سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

اخبار مرکز استان

اشک ها و لبخندها؛
مائده ای که جان 2 جوان را نجات داد

 

اینکه می گویند آدمیزاد از یک دقیقه بعدش خبر ندارد ، حقیقت محض است . یک دقیقه که هیچ ، آدم حتی از یک ثانیه بعدش هم خبر ندارد. در عرض چند ثانیه همه چیز تغییر میکند ، دگرگون میشود . خیلی ساده و تلخ ، جای مرگ و زندگی عوض می شود . یک گوشه ای از اهواز مهدی سی و ساله زندگی می کند. کلیه هایش را از دست داده ، بی کار افتاده گوشه خانه ، هیچکس نیست خرج زن و سه بچه اش را بدهد ، در نوبت پیوند قرار دارد، و با این اوضاع کلیه ها چند قدم بیشتر با مرگ فاصله ندارد . یک گوشه دیگر اهواز مائده زندگی می کند. 18 ساله ، جوان و پر از امید زندگی و رویاهایی برای آینده اش . ولی قرار نیست زندگی برای مائده و مهدی همیشه همینطور بماند . یک روز مائده که می رود روی پشت بام خانه شان ، می افتد پایین ، بیهوش میشود . خانواده اش در بیمارستان می فهمند که مرگ مغزی شده، و این یعنی پایان زندگی مائده و شاید آغاز زندگی چند نفر دیگر که مرگ انتظارشان را می کشند.

 به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسنای خوزستان، “مائده عبدی‌هویزه” در اتاق یازده بخش مراقبت های ویژه بستری است . هوشیاری ندارد و اندام های حیاتی اش به کمک دستگاه ها و تجهیزات پزشکی زنده اند و منتظر پیوند. در چند قدمی اتاق سوت و کور و غمگین مائده، مهدی بستری است. پدر مائده که از جانبازان جنگ تحمیلی است، می رود که مهدی را ببینند. سعی می کند موقع دیدن مهدی خوشرو باشد و با خنده وارد می شود، اما غم در چشمان خیسش موج می زند. با مهدی حال و احوال می کند و از دخترش می گوید و اینکه مائده از نه سالگی نماز می خوانده. در دوران ابتدایی روزه می گرفته. همیشه پای دعای کمیل تلویزیون می نشسته و دختر خوب و مهربانی برای پدرش بوده. می گوید من در دوران دفاع مقدس، دوستان عزیزی را دیدم که به شهادت رسیدند . آن سال ها ، عزیزانی را از دست دادم و امروز هم که دخترم مائده را به خدا سپردم ، به یاد آنها افتادم. دختر من که از شهدا بالاتر نیست. امیدوارم خدا برای دخترم ثواب قرار دهد. مائده من امانت خدا بود و من امشب او را به خدا سپردم . بعد می رود سمت اتاق مائده. پدر طاقت دوباره دیدن دختر را ندارد و وارد اتاق نمی شود ، اما برادر می رود بالای سر خواهرش و گریه کنان با مائده حرف می زند . از نگاه های مبهوتش می شود فهمید که هنوز رفتن خواهر را باور نکرده .

 پدر و برادر مائده از تو در توی راهروهای خلوت و ساکت بیمارستان بیرون می روند و مائده را می سپارند دست خدا. اتاق عمل آماده می شود، دکترها و پرستارها کارشان را شروع می کنند. یکی از کلیه ها را قرار است بدهند به مهدی. کبد و کلیه دیگر را هم می برند شیراز تا به افراد دیگری اهدا شود. نیمه های شب عمل تمام می شود و کبد و کلیه ها را از بدن مائده بیرون می آورند. یک کلیه و کبد را می گذارند درون کیسه های پر از یخ تا بفرستند شیراز. یکی از کلیه ها را هم پیوند می زنند برای مهدی که در اتاق عمل کناری بیهوش شده و آماده عمل پیوند است. خانواده مهدی که ماه ها درگیر بیماری پسرشان بوده اند از شنیدن خبر موفق بودن عمل پیوند نفس راحتی می کشند و خنده بر لبانشان می نشیند. دکترها بدن مائده را بخیه می زنند چراغ های اتاق عمل خاموش می شوند. مائده در سکوت اتاق فرو می رود. روح دخترک شادمانه به پرواز درمی آید...

 گزارش از خبرنگار اجتماعی ایسنای خوزستان: برنا قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد