سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

یک گزارش اجتماعی

گزارش/
نام: لاله
نام خانوادگی: بهزیستی

اجتماعی  25/2/1391  08:51:29
912-12214-5 کد خبر
RSS :: پرینت

مسئول مرکز کمی فکر می‌کند و می‌گوید: "گمانم از یکی از مراکز توانبخشی زیر 14 سال به اینجا منتقل شده، ولی می‌دانم که خانواده ندارد و در خیابان پیدایش کرده اند؛ حدود 10 سال است در این مرکز نگهداری می‌شود و از 14 سالگی به اینجا آمده و با این حساب 23، 24 سالی دارد. دقیقا سن او را نمی‌دانم، ولی به دنبال شناسنامه‌اش هستیم."

به گزارش خبرنگار ایسنای خوزستان، نام خانوادگی کودکان بی‌سرپرست را "بهزیستی" می گذارند. نام "لاله" را هم در مرکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست زیر 14 سال برای او انتخاب کرده‌اند. لاله کاملا متوجه حرفایمان می‌شود و با دقت به حرکت لب‌های مسئول مرکز نگاه می‌کند. از اینکه سوژه بحث ما شده لذت می‌برد و شادی از چشمانش مشخص است. دلیل خوشحالی‌اش را نمی‌دانم، ولی وقتی می بینم با لبخند به حرف‌هایمان گوش می‌دهد، بحث را طولانی‌تر می‌کنم. بعد از تمام شدن حرف‌ها احساس نزدیکتری به من پیدا می کند و صمیمی‌تر می شود. دستم را می‌گیرد و تخت‌ها را نشانم می‌دهد. می‌خواهد به دیگران وانمود کند که از آشنایان و دوستان او هستم.

لاله یک معلول جسمی حرکتی است که معلولیت او ناشی از تشنج است و کمی در راه رفتن مشکل دارد، ولی به هر حال راه می‌رود. در گرفتن اشیاء تا حدودی مشکل دارد، ولی کارهای شخصی اش را خودش انجام می‌دهد. لکنت زبان هم دارد و نمی‌تواند به راحتی حرف بزند، ولی مربی های او حرف‌هایش را متوجه می‌شوند.

با دیدن عکاس شال خود را درست می‌کند و می رود گوشه ای پنهان می شود. با انگشت‌های صاف و استخوانی‌اش موهایش را درست می‌کند و می‌خندد؛ می‌خندد و می‌خندد.. خنده‌های لاله نا خودآگاه نیست، بلکه شادی درون خود را بی پرده و آشکار بروز می‌دهد.

اینجا همه از ته دل می‌خندند و محبت آنها صادقانه و بی‌غرض است. در مرکز توانبخشی جسمی حرکتی دختران بالای 14 سال "رازی"، 41 معلول نگهداری می‌شوند که به این نگهداری نیاز دارند. از تخت‌هایشان پایین نمی‌آیند و تنها به حرکت افراد در میان تخت‌ها نگاه می‌کنند. برخی‌ها هم که حرکات ناخودآگاه و خطرناک دارند به تخت بسته شده اند. جسم و جانی ندارند و بیشتر آنها نحیف و ضعیف شده‌اند. اعصاب محیطی‌ و مرکزی آنها درگیر شده و این موضوع بر ذهن آنها تاثیر می‌گذارد؛ به تدریج ناتوانی جسمی و حرکتی‌شان بر مغز و اعصاب آنها تاثیر می‌گذارد و علاوه بر ناتوانی جسمی، به ناتوانی ذهنی هم مبتلا می‌شوند و ناخواسته و آرام آرام زبان آنها کند می‌شود، درک مفاهیم سخت می‌شود و ضریب هوشی هم پایین می‌آید. تخت، تنها پناهگاه آنها می‌شود و خنده‌ها و حرکات بی‌اراده، عادت و رفتار.

وقتی خانواده ها به ملاقات آنها می آیند، با دیدن این حرکات از طرفی نگران و ناراحت فرزندشان می‌شوند و از سوی دیگر هم شاید خوشحال می شوند که دیگر توقع و انتظاری از آنها نمی‌رود و می‌توانند دیگر به ملاقات نیایند. بعضی ها فکر می کنند اینجا دلی شکسته نمی‌شود و هوش و حواسی برای توقع و انتظار وجود ندارد. جسم، رو به تخریب می‌رود و تنها پوست و استخوانی می‌ماند و "مادریار" هم که هست تا هر روز این جسم نحیف را بشوید و مراقب آنها باشد.

"معصومه" یکی از مددجویان این مرکز است که جثه‌ای کوچک و به نظر سنی کمتر از 14 سال دارد. با اصرار مادریار غذا می‌خورد و شیطنت می‌کند. مادریار معصومه، او را "دخترم" صدا می‌زند و برای غذا خوردن معصومه بسیار حوصله به خرج می‌دهد. مادریاران در اینجا هر هفته مددجویان خود را عوض می‌کنند، ولی مادریار معصومه ثابت است. ظرف غذا را کنار می‌‌گذارد و می‌گوید: "معصومه از نوزادی پیش خودم بوده؛ یک روز کارگر شهرداری او را در ساکی پیدا می‌کند و تحویل بهزیستی می‌دهد. زمانی که او را تحویل گرفتم بند ناف و دستبند بیمارستانش را هنوز همراه داشت. کودکی چند روزه و سفید و تپل بود، ولی سری کوچک داشت و خانواده به خاطر این عیب، او را دور انداخته بودند. چند سال بعد هم باز در همان مکان ساک دیگری پیدا شد که "فاطمه" در آن بود. فاطمه هم همین خصوصیات را داشت که بعدا با آزمایش DNA متوجه شدیم این دو خواهرند." نگاهی به معصومه می اندازد و ادامه می دهد: "معصومه "میکروسفال" است و او را در تاریخ 22 بهمن سال 79 پیدا کردیم؛ ابتدا در مرکز شیرخوارگان نگهداری می شد و بعد هم به این مرکز منتقل شد. از کودکی در اینجا بزرگ شده و حالا هم 12 سال دارد."

در میان خاطرات مادریار، معصومه مدام شلوغ می‌کند و از این تخت به آن تخت می‌پرد و بقیه دخترها را اذیت می‌کند. "ژاله" با چشمانی نیمه‌باز، با حسرت او را نگاه می‌کند. او مبتلا به MS است و بیماری او در فاز پیشرفته قرار دارد. خانواده ژاله در مسجدسلیمان هستند و هر چند ماه یکبار به او سر می‌زنند. هر بار که به ملاقات او می‌آیند ژاله را پژمرده‌تر می‌بینند. بیماری او پیشرونده است و در فاز تخریب قرار گرفته؛ مادریار ژاله می‌گوید: "روزهای نخست ژاله راه می‌رفت و خودش کارهای شخصی‌اش را انجام می‌داد،. ولی مدتی است تنبل شده و از روی تخت پایین نمی‌آید." ژاله نگاهی معصومانه و مایوس به مادریار خود می اندازد و آرام ‌آهی می‌کشد. دستش را بلند می‌کند و می خواهد دست مادریار را بگیرد، ولی توان این کار را ندارد و دست او دوباره روی تخت می افتد. زبان ژاله هم سنگین شده و تقریبا نمی‌تواند حرف بزند. دهانش باز می‌ماند و چشمانش به پلک زدن می‌افتند.

"مهدی کیانی"، فیزیوتراپیست این مرکز درباره ژاله می‌گوید: "ممکن است فیزیوتراپی بیماری MS را درمان کند ولی در مورد ژاله گمان نکنم بتوانیم هیچ کاری انجام دهیم. بیماری ژاله بسیار پیشرفت کرده و حتی جراح هم نمی‌تواند برای او کاری بکند. در بیماری MS دو فاز ترمیم و حمله وجود دارد که ژاله در فاز حمله قرار دارد و حتی زبان او هم مشکل پیدا کرده است. ژاله تقریبا به آخرین فاز این بیماری رسیده و هر روز نسبت به روز گذشته ناتوان‌تر می‌شود."

لاله دوباره دستانم را می‌گیرد و به سمت تخت "ندا" می‌برد. به ندا که می‌‌رسیم، آرام گردنبندش را از زیر بالش بیرون می‌آورد و به من می‌دهد که گره‌هایش را باز کنم. انگشتان ندا صاف و خشک هستند و برای باز کردن گره‌های گردنبند خم نمی‌شوند. لاله با خوشحالی نگاهم می‌کند و امیدوار است که گردنبند را برایش باز کنم. گره‌هایش را به راحتی باز می‌کنم و آن را دوباره به او می‌دهم. نمی‌دانستم این کار آسان تا این حد خوشحالش می‌کند که شروع به خندیدن و دست زدن می‌کند.

"زهره پروانه"، مسئول فنی این مرکز می‌گوید: درآمد مرکز نیز بسیار ناچیز است و از شهریه خانواده‌ها و کمک‌های مردمی تامین می‌شود. شست‌وشو و تمیز نگه‌داشتن این افراد و تامین خوراک و پوشاک برای آنها هزینه زیادی به مرکز تحمیل می کند که در صورت مغایرت هزینه و درآمد ممکن است این مرکز و چنین مراکزی که خودگردان اقدام به نگهداری افراد آسیب‌دیده اجتماعی می‌کنند، تعطیل شوند."

وی ادامه می دهد: "خانواده‌ها خیلی کم به دیدار فرزندانشان می‌آیند و اگر قضیه شهریه نبود بعضی‌ها اصلا نمی‌آمدند. تعدادی از این کودکان از خانواده‌های متمکن هستند، ولی بعضی خانواده ها حتی از پرداخت شهریه ناچیز هم دریغ می‌کنند، در حالی که برای فرزندان دیگر خود شهریه‌های هنگفتی به مدارس غیرانتفاعی و آموزشگاه‌ها می‌دهند، ولی خرج کردن برای این افراد را هزینه‌ایی عبث می‌دانند. بیشتر این دختران احساسات قوی و لطیفی دارند و کاملا رفتار خانواده‌ها را درک می‌کنند. دوری از آنها، ظلم در حق این بچه ها است و آنها هم مانند افراد سالم از خانواده خود انتظاراتی دارند."

لاله و ژاله و ندا و معصومه را تنها می گذاریم و می رویم؛ آنها پشت سر ما همچنان می خندند؛ از ته دل می خندند. بعضی از بچه ها هم همچنان که روی تخت خوابیده اند، آرام دستی برای ما تکان می دهند. اینجا همه از ته دل می خندند...

گزارش از خدیجه نیسی، خبرنگار اجتماعی ایسنای خوزستان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد