق الساعه ای ایجاد گردد.
بر اساس توافق سایکس-پیکو در 1914؛ جغرافیای تازه ای بر اساس نقشه های برنامه ریزی شده استعمار، ایجاد گردید. این درحالی بود که تفاوتی ماهوی میان ملت های جدید عراق، کویت، سوریه اردن و . . . وجود نداشت. معیار ایجاد کشورهای جدید و مرزهای خط کشی شده خاورمیانه، نه پاسخی به ناسیونالیسم مشروع اقوام، بلکه بازتابی از منافع استعماری بود. آنچه واضح است اینکه تقسیم بندی های فوق، بنیاد بحران های قرن بیستم خاورمیانه بوده اند.
مناقشه اعراب و رژیم صهیونیستی، جنگ عراق و کویت، درگیری های مرزی میان عربستان، قطر و امارات، اختلافات و درگیری های مذهبی در عربستان و بحرین و . . . همگی بازتابی از ژئوپلتیک استعماری منطقه خاورمیانه می باشند. تجزیه فلسطین و تاسیس دولت جعلی اسرائیل در 1948 البته نقطه اوج دخالت های استعماری در خاورمیانه بود که برای همیشه تنش و بحران را در خاورمیانه نهادینه نمود.
در دوران جنگ سرد، اقتضای نظام دو قطبی بر این استوار بود که هلالی از کشورهای اسلامی در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی قرار داشته باشد. لذا در آن دوران ایالات متحده اساسا موضعی محافظه کارانه و حامی حاکمیت ها و سرزمین بندی سایکس- پیکو داشته و در مقابل شوروی، مشی انقلابی و تجزیه طلبانه را در خاورمیانه پیروی می کرد.
آمریکا نیز با سابقه حضور دیرپا در خاورمیانه بدین نتیجه رسیده است که بهره گیری از این نزاع های درونی و ایجاد فضای هرج و مرج در خاورمیانه، با منافع راهبردی آمریکا همخوانی بیشتری دارد. |
---|
لذا آمریکا در دوران جنگ سرد تلاش می کرد تا قوام حکومت های عربی را، بی توجه به پادشاهی و دیکتاتوری بودن آنان، حفظ نماید و از این رهگذر منافع نفتی و اهمیت ژئوپلتیک خاورمیانه را از آن خود نماید.
لذا هر گونه نزاع درونی، و اختلاف قومی- مذهبی - که در ذات خاورمیانه سایکس پیکو نهادینه شده بود- با سرکوب شدید حکومت ها و حمایت آمریکا از دیکتاتوری همراه بود. شاید آخرین کنش های آمریکا در راستای حفظ سرزمین های خاورمیانه، به پاسخ قاطع ائتلاف عربی– آمریکایی به تجاوز صدام علیه کویت باز گردد، چرا که آمریکا حافظ نظم سایکس- پیکو به شمار می رفت.
مورد دیگر به سرکوب انتفاضه شیعیان در عراق 1991 توسط صدام باز می گردد. شیعیان در حالی توسط حکومت بعثی مورد سرکوب وحشیانه قرار گرفتند، که آمریکا در عین توانایی برای مداخله بشردوستانه، وحدت سرزمینی و حاکمیت عراق را بهانه نمود و در نزاع درونی عراق وارد نشد.
11 سپتامبر و طرح خاورمیانه بزرگ
اما پایان جنگ سرد، آغاز تجدید نظر آمریکا در قبال خاورمیانه بود. نئو محافظهکاران و تندروهای صهیونیست در کاخ سفید، خواستار تجدید نظر در نقشه استراتژیک خاورمیانه شدند، به گونه ای که که استیلای بیش از پیش آمریکا بر منطقه را فراهم کند.
از قضا اختلافات هویتی و مرزی حاصل از توافق و نظم سایکس- پیکو، بستر مناسبی را برای دخالت های فرامنطقهای نیز فراهم کرد. با اشغال عراق در مارس 2003 توسط آمریکا شبح شکلگیری یک سایکس - پیکوی دیگر یا تقسیم مجدد خاورمیانه بر منطقه سایه افکند؛ طرح خاورمیانه بزرگ، نماد تقسیم مجدد خاورمیانه، این بار به شکل آمریکایی بود.
طرح خاورمیانه بزرگ، در بعد ژئوپلتیک تغییر ماهوی در سایکس پیکو ایجاد نمی کرد، بلکه اقتدار سرزمین در کشور های خاورمیانه را منوط به حضور نظامی آمریکا و یا حضور فرهنگی آن در قالب دموکراتیک سازی، می کرد. لذا در دوران خاورمیانه بزرگ، اصل عدم تغییر مرز در خاورمیانه و مخالفت با تجزیه کشورها در دستور کار آمریکا بود.
حمایت آمریکا از منازعات داخلی کشورها نیز گزینشی صورت می گرفت و درست به همین جهت، آمریکا هیچ گاه به جهت شکنندگی درونی کشور سعودی، در زمینه دموکراسی سازی به این کشور فشار وارد ننمود. با اینکه آشکار بود بنیاد تهدید تروریستی در جهان، خاستگاهی جز سعودی ندارد.
اما خیزش بیداری اسلامی، گسترش سیاست های مبتنی بر هویت و بسیاری عوامل دیگر باعث گردید تا ناکامی طرح خاورمیانه بزرگ به سرعت آشکار شود. برخی تحلیلگران نیز معتقد بودند، طرح خاورمیانه بزرگ، در حالی به فرسایش هژمونی آمریکا منجر شد که متقابلا باعث تقویت نقش منطقه ای جمهوری اسلامی ایران گردید، این نیز به معنی شکست سیاست های جرج بوش در خاورمیانه بود.
جنگ عراق و کویت، درگیری های مرزی میان عربستان، قطر و امارات، اختلافات و درگیری های مذهبی در عربستان و بحرین و . . . همگی بازتابی از ژئوپلتیک استعماری منطقه خاورمیانه می باشند. |
---|
شکست خاورمیانه بزرگ باعث گردید تا آمریکا، ایده حفظ سرزمینی در خاورمیانه و دموکراتیک سازی آن را کنار بگذارد و متقابلا ایده تجزیه به مثابه پایان رسمی تقسیم جغرافیایی بر اساس سایکس پیکو را پیگیری نماید.
آمریکا در حالی که با حضور نظامی نتوانست به اهداف و منافع خود جامع عمل بپوشاند، اینک از خاورمیانه به عنوان "مرد بیمار قرن بیست و یک" نام می برد که یک این همانی میان "خلافت عثمانی مرد بیمار قرن نوزدهم" و لزوم تجزیه و تقسیم مجدد آن می باشد.
تجزیه طلبی و شبه دولت ها در خاورمیانه
بر این مبنا، سیاست خارجی ایالات متحده اینک نسبت به سرزمین محوری در خاورمیانه، موضعی بی تفاوت اتخاذ می کند. بی تفاوت بدین معنی که همانند دوران جنگ سرد، اولویت حفظ کشورهای خاورمیانه بدون توجه به دموکراسی، اختلافات مذهبی، نزاع های قومی در آن کشورها را پیگیری نمی کند. و همانند دوران نومحافظه کاران به ادعای اشاعه دموکراسی به اشغال سرزمینی و حضور نظامی نیز نمی پردازد.
انتظار می رفت به دلیل اینکه عراق پایلوت دموکراسی آمریکایی بوده و ثبات و امنیت در عراق اهمیتی نمادین دارد، و آمریکا به سرعت در برابر تروریسم داعش موضع خصمانه اتخاذ کند. اما این چنین نشد و آمریکا به اختلافات داخلی، حقوق اقلیت اهل سنت و . . . اشاره می کند و دولت عراق را به فرقه گرایی متهم می سازد.
این بدان معنی است که تجزیه عراق یا حداقل تهدید جدی برای تجزیه عراق، دیگر خط قرمز آمریکا نیست. بر همین اساس سیاست خارجی رسمی و قدرت رسانه ای غرب به طور فزاینده ای در این راستا قرار گرفته است که ریشه ناآرامی فعلی خاورمیانه را جدال شیعه - سنی معرفی نماید.
ارائه این تحلیل از سوی آمریکایی ها، هرچند غیر واقع بینانه و ساده انگارانه است، اما به وضوح آگاهانه انتخاب شده است. چرا که ایالات متحده به این نتیجه رسیده است که نه خاورمیانه اصیل اسلامی و نه خاورمیانه ساختگی سایکس- پیکو، هیچکدام ظرفیت تامین حداکثری منافع آمریکا را ندارند، بلکه گسترش جنگ های داخلی، تبدیل دولت های مقتدر به شبه دولت های ناتوان و تجزیه احتمالی منطقه، بهتر و بیشتر می تواند منافع او را تامین نماید.
ریچارد هاس، عضو شورای روابط خارجی آمریکا در این باره می گوید: « سایکس - پیکوی جدید در صورتی که اجرا شود، آمریکا را از باتلاقی که در عراق گرفتار شده و اکنون تا سوریه امتداد یافته است، نجات می دهد. با قاطعیت می توانیم بگوییم که خاورمیانه قدیم می رود تا از هم گسیخته شود».
لذا باید انتظار داشت آمریکا از هر تنش داخلی کشورهای اسلامی در راستای تحقق اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود استفاده نماید. بررسی تحولات کشورهای اسلامی نشان می دهد که غربی ها برآنند تا طرح تجزیه و ضعف عمومی دولت ها را اجرایی سازند. جالب اینکه در راستای بالکانیزه کردن خاورمیانه، عراق اولین هدف نبوده است.
معیار ایجاد کشورهای جدید و مرزهای خط کشی شده خاورمیانه، نه پاسخی به ناسیونالیسم مشروع اقوام، بلکه بازتابی از منافع استعماری بود. آنچه واضح است اینکه تقسیم بندی های فوق، بنیاد بحران های خاورمیانه بوده اند. |
---|
در سال 2011 روند تقسیم سودان با فشار چندین ساله آمریکا به انجام رسید. جالب اینکه اولین اقدام خارجی سودان جنوبی به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی بود. لیبی نیز مرحله بعدی دومینوی تجزیه طلبی غرب در منطقه بوده است.
این کشور، پس از سقوط قزافی نیز عملا در درگیری های طائفه ای و ادعای خودمختاری میان بخش های شرقی و غربی فرو رفته است. طرح تجزیه سوریه نیز با گسترش فعالیت گروههای تروریستی و ایجاد فشار بر بشار اسد برای تقسیم سوریه به سه کشور؛ سنی، علوی و دروزی پیگیری می شود.
یمن نیز در حالی با ادعای جدی اعلام استقلال استان حضرموت روبروست که القاعده این کشور را به عنوان پایگاهی مناسب برای فعالیت برگزیده است. دولت دست نشانده یمن نیز البته با حمایت عربستان، به نبرد با شیعیان الحوثی مشغول است.
در این لیست طولانی عراق، البته مورد جدیدی در تجزیه طلبی به شمار نمی آید، اما از قضا مهمترین آنان به شمار می رود. و این ترسیم یک خاورمیانه جدید است که مشخصه بارز آن آشوب و نبرد میان نیروهای هویتی و قومیتی است. اما ترسیم این خاورمیانه بی تردید، با منافع کوتاه مدت و بلند مدت واشنگتن همخوانی دارد.
منافع کوتاه مدت:
- رهایی آمریکا از منطقه خاورمیانه که باعث خستگی استراتژیک آمریکا شده است، فرصت بیشتری را برای پرداختن با سایر حوزه های سیاست خارجی آمریکا می دهد.
- حضور آمریکا در منطقه و برقراری توازن میان کشورها و تلاش زایدالوصف آمریکا برای جلوگیری از قدرت یابی ایران، اینک به شکلی بسیار کم هزینه تر با برافروزی جنگ مذهبی در خاورمیانه پیگیری می شود.
- امنیت اسرائیل، در حالی که کشورهای مسلمان در هرج و مرج و آشوب قرار داشته باشند، بهتر تامین می گردد.
- ظرفیت نیروهای افراطی- سلفی با حضور در خاورمیانه و هدف قرار دادن شیعیان، دیگر به سوی غرب و آمریکا سوق نمی یابد.
- امنیت تامین انرژی برای رقبای آمریکا دچار نوسان می شود در حالی که خود آمریکا بسوی بی نیازی از منابع نفت و گاز خاورمیانه حرکت می کند.
منافع بلند مدت:
- جلوگیری از ایجاد یک قطب سیاسی و ژئوپلتیک از کشورهای اسلامی
- دشمن سازی از اسلام به عنوان یک خطر جهانی
- تحکیم ابعاد هژمونی ایالات متحده و کاهش دادن به تهدیدات امنیتی آمریکا
جمع بندی
روند تجزیه طلبی ای که در منطقه وجود دارد، بر محور اختلافات مذهبی، قومی و نژادی جوامع متکثر خاورمیانه و ساختار سیاسی سایکس-پیکو بنا شده است. آمریکا نیز با سابقه حضور دیرپا در خاورمیانه بدین نتیجه رسیده است که بهره گیری از این نزاع های درونی و ایجاد فضای هرج و مرج در خاورمیانه، با منافع راهبردی آمریکا همخوانی بیشتری دارد.
بی عملی آشکار این کشور در قبال حوادث عراق آشکارا نشان دهنده این است که منافع راهبردی آمریکا در خاورمیانه از موضع سنتی سایکس- پیکو در دوران جنگ سرد و موضع خاورمیانه بزرگ در دوران 11 سپتانبر فاصله گرفته است.
هرج مرج در خاورمیانه، امکان ایجاد بدیل هایی چون خاورمیانه اسلامی و مردم سالار را که در تضاد ماهوی با سیاست های آمریکا قرار دارد، را نیز از میان می برد. شاید آمریکا هنوز نسبت به تغییر مرزها در خاورمیانه به تصمیم قطعی نرسیده باشد، ولی بی تردید ایجاد شبه دولت های ناتوان که توانایی کارکردی مطلوبی نداشته و درگیر مشکلات فزاینده داخلی به ویژه جنگ های داخلی هستند، می تواند در راستای منافع آمریکا باشد.
عبدالله مرادی
دانشجوی دکتری روابط بین الملل
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930418001331#sthash.NjXBZnSY.dpufدکتر «فیصل شامان العنزی» ملقب به "ابوشامان الجرزاوی" با پیوستن به گروه تروریستی داعش در عراق در عملیاتی انتحاری خود را در یک خودروی بمب گذاری شده منفجر کرده است.
خبر کشته شدن فیصل روز یکشنبه در شبکه اجتماعی منتشر شد و خانواده وی نیز اعلام کردند که خبر کشته شدن دکتر فیصل را دریافت کردهاند.
داعشیها معتقدند عناصر آنها با شرکت در حملات انتحاری مستقیم به بهشت وارد میشوند و دکتر فیصل شامان العنزی نیز به اعتقاد این گروه تکفیری شهید محسوب شده و اکنون در بهشت بهسر میبرد.
این دکتر درحالی خود را در میان کردهای موصل منفجر کرده که تمام آنها غیرنظامی بودهاند و ساعاتی پس از انجام این عملیات انتحاری، شهروندان عربستانی با درج دهها کامنت در صفحات اینترنتی از اینکه وی به این شکل به زندگی خود پایان داده، ابراز تاسف کردند و با توجه به اینکه پیشمرگان کُرد از اهل سنت هستند، وی را "قاتل مسلمانان" نامیدند.
پیشتر در ماه گذشته نیز یک سعودی دیگر به نام «یزید الشقیران» که در سال ۲۰۱۳ با نتایج عالی از دانشکده علمی فنی سعودی فارغ التحصیل و در سال ۲۰۱۴ با رفتن به عراق به نیروهای داعش پیوسته و به هلاکت رسید.
در مقابل پروفسور «مادس گیلبرت» پزشک نروژی نیز که برای مداوای مجروحان فلسطینی به غزه سفر کرده است پزشکی مسیحی است که از نظر گروه تکفیری داعش مرتد و کافر شمرده میشود!
مادس گیلبرت هماکنون در بیمارستان "الشفاء" در شهر غزه حضور دارد.
وی روز گذشته در یک کنفرانس خبری اظهار داشت: سلاحهای رژیم صهیونیستی که علیه مردم بیدفاع غزه استفاده میشود آسیبهای عمیقی به اعضای بدن و مخصوصا دست و پاها وارد میکند.
دکتر گیلبرت خاطرنشان کرد که یک چهارم قربانیان این سلاحها زنان و کودکان هستند.
وی افزود: این رژیم از همه توان نظامی خود برای حمله به زنان و کودکان بیدفاع استفاده میکند، که همین امر باعث ایجاد معلولیت در اغلب آنها شده است.
دکتر «فیصل شامان العنزی» پزشک عربستانی که خود را در موصل منفجر کرد
در ادامه تصاویری از پروفسور «مادس گیلبرت» در بیمارستان الشفاء غزه را مشاهده میکنید:
هدف کوتاهمدت رژیم صهیونیستی در شرایط کنونی، تشدید فشارها بر سازمان حماس و تضعیف پتانسیلهای تسلیحاتی آن و هدف بلندمدت آن نیز حذف محور مقاومت و ایجاد آشوب و تجزیه در کشورهای منطقه و تقویت حضور منطقهای خود است.
دور تازهای از حملات رژیم صهیونیستی به نوار غزه آغاز شده است. این حملات که به بهانهی ناپدید شدن سه نوجوان یهودی شروع شد، منجر به چرخهای از خشونتها بین دو طرف اسرائیلی و فلسطینی شده که با دخالتهای گستردهی ارتش اسرائیل به نوار غزه، موج جدیدی از خشونتهای این رژیم علیه فلسطینیان را شکل داده است.
شواهد نشان میدهد که اسرائیل عزم خود را جزم کرده تا به بهانهی خونخواهی سه نوجوان یهودی، حلقهی محاصرهی نوار غزه را تنگتر سازد و از این طریق، فشارها بر گردانهای مقاومت را با حملات هوایی تشدید کند.
در وضعیت کنونی که جهان عرب درگیر بحرانهای سوریه، عراق و لبنان است و در شرایطی که دولت اوباما نشان داده است تمایل چندانی به درگیری بیشتر در بحرانهای خاورمیانه ندارد، اسرائیل فرصت را غنیمت شمرده تا از طریق حملات گسترده به مواضع گردانهای مقاومت، تا حد امکان توان تسلیحاتی و موشکی آنها را تضعیف کند. بسیاری از مقامات ارتش اسرائیل معتقدند به دنبال بحران سوریه، این کشور بسیاری از موشکهای کوتاهبُرد و میانبُرد خود را برای گردانهای مقاومت در نوار غزه فرستاده است تا بازدارندگی نیروهای مقاومت را در برابر اسرائیل افزایش دهد. این در حالی است که خلع سلاح شیمیایی سوریه، مهمترین عامل بازدارندگی جهان عرب در برابر اسرائیل را از معادلات قدرت دو طرف حذف کرد.
آنچه در این نوشتار کوتاه به دنبال بررسی آن هستیم، این مسئله است که (فارغ از اظهارنظرها و دلایل مطرحشده از سوی مقامات اسرائیلی) چه عواملی باعث شده اسرائیل دور تازهای از تجاوزات به مردم فلسطین را آغاز کند؟ و اینکه هدف نهایی اسرائیل از این حملات چیست؟
در پاسخ به پرسش نخست میتوان گفت که ناآرامیهایی که در جهان عرب رخ داده و برخی از کشورهای اصلی جریان مقاومت را درگیر خود ساخته است، فرصت مناسبی را در اختیار اسرائیل قرار داده تا هدف نخست خود، یعنی حذف جنبش مقاومت حماس و شکست دولت وحدت ملی فلسطینی را در پناه درگیریهای پیشآمده عملی کند و در پاسخ به پرسش دوم، میتوان گفت که هدف نهایی اسرائیل، حذف محور مقاومت در کل منطقه است.
بحرانهای منطقهای، اسرائیل و مخالفت با دولت وحدت ملی فلسطینی
در بررسی عوامل و دلایل حملهی اخیر اسرائیل به سرزمینهای اشغالی، باید کمی به عقبتر برگشت و به مسئلهی نزدیکی سازمان آزادیبخش فلسطین و حماس در چارچوب تشکیل دولت وحدت ملی اشاره داشت. شکست دور اخیر گفتوگوهای صلح که به ابتکار جان کری، وزیر امور خارجهی آمریکا، صورت گرفت، باعث شد دو گروه اصلی فلسطینی اختلافها را کنار گذاشته و با تشکیل دولت وحدت ملی، رویکرد واحدی در قبال تأسیس کشور فلسطینی و برخورد با سیاستهای توسعهطلبانهی اسرائیل اتخاذ کنند.
بحث تشکیل کشور فلسطینی در مرزهای قبل از 1967 به پایهی اصلی گفتوگوها بین طرفهای فلسطینی و اسرائیلی تبدیل شده است، ولی اسرائیل هربار با کارشکنیهای مختلف و توسعهی شهرکهای یهودینشین در سرزمینهای اشغالی، مانع از به نتیجه رسیدن گفتوگوهای صلح شده است. شکست دور اخیر گفتوگوهای دو طرف، که با تلاشهای 9ماههی جان کری، وزیر امور خارجهی آمریکا، صورت گرفته بود، انتقادات زیادی را علیه طرف اسرائیلی مطرح کرد.
به دنبال این امر، بسیاری از کشورهای اروپایی، تحت فشار افکار عمومی، اعلام کردند شرکتهای اسرائیلی که در شهرکهای یهودی واقع در سرزمینهای اشغالی 1967 فعالیت میکنند را تحریم میکنند و مانع از دادوستد شرکتهای متبوعشان با ساکنان این شهرکها میشوند. این اتفاقات فضای مناسبی برای مانور طرف فلسطینی مهیا ساخت. طرح تشکیل دولت وحدت ملی در چنین فضایی مطرح شد و اسرائیل هم بهخوبی میدانست پیشبرد این طرح در برههی کنونی چه خطراتی برای آن خواهد داشت.
از همان نخستین روزهای شروع گفتوگوهای ملی، اسرائیل تمام تلاش خود را به کار بست تا با ایجاد موانع مختلف، مانع از پیشرفت این گفتوگوها شود و حتی تا جایی پیش رفت که مجوز عبور و مرور آزادانهی برخی از اعضای ردهبالای سازمان آزادیبخش فلسطین به خارج از کرانهی باختری را نیز لغو کرد و در نشستی که برای تشکیل کابینهی دولت وحدت ملی در رامالله برگزار شد، مانع از حضور نمایندگان حماس در کرانهی باختری شد. اما با همهی این فشارها، کابینهی فلسطینی در خردادماه تشکیل شد و به دنبال آن، این کابینه در تلاش برای مهیا ساختن شرایط برگزاری انتخابات مجلس دولت فلسطینی است.
تحولاتی که در عراق رخ داد، فضای مناسبی در اختیار اسرائیل قرار داد تا با دامن زدن به بحرانهای منطقهای، افکار عمومی را از مسئلهی فلسطین به سمت عراق منحرف کند و از این طریق، برنامههای خود برای جلوگیری از روند تشکیل دولت وحدت ملی فلسطینی را عملی سازد. به دنبال بحرانی شدن وضعیت سیاسی-امنیتی در عراق، تلاشها برای سرنگونی دولت مالکی و کاهش قدرت شیعیان و به دنبال آن، کاهش قدرت منطقهای ایران، سرعت گرفت.
مطرح شدن بحث استقلال منطقهی اقلیم خودمختار کردستان، وضعیت را بهمراتب برای اهداف منطقهای اسرائیل آمادهتر ساخت. بر همین اساس بود که به دنبال اظهارنظرهای استقلالطلبانهی مقامات اقلیم خودمختار کردستان، بنیامین نتانیاهو در یکی از نادرترین اظهارنظرهای مقامات اسرائیلی درباره کشورهای اسلامی، از استقلال منطقهی اقلیم حمایت کرد و آن را جبههی معتدلی در مقابل دو جبههی افراطی داعش سنی و ایران شیعی نامید که باید به تقویت آن پرداخت.
تحولات عراق دو نتیجهی مثبت برای اسرائیل به همراه داشت: یکی همانگونه که گفته شد، تضعیف دولت شیعی و بیثباتی در عراق و به دنبال آن، دامن زدن به جنگ فرقهای در این کشور و دوم، سرگرم شدن مهمترین کشورهای مخالف اسرائیل، از جمله ایران، به مسئلهی عراق و انحراف افکار عمومی جهان عرب از مسئلهی فلسطین بهسوی بحرانهای تروریستی در عراق، سوریه و لبنان.
نمیتوان بهصراحت گفت که اسرائیل پشت پردهی حملهی داعش به عراق قرار دارد یا خیر، اما میتوان ادعا کرد که حملهی داعش به عراق، فرصت مناسبی در اختیار دولت نتانیاهو قرار داد تا از وضعیت بهوجودآمده بهترین بهره را در راستای سیاستهای توسعهطلبانهی خود ببرد. به همین خاطر است که بسیاری از تحلیلگران مدعی هستند برندهی اصلی بحران عراق، رژیم اسرائیل است.
بنابراین میتوان گفت با توجه به اینکه تلاشهای اسرائیل برای حذف جریان مقاومت و ممانعت از تشکیل دولت وحدت ملی توسط گروههای فلسطینی تاکنون با شکست مواجه شده است، بحران اخیر عراق و تبعات پُردامنهی آن، فرصت مناسبی در اختیار اسرائیل قرار داده است تا با توجه به درگیری کشورهای اصلی منطقه در این بحران و انحراف افکار عمومی به سمت عراق و بحران گسترش تروریسم در خاورمیانه، اهداف خود برای ناکامی تشکیل کشور فلسطینی را عملی کند.
ممانعت از تشکیل دولت وحدت ملی در فلسطین و حذف جریان مقاومت بهعنوان هدف کوتاهمدت اسرائیل بهشمار میآید. این رژیم اهداف بلندمدتی نیز در محاسبات منطقهای خود دارد که تحولات اخیر میتواند مقدمهای برای دستیابی اسرائیل به اهداف بلندمدتش در خاورمیانه باشد.
شکست جریان مقاومت بهعنوان هدف بلندمدت اسرائیل
بنیامین نتانیاهو در پاسخ به انتقادات زیادی که از سوی جامعهی بینالملل از وی در خصوص توقف حملات به مناطق فلسطینی میشود، گفته است تا زمانی که حماس به حملات موشکی خود ادامه دهد، هیچ فشاری نمیتواند مانع از تداوم حملات به مناطق فلسطینی شود. این گفته نشان میدهد که اسرائیل به بهانهی حملات موشکی حماس تمام تلاش خود را برای از بین بردن ظرفیت مقاومت این سازمان به کار برده است و برپایهی برآوردهای احتمالی مقامات اسرائیلی، وضعیت کنونی، بهترین فرصت برای حذف حماس از معادلات مقاومت است.
یکی از فشارهایی که اسرائیل تلاش داشت بر گفتوگوهای وحدت ملی بین سازمان آزادیبخش فلسطین و حماس وارد سازد، این مسئله بود که حماس یک سازمان تروریستی است و تا زمانی که این سازمان سلاحهای خود را به زمین نگذارد، اسرائیل دولت وحدت ملی را به رسمیت نمیشناسد و مانع از تشکیل هر دولتی میشود که یک پای آن سازمان حماس باشد.
اما شواهد نشان میدهد اسرائیل به چیزی فراتر از این میاندیشد. گسترش تروریسم در منطقه، در پی بحران سوریه و حمایتهای کشورهایی مانند عربستان، ترکیه، قطر، امارات متحدهی عربی و کویت به همراه کشورهای غربی و در رأس آنها آمریکا از این تروریستها در جنگ علیه بشار اسد، شرایط جدیدی را در خاورمیانه ایجاد کرده است.
بحران سوریه فضای مناسبی را در اختیار کشورهای محافظهکار عربی و همپیمانان غربی آنها قرار داد تا از این طریق، یکی از حلقههای اصلی محور مقاومت را در هم شکنند. تمام تلاش کشورهای حامی تروریستها، حذف یا تضعیف حلقههای محور مقاومت از طریق جنگ نیابتی و با استفاده از ابزار تروریسم است. به همین منظور، به بهانهی حضور حزبالله در سوریه، میبینیم که لبنان نیز به عرصهی حملات و بمبگذاریهای گروههای تروریست تبدیل میشود.
به دنبال آن، ما شاهد سرایت بحران به عراق، بهعنوان یکی دیگر از پایههای اصلی محور مقاومت هستیم. بر همین مبنا بود که گروه داعش با حمایتهای مستقیم عربستان و قطر، به استان انبار عراق حمله کرد و در آنجا بنیانهای خود را برای اقدامات بعدی در عراق و سوریه تقویت کرد.
نقطهی اوج این جنگ نیابتی-تروریستی، حملات اخیر داعش در عراق و تصرف مناطق وسیعی در شمال و غرب عراق بود. به دنبال این اتفاق، نخستین جرقههای خودمختاری مناطق سنینشین و استقلال منطقهی اقلیم خودمختار کردستان زده شد و میبینیم عراق در یک وضعیت نسبتاً بحرانی قرار دارد که یکپارچگی سرزمینی آن با چالش تجزیهطلبی گروههای قومی-مذهبی مواجه شده است.
در تمام این بحرانها، اسرائیل یا سکوت اختیار کرده است و یا در خفا به حمایت از گروههای تروریست در سوریه، لبنان و عراق میپردازد. اوج خشنودی اسرائیل از بحرانهای اخیر را در حمایت صریح نتانیاهو از استقلال منطقهی اقلیم کردستان عراق شاهد بودیم.
برخلاف آنچه برخی ادعا میکنند، ایالات متحدهی آمریکا در شرایط فعلی، به دنبال تجزیهی کشورهای خاورمیانه نیست و شاهد بودیم که در پی اعلام مسعود بارزانی، رئیس منطقهی اقلیم خودمختار کردستان، مبنی بر برگزاری همهپرسی استقلال منطقهی اقلیم، جان کری سفری به منطقهی اقلیم داشت و در دیدار با بارزانی، بهصراحت اعلام کرد که در شرایط کنونی، منطقهی اقلیم باید در چارچوب عراق یکپارچه باقی بماند.
با وجود این، اما شواهد نشان میدهد که اسرائیل تنها کشوری است که در شرایط فعلی، از تجزیهی کشورهای منطقه بیشترین بهره را میبرد و همانگونه که شاهد بودیم، نتانیاهو بهصراحت از طرح استقلال منطقهی اقلیم کردستان حمایت کرد. اگر به دقت ملاحظه کنیم، کانون اصلی طرحهای تجزیهی کشورهای منطقه از دیدگاه مقامات اسرائیلی، کشور عراق، سوریه و لبنان است. اسرائیل با تجزیهی این کشورها و بهویژه عراق و سوریه، نه تنها دو کشور قدرتمند عربی را بهشدت تضعیف میکند، بلکه حلقههای محور مقاومت را نیز در هم میشکند.
بنابراین میتوان گفت که در شرایط کنونی، تنها برندهی بحرانهای اخیر جهان عرب، اسرائیل است که در پناه ناآرامیهای ایجادشده، تلاش میکند به جاهطلبیهای منطقهای خود جامهی عمل بپوشاند.
نتیجهگیری
تحولات اخیری که در سوریه، عراق و لبنان شکل گرفته بهترین فرصت را در اختیار طرحهای منطقهای اسرائیل قرار داده و عرصه را برای جولان طرحهای توسعهطلبانهی آن مهیا ساخته است. حملات اخیر اسرائیل به مردم فلسطین را میتوان نقطهی آغازی بر طرحهای منطقهای اسرائیل دانست که به نظر میرسد برپایهی محاسبات مقامات اسرائیلی، شرایط فعلی بهترین فرصت برای پیشبرد این اهداف است. البته باید اضافه کرد که این گفته بدین معنا نیست که اسرائیل با این محاسبات به اهداف خود دست خواهد یافت.
بنابراین میتوان گفت که هدف کوتاهمدت اسرائیل در شرایط کنونی، تشدید فشارها بر سازمان حماس و تضعیف پتانسیلهای تسلیحاتی آن و هدف بلندمدت آن نیز، حذف محور مقاومت و ایجاد آشوب و تجزیه در کشورهای منطقه و تقویت حضور منطقهای خود است.*
مهدی جوکار
دانشجوی دکترای مطالعات خاورمیانه دانشگاه تهران
منبع: برهان
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930424001154#sthash.vVLOGKDN.dpufاردوغان و حزب عدالت و توسعه در تحولات و بحران عراق، نگاهی به مطامع ارضی این کشور دارند. آنها همچون کمال آتاتورک و برخی از سیاستمداران گذشته ترک، به منطقه موصل به عنوان بخشی از کشور خود نظر دارند.
از زمان شروع بحران در عراق، اگر مواضع مقامات ترکیه را در قبال این کشور در کنار هم بگذاریم، تناقضاتی در سیاست خارجی آنکارا آشکار میشود. اگر موضع «آرینچ» و «چلی»، از مقامات حزب عدالت و توسعه، را در قبال تحولات عراق، خصوصاً ادعای استقلال مسعود بارزانی، رئیس دولت خودگردان اقلیم کردستان، را در کنار هم بگذاریم، رویکردهای دوگانه آنکارا دیده میشود.
آرینچ، معاون اردوغان، در مصاحبه با پایگاه خبری مصری «الیوم» موضع رسمی دولت آنکارا را این گونه بیان میکند: «عراق نباید تقسیم شود، اسلحه باید کنار گذاشته شود، خونریزی پایان یابد و عراق باید یک جامعه یکپارچه باشد». این در حالی است که چیلک، سخنگوی حزب عدالت و توسعه، در مصاحبه با روزنامه بریتانیایی فاینانشال تایمز گفت: «آنکارا آماده پذیرش یک حکومت کرد مستقل در شمال عراق است و یک حکومت مستقل کرد در گذشته برای ترکیه دلیل جنگ بود اما اکنون، کسی حق گفتن چنین چیزی را ندارد».
به هر شکل، میتوان مواضع مقامات ترکیه را در چارچوب چرخش تاکتیکی آنها را در قبال تحولات عراق ارزیابی کرد.
به نظر میرسد که برخی از کشورهای منطقه از تجزیه عراق به سه کشور سنی، شیعه و کردی سودی عایدشان خواهد شد، چرا که در پشت صحنه کشمکش های این کشور، حمایت های جدی از برخی گروه های مسلح را دنبال مینمایند. در این بین، مواضع متضاد نوعثمانی ها در عراق، در قالب چارچوبه هایی قابل بررسی است.
این کشور دو نوع سیاست را در قبال عراق و حمایت از استقلال کردها در پیش گرفته است. در مواضع رسمی و ظاهری اعلام میکند که نمیتواند تجزیه یک کشور مستقل را تأیید کند و حداقل در ظاهر هم که شده با آن مخالفت میکنند. اما واقعیت امر چیزی دیگری است و اراده اردوغان بر محور حمایت از بارزانی و تجزیه عراق میباشد.
عبدالله گل، رئیس جمهور ترکیه، هم در 8 فوریه 2007 گفت که ما موصل را در سال 1962 به عراق متحد دادیم. آوردن قید «متحد» اشارهای به این نکته داشت که در صورت تجزیه عراق، موصل هم به وضعیت قبل از آن تاریخ باز خواهد گشت. |
---|
البته چرخش تاکتیکی ترکیه از جهاتی برای دولتمردان ترک قابل توجیه است. چرا که اردوغان و حزب عدالت و توسعه، نگاهی به مطامع ارضی این کشور دارند. آنها همچون کمال آتاتورک و برخی از سیاستمداران گذشته ترک، به منطقه موصل به عنوان بخشی از کشور خود نظر دارند. چرا که آتاتورک در زمان تحویل این منطقه به انگلیس و عراق در سال 1926، به نیروهای خود گفت که هر وقت ترکیه قدرت بازگرداندن آن را داشت، اقدام خواهد کرد.
لذا مقامات ترک یک نگاه تاریخی به این منطقه نفتی دارند. عبدالله گل، رئیس جمهور ترکیه، هم در 8 فوریه 2007 گفت که ما موصل را در سال 1962 به عراق متحد دادیم. آوردن قید «متحد» اشارهای به این نکته داشت که در صورت تجزیه عراق، موصل هم به وضعیت قبل از آن تاریخ باز خواهد گشت.
این چشم طمع مقامات حزب توسعه و عدالت ترکیه در چارچوب آرمانهای نوعثمان گرایان قابل تعریف است. چرا که با نفوذ ترکیه بر منطقه نفتی موصل، ایدئولوژی آنها محقق خواهد شد. هر چند که این سیاست آنکارا، تأثیرات مستقیم بر امنیت مرزهایش، استقلال عراق و روابطش با سایر همسایگان دارد.
به هر تقدیر دولتمردان آنکارا معتقدند که وضعیت سیاسی منطقه دستخوش تغییراتی شده است. چرا که حضور بیش از 20 میلیون کرد در مناطق شرق و جنوب شرقی ترکیه طی دهههای گذشته، مسئله مهم امنیتی برای آنکارا بوده و اکنون، استقلال کردستان عراق میتواند انگیزه بیشتری به اهداف استقلالطلبانه در این قسمت از خاک ترکیه بدهد و امنیت این کشور را تهدید کند.
هر چند که به نظر میرسد آنکارا نگرانی از بابت استقلال کردهای عراق ندارد. شاید آنان تصور میکنند که یک کردستان مستقل در شمال عراق باعث میشود تا عراق دیگر پایگاه مطمئنی برای پ ک ک (اپوزوسیون ترکیه) نباشد. دولتمردان آنکارا امید دارند تا از این جهت، کردستان عراق نقش بازدارندگی در برابر پ ک ک داشته باشد. به هر حال، آنکارا در مورد رفراندوم و استقلال کردستان عراق روی لبه تیغ راه میرود و شاید دچار نوعی خوش بینی واهی شده است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930421000553#sthash.PzfR1n9t.dpufمثلث شوم تجزیه با سه ضلع اختلافات قومی - مذهبی، اختلافات مرزی و تضعیف اقتدار مرکزی ممکن است در صورت ادامهدار شدن و عدم پاسخ مناسب از سوی دولتمردان منطقه، مرزهای خاورمیانه را به نفع رژیم صهیونیستی دستخوش تغییر کند.
