سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

گزارش یک حادثه

گزارش فارس از شاهدان عینی حادثه قتل وکیل آبادانی
آبادان حادثه خونین "میدان کاج" را در پایتخت خود نظاره‌ کرد

خبرگزاری فارس: ساعت 9 و نیم یکشنبه شب برابر با 25 تیرماه سال 91، "قتل در بازار جمهوری آبادان، جلوی انظار عمومی"؛ با شنیدن این خبر شوکه شدم، چون این بازار شلوغ‌ترین، مرکزی‌ترین و در واقع پایتخت شهرمان است.

خبرگزاری فارس: آبادان حادثه خونین

به گزارش خبرگزاری فارس از آبادان، شنیدن این جمله از زبان دوستم در ساعت 10 شب اصلاً خوشایند و باور کردنی نبود. من همان شب ساعت 9 از محل کار خارج شده و به پرترددترین‌ترین مرکز شهر، ایستگاه تاکسی‌های خیابان امیرکبیر برای رسیدن به مقصد منتظر ماشین بودم. پس از خستگی از هیاهوی بی‌هدف خودروهای تنها دربستی، به خیابان بعدی مراجعه و در محل با سوار شدن در یک خودروی شخصی خود را به مقصد رساندم.

حوالی ساعت 10 شب صدای زنگ تلفنم مرا متوجه خود کرد. "یک وکیل در بازار جمهوری به قتل رسیده است، من تا چند دقیقه دیگر جزییات را تلفنی برایت می‌گویم."

با شنیدن این خبر شوکه شدم، چون این بازار شلوغ‌ترین و مرکزی‌ترین نقطه شهر بوده و هضم چنین رویدادی برایم مشکل و غیرممکن بود.

پنج دقیقه بعد دوباره تلفنم مرا به سوی خود کشاند و این بار جزییات این حادثه باورنکردنی برایم عنوان شد... "فرهاد اسماعیلی، وکیل پایه یک دادگستری آبادان جلوی چشمان مردم در بازار جمهوری با چاقو و گلوله به قتل رسید، هنوز دلیل اصلی قتل مشخص نشده و قاتل نیز از محل حادثه در انتظار مأموران بوده و متواری نشده است."

تمام فکر و ذهنم متوجه این بود که اگر چند دقیقه بیشتر در محلی که هر شب از همانجا برای رسیدن به منزل سوار ماشین می‌شوم می‌ماندم شاید می‌توانستم از نزدیک شاهد این حادثه بوده و آن را بهتر هضم می‌کردم.

* قتل در ساعت اوج شلوغی‌ بازار و پرترددترین نقطه شهر رخ داد

آبادان شهر بسیار بزرگی نیست اما از امکانات و ظرفیت‌های بالای تجاری و اجتماعی برخوردار بوده و به همین منظور سالانه میزبان مهمانان و مسافران زیادی از اقصی نقاط مختلف شهر است. این منطقه یک نقطه بازار اصلی را به نام امیری و ته‌لنجی‌ها در خود گنجانده که به دلیل نداشتن امکانات تفریحی و مفرح مطلوب، سیل جمعیت جوانان و حتی مسافران را شبانه در خود جای می‌دهد. در ضمن این شهر به دلیل برخورداری از آب و هوای بسیار گرم به‌ویژه در فصل تابستان در ساعات 8 تا 11 و 12 شب همچنان پذیرای مردم است و در روزها کمتر کسی را می‌بینید که برای خرید روانه بازار شود.

جالب است بدانید که این همه مسافر و مهمان و جمعیتی که از عصر به بازار ته‌لنجی روانه می‌شوند، تنها در یک مرکز یعنی روبه‌روی بازار جمهوری برای گرفتن تاکسی در مسیرهای مختلف باید در انتظار باشند و اغلب بیش از نیم ساعت یا 45 دقیقه را در روز صرف این کار می‌کنند.

با اینکه چند قدم پایین‌تر ایستگاه تاکسی، مشخص و تعیین شده است اما به دلیل عدم‌ نظارت و مدیریت کارآمد، ایستگاه انتظار مردمی درست به چهارراه امیری منتقل و مردم به قول معروف برای سوار شدن در ماشین و رسیدن به مقصد "دست و پا می‌شکنند".

نکته اینکه: این قتل در ساعت اوج شلوغی‌ بازار و پرترددترین نقطه شهر رخ داد، جایی که همه و همه حاضران نظاره کردند این صحنه دلخراش و دردناک را!

* اینجا تگزاس است؟

و اما گفته‌های شاهدان عینی این حادثه؛

مهدی 38 ساله یکی از کسبه‌های بازار جمهوری که به گفته خود از نزدیک همه کم و کیف حادثه را از نزدیک مشاهده کرده، گفت: ساعت 9 و نیم یکشنبه شب بود که مردی سراسیمه و فریادزنان به سوی بازار جمهوری دوید، در مغازه‌ البسه فروشی پناه برد و مدام می‌گفت "کمکم کنید"، چیزی نگذشته بود که فردی دیگر با سن و سالی بین 55 تا 60 سال به سمت او دوید و با ضربات چاقو او را خونین کرده از پای درآورد و بعد از آن همه گلوله‌های اسلحه را در بدن مقتول خالی کرد.

وی افزود: مشاهده این حادثه برای من و مردمی که نظاره‌گر این ماجرا بودند اصلاً باور کردنی نبود، قتل در ملأعام و جلوی چشمان مردم؟!

این شاهد عینی ادامه داد: بسیاری از زنان و دختران حتی مردانی که در آنجا حضور داشتند با صدای داد و فریاد از صحنه متواری شدند، اما برخی دیگر نظاره می‌کردند این حادثه دردناک را.

وی با بیان اینکه مگر اینجا تگزاس است؟ اضافه کرد: همه ماجرا در عرض چند دقیقه اتفاق افتاد و من به شخصه تا به‌حال چنین چیزی را با چشمان خود، از نزدیک ندیده بودم، برایم بسیار دردناک و غیرقابل تصور بود.

* آن صحنه برای مردم غیرقابل درک بود

حسن 29 ساله دیگر شاهد عینی این ماجرا زمانی در صحنه حاضر شده که مقتول ضربات چاقو را خورده و با التماس به متهم می‌گفته است: "من زن و بچه دارم، تو رو خدا منو نکش!"

وی می‌گوید: با شنیدن صدای جیغ و فریاد مردم، از مغازه بیرون آمدم و دیدم که مقتول چگونه به قاتل التماس می‌کرد.

این شاهد عینی خاطرنشان کرد: قاتل با بی‌رحمی تمام دو گلوله در بدن و سر مقتول خالی کرد و مدام به جسد می‌گفت: "تمام زندگی‌ام را از من گرفتی..."

وی اضافه کرد: آن صحنه برای مردم غیرقابل درک بود، زیرا تاکنون در مکانی با این ازدحام و شلوغی چنین مواردی رخ نداده بود.

حسن عنوان می‌کند: البته روزانه ما شاهد بگومگو و دعواهای زیادی در سطح شهر هستیم و حتی دیده و شنیده می‌شود که با چاقو به ضرب و جرح یکدیگر پرداخته‌اند اما این مورد و با این شکل که در ساعت اوج شلوغی بازار، فردی به خود اجازه دهد با اسلحه در میان جمعیت کسی را به قتل برساند برایمان بسیار عجیب است!

وی ادامه داد: امروز بسیاری از دوستان من که در مغازه‌های مجاور این بازار مستقر هستند مغازه‌هایشان تعطیل بوده و من که با خواهرم در این مغازه مشغول به کار هستیم او را از حضور در این محل منع کرده‌ام.

* متهم ساکن آمریکا است

در این میان گفت‌وگویی با فردی که ادعا می‌کند قاتل این حادثه را کمابیش می‌شناسد گفت‌وگویی انجام داده که ماحصل آن را به اختصار می‌خوانید:

رضا 39 ساله ساکن آبادان می‌گوید: من هم مقتول و هم قاتل، هر دوی آنها را می‌شناسم و در جریان ماجرای کاری آنها و مشکلی که برایشان پیش آمده بود، هستم.

وی اظهار می‌کند: متهم، الف.ب متولد سال 1326 است که همراه با خانواده‌اش در سال 55 به آمریکا رفت و مجدداٌ در سال 90 به ایران مراجعه و در آبادان مستقر شد، البته متهم حدود 20 سالی است که از همسر خود جدا شده و اخیراً به‌طور شدید به مصرف مواد مخدر روی آورده بود.

رضا خاطرنشان کرد: این فرد با چند تا از دوستان خود شریک شده و مشغول به کار بود تا اینکه متوجه شد یکی از شرکایش امضای وی را جعل کرده و پول هنگفتی را از این طریق به جیب زده است، به همین خاطر اقدام به اخذ وکیل (مرحوم فرهاد اسماعیلی‌فر) گرفته و کم و کیف کار را با او در میان گذاشت.

وی ادامه داد: برای پیگیری و به نتیجه رسیدن این پرونده مبلغ 2 میلیون تومان به وکیل خود داده و پس از مدت‌ها دوندگی بالاخره کارش انجام و پرونده‌اش با موفقیت در حال اتمام بود که متوجه شد وکیلش، وکالت شریکش را نیز به عهده گرفته و به قول معروف می‌خواهد "او را دور بزند."

این شهروند 39 ساله آبادانی گفت: با این روند چند بار وی را تهدید کرد که از کار وکالت شریکش دست بردارد زیرا این انصاف نیست و در پاسخ همیشه این را می‌شنید که "من وکالت تو را به سرانجام رسانده و پرونده‌ات مختومه است و حالا می‌خواهم پرونده شریکت را برای پیگیری اخذ کنم، این کار نه جرم است و غیرقانونی."

وی افزود: با اینکه من خود سر صحنه حاضر نبودم اما مطمئن هستم که متهم در حالت عادی اقدام به این کار نکرده است زیرا از مکنت مالی بالایی برخوردار است و نیازی به پول ندارد، بحث سر لج و لجبازی شکل گرفته که به دلیل مصرف مواد و حالت توهم متهم، به اینجا کشیده شده است.

رضا یادآور می‌شود: مقتول دارای فرزندان کوچکی به نام‌های حدیث سه و نیم ساله و محمدحسین پنج ساله است...

* آمبولانس یک ساعت بعد از حادثه رسید

دیگر شاهد عینی این ماجرا که احمد حدود 50 سال سن دارد ادامه می‌دهد: ساعت 9 و نیم یکشنبه شب مردی هراسان به سمت بازار دوید و جمله "کمکم کنید" را فریاد می‌زند، به دنبال او شخصی چاقو در دست او را دنبال می‌کرد و به مردم می‌گفت هیچ کس دخالت نکند.

وی می‌گوید: شخص ضارب بالای 55 سال سن داشت و مقتول نیز حدود 40 سال.

این شاهد عینی اضافه کرد: در این میان از دست هیچ کس کار خاصی برنمی‌آمد و حتی به ذهنمان خطور نمی‌کرد که حادثه تا این حد شدت پیدا کند!!

وی با بیان اینکه با دیدن این صحنه به یاد فیلم‌های جنایی افتادم، افزود: مرد متواری که برای نجات جان خود به سوی یک مغازه البسه فروشی دوید با گلوله‌های اسلحه قاتل که در کیسه پلاستیکی مشکی مخفی شده بود از پای درآمد و جان داد.

احمد می‌گوید: جالب بود که مأموران نیروی انتظامی 40 دقیقه بعد در محل حادثه حاضر شدند و آمبولانس نیز یک‌ساعت بعد برای جابه‌جایی جسد به محل رسید.

وی افزود: کلانتری تا این محل کمتر از نیم کیلومتر فاصله دارد با این حال چرا پلیس نباید زودتر وارد صحنه شود؟ چرا وقتی اتفاق و دعوایی در شهر رخ می‌دهد تا رسیدن مأموران یا کسی باید کشته می‌شود یا مجروح؟ چرا باید امنیت شهر ما تا این حد پایین باشد؟ چرا این فرد به راحتی اسحله در دست داشته تا هنگام عصبانیت و در حالت جنون، اقدام به عمل این چنینی بکند؟

این شهروند آبادانی در پایان به مسئولان آبادانی گفت: شهروندانی که شاهد این صحنه دردناک بودند تا مدت‌ها نمی‌توانند این خاطره خونین را از ذهن و فکر خود پاک کنند، اینجا مسئولان پاسخی برای مردم دارند یا خیر؟!

* وقتی صدای بی‌صدای مظلومیت‌ و محرومیت‌ها شنیده نمی‌شود

این حادثه بی‌شک بسیاری را به یاد حادثه خون‌بار "میدان کاج تهران" می‌اندازد، تنها در ابعادی کوچکتر و با رنگ و بویی تازه‌تر!

با این تفاوت که در پایتخت‌مان نیروی انتظامی چند دقیقه بعد در محل حادثه حاضر شد و در اینجا بعد از گذشت نزدیک به نیم ساعت! در آن شهر بزرگ نه ترافیک و نه مسیرهای طولانی هیچ کدام نتوانست مانعی برای حضور پلیس در محل حادثه شود و در این شهر کوچک ترافیک‌های روان و مسیرهای کوتاه خیابان‌های چند متری سدی برای رسیدن پلیس در محل مورد نظر بود!

در این شهر ما هم نان داریم، هم آب با این تفاوت که نه نانوا داریم و نه مخزنی برای نوشیدن آب!

در این شهر ما همه چیز را در ویترین‌های زیبا و دلچسب و رنگارنگ توهم نظاره‌گریم و با قیمت‌های گزاف پیشنهاد شده نمی‌توانیم حتی دستمان را برای خرید به سویشان دراز کنیم.

شهر ما هم در دارد و هم دروازه اما چشمان نگهبان‌ها از بیکاری خسته و درمانده شده و در سویی دیگر می‌چرخند، سویی که تنها از پشت آن چشمان به ظاهر نافذ می‌توان آن را مشاهده کرد.

جالب است بدانیم که ما خود به واقعیت‌های شهرمان واقفیم و با این حال در بسیاری از موارد انکار می‌کنیم دیده‌ها و شنیده‌ها را!!!

قتل، تجاوز، سرقت، ضرب و جرح، اخاذی، اعتیاد و صدها موردی که شاید با بازگو کردن آن بتوان مردم را در پیشگیری، جلوگیری و در دام نیفتادن‌ها آنها مصون نگه داشت؛ اما امان از این انکار که روزی ما را به ناگزیر با فجایعی بزرگ‌تر و غیرقابل انکارتر رو‌به‌رو می‌کند.

قتلی که در چند روز گذشته در نقطه مرکزی شهرمان رخ داد، اتفاق، حادثه و ندانم‌کاری نبود بلکه "فاجعه" ای دردناک بر قلب شهرمان بود؛ شهری که روی تک تک ذرات خاک آن، خون شهدای مظلوم برای دفاع از ناموس و شرف ملت با ایستادگی در مقابل دشمن بعثی و متحدانش ریخته می‌شد امروز باید شاهد ریخته شدن خون آشنایی با دستان سرد و بی‌رحم هم‌خونی‌اش باشد!

با رویه در پیش گرفته شده و با بی‌هویتی که فرهنگ آن در بسیاری از مردم نهادینه شده، سردی بر سر و صورت‌ها مشاهده و در قلب‌ها رخنه کرده است، شاید این پیامد بی‌توجهی برخی مسئولان به حوادث ریز و درشت دور و برمان باشد و شاید باز هم تقصیر خودمان است، مقصر اصلی ما مردمیم!

وقتی می‌گوییم در برخی پارک‌های این شهر معتادان جلوی چشمان ما سرنگ در دست مشغول تزریق هستند! وقتی خانمی را بر روی تخت بیمارستان مشاهده می‌کنیم که از شدت ضربات چاقوی یک موتورسوار که برای کیف‌قاپی به او حمله‌ور شده است، در حال جان دادن است! وقتی می‌شنویم دختری برای رسیدن به مقصد سوار ماشین شده و بعد از اندکی سر از ناکجاآباد درآورده و به او ...! وقتی با اینکه شب‌ها در برخی مناطق درب خانه‌ها قفل و زنجیر است؛ موتورسیکلت، خودرو و یا کپسول‌های گازشان ربوده می‌شود! وقتی بدون اینکه آب از آب تکان بخورد سرقت‌های حرفه‌ای صورت می‌گیرد! وقتی برای کنده‌کاری گاز، آب و ... در خیابان، کوچه و پس کوچه‌ها شاهد کنده‌کاری و دوباره‌کاری‌های متعدد هستیم! وقتی صدای بی‌صدای مظلومیت‌ و محرومیت‌ها شنیده نمی‌شود و اگر هم شود بسیار کم‌رنگ و بی‌صدا پاسخ داده می‌شود! وقتی، وقتی، وقتی...

--------------

مریم خبازی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد