سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

اخبار و گزارشات سیاسی و اقتصادی و تحلیل

 
رضا ذبیحی/ بررسی احتمال مداخله‌ی ناتو در سوریه؛
غرب به لحظه‌ی تصمیم نزدیک می‌شود؟
برگزاری انتخابات آمریکا و مشخص شدن اراده‌ی تصمیم‌ساز در سیاست خارجی این کشور، تصمیم برای استقرار موشک‌های پاتریوت در ترکیه و در نهایت تشکیل و آن گاه به رسمیت شناختن ائتلاف مخالفان از سوی تعداد زیادی از کشورها، نشانه‌های روشنی برای تحرکات جدید است.
 
 
گروه بین‌الملل برهان/ رضا ذبیحی؛ هر ورودی آشوب‌ساز در نظام بین‌الملل این توانایی را دارد که شرایط را در هر کشوری که برای چندین دهه بر اساس قانون شرایط اضطراری و با اعمال محدودیت بر آزادی‌های سیاسی و مدنی اداره می‌‌شود، بحرانی کند. در کشوری که علی‌رغم وجود برخی آزادی‌های مذهبی، فرآیند گذار به دمکراسی به نحوی مطلوب پیش نرفته است و اقلیت 10 درصدی زمامدار امور کشور هستند، قابل پیش‌بینی است که حکومت در برابر اعتراضات داخلی و دخالت‌های خارجی آسیب‌پذیر باشد.
 
انقلاب‌های منطقه انگیزه‌ای برای مخالفان حکومت اسد بود تا خود را در چنین وضعیتی بیابند. کمک‌های خارجی برخی کشورها، به خصوص قدرت‌های منطقه‌ای چون ترکیه و قطر، نیز دیگر ورودی آشوب‌سازی بود که شرایط در سوریه را به سمت بحرانی تمام‌عیار پیش برد؛ بحرانی که امروز پس از قریب به 2 سال از شروع آن، به مثابه‌ی یک جنگ داخلی تلقی می‌شود و نتیجه‌ی آن آواره شدن صد‌ها هزار سوری و کشته شدن بیش از 34 هزار نفر است.
 
در این میان، کشورهای اروپایی و ایالات متحده، به عنوان بازیگران عمده در نظام بین‌الملل که تحت لوای ناتو با یکدیگر همکاری دارند، سعی نمودند در بحران سوریه حضوری فراگیر داشته باشند. این کشورها و به خصوص آمریکا منطقه‌ی خاورمیانه را حوزه‌ی نفوذ خود می‌دانند و لذا همانند دیگر بازیگران ذی‌نفع در سوریه، سعی نمودند بحران را به نفع خود کنترل نمایند.
 
غرب در حالی با بحران سوریه مواجه شد که در یک سو کشورهای ایران، چین و روسیه به عنوان حامیان حکومت اسد قرار داشتند و در سوی دیگر، ترکیه، قطر، عربستان و حتی مصر پس از مبارک حمایت‌کنندگان جدی مخالفان به شمار می‌رفتند. در چنین شرایطی طبیعی بود که غرب نیز مانند متحدان خود در منطقه از همان روزهای اول شروع اعتراضات در سوریه، از مخالفان سوری حمایت نماید؛ کما اینکه آن‌ها چنین کردند و حمایت‌های مالی و بعضاً نظامی را در اختیار مخالفان قرار دادند. اما سردرگمی‌ها برای نحوه و زمان اقدام نهایی علیه سوریه از همان روزهای نخست، که هنوز بحران چندان فراگیر نشده بود، وجود داشت.
 
این سردرگمی شباهت‌ها و تفاوتی‌هایی با اتفاقات مصر داشت. اگرچه اوباما در موضع‌گیری علیه مبارک نسبت به متحدان اروپایی خود پیشگام بود، اما همه‌ی آن‌ها مطمئن بودند که با رفتن مبارک، متحد نزدیکی را از دست خواهند داد و آینده‌ی نامعلومی را پیش روی مصر می‌دیدند. در شرایطی که اتفاقات و حوادث به سرعت مصر را به سمت دگرگونی در قدرت می‌بُرد، نوع مواجهه‌ی آن‌ها با مصر جدید در نهایت پذیرش انقلاب مردم و تلاش برای کنترل حوادث به نحوی بود که اثرگذاری‌شان در این کشور کاهش نیابد.
 
در مورد سوریه وضعیت اما به گونه‌ای دیگر بود. آن‌ها اگرچه می‌بایست به سبب رفتن یکی از مخالفان خود، یعنی اسد، که با همکاری ایران و حزب‌الله لبنان محور مقاومت در منطقه را تشکیل می‌داد، خشنود می‌شدند؛ اما در سوی دیگر، آینده‌ی دشواری را پس از اسد برای خود ترسیم می‌کردند؛ چرا که در سوریه گروه‌های سلفی و همچنین القاعده حضوری پررنگ در میان مخالفان داشتند. چنین شرایطی برای آن‌ها این بیم را به وجود آورده بود که نه تنها نسبت به آینده‌ی سوریه پس از اسد چندان امیدوار نباشند، بلکه از این هراس داشته باشند که یک دشمن سرسخت‌تر برای اسرائیل در منطقه به وجود آید.
 
کشورهای غربی در برخورد با سوریه اکنون به نقطه‌ی برگشت‌ناپذیری رسیده‌اند. آنان در عمل مسیری را عینیت داده‌اند که در آن دیگر امکان هیچ گونه سازشی با نظام اسد وجود ندارد. لذا آن‌ها از مرحله‌ی سردرگمی اولیه و مرحله‌ی بعدی که تعلل تعمدی بوده است خارج شده‌‌اند و به مرحله‌ی تصمیم‌گیری نهایی رسیده‌اند.
 
این سردرگمی‌ها در حالی وجود داشت که متحدان منطقه‌ای غرب با برگزاری کنفرانس‌ها و اجلاس‌های فوق‌العاده‌ی اتحادیه‌ی عرب و نیز ارسال کمک‌های سخاوتمندانه و همه‌جانبه‌‌ی نظامی برای مخالفان، گوی سبقت را از متحدان غربی خود ربوده بودند. در چنین وضعیتی بود که ترکیه به عنوان عضوی از ناتو، با این تصور که غرب سرکردگی حمله و مداخله‌ی احتمالی در سوریه را به این کشور خواهد سپرد، تقابلی مخاطره‌آمیز را با متحد پیشین خود، یعنی سوریه، در پیش گرفت؛ تقابلی که در پی رسیدن به قدرت فائق و الگو شدن در منطقه بود و هزینه‌های سنگینی چون سرنگونی یک هواپیمای این کشور، کشته شدن چندین نفر از مردم مرزنشین و ناآرامی‌ها ناشی از تظاهرات مخالفان و موافقان مداخله‌ در سوریه را بر ترکیه تحمیل نمود.
 
اما تحرک و واکنش غرب در برابر اتفاقات سوریه به اندازه‌ی ترکیه و متحدان عربش عجولانه و پرشتاب نبود. غربی‌ها جدای از عدم اطمینان نسبت به آینده‌ی سوریه و هراس نسبت به اینکه همسایه‌ی جدید اسرائیل چه نوع کشوری خواهد بود، دلایل دیگری نیز دارند که با وجود گذشت ماه‌ها از شروع بحران، هنوز به لحظه‌ی تصمیم نهایی نزدیک نشده‌اند. این دلایل در قالب موارد زیر از نظر می‌گذرد:
 
الف) وجود بحران اقتصادی که از سال 2008 و به دنبال بحران در بخش مسکن آمریکا آغاز شد و به تدریج بیشتر بازارهای مرتبط با نظام سرمایه‌داری را دامن‌گیر خود کرد، این کشورها را در شرایطی قرار داده است که هزینه‌ی تقبل جنگی دیگر در شرایط فعلی برایشان دشوار باشد. آمریکا در فاصله‌ی کوتاهی به انتخابات خود توانست میزان بیکاری در این کشور را به پایین‌تر از 8 درصد برساند و امیدوار است که در سال‌های آتی بتواند بر بحران مذکور غلبه نماید. کشورهای اروپایی نیز اگرچه به دلیل بحران منطقه‌ی یورو در وضعیت دشوارتری به سر می‌برند، اما آن‌ها نیز در جست‌وجوی راهی برای غلبه بر این اوضاع هستند. در چنین محیطی یک اقدام نظامیِ هزینه‌برِ دیگر، آن‌ها را از اهداف پیش‌گفته دور می‌کند.
 
ب) در جایی که امکان اقدام علیه سوریه با راه‌های کم‌هزینه‌تری مانند حمایت از مخالفان برانداز وجود دارد، ضرورتی ندارد که غرب دست به انجام اقدامی پرهزینه بزند.
 
ج) تجربه‌ی عراق و افغانستان و ناآرامی‌هایی که برای سال‌ها در عراق ادامه داشت و در افغانستان هنوز ادامه دارد و تهدیداتی که در اثر به وجود آمدن چنین شرایطی متوجه نیروهای نظامی ناتو می‌شود باعث شده است که آن‌ها از مداخله‌ی مستقیم نظامی تا کنون پرهیز کنند؛ چه اینکه اسد نیز هشدار داده بود دخالت در سوریه و ناآرام کردن این کشور باعث خواهد شد سوریه به افغانستانی دیگر تبدیل شود.(1)
 
د) در شرایطی که هنوز انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار نشده بود، جهان غرب منتظر بود تا ببیند چه کسی سکان‌دار کاخ سفید خواهد شد تا از این رهگذر بتواند پس از استقرار دولت جدید در آمریکا، سیاست‌های خود را با رهبر ناتو هماهنگ کند.
 
اما امروز و در شرایط فعلی که انتخابات در آمریکا برگزار شده است، به تدریج دگرگونی‌هایی در سیاست‌های غرب مشاهده می‌شود. در حالی کمک‌های تسلیحاتی غرب به مخالفان نسبت به گذشته شدت یافته است که با کمک غرب و با فاصله‌ی کوتاهی پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، بالاخره ائتلاف مخالفان سوری به صورتی نظام‌مند تشکیل شد. رهبر مخالفان انتخاب گردید و پس از اینکه کشورهای عرب حاشیه‌ی خلیج فارس آن‌ها را به رسمیت شناختند، کشورهای غربی نیز یکی پس از دیگری این ائتلاف را به رسمیت شناختند. اولین کشور غربی فرانسه بود که دست به این اقدام زد. این کشور، که زمانی سوریه مستعمره‌اش بود، رهبر مخالفان را در کاخ الیزه به حضور پذیرفت و سفیر آنان را در پاریس مهمان خود کرد. پس از فرانسه، انگلیس و اتحادیه‌ی اروپا نیز مخالفان سوری را به رسمیت شناختند. در نهایت نیز نوبت به ایالات متحده‌ی آمریکا رسید که مهر تأیید بر اقدام متحدان منطقه‌ای و غربی خود بزند. پس از این تأیید بود که 130 کشور اعلام نمودند ائتلاف مخالفان را به رسمیت می‌شناسند.
 