خشونتها و برخوردهای سیاسی- نظامی در منطقه خاورمیانه، سالهاست که ادامه دارد و کارشناسان سیاسی و روابط بین الملل هر کدام به دنبال ریشه یابی از این خشونت ها هستند. عده ای از کارشناسان ریشه آن را در دخالتهای خارجی و عده ای دیگر در وجود گروههای افراطی می دانند و عده ای تنش های موجود در کشورهای خاورمیانه را ناشی از بسترهای تنش زا در این کشورها می دانند.
با توجه به چند بعدی بودن عوامل شکل گیری پدیده های اجتماعی، بی شک عوامل مطرح شده هر کدام به نحوی در شکل گیری این خشونتها و برخوردهای نظامی تاثیر گذار بوده اند. هدف یاداشت اخیر ریشه یابی اصلی خشونتهای نظامی و برخوردهای سیاسی در منطقه خاورمیانه با محوریت فعالیتهای قدرتهای بزرگ در بستر سازی تنش های موجود است. یعنی اینکه قدرتهای غربی با تشکیل و پروراندن گروههای افراطی و تجهیز نظامی آنها، سعی در آشفته کردن اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منطقه را دارند و این یکی از عوامل اصلی چنین خشونتهای است.
اما همین عامل نهائی، ریشه در یک مثلث شوم تجزیه دارد. این مثلث تجزیه، که با برنامه ریزی استعمار به خصوص از زمان فروپاشی امپراطوری عثمانی و سلسله صفویان شکل گرفته؛ به نظر می رسد ریشه تمامی خشونتهای نظامی – سیاسی بوده است که مشغول کردن کشورهای خاورمیانه به مسائل داخلی خود را مدنظر داشته است. این مثلث شوم که حاصل فعالیتهای استعمار در خاورمیانه و در واقع هدیه نحس آنها به کشورهای خاورمیانه است، به شرح ذیل می باشد:
اختلافات قومی- مذهبی:
در زمان حیات امپراطوری عثمانی و سلسله صفویان در ایران، تاریخ شاهد تنشهای مذهبی بین این دو مرکز قدرتمند جهان اسلام بوده است. اینکه عامل خارجی در این تنشها و درگیریها نقش مهمی را داشته است، قابل چشم پوشی نیست.
قدرتهای خارجی، به خصوص اروپائیان، هراسان از نفوذ عثمانی ها در غرب و قدرتمند شدن هرچه بیشتر صفویان، سعی در ایجاد تنشهای سیاسی و برخوردهای نظامی بین این دو حکومت مرکزی جهان اسلام داشتندکه به نتیجه هم رسید و در نهایت با فروپاشی صفویه و تجزیه عثمانی، به مقصود خود رسیدند.
آمریکایی ها در صدد هستند تا در صورت امکان به هدف اولیه خود، یعنی سقوط دولت نوری المالکی دست یابند و در غیر این صورت برای تجزیه عراق تلاش نمایند. طرح اداره فدرالی عراق از طرف «جو بایدن» معاون ریس جمهور آمریکا، دقیقاً با این هدف برنامه ریزی شده است. |
---|
اما کار به اینجا ختم نشد و تجزیه عثمانی موجی از کشورهای کوچک و بزرگ را به همراه داشت. استعمارگران نه تنها بر روی اختلافات شیعه و سنی سرمایه گذاری نمودند، بلکه در دهه های اخیر سعی در پروراندن گروهکهای افراطی همچون القاعده، طالبان، داعش، النصره، و... نمودند و با تجهیز نظامی آنها، آتش تفرقه، کینه، تنفر، درگیری، نفاق، ترس، دلهره و ... را برافروختند.
بنابراین دامن زدن به اختلافات مذهبی با فروپاشی عثمان و صفویه تمام نشد، بلکه با نهادینه کردن چنین اختلافاتی، سعی در برقراری سلطه همیشگی خود بر کشورهای جهان اسلام را دارند. هرچند علمای اصلی اهل سنت و شیعه فریب چنین نیرنگی را نخورده اند و همواره بر اتحاد و وحدت رویه مسلمانان تاکید داشته اند، اما ظهور گروهکهای که مطرح شد و استفاده ابزاری از آنها در جهت تحقق اهداف ابر قدرتها، منطقه را به کارزاری آشوب زا تبدیل کرده است.
در این بین کشورهای همچون عراق و سوریه بیشترین ضربه را از این وضعیت خورده اند.کار به جای رسیده است که طراحی تجزیه عراق در دستور کار آنها قرار گرفته است و در صورت تحقق چنین برنامه ای، می بایست منتظر درگیر کردن دیگر کشورها بود.
از طرفی آنها همزمان با رونق بخشیدن به اختلافات مذهبی و تحریک گروههای افراطی و آموزش آنها، سعی در ایجاد اختلافات قومی نیز دارند. آنها با حمایت از گروههای دست نشانده، تجزیه طلب و تروریست در میان فارس، عرب، ترک، کُرد، بلوچ و... سعی در ایجاد تنش قومی - قبیله ای دارند.
برای مثال در کشوری مثل عراق، کردها و عربها را در مقابل هم مسلح می کنند، در ترکیه کُرد و ترک و در پاکستان، پنجابیها، پشتونها، سندیها و اردو و بلوچها را به جان هم می اندازند و در کشوری مثل ایران، با وجود ثبات کامل این سرزمین در بین ناآرامی های منطقه، سعی در تجهیز گروهکهای تروریستی همچون پژاک، کومله، جندالشطان و... را دارند. این روند ممکن است تمامیت ارضی بسیار از کشورهای منطقه را با تهدید جدی مواجه سازد و برنامه تغییر مرزهای خاورمیانه جدی تر در دستور کار آنها قرار گیرد.
اختلافات مرزی:
همزمان با فعالیتهای تفرقه افکن قومی و مذهبی، با فروپاشی عثمانی شاهد شکل گیری کشورهای کوچک و بزرگ با مرزهای مصنوعی و غیر واقعی هستیم. استعمار در این زمینه نیز هنرمندانه مرزهای کشورهای شکل گرفته را نه بر مبنای قومی و مذهبی و نه بر مبنای تاریخی، بلکه به صورتی ترسیم کرده است که در اکثرمرزها ابهام وجود داشته باشد تا در صورت امکان بتواند آنها را در این زمینه نیز درگیر مسائل داخلی و منطقه ای نماید.
این مرزها به گونه ای تعیین شده اند که معمولا از میان اقوام و قبایل مختلف می گذرد، در نتیجه این گروههای انسانی به دو یا چند بخش تقسیم شده و کشمکش ها و اختلاف بر سر مسائل مختلف مرزی، انسانی، فرهنگی و اقتصادی، ابدی و همیشگی شده است.
در کنار اختلافات مرزی، قومی و مذهبی، آنچه فرآیند تجزیه کشورهای خاورمیانه را تشدید می کند، تضعیف اقتدار مرکزی حکومتهای مخالف غرب، توسط غرب است. |
---|
برای مثال بخشهای وسیعی را که در زمان درگیریهای صفویه و عثمانی از ایران جدا شده بود، در کشورهای ترکیه، عراق و سوریه پراکنده کرده اند. قطعاً این بخشها همواره مورد نزاع منطقه ای آنها خواهد بود. اختلافات مرزی بین کشورهای خاورمیانه، آتش زیر خاکستر است که هر آن ممکن است موجب شعله ور شدن درگیریهای نظامی و سیاسی گردد.
در چند دهه اخیر این اختلافات مرزی موجبات درگیریهای نظامی بین کشورهای منطقه شده است. جنگ اول خلیج فارس بین عراق و کویت در راستای همین اختلافات مرزی بود که پای آمریکا را به منطقه باز کرد. قبل از آن، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با وجود دخیل بودن عوامل دیگر مانند جاه طلبی صدام و... یک عامل مهم آن بر سر مسائل و اختلافات مرزی بود.
علاوه بر موارد و نمونه های فوق که تحفه غرب و استعمار برای منطقه بوده است؛ می توان به اختلافات مرزی دیگری نیز اشاره کرد که کشورهای همسایه و مسلمان را در تقابلی همیشگی در مقابل هم قرار داده است. برای مثال اختلاف مرزی کشور امارات متحده عربی، عمان و عربستان بر سر مالکیت بر منطقه نفتی العدید، اختلاف بر سر حاکمیت بوریمی، خور العدید و سبرخه مطی بین امارات و عربستان و... نمونه های از این اختلافات هستند.
برای نشان دادن عمق فاجعه می بایست اشاره کرد که فقط در بین کشورهای عرب حوزه خلیج فارس، بیش از20 اختلاف مرزی وجود دارد. این اختلافات مرزی نه تنها کشورهای همسایه و مسلمان را در مقابل هم قرار می دهد، بلکه فضا برای تجزیه بخش های از هر کشور را فراهم کرده است.
تضعیف اقتدار مرکزی
در کنار اختلافات مرزی، قومی و مذهبی، آنچه فرآیند تجزیه کشورهای خاورمیانه را تشدید می کند، تضعیف اقتدار مرکزی حکومتهای مخالف غرب است. تا زمانی که یک اقتدار مرکزی مستحکم در کشوری وجود داشته باشد، این اقتدار مرکزی سدی است در مقابل طوفان تحرکات تجزیه طلبانه و خشونت آمیز گروهکهای دست نشانده. نمونه بارز این اقتدار مرکزی در خاورمیانه، جمهوری اسلامی ایران است.
این نظام سیاسی با توجه به برخوردار بودن از اقتدار مرکزی، توانسته است هم در مقابل جنگ تحمیلی ناشی از اختلافات مرزی و هم در مقابل گروههای شورشی و تروریستی اوایل انقلاب و بعد از آن، از خود مقاومت نشان دهد و در منطقه ناامن خاورمیانه، جزیره امنی برای تمامیت ارضی ایران ایجاد نماید.
در اهمیت اقتدار مرکزی باید به ضعف اقتدار مرکزی کشورهای که منجر به تجزیه شده اند نیز اشاره داشت. ضعف اقتدار مرکزی رژیم پهلوی منجر به جداشدن بحرین در سال 1350از ایران شد. و اخیراً تضعیف اقتدار مرکزی عراق از سوی غرب و به خصوص آمریکا، نیز در همین راستا صورت می گیرد.
فقط در بین کشورهای عرب حوزه خلیج فارس، بیش از20 اختلاف مرزی وجود دارد. این اختلافات مرزی نه تنها کشورهای همسایه و مسلمان را در مقابل هم قرار می دهد، بلکه فضا برای تجزیه بخش های از هر کشور را فراهم کرده است. |
---|
ایجاد جنگ، خشونت و خونریزی در عراق با هدف تضعیف اقتدار مرکزی و برجسته کردن اختلافات قومی و مذهبی در این کشور صورت می گیرد. آنها از این طریق در صدد هستند تا در صورت امکان به هدف اولیه خود، یعنی سقوط دولت نوری المالکی دست یابند و در غیر این صورت برای تجزیه عراق تلاش نمایند. طرح اداره فدرالی عراق از طرف «جو بایدن» معاون ریس جمهور آمریکا، دقیقاً با این هدف برنامه ریزی شده است.
بنابراین حکومتهای مرکزی در خاورمیانه به دو دسته تقسیم می شوند. کشوری مثل ایران با اقتدار مرکزی مستحکم و پایدار که توان پوشش دادن امنیت در ساختار تمامیت ارضی خود را دارد و مانع از هرگونه تحرک تجزیه طلبانه و خشونت آمیزی از سوی گروههای افراطی و تروریستی می شود و کشورهایی با اقتدار نسبتاً قوی یا ضعیف. این کشورها نیز دو دسته اند یا با غرب و آمریکا متحد هستند، مانند عربستان، که آنها به طور موقت جلوی بروز درگیریهای داخلی را گرفته اند، یا اینکه این کشورها با غرب و آمریکا میانه خوبی ندارند و به همین دلیل با تجهیز گروههای افراطی و تروریستی و پروراندن آنها از سوی غرب، در گیر مسائل داخلی و برخورد با شورشیان شده اند.
به طور کلی و در جمع بندی مطالب ارائه شده باید اظهار داشت که مثلث شوم تجزیه با سه ضلع اختلافات قومی-مذهبی، اختلافات مرزی و تضعیف اقتدار مرکزی ممکن است در صورت ادامه دار شدن و عدم پاسخ مناسب از سوی دولتمردان منطقه، مرزهای خاورمیانه را به نفع رژیم صهیونیستی دستخوش تغییر نمایید.
بی شک وجود جمهوری اسلامی ایران و متحدانی همانند حزب الله لبنان، سدی محکم در مقابل چنین مثلث شومی می باشد. البته که این سد محکم نیاز مند مصالحِ با کیفیت عالی است،که این مصالح همان اراده مردم مسلمان است که می توان سد نفوذ ناپذیری در مقابل هر گونه تحرک شوم جهت تغییر مرزهای خاورمیانه باشد.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930418000581#sthash.qXbwv3w7.dpuf