اختصاصی شوشان : این روزها گوش و چشم مردم به سمت سخنگوی دولت است و در این اندیشه اند که " یارانه می دهند یا نه؟ " حتی در خانواده های نسبتا مرفه نیز " یارانه نقدی " یک پای بحث های سفره شام و ناهار است. این روزها مثل سابق نیست ... دیگر کسی از همسایه اش هم خبر ندارد و یا خود را به بی خبری می زند. این روزها هر کسی دست هایش را در جیب اش فرو برده و حتی به نشانه سلام هم به سختی بیرون می آورد تا احیانا دوستی ، همسایه ای یا گدای سر محله ای خواسته ای از او نداشته باشد و سریع گذر کند.
روزگاری نه چندان دور ، ایرانی جماعت را به نوع دوستی می شناختند و حتی شعر "
بنی آدم " شاعر پرآوازه این سرزمین بر سر در سازمان بین الملل نصب شد تا تصدیقی باشد بر نوع دوستی ما ایرانی ها. اما این نوع دوستی و کمک به هم نوع در چرخش چرخ گردون و با گذر زمان ، کم رنگ و کم رنگ تر شده و به جای نوای همدلی "بی آدم " سعدی ، فریاد دردناک " آی آدم ها" ی نیما همه جا را فرا گرفته است.
باید دردها را فریاد زد تا شخصی و یا مسئولی سرش را بالا بیاورد و رنج هم وطنان را ببیند. گذشت آن زمانی که همسایه به داد همسایه می رسید بی آنکه کسی خبردار شود. این روزها رنج و سختی آدم ها باید در بوق و کرنا شود
تا همگان بدانند مثلا در یک استان نفتخیز ، خانواده ای در یک " دخمه " زندگی می کنند. به عکس زیر نگاه کنید... چند آجر بی هیچ سیمان و ملاتی روی هم قرار گرفته ... به چه شباهت دارد؟ بیشتر شبیه بازی "خانه سازی " چند کودک است که آجرها را بر روی هم قرار داده اند و بعد از بازی نیز با یک لگد خرابش می کنند. اما این آجرچینی ، بازی کودکانه نیست بلکه زندگی واقعی یک خانواده خوزستانی است که روز و شب در پناه آن به سر می برند.
کدام مسئول حاضر است حتی برای نیم ساعت ساکن این خانه شود؟ مطمئنا حتی دیدن تصاویر این خانه دردناک و وحشت آور است چه رسد به ساکن شدن در آن. ساکنین این خانواده نه معتاد اند و نه ولگرد. بیماری پدر و خانه نشینی او ، این صحنه را رقم زده و موجب شده سه کودک با ترس و لرز و با شکم گرسنه روزگار را در پناه این چاردیواری سپری کنند. بیماری " ام اس " پدر ، حتی تاب و تحمل از مادر خانواده را گرفت و موجب شد شوهر و فرزندان خود را رها کند. حال این سه کودک 9 ، 12 و 13 ساله تنها یار و یاور پدر خانواده شده اند.
پسر 13 ساله با سیگارفروشی کنار خیابان ، نان آور خانه شده است. چشم زهرای 9 ساله و شهناز 12 ساله هر شب بر دستان اوست که با پول سیگار فروشی تکه نانی به خانه بیاورد. هر سه نفر به خاطر شرایط زندگی ترک تحصیل کرده اند.
شهناز با معدل 19 ، زمانی بچه زرنگ کلاس شان بود اما حالا رسیدگی به پدرش را به رفتن به مدرسه ترجیح داده و ترک تحصیل کرده است. اسم مدرسه که می آید می شود حسرت تحصیل را در چشمان شان دید... حسرتی که بی توجهی برخی مسئولین موجب آن شده است.
پای درد دل " قادر شریف نژاد " پدر خانواده هم که بنشینی چیزی جز گلایه نخواهی شنید: " 5 سالی می شود که بیماری " ام اس گرفته ام و توان راه رفتن ندارم. به دلیل ضعف شدید مالی ابتدا خانه مستاجری ام را از دست دادم. بعد زنم ما را ترک گفت و اکنون هم فرزندانم نمی توانند درس بخوانند.
" قادر " تا قبل از بیماری شاطر نانوایی بوده اما اکنون زمین گیر شده و دیگر توانایی انجام هیچ کاری را ندارد. خرج درمان ، داروهای گران و دیدن بزرگ شدن بچه ها در فقر و نداری ، او را بیش از پیش افسرده و ناتوان کرده است.
بهزیستی خوزستان ماهیانه فقط 60 تا 70 هزار تومان به او می دهد. بهزیستی حتی ویلچر هم به او نداده تا برای رفتن پیش پزشک کمی راحت تر باشد. وقتی می خواهند او را پیش دکتر ببرند او را در گاری می خوابانند... از رنج و سختی های این خانواده هزاران برگ را می توان سیاه کرد اما چه یک خط بنویسی و چه هزار خط ، پایانش فقط یک آه است ...
چند روز بعد و شاید چند ساعت بعد یادمان می رود چنین خانواده ای وجود دارد... راستی وزیر کشور گفته است که می خواهد یارانه ها را قطع کند؟ واقعیت دارد؟...
بعد التحریر:دو هفته پیش نمایندگان مردم در شورای شهر اهواز با قاطعیت، مصوبه وام 50 میلیونی خرید خودرو را برای خودشان تصویب کردند. 21 عضو شورا هر کدام برای خودشان 50 میلیون تصویب کردند که جمعا می شود : 000/000/050/1 ( یک میلیارد و 50 میلیون تومان)... مگر این ها نماینده مردم اهواز و این خانواده نیستند؟ با دو سه میلیون می شود این خانواده را از این وضع دردناک نجات داد و حداقل سرپناهی برای آنان اجاره کرد. مصوبه خرید خودرو برای اعضای شورا مهمتر است یا وضعیت تاسف بار این خانواده ؟