همچنان که از نظر گذشت، سیر حوادث نشان می‌دهد کشورهای غربی در برخورد با سوریه اکنون به نقطه‌ی برگشت‌ناپذیری رسیده‌اند. آنان در عمل مسیری را عینیت داده‌اند که در آن دیگر امکان هیچ گونه سازشی با نظام اسد وجود ندارد. لذا آن‌ها از مرحله‌ی سردرگمی اولیه و مرحله‌ی بعدی که تعلل تعمدی بوده است خارج شده‌اند‌ و به مرحله‌ی تصمیم‌گیری نهایی رسیده‌اند. تعلل تعمدی غرب نیز از این منظر قابل ارزیابی است که آن‌ها و به ویژه آمریکا در حال بررسی برای تمیز دادن گروه‌های مختلف مخالف سوری از یکدیگر بودند؛ نکته‌ای که اوباما در خلال رقابت‌های انتخاباتی و در پاسخ به انتقاد منتقدان حزب رقیب بر آن صحه گذاشت. وی در پاسخ به انتقاد آن‌ها که چرا سلاح‌های سنگین را در اختیار مخالفان قرار نمی‌دهد، اذعان نمود نمی‌تواند این سلاح‌ها را در اختیار گروه‌هایی قرار دهد که آن‌ها را نمی‌شناسد، زیرا ممکن است آن‌ها بعداً این سلاح‌ها را علیه آمریکا و متحدانش استفاده کنند. اما به رسمیت شناختن مخالفان و هم‌زمان با آن، قرار دادن یکی از گروه‌های متحد با مخالفان، یعنی النصرت، در لیست گروه‌های تروریستی حاکی از این است که ابهام و عدم شفافیت گذشته وجود ندارد.
 
غرب تعجیلی برای سقوط نظام اسد ندارد، لذا همچنان به عملکرد مخالفان مسلح امیدوار است، در حالی که تعامل با اسد دیگر گزینه‌ای نامحتمل است. تلاش برای قطع حمایت متحدان سوریه از نظام حاکم بر این کشور راه دیگری است که غرب برای انزوای هر چه بیشتر سوریه دنبال خواهد کرد.
 
تصمیم برای استقرار سامانه‌ی ضدموشک پاتریوت در مرزهای جنوبی ترکیه (یکی از اعضای ناتو) اقدامی است که پیش از به رسمیت شناخته شدن ائتلاف مخالفان انجام شد و این موضوع نیز شاهدی دیگر برای خروج غربی‌ها از مراحل پیش‌گفته است. استقرار این موشک‌ها، چه با هدف اقدام برای آغاز یک جنگ پیش‌دستانه و چه در راستای پیشگیری از ضربات انتقام‌جویانه‌ی نظام اسد باشد، به هر حال نشان‌دهنده‌ی آن است که تحرکات علیه سوریه افزایش پیدا خواهد کرد.
 
علاوه بر عوامل پیش‌گفته، پررنگ‌تر کردن احتمال استفاده‌ی اسد از سلاح‌های شیمیایی و تأکید غرب مبنی بر اینکه در صورت استفاده از این سلاح‌ها، سریعاً با نظام سوریه مواجهه خواهد کرد و همچنین تشکیل ارتش آزاد کُرد، از دیگر متغیرهای زمینه‌ساز برای اقدام نظامی احتمالی است.
 
چنانچه مشاهده می‌شود، برگزاری انتخابات آمریکا و مشخص شدن اراده‌ی تصمیم‌ساز در سیاست خارجی این کشور، تصمیم برای استقرار موشک‌های پاتریوت در ترکیه و در نهایت تشکیل و آنگاه به رسمیت شناختن ائتلاف مخالفان از سوی تعداد زیادی از کشورها، نشانه‌های روشنی برای تحرکات جدیدی است؛ اما پرسش اینجاست که این تحرکات سرانجام به مداخله‌ی مستقیم نظامی منجر خواهد شد یا خیر؟
 
پاسخ این است که علی‌رغم نشانه‌های مذکور، عوامل بازدارنده‌ی پیش‌گفته همچنان به قوت خود باقی است؛ یعنی همچنان اثرات بحران بر پیکره‌ی نظام اقتصاد جهانی پابرجاست. غرب تجربه‌ی عراق و افغانستان را پیش رو دارد و دیگر اینکه حل کم‌هزینه‌تر بحران را سودمندتر می‌داند.
 
قوت استدلال و تمایل آمریکا به فیصله دادن کم‌هزینه‌تر بحران در سوریه تا آنجاست که حتی رقیب تندرو اوباما، یعنی رامنی، نیز در مجادلات انتخاباتی بر آن صحه گذاشت. وی در مناظره‌ی سوم خود با اوباما، خطاب به وی گفت: «ما خواستار مداخله‌ی نظامی نیستیم و نمی‌خواهیم که وارد یک مداخله‌ی نظامی شویم.پس مسیر درست برای ما کار کردن با هم‌پیمانان و استفاده از منابعمان است تا طرف‌های مسئولیت‌پذیر در داخل سوریه را شناسایی و آن‌ها را سازمان‌دهی کنیم و نوعی شورا برای آن‌ها تشکیل دهیم تا بتوانند در سوریه پیشتاز باشند.»(2)
 
در چنین شرایطی، امکان استفاده‌ی اسد از سلاح‌های شیمیایی تنها گزینه‌ای است که ناتو را برای اقدام عاجلانه‌ی نظامی ترغیب خواهد نمود. البته چنین اقدامی در هر صورت برای اسد گزینه‌ای غیرعقلانی محسوب می‌شود، زیرا می‌داند چنین اقدامی باعث خواهد شد که متحدانش، یعنی روسیه و چین و ایران، نیز از حمایت وی دست بکشند.
 
با عنایت به آنچه گذشت، انتظار می‌رود غرب به صورتی روزافزون به تحرکات خود علیه نظام سوریه ادامه دهد و برای ثمربخش نمودن خواست خود، جهت سقوط نظام اسد، همچنان به حمایت خود از مخالفان مسلح ادامه دهد. اگرچه تعامل با اسد دیگر گزینه‌ای نامحتمل است، لیک اقدام عاجل نظامی حداقل در چندین ماه پیش رو صورت نخواهد گرفت، زیرا هنوز راه کم‌هزینه‌تری برای حصول به نتیجه میسر است.
 
تلاش برای قطع حمایت متحدان سوریه از نظام حاکم بر این کشور راه دیگری است که غرب برای انزوای هر چه بیشتر سوریه دنبال خواهد کرد. آمریکا و متحدانش عمیقاً امیدوارند که این گونه اقدامات، یعنی حمایت از مخالفان و تلاش برای انزوای بیشتر سوریه، آن‌ها را به هدف خود نزدیک‌تر کند. چنانچه این اقدامات اثربخش نباشد و جنگ داخلی در ماه‌های پیش رو سرانجامی مشخص به خود نگیرد، اقدام نظامی در چارچوب ناتو گزینه‌ی دیگری است که غرب به آن فکر خواهد نمود.(*)
 
پی‌نوشت‌ها:
 
 
 
*رضا ذبیحی؛ کارشناس مسائل بین‌الملل و عضو هیئت تحریریه‌ی برهان/انتهای متن/ 
 
 
 
 
سید حبیب‌الله تدینی؛
ادوارد براون، پروفسور، پزشک، ادیب یا جاسوس استعمار
تا به حال از خود سؤال کرده‌اید چگونه کسی که رشته‌ی تخصصی‌اش پزشکی است، قبل از ورود به ایران و حتی در طول تحصیل در دانشگاه کمبریج، تمام وقت خود را صرف آموزش زبان فارسی و عربی می‌کند و تألیفات او نیز عمدتاً ادبی و سیاسی است و در دانشگاه هم سمت رئیس کرسی زبان‌شناسی و آموزش زبان فارسی داراست...؟!
 
گروه تاریخ برهان/ سید حبیب‌الله تدینی؛ گاهی انسان با موجوداتی مواجه می‌شود که متحیر می‌ماند چه نامی بر آن‌ها بگذارد. «ادوارد براون»محصول سازمان جاسوسی انگلستان نیز از این افراد است. او را پروفسور ادوارد براون می‌نامند در حالی ‌که دانش ‌‏آموخته‌ی‌ رشته‌ی ‏پزشکی است ولی در طول عمر خود نه بیماری مداوا نموده و نه این رشته را تدریس کرده است. تألیفات او به طور کامل در رشته‌ی علوم انسانی به‌خصوص ادبیات ایران و تصوف است ولی فوق تخصص فرقه‌شناسی و استاد اعظم تفرقه‌افکنی است.

به طور معمول پروفسور «ادوارد گرانویل براون»را به‌عنوان دانشمند ایران‌‌شناس و ایران دوست می‌شناسند که خدمات گسترده و عمیقی به زبان و ادبیات فارسی نموده و در دوران مشروطیت حامی مشروطه‌خواهان بوده و کتاب‌های «تاریخ ادبیات ایران»، «انقلاب ایران» و «یک‌‌سال در میان ایرانیان» را نوشته است ولی تا به ‌حال از خود سؤال کرده‌اید چگونه کسی که رشته‌ی تخصصی‌اش پزشکی است قبل از ورود به ایران و حتی در طول تحصیل در دانشگاه کمبریج تمام وقت خود را صرف آموزش زبان فارسی و عربی می‌کند و تألیفات او نیز عمدتاً ادبی و سیاسی است و در دانشگاه کمبریج هم رئیس کرسی زبان‌شناسی و آموزش زبان فارسی است؟!

آیا می‌توان پذیرفت یک چهره‌ی‌ معروف فراماسونر نظیر براون که از طرف دولتی تفرقه‌افکن مانند انگلستان به ایران مأمور شده است هدفی جز خدمت به ادبیات ایران و حمایت از انقلاب مشروطه نداشته باشد.[1] ادوارد براون در تألیفاتش، اهداف سفرش به ایران را سه چیز معرفی کرده است:

1. مطالعه در مورد امراض موجود در ایران؛

2. سیاحت و گردش؛

3.
تکمیل زبان ‌فارسی.

ولی رفتار او در ایران خلاف اهداف یاد شده می‌باشد، زیرا براون قبل از ورود به ایران زبان‌فارسی را مثل زبان مادری مسلط بود و در طول سفر، پزشک بودن خود را مخفی می‌کرد و هیچ اثر مکتوبی از او در مورد پزشکی و شناخت امراض در ایران وجود ندارد. مگر به‌صورت جزئی و گذرا که آن هم از طب سنتی ایران یاد کرده است.
 
به‌علاوه براون برخلاف توریست‌ها و جهانگردان اوقات خود را با شاهزاده‌ها و حاکمان شهرها ‌و چهره‌های معروف فراماسونر در خانه‌های مجلل حاکمان شیراز، یزد و کرمان می‌گذراند و روزهای زیادی از اوقات خود در ایران را در منزل ماسون‌ها، بابی‌ها و بهایی‌ها‌ گذرانده و از بریانی و سفره‌ی حاکم شیراز، یزد و کرمان متنعم بوده است و در بدو ورود به هر شهر اول سراغ بابی‌ها و بهایی‌ها و حتی قبور آنان را می‌گرفته است و حتی از پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه- «آقای پولاک»هم کمتر با مردم عادی رابطه داشته است، از این‌رو هدف ادوارد براون از سفر به ایران و تمرکز بر ادبیات و مسائل سیاسی ایران چیز دیگری است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
 
ادوارد براون کیست و چگونه به فارسی علاقه‌مند شده است؟

«ادوارد گرانویل براون» فرزند «بنیامین براون» در سال 1862م. مصادف با سال 1240ه.ش. در شهر «اولی انگلستان» در خانواده‌ای بسیار ثروتمند متولد شد. پدرش ریاست یک کارخانه‌ی کشتی‌سازی و ماشین‌سازی را برعهده داشت. براون دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه‌ی‌ معروف اعیان و اشراف انگلستان یعنی مدرسه‌ی «ای‌تن»به پایان رساند. او یک دانش‌آموز معمولی بود و معلمین و خانواده‌اش نتوانستند بفهمند که براون در چه رشته‌ای استعداد دارد.«مجتبی مینوی» می‌نویسد:

«پدرش چون دید که او میلی به مهندسی ندارد او را به تحصیل طب واداشت و در سال 1879م. به دانشگاه کمبریج فرستاد. البته آن‌طور که خود براون می‌نویسد وی از سال 1877م. به‌واسطه‌ی شروع جنگ روسیه و عثمانی وارد مسائل سیاسی شده و به واسطه‌ی‌ علاقه‌ای که به عثمانی داشته به آموزش زبان ترکی اقدام نموده است ولی حقیقت مطلب آن است که از همین زمان جذب سازمان اطلاعاتی انگلستان می‌شود و یک‌سال و نیم بعد از آموزش ترکی مشغول آموزش عربی و فارسی می‌شود.»[2]
 
«ادوارد براون» قبل از ورود به ایران زبان فارسی را نیک یاد گرفت و در ضمن مکالمه مانند یکی از ادبای ایران، اشعار استادان بزرگ و ضرب المثل‌های فارسی را به‌کار می‌برد و مخاطب خود را مجذوب می‌ساخت. هنگام ورود به ایران نیز اشعار مثنوی مولوی را به آواز می‌خواند. وی زبان فارسی را طوری صحبت می‌کرد که اروپایی‌ها بعد از چند سال اقامت در ایران نمی‌توانستند آن‌طور صحبت کنند.


عربی را نزد «پروفسور پلمر» و فارسی را نزد «پروفسور کاول»آغاز نمود و به ‌قدری جذب یادگیری زبان‌های شرقی به ‌خصوص فارسی شد که تحصیلات پزشکی او در حاشیه قرار گرفت و کم‌کم آموزش زبان فارسی را در اولویت قرار داد.

 
«گلستان سعدی» را نزد فردی هندی که دانشیار دانشگاه «کمبریج» بود آموخت و با موافقت پدرش در تابستان 1882م. به مدت 2ماه به کشور عثمانی رفت. پس از بازگشت از استامبول با یک ایرانی موسوم به «میرزا محمدباقر بواناتی» که جاسوس انگلیس و مردی بد دین و شیاد بوده است، آشنا می‌شود. بهتر است بیوگرافی این استاد جدید براون را از زبان خودش بشنویم. او می‌نویسد:

«میرزا محمدباقر ملقب به ابراهیم جان معطر، نصف جهان را سیاحت کرده بود او بدواً شیعه مذهب بود و بعد درویش شد و آن‌گاه مسیحی شد و اسم «جان» را برای خود انتخاب کرد سپس بی‌دین و لامذهب شد و کمی بعد یهودی شد و نام «ابراهیم» بر خود نهاد و نهایتاً دینی التقاطی مرکب از آموزه‌های اسلام و مسیحیت ابداع کرد و آن‌ را در منظومه‌ی‌«شمسیه‌لندینه و سدیره‌ ناسوتیه» معرفی نمود.
 
او در لندن از راه آموزش فارسی و عربی امرار معاش می‌نمود که براون، «حسین‌قلی‌خان نواب» و برادرش «عباس‌قلی خان نواب» از شاگردان او بودند. براون مدعی است نزد میرزا محمد باقر[3]علاوه بر تکمیل زبان فارسی با قرآن و اسلام نیز آشنا شده است.»[4]

در سال 1885م. میرزا محمدباقر از طرف انگلستان به لبنان مأمور شد و براون با «درویش حاج محمدعلی پیرزاده نائینی»در انگلستان آشنا شد و افزون بر فارسی، راه و رسم درویشی را نیز آموخت. «پیرزاده» نیز آدم مشکوکی بوده و به براون لقب طریقتی «مظهر علی» داده است. براون سال‌ها با پیرزاده رابطه‌ی مکاتباتی داشته و انتهای نامه‌ها، خود را با اسم «طریقتی مظهر علی» امضا می‌کرده است.«عیسی صدیق» -سومین رئیس دانشگاه تهران، دوست صمیمی و مرید ادوارد براون- در مورد تسلط براون بر زبان فارسی چنین می‌نویسد:

«ادوارد براون قبل از ورود به ایران زبان فارسی را نیک یاد گرفت و در ضمن مکالمه مانند یکی از ادبای ایران اشعار استادان بزرگ و ضرب المثل‌های فارسی را به‌کار می‌برد و مخاطب خود را مجذوب می‌ساخت. هنگام ورود به ایران نیز اشعار مثنوی مولوی را به آواز می‌خواند.»[5]

«دنیس رایس» -دوست قدیمی براون- در این ‌باره می‌نویسد:

«وقتی ادوارد براون وارد ایران شد زبان فارسی را طوری صحبت می‌کرد که اروپایی‌ها بعد از چند سال اقامت در ایران نمی‌توانستند آن‌طور صحبت کنند، او کاملاً به زبان فارسی و کتب شعر مولوی و حافظ مسلط بود و اشعار آنان را به آواز می‌خواند.»[6]

از آن جا که دروغگو کم‌حافظه است، براون در سایر نوشته‌های خود اهداف سه‌گانه‌ی‌ مسافرتش را نقض نموده و در کتاب «یک‌سال در میان ایرانیان» می‌نویسد:

«وقتی به‌«خوی»وارد شدم در ملاقات با دکتر «ساموئل» به او و بیمارانش گفتم من برای طبابت و مسائل پزشکی سفر نمی‌کنم و خیال ندارم در خوی وقت خود را تلف کنم.»

به‌طور کلی از لابه‌لای نوشته‌های براون می‌توان فهمید که آموزش و حرفه‌ی‌ پزشکی صرفاً پوشش فعالیت‌های جاسوسی او بوده است به‌نحوی که در دوره‌ی‌ دانشجویی نیز به ‌جای آموزش طب به آموزش زبان‌های شرقی پرداخت و اطلاعات چندانی از علم طب نداشته است، به این دلیل که در کرمان برای کاهش چشم درد خود به اطبای سنتی مراجعه کرده و درد او تشدید شده و ناچار به تریاک پناه برده است که در فصل دهم سفرنامه‌ی خود شرح معتاد شدن به تریاک و دنیای تریاکی بودنش را ثبت کرده است.
 
به‌نظر می‌رسد براون -جاسوس و مأمور مخفی دولت انگلیس که از طرف دولت منادی تفرقه، یعنی انگلیس به ایران مأمور شده- دلش برای ادبیات و فرهنگ ایران نسوخته بلکه برای شناسایی و تقویت دوستان فراماسونر خود و تبلیغ و حمایت از فرقه‌های هم‌گرا با سیاست‌های استعماری انگلستان وارد ایران شده است؛ در واقع از روزی که در انگلستان مشغول فراگیری زبان فارسی شد بورسیه‌ی سازمان اطلاعاتی انگلستان بوده و برای تحکیم سلطه‌ی‌ انگلستان بر ایران تربیت می‌شده است.
 
اگر براون ایران‏ دوست بود، چرا در قحطی 1288ﻫ..ق، هیچ اسمی از ایران و ایرانی نمی‌آورد؟ چرا در انعقاد قرارداد استعماری 1919م. - توسط دوست صمیمی‌اش «لرد کروزن» و «وثوق‌الدوله‌«  خائن- ساکت است و این قرارداد شوم که ایران را تحت‌الحمایه‌ی انگلستان قرار داده و استقلال کشوری باستانی را از بین برده محکوم نمی‌نماید و به تأیید اقدام‌های لرد کروزن می‌پردازد؟ 
 
سایر فعایت‌های ضداسلامی و ضدملی ادوارد براون

1. حمایت از باستان‌گرایی و ترویج آیین زرتشت و ترسیم چهره‌ای نامطلوب از اسلام به‌ منظور تشدید تضاد میان اسلام و زرتشت. وی در یزد، اول به سراغ موبدان زرتشتی رفت و حمایت همه جانبه‌ی‌ خود را از آنان اعلام کرد و سعی نمود تلاش‌های«مانکجی هاتریا» را تکمیل نماید؛

2. براون علاوه بر بهاییت با فرقه‌های اسماعیلیه، شیخیه و دراویش نیز در ارتباط بوده و تقویت آنان در مقابل مذهب رسمی کشور یعنی شیعه‌ی اثنی‌عشری و نوشتن کتب و مقاله در دفاع از این فرقه‌ها نیز جزومأموریت او بوده است؛

3. سرقت و قاچاق نسخه‌های خطی به‌ خصوص کتب عتیقه و گران‌ قیمت به‌ منظور تضعیف بنیه‌ی‌ فرهنگی و اسلامی کشور و قاچاق اشیای عتیقه به خارج از کشور؛

4. انجام فعالیت‌های جاسوسی و اطلاعاتی مخرب در دوران مشروطه جهت انحراف نهضت مشروطه از اسلام و فرهنگ ملی که خلاصه‌ی‌ عملکرد وی را در این دوره‌ی‌ حساس، می‌توان در 5 قسمت خلاصه نمود:

الف) حمایت مادی و معنوی از ماسون‌ها و مشروطه‌خواهان طرف‌دار انگلیس؛

ب) حمایت از رهبران فراری مشروطه‌به غرب در استبداد صغیر و تشکیل جمعیت ایران در انگلستان؛

ج) ترور شخصیت مشروطه‌خواهان شرع‌طلب و اسلام‌خواه و کمک به ترور و حذف فیزیکی آنان؛
 
د) تلاش فرهنگی و مطبوعاتی در راستای منحرف کردن نهضت، نظیر نوشتن کتاب «انقلاب ایران» و مقالات جهت‌دار در نشریه‌ی «جمعیت آسیایی» و «کمبریج»؛

ﻫ) تحریک «سردار اسعد» برای ورود به ایران و راه انداختن ایل بختیاری برضد «محمدعلی شاه»البته براون با واسطه‌یدوست صمیمی خود «ابوالحسن خان پیرنیا» (معاضد السطنه) و جمعیت ایران، سردار اسعد فراماسونر را مأمور فتح تهران و مقابله با محمدعلی شاه نمود.

5.
برقراری رابطه با افراد فرهیخته و فرهنگی -که وابسته به جریان شوم فراماسونری بوده و یا با اهداف انگلیس در ایران هماهنگ بوده‌اند- به‌منظور زمینه‌سازی فرهنگی و اجتماعی سلطه‌ی‌ امپریالیستی انگلستان؛

براون در این زمینه به اندازه‌ای موفق بود که افرادی نظیر «عیسی صدیق» -اولین رئیس دانشگاه تهران «علی‌اکبر دهخدا» و «علامه محمد قزوینی» به مناسبت‌های مختلف به مدح و ثنای براون پرداخته و او را مردی کریم و سخاوتمند و دارای سجایای اخلاقی می‌شمارند. متأسفانه رجال علمی و سیاسی انگلوفیل ایرانی فکر می‌کردند کمک‌های مادی بی‌دریغ براون از جیب خودش است و شاید هم می‌دانستند جیره‌خوار سازمان جاسوسی انگلیس است و خود را به حماقت زده بودند.
 
لازم به ذکر است این دوستان ادیب و دانشمند براون کسانی هستند که در قبال مبالغ دریافتی کتاب‌های «تاریخ ادبیات ایران»، «انقلاب ایران»، «شناخت فرقه‌ی اسماعیلیه» را می‌نوشتند و امروز به ‌عنوان آثار پروفسور ادوارد براون معروف است. در واقع این کتب نوشته‌ی‌دوستان ایرانی براون است که با سرمایه‌گذاری و پول براون چاپ و منتشر شده است البته سفرنامه و بخش‌های مفصلی که به معرفی فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت پرداخته از خود براون است که به صورت مضحکی در لابه‌لای کتب وی جایگزین و ارائه شده است.

به جرئت می‌توان ادعا کرد که کتاب چهار جلدی تاریخ ادبیات ایران پوشش فعالیت‌های فرقه‌گرایانه‌ی‌ براون و حاصل تلاش دوستان ادیب ایرانی او بوده است. اگر براون دوستان ادیبی همچون علامه قزوینی، دهخدا و ... را نداشت، موفق به خلق این اثر چهار جلدی نمی‌شد. زیرا شخص براون نه در مدارس ادبی و دارالفنون درس خوانده، نه نزد علمای ادیب ایرانی تلمذ نموده و نه در مباحثه‌های ادبی حاضر شده و نه اینکه در ادبیات ایران صاحب نظر بوده که بتواند «تاریخ ادبیات ایران» را بنویسد و تنها بر چاپ و تدوین مطالب نظارت داشته است، چرا که وی السنه شرقی به خصوص زبان فارسی را در حد آشنایی عمومی با این زبان آموخته و در حدی نبود که بتواند، تاریخ ادبیات چهارجلدی بنویسد.
 
 براون علاوه بر بهاییت با فرقه‌های اسماعیلیه، شیخیه و دراویش نیز در ارتباط بوده و تقویت آنان در مقابل مذهب رسمی کشور یعنی شیعه‌ی اثنی‌عشری و نوشتن کتب و مقاله در دفاع از این فرقه‌ها نیز جزو مأموریت او بوده است؛ همچنین حمایت از باستان‌گرایی و ترویج آیین زرتشت و ترسیم چهره‌ای نامطلوب از اسلام به‌ منظور تشدید تضاد میان اسلام و زرتشت نیز از اقدامات وی بوده است.

 دوستان و همراهان براون

از علامه محمد قزوینی و علامه دهخدا که بگذریم در میان دوستان ایرانی براون، انسان فرهیخته و دانشمند کمتر دیده می‌شود. البته بعضی «عیسی صدیق» و «ذبیح‌الله بهروز» را نیز که دستی به قلم داشتند جزو فرهیختگان می‌دانند، ولی همچون قزوینی و دهخدا مطرح نیستند. دوستان و همراهان براون در ایران اکثراً مانند خود او فراماسونر و مزدوران استعمار بوده‌اند.
 
براون دیپلمات نبود ولی کاملاً سیاسی عمل می‌کرد و حلقه‌ی وصل مزدوران انگلیس و فراماسونرهای نشان‌داری نظیر «حسین‌قلی‌خان نواب، حسن‌علی نواب، میرزا ملکم خان، ابوالحسن خان پیرنیا (معاضد السلطنه)، حسن تقی‌زاده، سردار اسعد بختیاری، اسماعیل ممتاز‌الدوله، عیسی صدیق» و بعضی رؤسای بهاییان داخل ایران بوده است که به اختصار به معرفی مهم‌ترین آنان می‌پردازیم.
 
1. میرزا محمدباقر بواناتی

فردی ضداسلام و جاسوس انگلیس که مدتی نیز از طرف سازمان جاسوسی انگلستان در لبنان مأمور شده است. او اهل بوانات شیراز بوده است که پس از اقامت در انگلیس چند بار دین عوض کرده و سرانجام ادعای نبوت نموده است. او ابتدا شیعه بود، مدتی درویش شد و سپس دین مسیحیت را پذیرفت و نام «جان» بر خود نهاد. کمی بعد به یهود متمایل شد و نام «ابراهیم»را انتخاب کرد، مدتی لاییک بود و در نهایت با تلفیق اسلام و مسیحیت ادعای نبوت نمود و «شمسیه‌ لندنیه» را نوشت. وی آموزگار اصلی زبان فارسی و عربی ادوارد براون بوده و براون را با اسلام آشنا کرده است.
 
2. حاج محمدعلی پیرزاده ‌نائینی

وی درویش بود و ادوارد براون را با تصوف و درویشی آشنا نمود و در آموزش مکاتبه‌ای براون نقشی جدی بر عهده داشت. درویش پیرزاده در سال 1885م. با براون آشنا شد و لقب «مظهر علی»را به او اعطا کرد. او تا پایان عمر با براون مکاتبه و همکاری مخفی داشت. پیرزاده براون را با فرقه‌ی اسماعیلیه و سایر شاخه‌های درویشی آشنا نمود به‌نحوی که وی قبل از ورود به ایران با رهبران فرقه‌های درویشی و اسماعیلیه به خوبی آشنا بود. براون در مکاتبات خود با پیرزاده و سایر دراویش از لقب طریقتی مظهر علی استفاده می‌کرد.
 
3. سیدحسن تقی‌زاده

وی فرزند سید تقی -امام جماعت مسجد بازارچه‌ی‌ تبریز از صمیمی‌ترین دوستان براون- است به نحوی که براون در صدر نامه‌اش به تقی‌زاده می‌نویسد: «قربان آن وجود شریف گردم» تقی‌زاده در سال 1256ه.ش. در خانواده‌ای روحانی در تبریز متولد شد. او در حالی‌ که در کسوت روحانیت بود به‌رغم میل پدر در مدرسه‌ی‌ آمریکایی‌ها با علوم جدید آشنا شد و زبان فرانسه را در خفا آموخت. او از جوانی با نوشته‌های نویسندگان تجدد‌خواه نظیر «میرزاملکم‌خان» آشنا شد و جذب جریان شوم فراماسونری گردید.
 
تقی‌زاده در نهضت مشروطه از مهره‌های اصلی انگلیس و از مریدان فکری میرزا ملکم‌خان بود. او در مبارزه‌های ضداستبدادی تبریز نقش جدی داشت و در اولین مجلس شورای ملی به‌عنوان نماینده‌ی تبریز وارد مجلس شد. پس از برقراری استبداد صغیر از ترس دستگیری به سفارت انگلستان پناهنده شد و توسط سفارت به همراه 5 نفر دیگر که علی‌اکبر دهخدا نیز با آنان بود راهی انگلستان گردید.
 
با نظر به اینکه ادوارد براون یک فراماسونر است، در راستای اخوت ماسونی رابطه‌ای بسیار گرم با تقی‌زاده دارد و در نامه‌های خود به او با لفظ آن حضرت، آن وجود عزیز، سرکرده‌ی ‌مجاهدان وطن‌پرست، وجود مسعود و خود را مخلص تقی‌زاده و دعاگوی اخلاص کیش وی می‌شمارد. تقی‌زاده وابستگی به دولت استعماری انگلیس را به اوج رسانید، از لباس روحانیت خارج شد و به قول خودش از ناخن پا تا فرق سر اروپایی و انگلیسی شد. او در بهمن ماه سال 1348 پس از عمری نوکری برای جریان شوم فراماسونری و استعمار غرب در تهران مرد و در خاکی که خائن به آن بود، مدفون شد. خداوند او را با اربابان انگلیسی و دوستان ماسونی‌اش به‌خصوص ادوارد براون انگلیسی محشور کند. 
 
4. ذبیح الله بهروز

ذبیح‌الله بهروز در سال 1269 در نیشابور متولد شد. پدرش «میرزا ابوالفضل ساوجی»از خوشنویسان و پزشکان دوره‌ی‌ ناصری است. او پس از فارغ‌التحصیلی از مدرسه‌ی‌ آمریکایی‌ها برای تحصیلات تکمیلی راهی قاهره شد و چون 10 سال در مصر بود، به‌خوبی زبان و ادبیات عرب را یاد گرفت. او از قاهره به انگلستان رفت و با ادوارد براون آشنا شد. بهروز در حالی‌که 5 سال در دانشگاه کمبریج معاون براون بود، خیلی سرسپرده‌ ادوارد براون نبود و نسبت به بی‌انصافی استادان غربی در خصوص ایران واکنش نشان می‌داد.
 
بهروز در نگاشتن کتب ادوارد براون در مورد ادبیات ایران به کمک براون شتافت و در تصحیح این نوشته‌ها او را یاری نمود. ذبیح‌الله‌بهروز پس از مدتی راهی آلمان شد و در نهایت به ایران بازگشت و نوشته‌هایی انتقادی در مورد برخورد اساتید غربی نسبت به ایران نوشت. وی در آذر سال 1350ه.ش. درگذشت.

5. ابوالحسن خان پیرنیا (معاضدالسلطنه)

پیرنیا پس از به توپ بستن مجلس به همراه تقی‌زاده در اختیار سرویس اطلاعاتی انگلیس قرار گرفت و از کمک‌های دوست صمیمی‌شان ادوارد براون بهره‌مند شد. وی عضو جمعیت ایران و کمیته‌ی اعتدالیون و از مشروطه‌خواهان طرف‌دار انگلیس بود.
 
6. میرزا ملکم‌خان

وی فرزند «میرزا یعقوب» از ارامنه‌ی‌ جلفای اصفهان بود. او از دوستان صمیمی براون است که تقی‌زاده او را «مرشد فکری» خود می‌داند. بعضی او را «پدر فراماسونری ایران» می‌دانند. ملکم خان به دروغ ادعای مسلمانی کرد و در دوران ناصری به سفارت ایران در انگلستان و در دوره‌ی‌ مظفرالدین‌شاه به سفارت ایران در ایتالیا منصوب شد. او یکی از رجل سیاسی بدنام و حرام‌خوار دوره‌ی‌ قاجار است که دو بار به علت زد و بند سیاسی، اخذ رشوه و تأسیس لژ فراماسونری دستگیر و زندانی شد. ادوارد براون با این رجل بدنام سیاسی در قالب برادری ماسونی رابطه‌ای صمیمانه داشت.
 
7. عیسی صدیق

صدیق در سال 1273ه.ش. در تهران متولد شد. پدرش «میرزا عبدالله شاملو» ملقب به «صدیق التجار اصفهانی»است. او در دارالفنون درس خواند و پس از نهضت مشروطه به‌عنوان دانشجو به فرانسه اعزام شد و لیسانس ریاضی گرفت. او سپس عازم انگلستان شد و به مدت یک‌سال دستیار ادوارد براون بود. براون در این یک‌سال چنان عیسی صدیق را نمک‌گیر کرد که تا آخر عمر مداح او بود. صدیق در کتاب «یادگار عمر»می‌نویسد:

«فقط پس از رفتن به دانشگاه کمبریج و حشر و نشر با پروفسور براون و مطالعه‌ی‌کتبی که او معین کرده بود تا حدی متوجه عظمت گذشته‌ی ایران شدم و به خود آمدم و روحیه‌ام عوض شد و به ایرانی بودن خویش مباهات کردم.»

عیسی صدیق پس از بازگشت به ایران به‌طور مستمر با ادوارد براون در ارتباط بود و پس از مرگ او نیز کمیته‌ای برای تقدیر از براون تشکیل داد. وی یکی از مؤسسان دانشگاه تهران و سومین رئیس آن بوده است. وی 6 دوره وزیر فرهنگ در سال‌های 1320 تا 1340ه.ش. و 5 دوره نماینده‌ی‌مجلس سنا بوده است.

صدیق از نوکران حلقه به گوش رضاخان و محمدرضا و دبیر هیئت مدیره‌ی‌ بلیط بخت‌آزمایی و یکی از مدافعان سرسخت بی‌حجابی و اباحی‌گری است. او تا پایان عمر در راستای اهداف استعماری دولت انگلیس حرکت کرد و در اواخر عمر، دبیری مجمع عمومی حزب بدنام «رستاخیز» را پذیرفت و در سال 1357ه.ش. پس از عمری چاپلوسی استعمارگران خارجی و مستبدین داخلی از دنیا رفت. وی از فرهنگ ایران باستان به عنوان حربه‌ای برضد اسلام و تمدن اسلامی در ایران استفاده کرد و ماسون‌ها را پیشوایان علم و تقوی می‌دانست، وی در کتاب یادگار عمر می‌نویسد:

«ادوارد براون پیوسته از دانشمندان و پیشوایان علم و تقوی سخن می‌گفت و نسبت به سید حسن تقی زاده، میرزا محمد قزوینی و حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی ارادت فوق العاده داشت.» [7]
 
8. محمد قزوینی

میرزا محمد قزوینی فرزند «ملا عبدالوهاب» در سال 1256ه.ش. در تهران متولد شد. او از دوستان صمیمی ادوارد براون بود و از «اوقاف گیپ» مستمری می‌گرفت. البته مرحوم «قزوینی»در «مقالات قزوینی» می‌نویسد: «پس از مرگ براون در سال 1926 میلادی رابطه‌اش با اوقاف گیپ قطع شده است.» عین نوشته‌ی مرحوم قزوینی چنین است:

«از قول بنده عرض کنید که بنده پس از وفات مرحوم پروفسور براون دیگر رابطه‌ای با اوقاف گیپ ندارم و جمیع روابط من با آن دستگاه قطع شده است.» [8]

مرحوم محمد قزوینی از ادیبان برجسته و از دوستان صمیمی دهخدا است. او تا 27 سالگی در ایران بود و نزد استادان منحرفی مثل «شیخ هادی نجم‌آبادی» که متهم به بابی‌گری و ازلی‌گری است درس خوانده است. همچنین مدتی نزد دو تن از استادان اعظم فراماسونری ایران یعنی «میرزا محمد حسین فروغی» و فرزندش «محمدعلی خان فروغی»(ذکاء‌الملک) با زبان فرانسه و علوم جدید آشنا شده است.
 
با توجه به اینکه پدر قزوینی در 12 سالگی او فوت کرد، این پسر و پدر در حق مرحوم قزوینی پدری کرده‌اند و اثرات نامطلوبی در تربیت او به‌جا گذاشته‌اند. محمد، دانشمند و ادیب بزرگی بوده است ولی به‌واسطه‌ی رابطه با اساتید منحرف و ماسون، بسیار شیفته‌ی‌ غرب شد و از 27 سالگی تا 63 سالگی، 36 سال از عمر خود را در لندن، پاریس و برلین گذراند. او در فرانسه با همسری ایتالیایی ازدواج کرد و 10 سال آخر عمر را در تهران گذراند.
 
وی به جز شرکت در جلسات «کاخ مرمر» که در حضور «محمدرضا پهلوی» برگزار می‌شد، همکاری دیگری با رژیم استبدادی پهلوی نداشت ولی با چهره‌های فراماسونر رابطه‌ای صمیمی‌داشت. به‌ عنوان نمونه در نوشته‌های قزوینی به براون اوج خودباختگی و حقارت در مقابل بیگانگان به چشم می‌خورد؛ او براون را «آفتاب جهان‌تاب» و «روزی دهنده» و خود را «وجود عاطل و باطل»قلمداد می‌کند. بهتر است به چند خط از یکی از نوشته‌های آقای قزوینی اشاره نماییم. او می‌نویسد:
 
 
«این بنده قریب چهار سال است که در اروپا در ظل جناح افضال و مهمان مائده‌ی نوالی آن بزرگوار می‌باشم و در این مدت از هر جهت این ضعیف را مرفه الحال، مراح العله و مکفی المؤونه داشته‏اند و مانند آفتاب جهان‌تاب به حسن تربیت به کار انداخته و به خدمت علم و ادب واداشته‌اند.»

آیا دانشمند و ادیبی در سطح محمد قزوینی خبر نداشته که براون از موقوفه‌ی‌ گیپ و بودجه‌ی‌ سازمان جاسوسی انگلستان به او کمک می‌کند یا اینکه این حد از حقارت‌پذیری به‌ واسطه‌ی پیمان برادری ماسونی رقم خورده است؟!

به هر حال میرزا محمد قزوینی به‌ رغم خدمات شایانی که به علم و ادب کشور نموده است، به‌ واسطه‌ی‌ نداشتن هویت ملی و مناعت طبع و هم‌نشینی با ماسون‌های بی‌وطنی نظیر فروغی‌ها، تقی‌زاده و عباس اقبال آشتیانی و دیگران، آبروی ایران و ایرانی را برده است.
 
9. سایر دوستان و همراهان ایرانی ادوارد براون

افزون بر افرادی که در بالا به آن‌ها اشاره شد، افراد دیگری نظیر «علی اکبر دهخدا، اسماعیل ممتاز الدوله، محمدعلی تربیت، میرزا آقای فرشچی، شیخ حسن تبریزی معروف به کمبریجی، میرزا صالح شیرازی(فراماسونر معروف)، سردار اسعد بختیاری، حسین‌قلی‌خان نواب، حسن‌علی‌خان نواب، میرزا یحیی دولت‌آبادی» و عده‌ای از شاهزادگان و رجال دولتی که بابی و بهایی بودند و براون با مخفی‌کاری نام آنان را افشا نمی‌کند، رابطه داشته که از شرح و بسط آن می‌گذریم.(*)
 
 پی‌نوشت‌ها:
 
 
* سید حبیب‌الله تدینی؛‌ پژوهشگر تاریخ معاصر /انتهای متن/ 
 
 
کامران کرمی/ تحلیل رویکرد عربستان به تحولات سوریه؛
چرا عربستان در سوریه می‌جنگد؟
سوریه همواره به عنوان سدی در برابر زیاده‌خواهی‌های سعودی در جهان عرب ایستاده است. تقابل ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک دو کشور، حوزه‌های نفوذ مشترک را به صورت عرصه‌ای برای رقابت فراهم کرده است. بحران کنونی سوریه فرصتی را نصیب سعودی‌ها کرده تا به حذف یکی از مخالفین سرسخت خود یعنی «بشار اسد» در منطقه اقدام کنند.
 
