به گزارش باوی نیوز: اسما بنت عمیس می گوید: وقتی امام حسین (ص) متولد شد، رسول خدا(ص) آمد فرمود: اسما! پسرم را بیاور من کودک را در پارچه سفیدی پیچیدم و به حضرت دادم.
حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت، بعد در حالی که او را در دامن خود گذاشته بود، گریست.
گفتم: پدر و مادرم فدایت چرا گریه می کنی؟.
فرمود: برای این پسرم.
گفتم: او در همین ساعت متولد شده و تو برایش گریه می کنی؟.
فرمود: آری ای اسما! گروه سرکشی او را می کشند، خدا شفاعتم را نصیبشان نکند.
بعد فرمود: این خبر را به فاطمه نرسان که تازه فرزندش به دنیا آمده [1] .
روزی ام الفضل همسر عباس عموی پیامبر، خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: «یا رسول اللّه (ص) من امشب خواب بدی دیدم، دیدم گویا قطعه ای از بدن مبارک شما جدا شده در دامن من افتاد.
فرمود: خیر است، فاطمه پسری می آورد که تو او را پرورش خواهی داد خدمت پیامبر رسیدم وکودک را در دامنش نهادم و چند لحظه از آن حضرت چشم برداشتم، وقتی دوباره نگاهش کردم، دیدم اشک از چشمانش سرازیر است.
گفتم: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللّه چرا گریه می کنی؟.
فرمود: هم اکنون جبرئیل آمد و به من خبر داد که امت من این پسرم را می کشند» [2] .
هنگامی که امیرالمؤمنین (ص) به طرف صفین می رفت در راه از کربلا گذشت در آن جا توقفی کرد وچنان گریست که زمین را از اشک خیس کرد آنگاه فرمود: «روزی خدمت رسول خدا رسیدم دیدم حضرت گریه می کند، گفتم: پدر و ماردم فدایت یا رسول اللّه (ص) چرا گریه می کنی؟.
فرمود: هم اکنون جبرئیل این جا بود، او به من خبر داد که پسرم حسین در کنار شط فرات در زمینی به نام کربلا کشته خواهد شد و مشتی از خاک آنجا را برایم آورد تا ببویم و من نتوانستم از گریه خودداری کنم.
و همان جا بود که امیرالمؤمنین (ص) فرمود: این جاست اقامتگاه و بارانداز ایشان، این جاست که خونشان را می ریزند، گروهی از آل محمد در این صحرا کشته می شوند که زمین و آسمان به حالشان گریه خواهد کرد [3] .