اگرچه سالهاست خوزستان را به مقصد کرج ترک کرده اما هنوز با همان لهجه دلنشین آبادانی صحبت میکند. خاطرات بسیاری از دوران فوتبالی خود دارد و باوجود این که به یکی از بهترین مهاجمان و سرزن های فوتبال ایران معروف است ولی خودش از دوران ورزشیاش رضایت ندارد. او چند سالی نیز در جبهه برای دفاع از آب و خاک ایران، جنگید و سال ها با ترکش های باقی مانده از آن زمان در بدنش، زندگی کرد.
از کریم باوی می گویم؛ همان فوتبالیستی که برای به دست آوردن پیراهن مارادونا از شیوهای خاص استفاده کرد تا این پیراهن امروز به یکی از بهترین داشته های زندگیش تبدیل شود. کریم باوی، مهاجم جنوبی سرخ های پایتخت از تیم های منچستریونایتد، شالکه و چندین تیم عربی پیشنهاد داشت اما به جز یکی دو تیم عربی، اجازه بازی در هیچ تیم خارجی به او داده نشد تا دومین گلزن باشگاه پرسپولیس، امروز با وجود گذشت سال ها از دوران بازیگری اش، همچنان با حسرت از آن سال ها یاد کند.
به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه خوزستان، باوی، مهاجم آبادانی سابق فوتبال ایران به سالهای دور رفت؛ به نقطه آغازین فوتبالش. به جبهه های جنگ، به روزی که با اولین حقوقش انگشتری زنانه گرفت، به لحظه برآورده کردن آرزوی یک پیرزن، به روزی که همسرش او را ترک کرد، رفت. او از شاهین هم گفت؛ شاهینی که حالا بی بال و پر شده است.
گفتوگوی تفصیلی ما با کریم باوی را در ادامه می خوانید:
*آقای باوی چه شد که بین این همه رشته، فوتبال را انتخاب کردید؟
من متولد سال 1344 در آبادان هستم و از همان کودکی که هفت، هشت ساله بودم با توجه به این که آبادان شهری فوتبال خیز بود و مردم آن نیز فوتبال دوست بودند، جذب این رشته پرشور شدم و به سمت توپ فوتبال و بازی با توپ های پلاستیکی رفتم. کمکم هم با توجه به استعدادی که داشتم زمانی که آقای نادر شرافتی مربی تیم ایران گاز آبادان، بازی من را دید، پسندید و من را به باشگاه خودش برد. ما در آن جا در زمین های خاکی تمرین می کردیم. تا 12، 13 سالگی یعنی تا زمانی که جنگ شد در این تیم بازی می کردم و آن موقع باتوجه به این که استعداد بسیار خوبی داشتم برای تیم های نوجوانان و جوانان آبادان نیز انتخاب شدم.
*جنگ شد و زندگی شما وارد فصل دیگری شد؛ از آن زمان هم بگویید.
زمانی که جنگ شد، کمی آوارگی پیش آمد و چند ماهی از آبادان به خرمشهر عزیمت کردیم و بعد هم به اهواز آمدیم و از آن جا هم به سمت اصفهان، تهران و بعد به فردیس کرج که در حال تبدیل شدن به شهرک بود، نقل مکان کردیم. آن زمان با توجه به این که پدرم کارگر شرکت نفت بود، این شرکت به پرسنل خود برای این که آواره نشوند، وام می داد تا خانه بخرند و پدر من نیز خانه ای در فردیس کرج دید و آن را خرید. من در آن جا با چند نفر آشنا شدم و در زمین خاکی فردیس کرج همراه با مرحوم بابک معصومی، اکبر یوسفی و چند بازیکن دیگر بازی می کردیم و به فوتبالم ادامه دادم. این دوران تا 16 سالگی به همین صورت طی شد و من آن زمان با توجه به این که زندگی خانواده ام به سختی می گذشت، حتی شاگردی بنایی هم می کردم. در همین دوران بود که با چند نفر در فردیس کرج آشنا شدم و به جبهه رفتم.
*و در همین دوران بود که آن روز سرنوشت ساز و ورود رسمی تان به دنیای فوتبال رقم خورد.
من نزدیک به دو سال و نیم در جبهه بودم و قرار بود، کم کم جزو کادر مخصوص سپاه شوم تا این که یک روز به مرخصی رفتم و با تیم فردیس کرج برای برگزاری یک بازی مقابل منتخب تهران، عازم تهران شدم. در تیم منتخب تهران امیر قلعه نویی و دو سه بازیکن پرسپولیس حضور داشتند که ما در این بازی با حساب 4 بر یک به پیروزی رسیدیم و هر چهار گل را هم خودم به ثمر رساندم. در همین بازی بود که قلعه نویی که به تازگی به تیم شاهین تهران رفته بود، از بازی من تعجب کرد و به من گفت که در کدام تیم بازی میکنی؟ و من به او گفتم در تیمی بازی نمی کنم و دوستانم به او گفتند که به تازگی از جبهه برگشته است. سپس قلعه نویی به من گفت فردا به میدان امام حسین (ع) بیا تا تو را به نارمک که باشگاه شاهین تهران در آن جا است، ببرم. فردای آن روز باتوجه به این که لباس و کفش ورزشی نداشتم، سر قرار نرفتم. یادم هست که من برای بازی با تیم منتخب تهران نیز حتی لباس و کفش را از کسی قرض گرفته بودم. به هر حال دو روز بعد یکی از دوستانم که با امیر قلعه نویی رفیق بود هر دو به دنبال من آمدند و به من گفتند که چرا برای تمرین به تیم شاهین نیامدی که به آن ها گفتم اگر راستش را بخواهید بدانید من لباس و پول کرایه نداشتم که بتوانم بیایم.
خلاصه آن ها من را سوار یک خودرو پیکان کردند و بازهم پیش همان کسی که از او لباس قرض گرفته بودم، رفتم و لباس گرفتم و به سمت باشگاه شاهین رفتیم. آن موقع مرحوم محراب شاهرخی و نصرالله عبداللهی مربیان تیم شاهین بودند. آن ها برای جذب بازیکن تست می گرفتند. هوا در حال تاریک شدن بود که قلعه نویی پیش عبداللهی رفت و به او گفت، این بچه جنوبی است و خیلی خوب است، پس چرا نگذاشتی بازی کند؟ که او به قلعه نویی گفت، مگر او بازی بلد است؟ قلعه نویی هم گفت بله خیلی خوب است. همان موقع قلعه نویی به گوشه زمین رفت و یک سانتر کرد و من هم روی دست دروازه بان و مدافعان بلند شدم و آن توپ را وارد دروازه کردم و سپس عبداللهی به من گفت تو کجا بودی و کجای کره زمین زندگی می کردی؟ بعد من را به اتاق برد و به من گفت تو چطوری این قدر به هوا بلند می شوی و سر میزنی؟ او گفت باید به تمرین بیایی که من به او گفتم می خواهم به جبهه بروم و امروز هم به خاطر امیر قلعه نویی به این جا آمدم. او گفت تو به تمرینات بیا و من هم گفتم، کرایه ماشین هم ندارم اما در نهایت راضی شدم.
*پس شما یک شاهینی شدید.
بله، یادم هست آن موقع بهمن ماه سال 63 بود که 19 ساله بودم و این باشگاه پنج هزار تومان به من داد تا برای تمرین به این تیم بروم. آن زمان مدتی بود که دوست داشتم انگشتری را که در طلافروشی میدان انقلاب دیده بودم، برای مادرم بخرم و زمانی که آن پنج هزار تومان را به من دادند به آن ها گفتم این پول برای من است که گفتند بله و اگر به تمرین بیایی به تو پول می دهیم. من وقتی این پنج هزار تومان را گرفتم از باشگاه تا میدان انقلاب را به عشق این که به آن طلافروشی برسم و آن انگشتر را برای مادرم بخرم، دویدم. مسیر طولانی بود، ولی برای من که آن قدر ذوق داشتم، مسافت زیادی نبود. وقتی به طلافروشی رسیدم و وارد آن جا شدم، صاحب مغازه وقتی دید صورتم پر از عرق است، می خواست من را بیرون بیاندازد اما وقتی پولم را به او نشان دادم، به من گفت بفرما بنشین و برای من آب آورد تا بنوشم. به صاحب مغازه گفتم سه سال است که می خواهم این انگشتر را برای مادرم بخرم و او به من گفت عجیب است که چهار سال است که این انگشتر در این جا مانده است و کسی هم آن را نمی خرد. در نهایت من این انگشتر را با 800 تومان از پنج هزار تومانی که داشتم، خریدم و با ذوق و شوق به سمت خانه مان رفتم و انگشتر را به مادرم دادم که بسیار خوشحال شد و به من گفت از کجا پول آوردی که این انگشتر را خریدی؟ و به او گفتم باشگاه شاهین من را انتخاب کرد و به من گفته که هر وقت به تمرین بیایی به تو پول می دهیم و مادرم به من گفت راست می گویی؟ پس ننه نرو جبهه برو کمی فوتبال بازی کن شاید بتوانیم در کرج، زمین یا خانه ای بخریم. آن زمان با توجه به ازدواج برادرم، ما از خانه ای که داشتیم، نقل مکان کردیم و خانه ای ویلایی در جای دیگر کرایه کردیم و ماهی 900 تومان کرایه می دادیم.
*احتمالا با آن پول به جز خرید انگشتر کارهای دیگری هم انجام دادید.
بله همین طور است؛ سه هزار تومان را به مادرم دادم و 1200 تومان آن را در جیبم گذاشتم.
*از اولین بازی تان در شاهین بگویید.
تیم شاهین در لیگ باشگاه های تهران در اولین مسابقه اش با تیم بانک ملی تهران بازی داشت که تا دقیقه 70 تیم شاهین از حریف عقب بود که عبداللهی و شاهرخی به من گفتند که آبادانی بلند شو به زمین برو و ببینیم چه کار می کنی. باور کنید در این 20 دقیقه کولاک کردم؛ یک پاس گل به فرشاد پیوس دادم که توانست گل بزند و دو ضربه سر هم زدم که به تیرک دروازه خوردند. من خط دفاع حریف را به هم ریخته بودم، البته در این مسابقه موفق به گلزنی نشدم ولی همه تعجب می کردند و می گفتند این بازیکن از کجا آمده است که این طور به هوا می پرد و سر می زند. مردم خیلی من را تشویق می کردند. در این مسابقه مربی تیم ملی هم نظاره گر بازی بود و فردای آن روز اسم من را به عنوان دعوت شدگان به تیم ملی در روزنامه ابرار ورزشی کار کردند که برادرم آمد و به من گفت در فردیس اسمت پیچیده است که به تیم ملی دعوت شده ای و من بعد وقتی اسمم را در روزنامه که به عنوان آخرین نفر نوشته شده بود دیدم، باورم نمی شد.
*در دوران فوتبالی تان دو بار آقای گل شدید، خاطره ای از این دوران دارید؟
با تیم های شاهین تهران و تهران الف برای دو بار عنوان آقای گلی را به دست آوردم. یادم هست یک روز کیهان ورزشی من را به همین خاطر به دفتر روزنامه دعوت کرد و من با آقای عبداللهی به آن جا رفتیم که به من گفتند به دلیل این که آقای گل شده ای می خواهیم از طرف کیهان ورزشی به تو هدیه بدهیم. آن ها بلیت رفت به مشهد مقدس را به من دادند که 400 تومان بود و من به سردبیر کیهان گفتم برای برگشتن چه کار کنم که به من گفت، برگشتن با خودت است و ما توانستیم فقط بلیت رفت را برای تو تهیه کنیم. آن زمان در محله ما یک پیرزن مهاجر بود که آرزوی رفتن به مشهد را داشت و من هم بلیت برگشت را نیز تهیه کردم و آن پیرزن را برای چهار روز به مشهد فرستادم.
*پس از فوت دکتر اکرامی بازیکنان شاهین از این تیم جدا شدند، سرنوشت شما چه شد؟
پس از فوت دکتر اکرامی بازیکنان به سمت تیم های استقلال و پرسپولیس رفتند. به طور مثال قلعه نویی و دو، سه بازیکن دیگر به استقلال پیوستند. آن زمان علی پروین مربی پرسپولیس هم گفت من کریم باوی و مجتبی محرمی را می خواهم و ما هم راهی پرسپولیس شدیم.
*گویا شما از کشورهای مختلفی پیشنهاد بازی داشتید.
آن موقع از تمام کشورهای عربی دعوتنامه داشتم و حتی از طرف منچستریونایتد و شالکه آلمان هم دعوتنامه داشتم ولی متاسفانه مسوولان ما در حقم جفا کردند و با ممنوع الخروج کردن من، اجازه نمی دادند که من به خارج بروم. آن موقع می گفتند که تو بچه جبهه و جنگ هستی و اشکال دارد که به خارج بروی و برای غربیه ها بازی کنی و به من گفتند تنها کاری که می توانیم برای تو انجام دهیم، این است که به تو خروجی دو هفته ای برای بازی در کشورهای عربی بدهیم. من خیلی دوست داشتم به تیم منچستریونایتد یا شالکه آلمان بروم که نگذاشتند. مربی شاکله نیز خیلی خواهان من بود و حتی نامه هم فرستادند که به باوی نیاز داریم ولی متاسفانه نشد که بروم.
*پس به هیمن دلیل قصد فرار از کشور را داشتید؟!
سال 65 بود و من آن زمان تازه می خواستم به پرسپولیس بروم که از نادی العربی قطر هم پیشنهاد داشتم. باتوجه به این که اجازه خروج نداشتم، می خواستم با قایق از طریق بوشهر فرار کنم که متاسفانه من را گرفتند. مسوولان این تیم تلفنی به من گفته بودند که فلان روز ما در میانه های دریا منتظرت هستیم و از آن جا تو را به قطر می بریم و اگر هم می خواهی در این جا بمان و هر چقدر هم پول بخواهی به تو می دهیم. به هر حال قصد فرار داشتم که در نهایت هم متوجه شدند و من را گرفتند. آن موقع کسی که من را دستگیر کرد نمی دانست من فوتبالیست هستم و فقط به او گفته بودند که یک آدم مهمی است که می خواهد فرار کند و وقتی من را دستگیر کرد، باور نمی کرد که من کریم باوی هستم و پس از دستگیری من را از سلول خارج کرد و به خانه اش برد و گفت، آقا کریم باید به تو احترام بگذارند، چرا که این قدر برای تیم ملی گل می زنی. من هم وضعیت زندگی ام را و این که چرا می خواستم به آن جا بروم را برایش توضیح دادم. در هر صورت اگر آن موقع می گذاشتند من به این تیم بروم، باور کنید زندگی ام از این رو به آن رو می شد.
*از پیشنهادهای دیگرتان هم بگویید.
شیخ ابوظبی امارات نیز از من دعوت کرد که اماراتی شوم و آن موقع اماراتی ها بازیکن خارجی جذب نمی کردند ولی به من گفتند که می توانیم به تو تابعیت اماراتی دهیم تا در این جا بازی کنی. حتی مجلس کویت هم تصویب کرده بود که من کویتی شوم و سفیر کویت نیز به در خانه مان در فردیس آمد و از من دعوت کرد که کویتی شوم و برای تیم ملی این کشور بازی کنم.
*شما اگرچه موفق به بازی در تیم منچستریونایتد نشدید ولی سابقه بازی مقابل این تیم را دارید.
بله، این مسابقه در همان دورانی بود که هر دو ماده یک بار برای این که اقامت من باطل نشود، به قطر می رفتم و دو هفته می ماندم و سپس به ایران برمیگشتم که یک بار منچستریونایتد می خواست با تیم نادی العربی بازی کند که مربی نادی العربی، زاگالو برزیلی بود که از من خواست مقابل این تیم بازی کنم و من به آن ها گفتم خود این انگلیسی ها بهترین سر زن های دنیا هستند اما او به من گفت، هیچ کسی روی این کره زمین نمی تواند روی سر تو سر بزند. من در این مسابقه دو گل؛ یکی با پا و یکی هم با سر به تیم منچستر زدم. یادم هست زمانی که دقیقه 45 با سر به این تیم گل زدم، تیم حریف به داور گفت که این بازیکن چیزی در پاهایش گذاشته است که این قدر به هوا می پرد که بعد کفش ها و ساق های من را در آوردند و پاهایم را معاینه کردند و گفتند پای خالی است! آن موقع فرگوسن مربی منچستر بود که به من گفت تو چطوری این قدر به هوا می پری و با قدرت سر میزنی؟
پس از بازی هم زمانی که مربی منچستر به هتل آمد تا با من صحبت کند، رییس باشگاه العربی آمد و من را به خانه اش برد و گفت تا زمانی که این تیم این جا است، نمی خواهم در این هتل بمانی. آن زمان مربی منچستر به من گفت ما حاضریم سه برابر پولی که تیم های عربی به تو می دهند، بدهیم که به منچستر بیایی. رییس باشگاه نادی العربی هم خیلی هوای من را داشت و هر سری به من پول و هدیه می داد و به من می گفت لازم نیست به کشورهای خارجی بروی و بازی کنی و ما خودمان تو را می خواهیم و حتی بیشتر از تیم منچستر به تو پول می دهیم. آن زمان علاوه بر نادی العربی چهار تیم قطری در نوبت بودند که من را با پول خوب جذب کنند. حتی زاگالو برزیلی هم به من میگفت تو جایی نرو تا من تو را به برزیل ببرم. در آن جا خیلی به تو می رسند و به تو هم پول می دهند.
*شما مقابل مارادونا بازی کردهاید و از این تقابل، خاطره خوبی هم دارید؛ خودتان بیشتر توضیح میدهید؟
سال 66 مسابقاتی بین تیم آمریکای جنوبی و منتخب آسیا برگزار شد که از من هم به عنوان بازیکن قطر دعوت شد که در تیم منتخب آسیا بازی کنم. در این دیدار من اواخر نیمه دوم وارد بازی شدم که آن موقع تیم ما 3 بر صفر از حریف عقب بود که سانتانا، مربی تیم مان من را به زمین فرستاد و به من گفت ما به تو خیلی امیدواریم و هر طور که شده است باید برای ما گل بزنی که البته من موفق به گلزنی نشدم. داور عربستانی این بازی را می شناختم و من دقایق پایانی بازی به سمت او رفتم و به عربی به او گفتم به ثانیههای پایانی بازی که نزدیک شدیم و می خواستی سوت را بزنی، یک اشاره به من بده که او هم گفت باشه. داور در ثانیه پایانی بازی به من گفت کریم خلاص! و من هم بعد هر جا که مارادونا میرفت به دنبالش می رفتم و مربی مان به من گفت تیم می خواهد سانتر کند، به جلو برو ولی حواس من به این بود که ببینم مارادونا کجا میرود و او را دنبال می کردم، تا زمانی که داور سوت پایان بازی را زد پیراهن او را از پشت درآوردم که همه تعجب کردند و حتی مربیمان به من گفت آفرین چقدر تو باهوش هستی که به او گفتم این پیراهن برای من به یادگار می ماند. بازیکنان عربستانی هم به من گفتند که ما می خواستیم این کار را انجام دهیم و حالا هم ما به تو پول می دهیم و تو این پیراهن را به ما بده که من گفتم خیر، میخواهم این پیراهن را به عنوان یادگاری به ایران ببرم. اکنون این پیراهن یکی از مهمترین داشتههای ورزشی من است.
*شما در پنج شهرآورد پایتخت هم حضور داشته اید، از حال و هوای آن بازی ها و تفاوت آن با شهرآوردهای فعلی بگویید.
من در پنج داربی بازی کردم ولی موفق به گلزنی نشدم اما همراه با تیم شاهین دو گل به استقلال و دو گل هم به پرسپولیس زدم. داربیهای آن موقع مانند الان نبود؛ در آن بازی ها زد و بند و مسایل پشت پرده نبود و فوتبال واقعا پاک بود، چرا که پول نبود. آن موقع پول نبود ولی شور و هیجان بسیار بود و با شهرآوردهای الان متفاوت بود. یادم هست در یکی از شهرآوردها 110 هزار تماشاگر به ورزشگاه آمد و اگر شهرآورد اخیر را دیده باشید، 55 هزار نفر به ورزشگاه آمدند. آن موقع از اول تا پایان فصل پولی به ما نمی دادند و تنها پولی که به ما می دادند مربوط به بردی بود که در شهرآورد به دست می آوردیم.
*شما یکی از بهترین گلزن های پرسپولیس هم هستید.
من در حال حاضر دومین گلزن باشگاه پرسپولیس هستم و طی هشت سالی که در این تیم بودم، 87 گل به ثمر رساندم و بعد از پیوس، بزرگترین گلزن این تیم هستم.
*پس از هشت سال حضور در پرسپولیس از این تیم جدا شدید و به خوزستان و به تیم شاهین اهواز برگشتید.
آخرین حضورم در فوتبال مربوط به سال 76 است که برای یک سال برای تیم شاهین اهواز بازی کردم. آن زمان مسوولان باشگاه شاهین به دنبال من آمدند و به من گفتند با توجه به این که اواخر فوتبالت است، به تیم شاهین بیا و ما به تو احتیاج داریم و در آن سال توانستیم این تیم را به لیگ برتر کشور بیاوریم. من در این مدت 9 گل برای تیم شاهین به ثمر رساندم.
*چه شد که پس از خداحافظی از فوتبال تصمیم گرفتید به کویت بروید؟
صالح الحساوی مهاجم کویتی بود که وضع مالی اش خیلی خوب بود. من هم با توجه به وضعیت مالی ای که داشتم با او تماس گرفتم که می خواهم به آن جا بیایم که او هم از من دعوت کرد تا به آن جا بروم و اگر توانستم بازی کنم و وضعیت مالی ام بهتر شود. سه ماهی در تیم نادی العربی کویت بودم و یک دوره مربیگری هم دیدم. سال 77 زمانی که از کویت برگشتم کیف دستی ای داشتم که تمام دینار و دلارهایم در آن بود و وقتی وارد فرودگاه ایران شدم و خواستم سه چمدانم را بردارم، متوجه شدم که کیف دستی ام نیست که متاسفانه آن را برده بودند. در آن کیف علاوه بر پول، کارت پایان خدمتم نیز بود. صالح الحساوی و پدرش خیلی به من کمک کردند و من به آن جا رفتم تا در درآمدزایی کمکی به من شود و بتوانم در ایران مغازه ای بخرم که با شرایطی که برایم ییش آمد، به این صورت نشد.
*شما به یکی از بهترین سرزن های ایران هم معروف هستید، خودتان نظرتان چیست؟
من خیلی خوب سر می زدم و یادم هست مربیان خارجی برای من توپ سانتر می کردند و من سر می زدم و آن ها از این کار من لذت می بردند و از من فیلم می گرفتند.
*از دوران حضورتان در جبهه و ترکش هایی که تا همین چندماه پیش، از آن زمان در بدن تان به یادگار داشتید، بگویید.
سال 61 و 62 در جبهه بودم و یک بار در سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی در فکه مجروح شدم و یک بار هم سال 62 در عملیات ثامن الائمه، نزدیک های دهلران بود که مجروح شدم. من از هر عملیات یک ترکش در بدنم داشتم و با همین وضعیت هم فوتبال بازی می کردم و همه نیز تعجب می کردند که من چگونه با این وضعیت بازی می کردم.
*درست است پلی که به سمت آبادان می رفت، توسط شما و دوستان تان منفجر شد تا عراقی ها نتوانند آبادان را تصرف کنند؟
آن موقع عراقی ها خرمشهر را تصرف کرده بودند که با انفجار این پل آن ها نتوانستند آبادان را هم تصرف کنند. درباره این اقدام هم باید بگویم که آن زمان من به همراه سه نفر دیگر برای این که عراقی ها نتوانند آبادان را بگیرند، تصمیم به انفجار پلی که به آبادان ختم می شد، گرفتیم. یکی از ارتشی ها بمبی درست کرد و به ما گفت که این بمب را در زیر پل بگذارید تا اگر عراقی ها خواستند از آن رد شوند آن را منفجر کنی. اگر عراقی ها از این پل رد می شدند، آبادان سقوط می کرد. در همین اقدام یکی از دوستانم توسط تک تیراندازها به شهادت رسید. ما این بمب ها را که چسبی بودند، زیر تیرآهن پل کار گذاشتیم و من خودم بعد از این کار، به وسط آب پریدم و در نهایت هم این پل، از وسط قطع شد.
*ترکش هایی که در بدن داشتید شرایط را برای شما بسیار سخت کرده بود و گویا حتی خانه نشین هم شدید و بعدا عمل جراحی سختی انجام دادید.
با توجه به وضعیت پاهایم، 10 سال بود که نمی توانستم زیاد راه بروم و دکترها می گفتند همین چند قدم را هم به دلیل این که ورزشکار بوده ای میتوانی برداری و چند وقت دیگر این چند قدم را هم نمی توانی برداری. از عمل جراحی اخیر من، شش هفت ماهی می گذرد. من دو بار پاهایم را عمل کردم تا این ترکش ها در نهایت از بدنم خارج شدند. اکنون از لگن تا زانوهایم پروتز گذاشته شده است. پیش از این، هیچ پزشکی جرات نمی کرد که با توجه به وضعیتی که داشتم، من را عمل کند ولی حمید استیلی و اکبر یوسفی دکتری را پیدا کردند که از اروپا آمده بود و بهترین دکتر ارتوپد در اروپا شناخته شده بود. برای این که تحت عمل جراحی قرار بگیرم استیلی، یوسفی و رویانیان خیلی به من کمک کردند. به نظرم دکتر افشین طاهریاعظم نیز یکی از نوابغ دنیا است و در حالی که هیچ دکتری جرات نمی کرد من را عمل کند او به من گفت که می توانم این کار را انجام دهم. من دو عمل بسیار سخت داشتم که یکی از عمل هایم 11 ساعت و دیگری 9 ساعت به طول انجامید. هزینه عمل من خیلی زیاد شد که باشگاه پرسپولیس، رویانیان و استیلی این پول را جمع آوری کردند. در حال حاضر هم وضعیت جسمانی ام به صورتی است که با شاگردانم تمرین می کنم و میدوم و قرار است در کلاس های مربیگری هم شرکت کنم.
*چند سال عضو تیم ملی بودید و آیا از دوران ورزشیتان راضی هستید؟
من 10 سال در تیم ملی بودم، 34 بازی ملی و 29 گل زده دارم، البته چند گل هم دارم که به دلیل این که تیم ملی بازی هایش در مسابقات دهه فجر بود، برای من ثبت نشده است. من از دوران ورزشی ام راضی نیستم چرا که من هم مانند خیلی ها می توانستم به خیلی جاها برسم ولی متاسفانه با توجه به این که به من اجازه خروج ندادند، ضربه خوردم. در هر صورت با توجه به فعالیت های من در این فوتبال و جبهه های جنگ، می توانستند خیلی کارها برای من انجام دهند که این طور نشد و برای من هم جبران نکردند. اگر به این صورت نمی شد، می توانستم از نظر مالی به چیزهای بهتری دست پیدا کنم و اگر به سمت و سوی فوتبال نمی آمدم حداقل در جبهه شهید می شدم و اسمم پیش خدا بلند بود.
*آرزویی داشتید که به آن نرسیدید؟
بدترین دوران تیم ملی مربوط به زمانی بود که ما در تیم ملی بودیم و اصلا پولی نمی دادند. یادم هست در جام ملت های آسیا که سوم شدیم، زمانی که جزو چهار تیم آمدیم، نفری 50 دلار به ما دادند و به نظرتان با این پول چه کار می توانستیم انجام دهیم؟ حتی زمانی که صالح الحساوی من را به اتاقش دعوت کرد، برای این که شان و منزلت کشور را بالا نگه دارم به او گفتم به من پنج هزار دلار دادند و او هم کیف پولش را به من نشان داد و گفت هر چقدر پول می خواهی بردار، به ما که جزو چهار تیم آمده ایم نفری 27 هزار دلار داده اند.
*در حال حاضر مشغول به چه کاری هستید؟
اکنون که سلامت جسمانی ام را به دست آورده ام می خواهم در کلاس مربیگری شرکت کنم. آکادمی فوتبال پرسپولیس نیز در دست من است و خودم نیز مدرسه فوتبالی در کرج دارم. مردم کرج، پدر و مادر بازیکنان و خود بازیکنان نسبت به من علاقه مند هستند، چرا که من دلسوزانه کار می کنم. فکر کنم در آینده نزدیک که بهبودی ام را به دست آورم، وضعیت مالی ام نیز بهتر شود و قرار است مغازه لباس ورزشی بزنم چرا که به این کار علاقه مند هستم و قلعه نویی هم به من گفته است که هر کاری بتوانم برای تو انجام می دهم.
*هنوز با دوستان قدیمی فوتبالی تان در ارتباط هستید؟
بله، با خیلی از دوستان مانند استیلی، قلعه نویی و دایی در ارتباط هستم.
*از زندگی شخصیتان هم بگویید.
سال 69 ازدواج کردم و پس از چند سال زندگی مشترک اواخر سال 72 زمانی که یک هفته در اینجا نبودم، همسرم همراه با برادرش کارهایش را بدون این که به من بگوید انجام داده بود تا به آمریکا برود. او ریحانه، دختر سه ماه ام را برداشت و از ایران رفت و پس از آن هم از هم جدا شدیم. با توجه به وضعیتی که داشتم نمی توانستم به دنبال دخترم بروم و اکنون هم به آن صورت اطلاعی از آن ها ندارم. البته هر کسی دوست دارد فرزندش را ببیند و من هم می خواهم با توجه به این که شرایط خوب شده است، از این به بعد به دنبال پیدا کردن دخترم باشم. پس از رفتن همسرم با پدر و مادرم زندگی می کردم که سال 73 مادرم فوت شد و دو ماه پیش نیز پدرم را از دست دادم و اکنون هم تنها زندگی می کنم.
*از فوتبال آبادان و شهری که در آن با توپ فوتبال آشنا شدید، صحبت کنید.
زمانی که جنگ شد، فوتبالیست های آبادان که واقعا عشق و علاقه به فوتبال آبادان داشتند، متفرق شدند و زمانی که جنگ تمام شد و مردم آبادان برگشتند، دیگر فوتبال آبادان آن رشد و نموی که باید داشته باشد را ندارد و آن دلسوزان و سینه سوختگان که با تمام وجود زحمت می کشیدند، دیگر نیستند. به همین دلیل فوتبال آبادان در حال نابودی است و دیگر به آن صورت بازیکنی ندارد و بازیکنان خوزستانی در تیم ملی نیستند، در حالی که زمانی که ما در تیم ملی بودیم، هفت هشت بازیکن از خوزستان بودند. من سعی می کنم سلامتی ام را به دست آورم و زمانی که کارت مربیگری گرفتم به آبادان بروم و دلسوزانه کار کنم و به این تیم کمک کنم تا نفت آبادان را به دوران گذشته خود برگردانیم و روح افرادی مانند دهداری ها را که در این تیم زحمت کشیدند و همچنین دیگر مربیان را شاد کنیم.
*به نظرتان نفت آبادان امسال لیگ برتری می شود؟
مسوولان این تیم بسیار کمک می کنند تا تیم امسال لیگ برتری شود و ان شاالله با کمک مردم آبادان این امر محقق می شود.
*در پایان یک جمله درمورد این کلمات بگویید.
آبادان: شهر همیشه قهرمان
شاهین: بال هایی که شکسته است
پرسپولیس: باید همیشه قهرمان باشد
علی پروین: همیشه سلطان
تیم ملی ایران: با مربی ایرانی، آینده خوب
کی روش: مربی ای که فوتبال ایران را به خوبی به جهان معرفی نکرد
بهترین تیم ایران: سپاهان
بهترین مهاجم فعلی ایران: طارمی