گروه بین‌الملل برهان/ کامران کرمی: وقوع تحولات جهان عرب در سال 2011م. منجر به تغییرات ساختاری در سطوح سیاسی و امنیتی خاورمیانه گشت و جلوه‌هایی از این تغییر ساختاری را در گسست ائتلاف‌ها و ظهور دسته‌بندی‌های جدید میان بازیگران این مجموعه شاهد بودیم. یکی از بازیگرانی که در بحبوحه‌ی خیزش‌های خاورمیانه به شدت در موضع تدافعی قرار گرفت، عربستان سعودی بود که همواره به عنوان یکی از کشورهای تأثیرگذار در خاورمیانه عمل نموده است. سقوط مصر، تونس و یمن و همچنین بحران در بحرین از جلوه‌های این تحولات بود که به شدت محیط پیرامونی و حوزه‌ی نفوذ عربستان را متأثر ساخت و عربستان را بر آن داشت تا به موضع‌گیری در خصوص این موضوع بپردازد. فروکش کردن بحران و درگیر شدن سوریه در بحران داخلی، عربستان را در موضع مدیریت بحران پیرامونی و موضع تهاجمی در خصوص تحولات منطقه قرار داد. برای بررسی زمینه‌های برخورد و تعارض منافع بین عربستان و سوریه ابتدا اهمیت تغییرات در سوریه را در دو سطح ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک برای عربستان طرح خواهیم نمود و در قسمت چشم‌انداز به تحلیل رویکرد سعودی‌ها و دیگر بازیگران خواهیم پرداخت.
 
رهیافت عربستان نسبت به تحولات منطقه
 
به طور کلی سیاست خارجی و امنیتی عربستان در خصوص محیط پیرامونی و حوزه‌های نفوذ منطقه‌ای بر سیاست حفظ وضع موجود استوار است. سیاست حفظ وضع موجود در چارچوب ائتلاف با غرب به عنوان اصلی‌ترین رویکرد امنیتی پادشاهی عربستان تلقی می‌شود. این سیاست، شالوده‌ی نگاه عربستان به پویش‌های موجود است و هرگونه ماجراجویی در سطح منطقه و به خصوص در حوزه‌ی پیرامونی خود را تحمل نخواهد کرد. تحلیل کارنامه‌ی سیاست خارجی عربستان به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم تا به امروز گویای این مسئله می‌باشد. این رهیافت بر 4 شاخصه‌ی زیر مبتنی است:
 
1. جلوگیری از سرایت بحران؛
 
2. مدیریت بحران؛
 
3. انتقال بحران؛
 
4. فضاسازی.
 
بنابراین تحلیل و انطباق تحولات و بحران‌هایی که در بحرین، یمن و سوریه روی داده است به خوبی می‌تواند این 4 شاخصه را نمود عینی ببخشد.
 
اهمیت تغییرات در سوریه برای تداوم بازیگری عربستان در منطقه
 
همان‌طور که در مقدمه اشاره گردید، اهمیت تغییرات ساختاری در سوریه برای عربستان در 2 سطح ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک مطرح است که در ادامه بدان اشاره می‌گردد.
 
سعودی‌ها همواره سوریه را به خاطر حمایت از گروه‌های مقاومت که به زعم آن‌ها سیاست وضع موجود را به خطر انداخته و مقاومت را در منطقه گسترش می‌دهد، متهم نموده و آن را خطری برای منافع و آینده‌ی پادشاهی‌های محافظه‌کار می‌دیدند.
 
اهمیت ژئوپلیتیکی
 
الگوی رفتار سیاسی و امنیتی عربستان در برخورد با کشورهای منطقه نشان می‌دهد که این بازیگر تلاش دارد تا به عنوان محور ژئوپلیتیکی منطقه‌ای نقش یک‌پارچه ساز سیاست‌های امنیت، هویت و قدرت را در خاورمیانه عهده‌دار شود. اهمیت تغییر در سوریه از بعد ژئوپلیتیکی برای عربستان در 2 مورد نهفته است: موازنه‌ی منطقه‌ای با ایران و مداخلات سوریه در حوزه‌های نفوذ عربستان در لبنان و فلسطین.
 
موازنه‌ی منطقه‌ای با ایران
 
در رقابت‌های منطقه‌ای ایران – عربستان، می‌توان جلوه‌هایی از رقابت ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک را مورد ملاحظه قرار داد. فعال سازی متحدین و حمایت از آن‌ها بخش دیگری از نشانه‌های رقابت 2 کشور محسوب می‌شود. عراق را می‌توان به عنوان یکی از حوزه‌های اصلی رقابت ایران و عربستان سعودی دانست. این گونه رقابت‌ها به سایر حوزه‌های جغرافیایی یعنی سوریه، لبنان، بحرین و یمن نیز گسترش یافته است. توازن قدرت یکی از عوامل اصلی ثبات و امنیت محسوب می‌شود. هم‌اکنون شکل دیگری از تغییر در معادله‌ی توازن منطقه‌ای در حال شکل‌گیری است. حمایت‌های سیاسی، امنیتی و ژئوپلیتیکی آمریکا از عربستان محور اصلی شکل‌گیری تضادهای ژئوپلیتیکی جدید و برهم خوردن توازن قدرت منطقه‌ای محسوب می‌شود. الگوی رفتاری عربستان نشان می‌دهد که دولت آن کشور قصد ندارد تا اجازه بدهد که تحول قدرت منطقه‌ای ایران ادامه یافته و ارتقای نقش منطقه‌ای این کشور تداوم یابد.(1)
 
عربستان به طور مشخص سوریه را از دریچه‌ی رقابت‌های منطقه‌ای با ایران (مهار الگوی نفوذ معنوی ایران) نگاه می‌کند و در واقع برای همین در مقابل نظام اسد گام بر می‌دارد به جهت کاهش نفوذ ایران در منطقه یا مهار کردن الگوی نفوذ انقلاب اسلامی در دنیای عرب که زمانی در قالب هلال شیعی مطرح گردیده بود. عربستان دامنه‌ی این تهدید را بعد از بیداری اسلامی گسترده‌تر می‌بیند و نزدیکی گروه‌های مقاومت و به خصوص سوریه به ایران را به منزله‌ی برهم خوردن تعادل منطقه‌ای و به حاشیه رفتن سیاست‌های سعودی می‌داند؛ بنابراین عربستان در هماهنگی با رویکرد غربی – عربی تلاش دارد تا موقعیت ایران در سوریه را کاهش دهد. از این رو در چنین شرایطی این کشور برای محدود سازی قدرت ایران در خاورمیانه از گروه‌های معترض در سوریه حمایت می‌کند. به گمان مقام‌ها و تصمیم‌گیرندگان سعودی، سقوط نظام اسد می‌تواند جایگاه و نقش سوریه در حمایت از گروه‌های مقاومت در سطح منطقه را کاهش دهد و در این میان ضمن اینکه می‌تواند پایانی بر نفوذ سوریه در لبنان و فلسطین به عنوان حوزه‌های حیاتی عربستان باشد و موازنه‌ی برهم خورده‌ی منطقه‌ای پس از تحولات جهان عرب را نیز متعادل نماید.
 
نفوذ سوریه در حوزه‌های حیاتی عربستان
 
نقش‌آفرینی سوریه در معادلات سیاسی لبنان و قرار گرفتن دمشق به ‌عنوان دولت حامی مقاومت اسلامی، بر اهمیت استراتژیک این کشور ‌افزوده ‌است. وجود محسوس دولت و ارتش سوریه در لبنان و تأثیرگذاری آن بر سیاست داخلی لبنان، کمک شایانی به مقاومت لبنان و گروه‌های مقاومت فلسطینی نموده است. در لبنان نیز عربستان سعودی تلاش زیادی کرد تا با حمایت از «سعد حریری» و جریان المستقبل ترتیبات سیاسی درون این کشور را به نفع خود تغییر دهد؛ اما تا به امروز نتوانسته است در این راستا موفق شود و دولتی که در این کشور سرکار است، دولتی است که مورد پذیرش سعودی‌ها نیست، بنابراین در لبنان نیز عربستان در صدد تغییر در توازن قدرت داخلی است.(2)
 
با ترور «رفیق حریری»، بعضی سران لبنان، غرب و کشورهای عربی انگشت اتهام را به سوی سوریه، ایران و گروه مقاومت حزب‌الله نشانه‌گیری نمودند. عربستان که تا این زمان نقش سوریه در لبنان را به عنوان مداخله در حوزه‌های حیاتی خویش ارزیابی می‌نمود، نقش خود را در همراهی با کشورهای غربی ایفا نمود و با فشارهای بین‌المللی و قطعنامه‌ی 1559سازمان ملل، سوریه مجبور به ترک لبنان پس از نزدیک به 2 دهه گردید. عربستان سعودی در صحنه‌ی سیاسی لبنان به ویژه زمانی اهمیت یافت که تلاش کرد به عنوان میانجی و طرف ثالث در انعقاد توافق‌نامه‌ی 1989 طائف مؤثر واقع گردد که آتش جنگ داخلی لبنان را فرو نشاند. پس از عقد توافق‌نامه‌ی طائف، عربستان سعودی در بازسازی لبنان نقش مهمی را ایفا کرد. رفیق حریری میلیاردر لبنانی طرف‌دار آل‌سعود در سال 1992م. پس از توافق‌نامه‌ی طائف به نخست‌وزیری لبنان رسید که این مسئله به افزایش نفوذ عربستان در داخل لبنان و حضور پررنگ سعودی‌ها در روند بازسازی اقتصادی لبنان منجر گردید؛ بنابراین اهمیت لبنان برای عربستان و حساسیت‌هایی که این کشور نسبت به مداخله‌های سوریه در لبنان دارد، از این زاویه معنا می‌یابد.
 
عربستانبه طور مشخص سوریه را از دریچه‌ی رقابت‌های منطقه‌ای با ایران نگاه می‌کند و در واقع برایهمین در مقابل نظام اسد گام بر می‌دارد؛ بنابراین عربستان در هماهنگی با رویکرد غربی عربی تلاش دارد تا موقعیت ایران در سوریه را کاهش دهد. از این رو در چنین شرایطی عربستان برای محدود سازی قدرت ایران در خاورمیانه از گروه‌های معترض در سوریه حمایت می‌کند.
 
از سوی دیگر مواضع دمشق در برابر اسرائیل سبب شده تا این کشور به عنوان مهم‌ترین عامل در مقابله با سیاست‌های این رژیم در منطقه ایفای نقش نماید. پس از جنگ 1967م. که اعراب شکست سختی را از اسرائیل متحمل شدند، روابط کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی وارد مرحله‌ی جدیدی شد. مصر طی قرارداد کمپ دیوید در سال 1987م. و اردن طی قراردادی در سال 1991م. در عوض به رسمیت شناختن اسرائیل، مناطق اشغالی خود را در جنگ سوم پس گرفتند. کشور سوریه پس از جنگ سوم، به بسیاری از پناهندگان فلسطینی که طی 3 جنگ گذشته به سوریه عزیمت کرده بودند، شناسنامه اهدا کرد و برخلاف دیگر کشورهای عربی ضمن به رسمیت نشناختن اسرائیل، مرکز گروه‌های مقاومت شد.(3)
 
پس از عقب نشینی مصر و اردن از مبارزه، سوریه به عنوان اصلی‌ترین رکن مبارزه برای آزادی فلسطین در جهان عرب ایفای نقش نموده و این همواره در نقطه‌ی مقابل سیاست‌های عربستان سعودی است که خود را رهبر جهان عرب می‌داند و نقش خود را در موضوع صلح اعراب و اسرائیل بسیار پررنگ می‌بیند. علی‌رغم اتهامی که علیه مقام‌های ریاض نشانه رفته است، برخی از ناظران معتقدند که دولت سعودی میانه‌رو بوده و یا حداقل مواضع معتدلی در قبال مسائل اعراب - اسرائیل دارد. از جمله شواهد مستدل برای این ادعا، طرح صلح پیشنهادی عربستان سعودی است که اتحادیه‌ی عرب در کنفرانس سران در مارس 2002م. در بیروت آن را پذیرفت. این طرح پیشنهاد می‌دهد که تمامی اعضای اتحادیه‌ی عرب، کشور اسرائیل را به رسمیت بشناسند و در عوض تل‌آویو نیز تمامی سرزمین‌های اشغال شده در جنگ ژوئن 1967م. را بازگرداند؛ اما با این تفاسیر، سقوط سوریه می‌تواند علاوه بر کاهش حمایت از گروه‌های مقاومت در سطح منطقه، نقش عربستان را در مسئله‌ی فلسطین برجسته و پررنگ سازد. سعودی‌ها معتقدند در صورت سقوط سوریه و روی کارآمدن جریانی که همراهی خود را با سیاست‌های منطقه‌ای نشان دهد، می‌تواند گام جدّی در تحقق زمینه‌های صلح و رسیدن به یک توافق نسبی میان کشورهای عربی و اسرائیل باشد که در این معادله نقش عربستان سعودی برجسته و اثرگذار خواهد بود.
 
اهمیت ایدئولوژیکی
 
تقابل مقاومت با محافظه‌کاری عربی
 
یکی از جلوه‌های تقابل عربستان در برابر سوریه به سیاست‌های سوریه در منطقه بر می‌گردد. سعودی‌ها همواره سوریه را به خاطر حمایت از گروه‌های مقاومت که به زعم آن‌ها سیاست وضع موجود را به خطر انداخته و مقاومت را در منطقه گسترش می‌دهند، متهم نموده و آن را خطری برای منافع و آینده‌ی پادشاهی‌های محافظه‌کار می‌دید. از آنجا که سوریه به تنهایی فاقد منابع کافی برای ادامه‌ی سیاست‌های خود در لبنان و اراضی اشغالی بود، اقدام به ائتلاف‌ سازی بدون توجه به‌ ایدئولوژی متحدین خود نمود. ائتلاف‌های جدید شرایط تازه‌ای را برای دستیابی به اهداف سوریه مهیا می‌ساخت. از‌ این رو در زمان حافظ اسد، سوریه به طور هم‌زمان ائتلاف‌هایی را با کشورهای نفت خیز عربی، اتحاد شوروی و ‌ایران اسلامی ‌پی ریزی نمود که ‌این ائتلاف‌ها تا امروز به اشکال گوناگون با نوسان یا شکست روبه‌رو بوده است. در واقع تقابل این 2 ایدئولوژی همواره سایه‌ی خود را بر نگرش و طرز تلقی 2 کشور سوریه و عربستان از یکدیگر بر جای گذاشته است. در واقع عربستان از زمان مرگ حافظ اسد و به‌خصوص روی کار آمدن بشار اسد نگاه مساعدی به سوریه نداشته است. چرا که بشار اسد بسیار مستقلانه‌تر از سیاست‌های منطقه‌ای عربی عمل نموده است. برای همین عربستان هیچ نگاه مساعدی به نظام سوریه بعد از حافظ اسد نداشته و بحران سوریه فرصت خوبی را برای عربستان فراهم نموده تا با سقوط سوریه، سیاست‌های محافظه‌کاری عربی در موضع برتری قرار گیرد.
 
بسط مرجعیت عربستان و گفتمان سلفی‌گری
 
یکی دیگر از دلایل عربستان برای مداخله در سوریه و تقویت جبهه‌ی مخالفان بشار اسد، ارائه‌ی الگوی نظم جانشین در منطقه با اندیشه‌ی سلفی‌گری است. امری که حاکی از تقابل ایدئولوژیکی است و به اقلیت علوی حاکم در مقابل اکثریت سنی بر می‌گردد. در مقطع اخیر سلفی‌ها به نوعی حامل گفتمان اسلام‌گرایی افراطی هستند که البته نسبت به القاعده ملایم‌تر می‌باشند. در واقع عربستان حامل این گفتمان، می‌تواند بسترساز ایجاد نوعی تنش مذهبی باشد. عربستان با استفاده از این فاکتور در تلاش است تا با نشان دادن تقابل شیعی و سنی و حمایت از اکثریت سنی ضمن مهار مخالفان داخلی و حفظ همبستگی میان آن‌ها، حمایت خود را از سنی‌های سوریه ابراز دارد. امری که به دولت عربستان اجازه می‌دهد تا اعتبار مذهبی خود را به مخالفان داخلی‌اش نشان دهد. وهابیونی که در رسانه‌ها و تلویزیون‌های ماهواره‌ای به گریه افتاده و خواستار جهاد در سوریه هستند.(4)
 
حمایت‌های مالی و تسلیحاتی که ریاض از مخالفان در سوریه می‌نماید، همگی تلاشی است برای تقویت و روی کار آوردن سنی‌هایی که در خلاء قدرت همراهی خود را با عربستان نشان دهند. ریاض اکنون روی کمک اخوان المسلمین و متحدانش حساب باز کرده است. اخوان المسلمین بهترین گروه سازمان یافته محسوب می‌شود که شاید بتواند در دراز مدت خلاء قدرت را در این کشور پر کند. ریاض در طول 3 دهه‌ی گذشته به تمام معارضین فراری به ویژه اخوان المسلمین و سلفی‌های تندرو پناه داد و آن‌ها را در مؤسسه‌های فرهنگی، دانشگاهی و آموزشی به خدمت گرفت.(5)
 
چشم انداز بازیگری عربستان در منطقه
 
با توجه به اهمیت تغییرات ساختاری در سوریه که در2 سطح ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک بدان اشاره گردید، کاملاً پیداست که اهمیت تغییرات آینده در سوریه برای عربستان تا چه حد تعیین کننده خواهد بود. در تعیین ماهیت تحولات منطقه و نوع دسته‌بندی‌ها میان بازیگران و به طور کلی پویش‌های خاورمیانه، تحلیل‌گران معتقدند بازیگری عربستان در منطقه به خصوص بعد از تحولات عربی دچار رکود گردیده و شاهد بازیگری فعال ترکیه، قطر و مصر هستیم و به نوعی نقش عربستان به حاشیه رفته است. در تحلیل این گزاره باید گفت که تغییراتی که از دل بحران‌های منطقه‌ای بیرون می‌آید فضای مناسبی را برای برخی بازیگران فراهم می‌کند که می‌توانند با استفاده از ظرفیت‌های دیپلماتیک و در پیوند با قدرت‌های فرامنطقه‌ای به ایفای نقش بپردازند؛ اما مشکلاتی که 2 بازیگر یعنی قطر و مصر دارند این است که قطر دولتی ضعیف و فاقد قدرت راهبردی است و صرفاً با بهره گیری از قدرت مالی، رسانه‌ای و ظرفیت‌های دیپلماتیک و در پیوند با آمریکا به ایفای نقش می‌پردازد و با فروکش کردن بحران و تثبیت شرایط، این ظرفیت‌ها نیز فروکش خواهند نمود. همچنین در مورد مصر نیز باید گفت که مصر برآمده از دل تحولات انقلاب ژانویه به دلیل درگیر بودن در تثبیت شرایط و همچنین ضعف‌های اقتصادی و به طور کلی مشکلات اقتصادی ساختاری همچنان نخواهد توانست قدرتی اصیل، راهبردی و اثرگذار در منطقه باشد. بنابراین نگارنده معتقد است که چشم انداز تحولات منطقه به سویی خواهد رفت که عربستان در صورت سقوط سوریه دست برتر را در منطقه پیدا خواهد نمود. از این رو تغییرات در سوریه ضمن اینکه می‌تواند اتحاد راهبردی میان ایران و سوریه را تضعیف نماید، حمایت از گروه‌های مقاومت در لبنان و فلسطین را نیز کم رنگ نموده و این زمینه‌ای خواهد بود تا عربستان بتواند نفوذ خود را در مناطق ذکر شده احیا نماید.
 
در صورت سقوط نظام بشار اسد و روی کارآمدن یک دولت سنی میانه رو، عربستان در منطقه وضعیت مساعدی را پیدا خواهد نمود و منطقه بیش از گذشته در جبهه‌ی سیاست‌های محافظه‌کاری عربی قرار خواهد گرفت. بنابراین در صورتی که این گزاره‌ها عملیاتی گردد، شاهد تداوم بازیگری عربستان بیش از گذشته خواهیم بود و در واقع به احیای نقش در حاشیه رفته‌ی عربستان در سال‌های اخیر، به‌خصوص بعد از تحولات جهان عرب در سال 2011م. کمک زیادی خواهد نمود، اما در صورت تحقق سناریوی دوم یعنی بقای نظام سوریه، هر چند تغییر محسوسی را در نوع ماهیت بازیگری عربستان مشاهده نخواهیم کرد، اما طبیعتاً سیاست‌های 2 کشور تقابل بیشتری به خود خواهد گرفت و عربستان بیش از گذشته و این بار در قالب رویکردی همراه با فشارهای بین‌المللی از سوی آمریکا و متحدان منطقه‌ای به اعمال فشار خواهد پرداخت و شاهد رقابت تعارض آمیز میان 2 بازیگر خواهیم بود که همچنان می‌تواند چالشی برای عربستان در حوزه‌های نفوذش در لبنان و فلسطین و رقابت‌های منطقه‌ای با ایران در پی داشته باشد.(*)
 
پی‌نوشت‌ها:
 
1- ترابی، طاهره، آمریکا و ثبات خلیج فارس در روند رقابت‌های ژئوپلیتیکی ایران – عربستان، تهران: فصلنامه‌ی دیپلماسی صلح عادلانه، شماره‌ی پنجم، تابستان 1390.
 
2- Manfreda, Primoz. Saudi Arabia and Syrian Uprising, Why Saudi Arabia supports the Syrian opposition, About.com Guide, http://middleeast.about.com/od/syria/a/Saudi-Arabia-And-Syrian-Uprising.htm
 
3- مارتین، لی جی. چهره‌ی جدید امنیت در خاورمیانه، ترجمه‌ی قدیر نصری، چاپ اول، تهران: دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام)، 1389.
 
4- Al-Rasheed, Madawi, Saudi Arabia and Syria: logic of dictators, Open Democracy, 20 March 2012.
 
5- Kamel, Ayham. Saudi Arabia and Iran set to jockey for position in Syria, Foreign policy, August 11, 2011. 
  
 

گزارش اقتصاد پرس از سیطره‌ی چینی‌ها بر بازار کالاهای ایرانی

ورود غیرقانونی میلیاردها دلار کالای بی‌کیفیت چینی به ایران/ کاهش 25درصدی تبادلات تجاری با چینی ها/ آیا ایرانی‌ها از کالاهای چینی راضی‌اند؟

در چند سال گذشته و در پرتو ضعف مدیریت و نظارت دقیق بر واردات بی‌رویه برخی محصولات بی‌کیفیت به کشور سبب شده تا بازار تولید داخلی دستخوش تغییرات فراوانی شود؛ به طوری که بارها دیده شده محصولات بی‌کیفیت چینی به دلیل اشباع کردن بازار و قیمت پایین، ضرر تولیدکنندگان داخلی را در پی داشته است.

ورود غیرقانونی  میلیاردها دلار کالای بی‌کیفیت چینی به ایران/ کاهش 25درصدی تبادلات تجاری با چینی ها/ آیا ایرانی‌ها از کالاهای چینی راضی‌اند؟

اقتصادپرس: در چند سال گذشته و در پرتو ضعف مدیریت و نظارت دقیق بر واردات بی‌رویه برخی محصولات بی‌کیفیت به کشور سبب شده تا بازار تولید داخلی دستخوش تغییرات فراوانی شود؛ به طوری که بارها دیده شده محصولات بی‌کیفیت چینی به دلیل اشباع کردن بازار و قیمت پایین، ضرر تولیدکنندگان داخلی را در پی داشته است.تولیدکنندگان داخلی طی سال‌های اخیر بارها مدعی شده‌اند که محصولاتشان از نظر کیفیت قابل مقایسه با محصولات بی‌کیفیت وارداتی نیست، اما به دلایل فرهنگی و اجتماعی خانواده‌های ایرانی ترجیح می‌دهند از محصولات به اصطلاح خارجی استفاده کنند، زیرا در ذهن آنها نهادینه شده که کالای ایرانی کیفیت خوبی ندارد. هر چند شاید این تصور مردم کشورمان در مصرف کالای با کیفیت برندهای ایتالیایی، آلمانی و... به دلیل عمر بالای محصولات و کیفیت آنها، خدمات پس از فروش و... صحیح به نظر برسد، اما نمی‌توان این ذهنیت را به محصولات نامرغوب چینی تسری داد.شاید تا چند سال گذشته واردات محصولات چینی به کالاهای صوتی، تصویری و یا اسباب بازی خلاصه می‌شد، اما این روزها شاهد واردات برخی کالاها نظیر فرش، صنایع‌دستی و... از چین هستیم که تولید انحصاری آن در اختیار ایران بوده است.اما با افزایش میزان نارضایتی‌ها از کیفیت نامطلوب کالاهای چینی تیرماه سال 1390 سند همکاری میان سازمان استاندارد و رییس نظارت و بازرسی کالای چین مبنی بر ممانعت از واردات هر گونه کالای بی‌کیفیت و غیراستاندارد چینی به کشورمان به امضا رسید و مقرر شد تمام کالاهای مصرفی و صنعتی که از چین به ایران صادر می‌شود، باید استانداردهای ملی اجباری ایران و مجوز سازمان‌های استاندارد هر دو کشور را داشته باشد؛ در غیر این صورت بازرگانان دو کشور اجازه صدور و ورود کالاها را نخواهند داشت.

با امضای این سند مقرر شد چهار هزار و 500 قلم کالای صادراتی چین به ایران تنها درصورتی مجوز رود به ایران را دریافت کنند که اولا منطبق با استانداردهای مورد قبول ایران باشند، ثانیا کالاهای صادراتی به تایید مراکز نظارتی و بازرسی کالاهای دوکشور قرار بگیرند.

 داستان ناتمام واردات کالاهای غیر استاندارد چینی

اما باید گفت در یک سال گذشته که قرار بود این سند همکاری با تمام توان پیگیری شود و کالاهای چینی در مبدا مورد بازرسی قرار گیرند و از ورودشان به ایران جلوگیری شود، باز هم شاهد واردات کالاهای غیراستاندارد چینی به کشور هستیم؛ به طوری که مدیرکل بازرسی کالا و امور صادرات و واردات سازمان استاندارد ایران از ارجاع 26 محموله کالای غیراستاندارد وارداتی خبر داد. بنا به گفته نیره پیروزبخت، این کالاها از تاریخ اول آبان تا پانزدهم آذر امسال ضبط و سپس به کشورهای مبداء بازگردانده شدند.وی توضیح داد: عمده کالاهای غیر استاندارد ارجاع داده شده در چین تولید شده بودند که پس از نمونه‌برداری و آزمون در اداره‌های گمرک ایران شناسایی شدند. البته لوازم برقی وخانگی و ابزار آلات، لنت ترمز و قطعات خودرو از جمله کالاهای غیراستاندارد مرجوعی بودند.

 کنترل مضاعف کالاهای چینی در مبدا و مقصد

در همین راستا، مجیدرضا حریری، نایب رییس اتاق بازرگانی ایران و چین درباره تفاهم‌نامه ممانعت از ورود کالاهای غیراستاندارد چینی به کشور به «اقتصادپرس» گفت: سال گذشته تفاهم‌نامه‌ای میان سازمان استاندارد ایران و همتای چینی به امضا رسید و مقرر شد که کالاهای چینی برای حمل و ورود به ایران در کشور مبدا مورد بازبینی قرار گیرند و کیفیت آنها مطابق با استانداردهای ایران باشد. می‌توان گفت که بعد از امضای این توافقنامه بیشتر کالاهای چینی برای ورود به ایران مشمول دریافت استاندارد اجباری شدند و شرایط به‌گونه‌ای پیش رفت که کالاهای چینی علاوه بر کنترل در مبدا در گمرک ایران نیز دوباره بازرسی و کنترل شوند.وی افزود: با توجه به کنترل کالا در مبداء و مقصد، مشاهده شد که کالاهای چینی در مبداء کمتر مورد بازرسی دقیق قرار می‌گرفتند و مقامات گمرک چین بدون نظارت جدی و دقت کافی اقدام به صدور گواهی می‌کردند که با توجه به این شرایط مسوولان ایران سعی کردند نظارت جدی‌تر و دقیق‌تری بر روی کالاها در مبادی ورودی کشور انجام دهند و پس از انجام مراحل فوق اقدام به صدور گواهی واردات کنند.وی در پاسخ به این سوال که گفته می‌شود 26 محموله کالای چینی بازگشت داده شده، آیا می‌توان گفت که نظارت دقیقی بر روی ورود کالاها در کشور صورت نمی‌گیرد؟ تصریح کرد: آمار سازمان استاندارد گنگ است و اعلام نشده که این 26 محموله از مجموع چند محموله غیر استاندارد تشخیص داده شده است. برای نمونه آمار 26 محموله از مجموع یک‌هزار، 10 هزار و یا 100 هزار محموله. هر کدام متفاوت است و هر یک برخورد جداگانه‌ای می‌طلبد، اما نمی‌توان مدعی شد که نظارت در تمام مبادی به صورت 100درصدی وجود دارد، اما می‌توان گفت که در مبادی ورودی کشور کنترل بر کالاهای چینی بیش از نظارت بر واردات کالاها از سایر کشورهاست.وی در پاسخ به این سوال که با توجه به کنترل و نظات شدید بر روی کالاهای وارداتی از چین، چرا همچنان شاهد فروش برخی محصولات بی‌کیفیت در بازار داخل هستیم؟ متذکر شد: در مبادی رسمی گمرک کالاها از نظر تطبیق با استانداردها ایران مورد بررسی قرار می‌گیرند و اگر کالایی در بازار وجود دارد که بی‌کیفیت است، نمی‌توان گفت از طریق مبادی رسمی وارد شده، بلکه هستند کالاهای بی‌کیفیت چینی، ترک، مالزی و... که به صورت قاچاق و از مبادی غیررسمی وارد کشور می‌شوند.حریری درباره میزان تبادلات تجاری میان ایران و چین نیز در ادامه گفت: با توجه به تحریم‌ها و شرایط فعلی، تبادلات تجاری دو کشور روند رو به کاهش را طی می‌کند. به عبارت دیگر با توجه به تحریم‌ها امکان فروش نفت، محصولات پتروشیمی و میعانات، محصولات غیز نفتی و... به چین وجود ندارد و در نتیجه میزان واردات کالا نیز از چین کاهش یافته است.بنا به اعلام وی، در حال حاضر شاهد کاهش 25 درصدی تبادلات تجاری میان ایران و چین هستیم و پیش‌بینی می‌کنم مبادلات تجاری کشور تا 30 درصد نیز کاهش یابد.نایب رییس اتاق بازرگانی ایران و چین درباره بیشترین واردات کالاها از چین توضیح داد که بیشترین واردات از چین شامل فولاد و ماشین آلات است.

 خروج میلیاردها دلار سرمایه برای چه؟

هر چند سازمان استاندارد سعی می‌کند با جدیت هر چه بیشتر بر روی کالاهای وارداتی نظارت شدیدتری اعمال کند، اما  حال این سوال مطرح می‌شود که با وجود کنترل شدید کالاها در مبدا و مقصد، چگونه حجم عظیمی از محصولات بی‌کیفیت چینی که در میان مردم با اصطلاح یک‌بار مصرف شناخته می‌شوند، به صورت قاچاق وارد کشور می‌شوند؟ آیا هیچ سازمان و ارگانی نمی‌تواند مانع از خروج میلیاردها دلار سرمایه کشور برای خرید کالاهای بی‌کیفیتی شود؟ این در حالی است که می‌توان با هدایت این سرمایه‌ها به سوی بازار تولید، کالاهایی درخور شان و منزلت ایرانیان تولید کرد و یک‌یار برای همیشه بازار را از محصولات نامرغوب و یکبار مصرف پاک کرد.

 

*کامران کرمی؛ کارشناس مسائل خلیج فارس/انتهای متن/
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد