سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

یک ناهنجاری فرهنگی

راه بازگشت بسته است؛
باید در موقعیت آوارگی قرار بگیری تا بفهمی

 

جامعه او را حتی در حد یک زندانی و مجرم هم قبول ندارد و بزرگترین درد او همین است. هیچکس مسئولیتی در قبال او برعهده نمی‌گیرد و هیچکس از او حمایت نمی‌کند و هرکدام از افراد جامعه هم برای طرد او توجیهی دارند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)_منطقه خوزستان_در یک مرکز بهداشت در اهواز دختران بی‌سرپرستی مراجعه می‌کنند که به خاطر یک اشتباه برگشت‌ناپذیر از جامعه رانده شده‌اند. پایین بودن میانگین سنی این دختران که حدود 17 تا 18 سال است برای اثبات رفتار بچه‌گانه آنها کافی است. در جامعه‌ای که برخی خانواده‌ها هنوز بر اساس رسوم سنتی دختران را در خانه حبس می کنند و با یک اشتباه و خارج شدن از خانه، امکان برگشت و پشیمانی را از آنها سلب می‌کنند، یقینا پس از خروج از خانه و آوارگی، نه تنها خانواده، بلکه جامعه هم اشتباه آنها را نمی پذیرد و در نتیجه یک اشتباه می تواند تمام عمر آنها را بر باد دهد.

در علم روانشناسی رفتار کودکان نظریه‌ای وجود دارد که می‌گوید اگر به کودک نشان دهیم که حواسمان به کارهای او هست، کارهایش را درست و بهتر از روال عادی انجام می‌دهد. این رفتار در غریزه انسان وجود دارد و در مورد این دختران هم می‌تواند صادق باشد؛ این افراد به دلیل طرد شدن از جامعه و نبود نگاه‌هایی که به آنها بگوید "حواسمان به شما هست"، تلاشی برای اصلاح خود و انجام کارهای مورد پسند دیگران و جامعه ندارند، زیرا چشم ناظری بر خود نمی‌بینند و روز به روز در رفتار خود سیر نزولی را طی می‌کنند.

دختر پاک و معصومی که دیروز تنها به دلیل آزار و شکنجه خانواده و یا فقر و اجبار به تکدی گری از خانه گریخته، امروز به انسانی تبدیل شده که پرده شرم و حیا از او دریده شده و برای گذران زندگی دست به کارهایی می‌زند که اگر دیروز اسم این کارها را پیش او می‌آوردی از شرم و حیا سکوت می‌کرد و حرفی بر زبان نمی‌آورد. تنها داشته‌ای که این فرد به آن می‌بالد، آزادی کاذب است!

هر انسانی به طور فطری سعی می‌کند کارها و رفتارهای خود را توجیه کند و این افراد هم کسب آزادی را هدف خود می‌دانند؛ اما به چه قیمتی؟ آنها اظهار می‌کنند که برای کسب آزادی حاضر بوده اند از همه چیز خود بگذرند و به این موضوع هم افتخار می کنند.

"اعظم" یکی از این دختران که هر روز با باز شدن درب مرکز، وارد می‌شود و تا آخرین ساعت کاری این مرکز بهداشت در آنجا می ماند. اعظم سال 70 در خانواده‌ای فقیر، مستضعف و پرجمعیت در یکی از شهرهای خوزستان به دنیا آمده و هشت خواهر و برادر دارد و شغل پدرش هم به قول خودش "نان خشکی" است؛ در سن 14 سالگی، یعنی زمانی که یک دختر واقعا به وجود مادر نیاز دارد، مادر خود را از دست می‌دهد. اعتیاد، پدر و برادرانش را درمانده می‌کند و دختر که در این خانواده مظلوم‌ترین عضو است، به اجبار پدر و برادران به تکدی گری روی می‌آورد. فقر، اعتیاد و خشونت، فشارهای عصبی را در این خانه به اوج می‌رساند و دختر کوچک خانواده به تنها نان‌آور خانواده تبدیل می‌شود و به جای نوازش پدر و حمایت برادران، تنها آزار و شکنجه نصیب او می شود.

در یکی از روزهایی که برای تکدی از خانه خارج می‌شود، با خودش فکر می کند و می بیند که دیگر دلخوشی و امیدی برای بازگشت به خانه ندارد و شهر خود را به مقصد اهواز ترک می‌کند؛ ولی با گریز از خانه و لمس آوارگی متوجه می‌شود که شکنجه‌ها و آزار پدر و برادران قابل تحمل‌تر است و باید هر چه زودتر به خانه برگردد، دریغ از اینکه اعظم مرتکب اشتباه بزرگی شده و دیگر در خانواده جایگاهی ندارد. تصمیم می گیرد تلفنی با خانواده اش صحبت کند، شاید پشیمانی او را بپذیرند و او بتواند به جمع خانواده بازگردد، ولی برادرش او را تهدید به قتل می کند و اعظم برای حفظ جان آواره می شود. حالا او شب‌ها را در خیابان‌ها صبح می کند و روزها به این مرکز می آید. سختی‌ها، گرسنگی‌ها، گرما، فشارهای روانی و احساس ذلت و خواری می‌تواند توجیه خوبی برای یک دختر 20 ساله و ناآگاه برای گرایش به مواد مخدر باشد. اعظم می‌گوید: "با مصرف شیشه، گرمای سخت تابستان و سختی‌های روزگار هرچند برای مدتی کوتاه فراموشم می‌شود و همین احساس آرامش کوتاه نیز برای من ارزشمند است!" با این حال یک ماه پیش از اعتیاد، اضطراب، تخریب بدن و هزینه مواد مخدر خسته می‌شود و تصمیم می گیرد ترک کند؛ فعلا هم دوام آورده؛ اعظم هیچ برنامه‌ای برای آینده خود ندارد و در سن 20 سالگی تنها آرزویش داشتن مکانی امن برای خواب است.

در این مرکز بهداشت مکانی برای کنترل بیماری‌های عفونی و آمیزشی برای مراجعه دختران بی سرپرست اختصاص یافته، ولی این دختران به دلیل نداشتن سرپناه و آشیانه، این مرکز را مانند خانه خود می‌دانند و روزها از ساعت 9 صبح تا 15 در این مکان امن استراحت می کنند. در این مکان بسته‌های بهداشتی به آنها داده می شود و با هدف افزایش آگاهی آنها نسبت به روش های کنترل بیماری‌ها، کلاس هایی آموزشی برای آنها برگزار می‌شود؛ با این وجود این مرکز بهداشتی همان‌گونه که از نامش پیداست تنها در خصوص بهداشت جامعه و کنترل بیماری‌ها فعالیت می‌کند و تعهدی در قبال تامین مکان، خوراک و پوشاک این دختران ندارد؛ هیچ مکان دیگری هم برای نگهداری این افراد وجود ندارد. دیوارهای مرکز پر از تابلوهای آموزشی و نکات هشداردهنده در خصوص بیماری ایدز و اعتیاد است، زیرا افراد مراجعه کننده به این مرکز بیشتر در معرض ابتلا به این بیماری‌ها قرار دارند.

گرفتار شدن این دختران به راه‌های غیرمشروع موجب ایجاد بیماری‌های عفونی در آنها می‌شود؛ همچنین برخی از این دختران جوان نادانسته گرفتار افرادی ناباب می شوند و در نهایت نوزادی بی گناه، تاوان این اشتباه بزرگ خواهد بود. "سمانه" یکی از این افراد است و حالا نوزادی دو هفته ای در بغل دارد. اشتباه کودکانه سمانه کودکی را وبال گردن او کرد و حالا او مانده است و نوزادی که نمی‌داند چگونه او را نگهداری کند؛ نه از نوبت واکسن او خبر دارد و نه اصول بچه‌داری را می داند. سمانه به محض مرخص شدن از ‌بیمارستان با نوزادی در آغوش در خیابان‌ها سرگردان شده و حالا کسی که خود هیچ تصویری از آینده ندارد، قرار است آینده "ارشیا" را بسازد.

"مهسا" نام مستعار یکی دیگر از این دختران است؛ 18 سال دارد و به همراه خواهرش از خانه گریخته‌اند. مادرش را آخرین بار در سن هفت سالگی، یعنی همان زمان که پدر و مادرش از هم جدا شدند، دیده است. تعصب بیجا و آزار  پدر و ورود نامادری به خانه آنها موجب می شود مهسا و خواهرش بدون شناسنامه از خانه فرار کنند و حالا بزرگترین خواسته‌ آنها، داشتن شناسنامه و هویت خانوادگی است. مهسا نیز علی رغم همه آزارها و فشارهای پدر، اکنون از فرار خود سخت پشیمان شده است و می‌گوید: "باید در موقعیت آوارگی قرار بگیری تا بفهمی چه نعمتی را از دست داده ای." او نیز برای خود راه بازگشتی باقی نگذاشته است؛ در حالی که به یکی از تابلوهای هشدار ایدز خیره شده، چشمانش را ریز می‌کند و می‌گوید: "من در سن 9 سالگی نام مادرم را فهمیدم؛ من در خانه ای شبیه به زندان بزرگ شدم حق هیچ‌گونه اعتراضی هم نداشتم؛ با همه اینها، آوارگی سخت تر است." مهسا خودش هم دقیقا نمی‌داند که کدام زندگی بهتر است؛ در نهایت آهی می‌کشد و با ابهامی که در چهره‌اش بیداد می‌کند و سعی در کتمان آن دارد، می‌گوید: "هر کدام تلخی‌ها و سختی‌های خود را دارد."

مدیر مرکز از نداری و مشکلات خود در زمینه نگهداری از این دختران می‌نالد؛ می‌گوید: "نگاه‌های تند و ناپسندی که به دختران فراری می‌شود حتی جرات کار کردن در این مرکز را هم از من می‌گیرد؛ حتی خانواده‌ام نیز نمی‌دانند که من کجا شاغل هستم؛ اگر متوجه شوند اجازه ادامه کار را به من نمی‌دهند. در زمینه مکان مرکز هم با مشکل مواجه هستیم و در هر جایی که مستقر می شویم، با اعتراض همسایه ها مواجه شده و مجبور به ترک آنجا می شویم. نگاه جامعه به این دختران مناسب نیست و برخی افراد کمک کردن به این مرکز و این دختران بی سرپرست را گناه می دانند، این در حالی است که برخی از این دختران گناهی را مرتکب نشده اند و تنها گناه آنها این است که سرپرست ندارند؛ برخی از آنها هم در زندگی مرتکب اشتباهاتی شده اند، ولی اکنون پشیمان هستند."

ازدواج که برای بیشتر دختران مهم‌ترین و قشنگ‌ترین رویداد زندگی است، برای این دختران یک آرزوی محال است که دست یافتن به آن را غیرممکن می‌دانند. چند لباس عروس کهنه در گوشه‌ای از مرکز دیده می‌شود که مدیر مرکز آنها را تهیه کرده است. می‌گوید: "برخی اوقات برای شاد کردن آنها جشن‌های مختصری گرفته می‌شود و دختران با پوشیدن این لباس‌ها چنان در خیال عروسی فرو می‌روند که از این شاد کردن آنها واقعا احساس زیبا و خوبی به من دست می‌دهد. انسان هستند و انسان جایزالخطاست؛ نباید به خاطر یک خطا تمام عمر فقط سرزنش شوند."

برخی از دختران کم سن و سالی که به این مرکز مراجعه می کنند، تاکنون مرتکب اشتباهی نشده اند و برخی از آنها نیز توسط افراد نادرست به راه های نامشروع کشیده شده اند؛ البته برخی از آنها نیز خطاهایی داشته اند و حالا پشیمان هستند؛ نکته قابل تامل این است که وجود چنین افراد بی سرپرستی را در جامعه نمی توان انکار کرد و آواره شدن آنها در سطح شهرها علاوه بر اینکه هرچه بیشتر به آنها آسیب می رساند، زمینه بروز مشکلات بیشتری را در جامعه فراهم می کند؛ در نتیجه بهتر است به جای نادیده گرفتن و انکار موضوع، راهکاری برای نگهداری از این افراد و جلوگیری از بروز این معضل اجتماعی در خانواده ها اتخاذ شود.

گزارش از خدیجه نیسی، خبرنگار اجتماعی ایسنای خوزستان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد