بعضاً مشاهده میشود که در عرصهی رسانهای، «جنگ نرم» با برخی مفاهیم مشابه خصوصاً «جنگ روانی»، به صورت مترادف به کار میرود و اینگونه القا میشودکه این دو رابطهی اینهمانی و همنشینی دارند. این در حالی است که جنگ روانی به هیچ عنوان جنگ نرم نیست.
به گزارش جنگ نرم و عملیات روانی؛ امروزه برخی از فعالان و همچنین نخبگان محیط فکریـفرهنگی و اهالی رسانه در جهت تبیین و تعریف جنگ نرم مطالبی را بیان میکنند، اما بعضاً مشاهده میشود که در عرصهی رسانهای، «جنگ نرم» با برخی مفاهیم مشابه خصوصاً «جنگ روانی»، به صورت مترادف به کار میرود و اینگونه القا میشودکه این دو رابطهی اینهمانی و همنشینی دارند. این در حالی است که جنگ روانی به هیچ عنوان جنگ نرم نیست.
برای تبیین مفهوم اصلی و مرکزی در جنگ روانی و تفاوتهای آن با جنگ نرم میبایست ابتدا جنگ روانی را مقولهبندی کنیم تا به یک مقولهی اصلی برسیم که سایر مفاهیم در درون جنگ روانی به آن برمیگردند و آن «تحریف واقعیت» است؛ چرا که این مقوله شمولیت و عمومیت دارد.
واقعیت آن است که هدف اصلی حوزهی جنگ روانی، با هر کارکرد و نتیجهای، تمرکز بر مفهوم تحریف واقعیت است. البته تحریف واقعیت در جنگ روانی به صورتهای مختلفی انجام میشود. در شکل فیزیکی و ساده، آنچه هست گفته میشود که نیست یا آنچه نیست ادعا میشود که وجود دارد.
در نوع دوم، تغییر در موقعیت واقعیت است یا به عبارتی این بار واقعیت فیزیکی نیست که تحریف میشود، بلکه جایگاهی که واقعیت در آن قرار دارد جابجا میشود؛ یعنی مطلب و خبری که می بایست در نقطه کانونی قرار بگیرد و مسئلهی اصلی باشد به حاشیه میرود و یا اگر مسئله ای حاشیه و فرعی باشد تبدیل به اصلی میشود. هر چند این بار در اصل خبر به معنای فیزیکی تحریف صورت نمیگیرد، اما در تمرکز دادن افکار عمومی نسبت به واقعیت تحریف صورت گرفته و اهمیت و اولویت ها را در ذهن مخاطب تغییر میدهد.
شکل سوم تحریف واقعیت در جنگ روانی در واقع تعمیمبخشی به واقعیت منفرد است یا به عبارتی در واقعیتی منفرد، صورتی تعمیمیافته داده میشود؛ یعنی در موقعیت واقعیت به یک معنا تحریف ایجاد شده است. به عنوان یک نمونه و مثال کلاسیک که همهی این سه عنصر را در جنگ روانی با خودش دارد، میتوان به قتل «ندا آقاسلطان» اشاره کرد که نمودی از این جنگ روانی بوده است و تبدیل به یک عنصر رسانهای پُرقدرت در حوادث بعد از انتخابات سال ۸۸ میشود.
در این نمونه، از یک طرف میگویند که قتل وی کار جمهوری اسلامی است؛ یعنی چیزی را که نیست میگویند هست. از طرف دیگر، یک موقعیت غیراصلی را تبدیل به موقعیت اصلی میکنند؛ یعنی یک واقعیت را تبدیل به واقعیت اصلی حوادث بعد از انتخابات تبدیل میکنند و خود انتخابات را به حاشیه میبرند و به پشتوانهی آن، تلاش میکنند تا واقعیتهای واقعیتر و بزرگتر از قتل «ندا آقاسلطان» در حاشیه قرار گیرند تا از دستور کار خارج شوند. البته با تعمیمبخشی از این واقعیت استفاده میکنند و آن را به کلیّت جمهوری اسلامی تعمیم میدهند و با دمیدن در بوق و کرنا این گونه القا میکنند که جمهوری اسلامی حکومتی خشن است و جان شهروندانش از دست عناصر و نهادهای آن در امان نیست؛ یعنی هر سه روش یادشده به صورت یکجا در این نمونه از سوی دشمن به کار میرود.
بنابراین بین جنگ روانی با مفهوم جنگ نرم تفاوتهایی وجود دارد؛ چرا که در جنگ نرم، بر اساس آنچه پیش از این گفته شد، مهمترین اتفاقی که باید بیفتد و پایهی تغییر محسوب میشود تحولات ارزشی در یک جامعه است؛ به طوری که تغییر از درون نیازمند به یک ارادهی جمعی است که خواستار تغییر در مناسبات حاکم باشد و این تحول در دو گام واگرایی از ارزشهای خودی و همگرایی با ارزشهای رقیب حاصل خواهد شد.
همان طور که در بحث نقش رسانهها در جنگ نرم بیان شد، مهمترین مبنایی که رسانه بر اساس آن در جنگ نرم موضوعیت و اهمیت پیدا میکند، ادعای رسانهها مبنی بر بیان واقعیت است. اهمیت این موضوع در آن است که بیان واقعیت، یک منبع معرفت است و معرفتسازی میکند. به بیان دقیقتر، واقعیتهای مطرحشده از سوی این رسانهها در حقیقت آزمایشگاه ادعاها، آرمانها و ارزشهای یک ملت، گروه یا فرد هستند؛ اما از آنجایی که جنگ روانی نیز جهت بروز و ظهور در محیط اجتماعی از ابزارهای رسانهای بهره میبرد، با داشتن ویژگیهای یادشده که تحریف واقعیت در کانون آنها قرار دارد، بدلِ کار رسانهای است که دنبال بیان واقعیتهاست.
آنچه مهم است اینکه دشمن از طریق رسانهها، در واقع تلفیقی از کار روانی یا تحریف واقعیت و کار رسانهای یا بیان واقعیت را به شکل پیچیدهای، جهت تقابل با نظام اسلامی، در دستور کار خود قرار داده است.
البته آنچه باید دقت کرد اینکه دشمن این دو کار را با فاصلهای بسیار کم دنبال میکند، چرا که اگر بین جنگ روانی و کار رسانهای که انجام میدهد فاصلهی زیادی وجود داشته باشد، رسانه اعتبار و پایگاه مقبول خود را از دست خواهد داد.
دقیقاً همان اتفاقی که در تفاوت دو رسانهی بیبیسی و صدای آمریکا قابل لمس است و آن پیچیده عمل کردن شبکهی فارسیزبان بیبیسی نسبت به همسنگرانشان در صدای آمریکا، به دلیل فاصلهی زیاد بین کار رسانهای و جنگ روانی آن در تقابل با نظام اسلامی، است.
برای مثال، شبکهی صدای آمریکا در پیشبرد اهداف خود در انجام جنگ روانی به صورت ناشیانه در گزارش راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال گذشته گزارش میدهد حدود ۳۰ هزار نفر از طرفداران حکومت در میدان آزادی تهران تجمع کردهاند و این یعنی تحریف واقعیتی که با واقعیت و کار رسانهای فاصلهی خیلی زیادی دارد و ممکن است باعث شود طرفدارانش خوشحال شوند، اما همان طرفدان نیز میفهمند که این گزارش صحت ندارد. این مسئله باعث میگردد تا رسانهای همچون صدای آمریکا تا اندازهای اُفت کند. مهمترین دلیل برای اثبات این مدعا راهاندازی شبکهای دیگر به نام بیبیسی فارسی از سوی دشمنان نظام در آستانهی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ است. پس از آن مشاهده میشود که رئیسجمهور کشور آمریکا برای انتقال پیام خود به ایرانیان، در حالی که صدای آمریکا متعلق به دولت آمریکاست، اقدام به مصاحبه با بیبیسی فارسی میکند.
از آنجا که اساس جنگ روانی بر تحریف واقعیت است، اگر این تحریف واقعیت به صورت میانمدت یا درازمدت برنامهریزی شود و نتیجهاش القای برخی جمعبندیهای کلان در ذهن جامعهی هدف باشد، به صورتی که افکار عمومی اجتماعی را به این نتیجه برساند که آن ارزشهایی که نظام حاکم بر مبنای آن شکل گرفته است موضوعیت ندارد یا کارآمد نیست، باعث خواهد شد تا نظام ارزشی آن ساختار قدرت سست شود.
اما شبکهی بیبیسی فارسی تلاش داشت تا با حفظ فاصلهی نزدیک بین جنگ روانی و کار رسانهای، زمینهی پیشبرد اهداف جریانهای ضدانقلاب را در حوادث پس از انتخابات فراهم کند که البته با هوشیاری مردم و راهنماییهای رهبری معظم انقلاب در تبیین موضوعات اصلی و فرعی و همچنین خطاهای رسانهای، این شبکه به دلیل عدم شناخت عمیق از باورهای دینی و مذهبی مردم ایران، باعث گردید تا پس از واقعهی عاشورای سال ۸۸، این شبکه نیز کارویژهی خود را در این خصوص تا حدود زیادی از دست بدهد.
حال باید دید رابطهی جنگ روانی با جنگ نرم در چیست؟ و این دو مفهوم چگونه به هم مرتبط میشوند و بر هم تأثیر میگذارند؟ در این خصوص، باید گفت از آنجا که اساس جنگ روانی بر تحریف واقعیت است، اگر این تحریف واقعیت به صورت میانمدت یا درازمدت برنامهریزی شود و نتیجهاش القای برخی جمعبندیهای کلان در ذهن جامعهی هدف باشد، به صورتی که افکار عمومی اجتماعی را به این نتیجه برساند که آن ارزشهایی که نظام حاکم بر مبنای آن شکل گرفته است موضوعیت ندارد یا کارآمد نیست، باعث خواهد شد تا نظام ارزشی آن ساختار قدرت سست شود.
این مسئله باعث میشود تا آن نظام ارزشی، که به لحاظ فکری و فلسفی ساختار قدرت را حمایت میکند و به آن مشروعیت میبخشد، به دلیل این جمعبندیهای کلان، آسیب ببیند و در واقع با یک منطق عملی، یعنی ایجاد احساس ناکارآمدی اجتماعی از حکومت موجود، ارزشهای متصل به این حکومت هم اُفت پیدا میکند. وقتی ارزشها اُفت پیدا کرد، زمینهی واگرایی از ارزشهای خودی رقم میخورد و زمینه برای همگرایی با ارزشهای رقیب به وجود خواهد آمد.
بنابراین رابطهی جنگ روانی با جنگ نرم این است که اگر جنگ روانی میانمدت یا درازمدت برگزار شود، به دنبال القای جمعبندیهای کلان است که با القای این جمعبندیهای کلان، احساس ناکارآمدی از حکومت در جامعه ایجاد شود و به تناسب آن، از ارزشهای متصل به حکومت نوعی واگرایی رخ دهد و زمینه برای همگرایی نسبت به ارزشهای رقیب به وجود آید. لذا بر همین اساس، جنگ روانی عین جنگ نرم نیست، اما در ذیل مجموعهی جنگ نرم، به عنوان یک مفهوم کلیدی، قرار میگیرد.