اگرچه همکاری چین و روسیه از پشتوانه بسیار بالایی برخوردار است اما ملاحظات اقتصادی چین نسبت به آمریکا و اینکه آمریکا بزرگترین شریک چین در حوزه تجارت است و همچنین رقابتی محکم که بین چین و روسیه در آسیای مرکزی وجود دارد، باعث میشود که همکاری چین و روسیه دارای عمق زیادی نگردد.
. مقدمه
روسیه و چین ازجمله قدرتهای بزرگ سیستم بینالملل محسوب میشوند. چین ازجمله اقتصادهایی است رشد اقتصادی پیوستهای را تجربه کرده است و از طریق همین رشد اقتصادی توانسته است جایگاه مهمی در نظام بینالملل کسب کند. چین از زاویه شاخص تولید ناخالص داخلی مبتنی بر برابری قدرت خرید در سال 2014 تقریباً برابر 17.600 میلیارد دلار و همین شاخص برای روسیه تقریباً برابر با 3.600 میلیارد دلار بود که نشان میدهد وزن اقتصادی چین تقریباً 5 برابر اقتصاد روسیه است.[1] باوجوداین، روسیه نیز از توانمندیهای نظامی، سیاسی و ظرفیتهای بالایی در حوزه انرژی برخوردار است که اهمیت خاصی به این کشور میدهد.
با توجه به اینکه هر دو کشور خواهان نظام چندقطبی در سطح بینالمللی میباشند که در آن رأی و نظر آنها از اهمیتی برابر با ایالاتمتحده آمریکا برخوردار باشد و نیازهایی که چین در زمینهی انرژی و تسلیحات به روسیه دارد باعث شکلگیری همکاری بین این دو کشور میشود. باوجود زمینههای بسیاری که درزمینهی همکاری بین دو کشور وجود دارد، بهمنظور داشتن تحلیلی واقعبینانه نیاز است تا به زمینههای رقابت و بیاعتمادی این دو کشور هم توجه داشت. بیشتر تحلیلها درزمینهی همکاری و شراکت راهبردی دو کشور نگاشته میشوند، نگارنده در این پژوهش تلاش میکند تا با استفاده از دادهها و واقعیتهای موجود به مسئله رقابت و همکاری دو کشور بپردازد.
2. زمینههای همکاری و رقابت چین و روسیه
در بین کشورها زمینههای رقابت و همکاری متفاوتی وجود دارد که آنها باعث همکاری و رقابت بین دو کشور میشود. در ادامه فهرستی از زمینههای رقابت و همکاری دو کشور چین و روسیه ارائه میگردد؛ ذکر این نکته ضروری است که در برخی از زمینهها بین چین و روسیه رقابت یا همکاری تقریباً خالص وجود دارد. باوجوداین، در برخی از زمینهها بین چین و روسیه بهطور همزمان رقابت و همکاری وجود دارد.
2-1. بیاعتمادی چین و روسیه به یکدیگر
روسیه نسبت به چین بیاعتماد است. از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همیشه شاهد کاهش رشد جمعیت خود بوده است و این در حالی است که با مهاجرت فزاینده و غیرقانونی جمعیت چینی به سیبری روبرو بوده است. در طول 150 سال گذشته پیشرویهای روسیه به ضرر چین صورت گرفته است که مردم چین و رهبران این را بهخوبی میدانند. روسیه از آیندهای نگران است که چین بهمثابه ابرقدرتی ظهور کند و قدرتش را در عرصه جهانی محدود سازد. مناطق خالی سیبری در آینده با اکثریت جمعیت چینی روبرو خواهد شد و همین امر در آینده باعث اختلاف دو کشور خواهد شد.
2-2. نگرانی روسیه از شرق دور خاک روسیه
روسیه بهطور سنتی از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، از طرف چین در شرقیترین نقطه کشورش که دارای منابع طبیعی و جمعیت کم است، احساس نگرانی میکرده است. این منطقه تنها 6 میلیون نفر جمعیت دارد که در مقابل همسایه کناری خود یعنی چین که استانهای شمال شرقی آن با حدود 110 میلیون نفر، جمعیت اندکی محسوب میشود. دمیتری مدودوف در بیانیهای اعلام داشت که دولت روسیه باید از این منطقه در برابر توسعهطلبی دولتهای همسایه حفاظت کند. دولت روسیه حتی وزارت خاور دور (FAR-EAST) ایجاد کرده است و تلاش کرد تا جلوی مهاجرت فزاینده چینیها به این منطقه را بگیرد.[2]
2-3. تفاوت دغدغههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی
چین و روسیه در پیگیری اهداف سیاسی-امنیتی و اقتصادی تفاوت دیدگاه دارند. چین بیش از آنکه روی اهداف سیاسی امنیتی توجه داشته باشد روی اهداف اقتصادی متمرکزشده است و این در حالی است که روسیه روی اهداف سیاسی-امنیتی بیشتر تأکید دارد (البته این تأکید نسبی است). برای مثال، درحالیکه چین در آسیای مرکزی در پی منافع اقتصادی بیش از منافع سیاسی است. روسیه روی امنیت و نفوذ سیاسی در آسیای مرکزی بیشتر از مسائل اقتصادی توجه دارد.
با توجه به سابقه تجاوز روسیه به اکراین (2014) و گرجستان (2008)، کشورهای منطقه آسیای مرکزی از حضور چین بهمنظور متوازن کنندهای علیه روسیه استفاده میکند. بهعلاوه، چین ضرورت توجه به ثبات سیاسی و دفاع از آسیای مرکزی بهعنوان ابزاری برای مهار جنبشهای جداییطلب در استان سین کیانگ را دریافته است، لذا تلاش دارد تا در حیات خلوت روسیه حضور بیشتری پیدا کند.
2-4. رقابت چین و روسیه در آسیای مرکزی
دو کشور چین و روسیه نسبت به نیتهای یکدیگر بیاعتماد میباشند. روسیه نگران خیزش چین در آسیای مرکزی است. دایره قدرت روسیه در آسیای مرکزی با حضور چین بهویژه در حوزه انرژی و نفوذ سیاسی محدود میگردد. لذا در این حوزه چین با روسیه در حال رقابت است. کشورهای آسیای مرکزی در حوزه صادرات انرژی، رقیب بالقوه روسیهاند. درحالیکه صادرات انرژی منبع درآمد اصلی روسیه محسوب میشود.
2-5. همکاری چین و روسیه در ایفای نقش قدرت بزرگ در نظام بینالملل
هر دو کشور چین و روسیه خواهان ایفای نقش در حد و اندازه قدرتهای بزرگ میباشند. هرچند درزمینهی دستیابی به این جایگاه و ابراز این جایگاه در نظام بینالملل تفاوتهایی نیز وجود دارد. هرچند با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، گرایش روسیه به غرب بیشتر شد و مسائل اقتصادی نسبت به قبل پررنگتر شد ولی روسیه در مورد چگونگی ایفای نقش قدرت بزرگ نشان داد که قدرت نظامی نسبت به قدرت اقتصادی اولویت دارد که میتوان به جنگ گرجستان و اکراین اشاره داشت؛ اما برای چین مسئله اقتصاد از اولویت بیشتری برخوردار است. به عبارتی، تلقیای که چین جهانیشدن و وابستگی متقابل دارد اقتصادی است.
به عبارتی دقیقتر، چین و روسیه تلقیهای متفاوتی از لوازم قدرت بزرگ بودن دارند. چین بهعکس روسیه کمتر روی کنترل سیاسی تکیه دارد. چین بهجای اینکه به کنترل سیاسی مستقیم در شرق آسیا فکر کند به پذیرش برتری خود در شرق آسیا راضی است. این در حالی است که روسیه خواهان حدی از کنترل و برتری سیاسی بر کشورهای منطقه آسیای مرکزی است. بهطور خلاصه میتوان بیان داشت که ابزارها و رویکردهای ایجاد رهبری در دو کشور چین و روسیه با یکدیگر تفاوت دارد. چین بیشتر رویکردی اقتصادی دارد و این در حالی است که روسیه رویکردی سیاسی-امنیتی دارد.
2-6. همکاری برای موازنه گری علیه آمریکا و ایجاد جهان چندقطبی
هم روسیه و هم چین خواهان جهانی چندقطبی بهجای نظم هژمونیک و تکقطبی میباشند. به عبارتی، چین و روسیه میخواهند از میزان نفوذ و منطقهای (آسیای مرکزی و آسیا اقیانوسیه) و جهانی آمریکا بکاهند؛ اما تفاوتی ظریف بین چین و روسیه وجود دارد که قابلتأمل است و آن اینکه علاوه بر اینکه چین رقیب استراتژیک آمریکا محسوب میشود دارای روابط تجاری گسترده و چشمگیری با آمریکا است که خواهان آسیب رسیدن به این روابط نیست.
همانطور که از آمار فوق میتوان فهمد یکی از ده شریک تجاری برتر جمهوری خلق چین، دولت ایالاتمتحده آمریکا است. با توجه به منفعتی که چین از رابطه تجاریاش با ایالاتمتحده آمریکا به دست میآورد، از رویارویی جدی با آمریکا اجتناب میکند.
از طرفی همکاری چین و روسیه در گروه بریکس (BRICS Forum) نشانهای از خواست دو کشور برای رسیدن به جهان چندقطبی است. این گروه بینالمللی متشکل از کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی است. گروه بریکس باشگاه اقتصادی با گرایشهای سیاسی است. کشورهای گروه بریکس 30 درصد مساحت جهان و 42 درصد از جمعیت جهان را به خود اختصاص دادهاند.[3] 40 درصد از منابع مالی جهان، 15 درصد تجارت جهانی و 25 درصد تولید ناخالص داخلی طبق گزارش بانک جهانی در اختیار کشورهای بریکس است.[4] هرچند نباید از نکتهای که درزمینهی تفاوت در اولویتبندیهای اقتصادی-سیاسی چین روسیه که در تفاوت دغدغههای دو کشور بدان اشاره داشتیم، غفلت بورزیم. چین و روسیه در پی ارائه شیوه جدید از رهبری نظام بینالملل میباشند که در آن جهان مبتنی بر چند قطب اداره شود و هریک از قطبها دارای سهمی از مدیریت نظام بینالملل باشند. باوجوداین، شیوهای که در آن دو کشور در پی ارائه نقش قدرت بزرگ میباشند متفاوت از هم است.
2-7. همکاری اقتصادی دو کشور
از آغاز قرن بیست و یکم همکاری اقتصادی چین و روسیه بهویژه درزمینهی روابط تجاری دوجانبه رشد چشمگیری کرده است. حجم مبادلات تجاری میان دو کشور روسیه و چین صد میلیارد دلار در سال است (حدود یکدهم تجارت خارجی روسیه و یکچهلم تجارت خارجی چین).[5] در سال 2009، چین اولین شریک تجاری روسیه شد؛ اما نابرابری عمیقی در همکاری اقتصادی دو کشور مشهود است. یکی از مشکلاتی که در روابط تجاری دوجانبه دو کشور وجود دارد، ساختاربخشی تجارت چین و روسیه است که بسیار به ضرر روسیه است. روسیه بیشتر روی صادرات مواد اولیه مثل نفت، ذغال سنگ، چوب و طلا و مانند آن تکیه دارد (بنگرید به نمودار و جدول زیر که ساختار واردات چین از روسیه را در سالهای 2008 و 2012 نمایش میدهد) و این در حالی است که چین روی محصولات فراوریشده، ماشینآلات و نقل و انتقالات تمرکز دارد. همین امر برای بازار روسیه خطراتی را ایجاد میکند چراکه مانع از رشد بسیاری از شاخههای صنعتی روسیه خواهد شد و امنیت اقتصادی روسیه را در خطر خواهد انداخت.[6] نکتهای که باید بدان توجه داشت که روابط تجاری چین و روسیه نشان میدهد که چین بیشتر از روسیه به تجارت بین دو کشور اهمیت میدهد.
2-8. همکاری و رقابت چین و روسیه درزمینهی انرژی
انرژی از حوزههای بسیار مهمی است که چین و روسیه در این زمینه با یکدیگر همکاری و تا حدودی رقابت دارند. روسیه درزمینهی انرژی خودکفا و صادرکننده است اما چین واردکنندهی انرژی است. نفت و قدرت اتمی یکی از حوزههای اساسی همکاری دو کشور محسوب میشود. در سال 2013، شرکت نفت دولتی روسیه روس نفت (ROSNEFT)، با چین به این توافق رسید که عرضه انرژی به چین را دو برابر کند. در سال 2014، روسیه با چین درزمینهی گاز باهم به توافق رسیدند. شرکت «گازپروم» روسیه بالاخره در این سال قراردادی به ارزش 400 میلیارد دلار برای صادرات گاز به چین، امضا کرد. بر اساس این قرارداد، روسیه متعهد شده است به مدت 30 سال، سالانه 38 میلیارد مترمکعب گاز طبیعی به چین صادر کند. این قرارداد از سال 2018 وارد مرحله عملیاتی شده و صادرات گاز از طریق خط لولهای در شرق چین، آغاز میشود.[7]
با توجه به سیاست متنوع سازی چین در حوزه انرژی، چین سعی دارد تا منابع دریافتی خود درزمینهی انرژی را متعدد سازد. لذا در آسیای مرکزی با کشورهای منطقه درزمینهی انرژی در تعامل است و همین امر باعث نگرانی روسیه گردیده است. لذا روسیه ازاینجهت خطری برای خود احساس میکند یکی ازاینجهت که کشورهای منطقه تا حدی از نفوذ و کنترل سیاسی روسیه خارج گردند و دیگر اینکه روسیه تفوق خود در حوزه انرژی نسبت به چین از دست دهد و قدرت چانهزنیاش نسبت به چین کمتر از قبل گردد.
2-9. همکاری و رقابت چین و روسیه درزمینهی تسلیحات
بعد از سال 1989، سالی که تحریم بینالمللی علیه چین در پی حادثه «تیان آن من» وضع شد، فروش تسلیحات روسیه (با دانستن این نکته که اتحاد جماهیر اتحاد جماهیر شوروی تا 1991 وجود داشت) به چین افزایش یافت. اگرچه روسیه با توجه به توان چین در ارتقاء بخشیدن به تسلیحات نظامی درزمینهی انتقال فنّاوری خاص به چین محتاطانه عمل میکند.
جوزف نای در تحلیل خود از امکان اتحاد روسیه و چین مینویسد که روسیه درباره برتری نیروی نظامی متعارف چین نگران است و عدم توازن ساختاری بین چین و روسیه مانع از ایجاد اتحاد نظامی محکم بین دو کشور میگردد.[8][9]
2-10. همکاری و رقابت چین و روسیه درزمینهی آسیا-اقیانوسیه
هرچند چین در آسیا-اقیانوسیه (Asia-Pasific) خواهان قدرت گرفتن بیشازاندازهی روسیه نیست، اما برای موازنه گری علیه آمریکا خواهان حضور روسیه در منطقه است. ساموئل لاکلیر، فرمانده نیروهای آمریکایی در منطقه پاسیفیک خطاب به کمیته خدمات مسلح مجلس نمایندگان اعلام کرد که روسیه فعالیت نظامی خود در این منطقه را تا حد جنگ سرد افزایش داده است. همچنین وی ادعاها و تحرکات چین در دریای جنوبی چین را تهدیدی برای هژمونی آمریکا تلقی کرد.[10]
چین در آسیای مرکزی روی سیاست داخلی کشورهای منطقه تمرکز ندارد بلکه در عوض روی تجارت و اعطای وام به این مناطق تکیه کرده است که این سیاست موفق بوده است اما روسیه در عوض در منطقه آسیا-اقیانوسیه روی امنیت سخت و سیاست داخلی کشورهای منطقه تکیه دارد لذا کمتر از چین موفقیت به دست آورده است.
2-11. همکاری و رقابت چین و روسیه در سازمان همکاری شانگهای (SCO) و سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO)
در طول سالیان گذشته دو سازمان امنیتی چندجانبه بزرگ در آسیای مرکزی به نامهای سازمان همکاری شانگهای و سازمان پیمان امنیت جمعی شکلگرفته است. به ترتیب اولی و دومی در سلطه چین و روسیه است. در بسیاری از جنبهها این دو سازمان مکمل یکدیگر محسوب میشوند. اما درواقع نوعی رقابت مخفیانهای بین دو گروه در حال جریان است. روسیه در پی نفوذ نظامی در منطقه آسیای مرکزی است اما بهطور فزایندهای نسبت به سازمان همکاری شانگهای بیاعتماد گشته است و چینیها از این امر آگاهاند.[11]
چین تلاش میکند تا از سازمان همکاری شانگهای بهمثابه «اهرم فشار» استفاده کند بهگونهای که از آن بهعنوان اهرمی برای فشار بر روسیه بهمنظور افزایش حضور خود در منطقه آسیای مرکزی استفاده کند. درحالیکه روسیه از سازمان همکاری شانگهای بهعنوان «اهرم اطمینان» بهمنظور نظارت و محدودسازی گسترش چین در آسیای مرکزی استفاده میکند.
3. نتیجهگیری
در این فرصت تلاش شد تا با استفاده از اطلاعات در دسترس به تحلیلی از زمینههای رقابت و همکاری دو کشور روسیه و چین دستیابیم. با توجه به بررسیهای صورت گرفته در برخی از موضوعات همکاری تقریباً خالصی در زمینههای ایفای نقش قدرت بزرگ در نظام بینالملل؛ موازنه گری علیه آمریکا و ایجاد جهان چندقطبی و همکاری اقتصادی وجود دارد؛ اما رقابتهایی هم در آسیای مرکزی، اولویتبندیهای متفاوت به دغدغههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی، شرق دور خاک روسیه و بیاعتمادی تاریخی چین و روسیه به یکدیگر وجود دارد. از طرفی هم زمینههایی وجود دارد که بین چین و روسیه بهطور همزمان میزانی از رقابت و همکاری وجود دارد که عبارت از انرژی، تسلیحات، آسیا اقیانوسیه و سازمان همکاری شانگهای (SCO) و سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) است.
اگرچه همکاری چین و روسیه از پشتوانه بسیار بالایی برخوردار است ولیکن با توجه به ملاحظات فوق و بهویژه با توجه به ملاحظات اقتصادی چین نسبت به آمریکا و اینکه آمریکا بزرگترین شریک چین در حوزه تجارت است و همچنین رقابتی محکم که بین چین و روسیه در آسیای مرکزی وجود دارد باعث میشود که همکاری چین و روسیه دارای عمق زیادی نگردد.
امید طاهرنژاد/ دانشجوی دکتری روابط بینالملل
منبع: تبیین
عبدالملک حوثی این جنگ را جنگی نیابتی عنوان کرد که عربستان بهعنوان ابزار آمریکا و اسرائیل در منطقه انجام میدهد. میان این مواضع رهبر جنبش انصارالله و بخش زیادی از مردم یمن نیز همسویی وجود دارد.
جنگ عربستان علیه یمن در حالی پنجمین ماه خود را طی میکند که آمارها بیش از همه حاکی از وقوع جنایت جنگی توسط آل سعود و همپیمانانش است. بااینحال، جنایت آل سعود علیه یمن هم در بعد نظامی و هم در بعد رسانهای همچنان ادامه دارد. ارتش و کمیتههای مردمی نیز در مناطق مرزی با عربستان سعودی تحرکات زیادی دارند و این مناطق را هدف حملات خود قرار دادهاند. در این میان، سازمان ملل متحد که تاکنون نتوانسته تلاش جدی برای حل یا کاهش بحران کنونی یمن انجام دهد، طرح خود را برای این بحران آماده کرده است. در تحلیل پیشِ رو، ضمن اشاره به ادامه بمباران یمن توسط عربستان و ترفند رسانهای آل سعود علیه انصارالله و همپیمانانش در یمن، آخرین آمارهای مربوط به جنایت عربستان، راهبرد انصارالله و همپیمانانش برای مقابله با عربستان سعودی مورد بررسی قرار میگیرد.
ادامه بمباران و تحرکات سیاسی عربستان علیه یمن
عربستان سرمست از سکوت سازمان ملل و قدرتهای غربی مدعی حقوق بشر، همچنان به جنایت جنگی در یمن ادامه میدهد. جنگندههای عربستانی به حملات روزانه خود علیه مناطق مختلف یمن ادامه میدهند و نکته مهم این است که جنگندههای عربستان سعودی بر منطقه خاصی از یمن برای بمباران تمرکز ندارند بلکه بمباران در شمال، جنوب و مرکز یمن بهطور همزمان انجام میشود. بیش از همه استانهای صعده در شمال یمن، مأرب و بیضاء در مرکز و عدن در جنوب یمن روزانه مورد حملات جنگندههای عربستانی قرار میگیرند.
عربستان سعودی علاوه بر بمباران مناطق مختلف یمن، تحرکات سیاسی خود علیه این کشور را با هدف همزمان کردن جنگ تبلیغاتی و رسانهای با جنگ نظامی افزایش داده است. عربستان تلاش زیادی دارد که عدن، در جنوب یمن را از کنترل انصارالله و همپیمانان آن خارج کند و یمن را در عمل به دو قسمت مانند گذشته یمن شمالی و یمن جنوبی تقسیم کند. این راهبردی است که عربستان سعودی از ابتدای جنگ علیه یمن نیز در پی آن بوده و یا دستکم تلاش میکند جنگ تبلیغاتی علیه انصارالله در این خصوص راه اندازد و این جنبش را مسبب تجزیه یمن معرفی کند. بر این اساس، دولت عربستان تلاش میکند که دولت مستعفی یمن را در شهر جنوبی یمن مستقر کند و آن را دولت رسمی یمن معرفی کند. در همین راستا، «خالد بحاح»، نخستوزیر مستعفی و فراری یمن به شهر جنوبی عدن سفر کرد تا اینگونه القا شود که این شهر امن است و در اختیار نیروهای وابسته به عبدربه منصور هادی، رئیسجمهور فراری یمن، قرار دارد؛ اما این ترفند سیاسی و رسانهای آل سعود که با هدف ضعیف نشان دادن انصارالله و همپیمانان آن در یمن و القای پیشروی عناصر منصور هادی به افکار عمومی انجام گرفت، با ترور نافرجام «خالد بحاح» در فرودگاه عدن و فرار وی به عربستان پس از تنها نیم ساعت حضور در عدن سبب شد تا فضاسازی رسانهای آل سعود خیلی زود با شکست مواجه شود.
عربستان سعودی از اکتبر 2010 تا اکتبر 2014 مجموعاً بیش از 90 میلیارد دلار تنها از آمریکا تسلیحات نظامی خریداری کرده است. (سایت اشراف، 6/5/1394) این در حالی است که انصارالله یمن بهعنوان یک جنبش و نه دولت محسوب میشود که به لحاظ امکانات نظامی در شرایط بسیار نابرابری با عربستان قرار دارد.
بررسی آخرین آمارها از جنایت آل سعود
نگاه آماری به جنایت عربستان در یمن آشکارا بیانگر وقوع جنایت جنگی، جنایت علیه بشریت و جنایت علیه صلح است که در اساسنامه دیوان کیفری بینالمللی قید شده و فعالیت دیوان نیز در جهت رسیدگی به این جنایات توسط اشخاص از جمله مقامات دولتی است. جدول زیر آخرین آمارهایی است که دفتر صندوق کودکان سازمان ملل متحد «یونیسف» در پایان ماه جولای 2015 از بحران یمن منتشر کرده است: (Unicef, 22 July-28 July 2015)
راهبرد انصارالله برای مقابله با تحرکات اخیر عربستان سعودی
الف: استقرار در مناطق مرزی با عربستان
واقعیت این است که جنگ عربستان علیه یمن، جنگی نامتقارن است. عربستان سعودی یکی از قدرتهای منطقهای است که بودجه نظامی آن طی یک دهه از سال 2004 تا 2014 تا 280 درصد رشد داشته و از 29 میلیارد دلار به 81 میلیارد دلار افزایش یافته است. عربستان در سال 2014 با بودجه نظامی 81 میلیارد دلاری پس از آمریکا، روسیه و چین، چهارمین کشور برتر در این زمینه بوده است. عربستان سعودی از اکتبر 2010 تا اکتبر 2014 مجموعاً بیش از 90 میلیارد دلار تنها از آمریکا تسلیحات نظامی خریداری کرده است. (سایت اشراف، 6/5/1394) این در حالی است که انصارالله یمن بهعنوان یک جنبش و نه دولت محسوب میشود که به لحاظ امکانات نظامی در شرایط بسیار نابرابری با عربستان قرار دارد. بر این اساس، از همان نخستین روزهای جنگ عربستان علیه یمن، انصارالله و همپیمانان آن با درک واقعبینانه از محذورات خود، بر آسیب رساندن به عربستان در مناطق مرزی با این کشور مستقر شده و همچنان نیز به این راهبرد ادامه میدهند. از اینرو، استان مرزی جیزان کانون اصلی هدف موشکهای ارتش و کمیتههای مردمی یمن قرار دارد. نکته مهم این است که هرگاه حملات موشکی نیروهای انصارالله و ارتش یمن در مناطق مرزی عربستان شدت پیدا کرد تانکها و نیروهای سعودی از بیم هدف قرار گرفتن مجبور به عقبنشینی شدند. این اتفاق در سال 2010 نیز پس از حمله عربستان به مواضع انصارالله در یمن رخ داده بود و انصارالله به استانهای مرزی عربستان نفوذ پیدا کرده و حتی تا 15 کیلومتر وارد خاک عربستان شده بودند. همین آسیبپذیری عربستان در مناطق مرزی بهعنوان یکی از دلایل مهمی است که سبب شد آل سعود تاکنون از وارد شدن به جنگ زمینی علیه یمن خودداری کند.
ب: مواضع و سخنرانیهای عبدالملک الحوثی
یکی دیگر از راهبردهای انصارالله برای مقابله با عربستان بهخصوص مقابله با جنگ تبلیغاتی آن، سخنرانیهای عبدالملک حوثی، رهبر جنبش انصارالله است. مواضع رهبر انصارالله در خصوص جنگ عربستان علیه یمن را میتوان در سه محور «مثلث شرارت»، «جنگ نیابتی» و «مقاومت» مطرح کرد. عبدالملک حوثی، آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی را سه ضلع اصلی جنگ علیه یمن و «محور شرارت» میداند. رهبر جنبش انصارالله یمن معتقد است که جنگ عربستان علیه یمن از نوع جنگهای نیابتی در منطقه است. وی در یکی از سخنرانیهای خود در اواخر جولای ضمن معرفی عربستان بهعنوان ابزار دیگران، در این خصوص بیان کرد که: «عربستان از خود طرحی ندارد بلکه این بار نیز همچون همیشه طرحهای آمریکا و اسرائیل را پیاده میکند و به ایفای نقش خود بهعنوان آلت دست دیگران میپردازد.» عبدالملک حوثی راهکار مقابله با این محور شرارت و جنگ نیابتی را نیز در «مقاومت» عنوان میکند. وی در این خصوص نیز بارها تأکید کرد که «مقاومت گزینه راهبردی ملت یمن است و جایگزین چنین گزینهای جز ذلت، خضوع در برابر زور، خجالت و لگدمال شدن ملت یمن نخواهد بود... ملت یمن بهحکم ارزشها و مبادی اصیل خود ذلت را نخواهد پذیرفت. آنها امکانات زیادی دارند و مجهز هستند اما ملت یمن فقط به خدا اعتماد و توکل دارد. مظلومیت یمنیها از آفتاب آشکارتر است.»
این مواضع عبدالملک حوثی ضمن اینکه راهبرد عربستان در تحریک جمعیت یمن علیه انصارالله را ناکام گذاشت بلکه سبب حمایت بیشتر مردم از انصارالله بهعنوان گروهی که از تمامیت ارضی یمن دفاع میکند، شده است. ساکنان مناطق مختلف یمن ضمن حمایت از راهبرد مقاومت انصارالله و گروههای همسو در مقابل تجاوز آل سعود، با برگزاری تظاهرات، از یکسو سکوت جامعه جهانی و سازمان ملل در قبال اقدامهای غیرقانونی عربستان ضد یمن و محاصره ظالمانه این کشور را محکوم و از سوی دیگر از آل سعود بهعنوان دشمن امت عرب و اسلام و همدست اسرائیل در اشغال سرزمینهای فلسطینی یاد میکنند. درواقع، میان نگاه مردم یمن به جنگ عربستان و راهبرد عبدالملک حوثی پیوستگی سیاسی و برداشت مشترک از این جنایت وجود دارد و هر دو این جنگ را از نوع جنگ نیابتی در منطقه میدانند.
یکی دیگر از راهبردهای انصارالله برای مقابله با عربستان بهخصوص مقابله با جنگ تبلیغاتی آن، سخنرانیهای عبدالملک حوثی، رهبر جنبش انصارالله است.
از سوی دیگر سازمان ملل متحد یکی از بازیگران اصلی بحران کنونی یمن است که تلاش زیادی انجام میدهد تا نقش خود را در قالب میانجیگری میان دو طرف ایفا کند اما تاکنون در انجام این نقش موفقیتی نداشته است. «جمال بن عمر» و «اسماعیل ولد شیخ احمد» دو فرستاده سازمان ملل در بحران یمن هستند. جمال بن عمر، دیپلمات کهنهکار تونسی، در مواضع خود از حمله عربستان به یمن انتقاد و عنوان کرد عربستان زمانی به یمن حمله کرد که گروههای سیاسی یمنی در مراحل نهایی مذاکره قرار داشتند. با استعفای جمال بن عمر از سمت خود، اسماعیل ولد شیخ احمد جایگزین وی شد که وی نیز تلاش برای برگزاری مذاکرات یمنی- یمنی را در اولویت خود قرار داد که تاکنون وی نیز موفقیتی نداشته است. علت اصلی ناکامی سازمان ملل در میانجیگری برای انجام مذاکرات سازنده در این است که از یکسو، سازمان ملل واقعیتهای سیاسی کنونی یمن را در نظر نمیگیرد و از سوی دیگر عربستان سعودی تلاش میکند شکست در میدان نظامی را با پیروزی در قالب مذاکرات جبران کند.
نتیجه
عربستان از روز 26 مارس 2015 به یمن حمله کرد و این حمله پنجمین ماه خود را سپری میکند. جنبش انصارالله و همپیمانان وی از جمله ارتش یمن ضمن استقرار در مناطق مرزی با عربستان و متمرکز کردن حملات خود بر این مناطق، راهبرد مقاومت در برابر حملات عربستان را در پیش گرفتهاند. عبدالملک حوثی این جنگ را جنگی نیابتی عنوان کرد که عربستان بهعنوان ابزار آمریکا و اسرائیل در منطقه انجام میدهد. میان این مواضع رهبر جنبش انصارالله و بخش زیادی از مردم یمن نیز همسویی وجود دارد. سازمان ملل متحد بهعنوان ضلع دیگر دخیل در بحران یمن، باوجود ناکامیهایی که تاکنون برای کاهش این بحران داشته، طرحی ارائه کرده است که به نظر نمیرسد تأثیر چندانی بر این بحرانی- که به اذعان یونیسف، کودکان از قربانیان اصلی آن هستند- داشته باشد.
آمریکاییها در فضای بعد از جمعبندی وین، همچنین دو موضوع مهم دیگر را نیز مورد پیگیری قرار دادهاند، نخست تلاش برای گرهزدن مسائل منطقهای به جمعبندی وین، و دوم نفوذ در منطقه و تلاش برای تغییر رفتار ایران در منطقه.
در یک برآورد از رویهی غرب و بهخصوص مقامات آمریکایی، برخی از لایههای پنهان اهداف غرب از مذاکره با ایران بیشتر مشهود میشود. همانطور که جمهوری اسلامی برای مذاکره، اهدافی را تعیین کرده بود، غرب به رهبری آمریکا نیز اهدافی را برای مدیریت جمهوری اسلامی و مهار آن مد نظر قرار داده بود که جلوگیری از «استقلال کشور بهعنوان یکی از شاخصهای انقلاب»، «تقویت شبکهی حامیان غرب در ایران و ایجاد دودستگی در جامعهی ایران»، «جلوگیری از نفوذ بینالمللی ایران»، «جلوگیری از تبدیل شدن ایران بهعنوان یک الگوی جدید نظام سیاسی»، از جملهی آنها است.
با اندک تأملی در رفتار و گفتار مقامات آمریکایی بعد از جمعبندی وین، بهوضوح میتوان این موضوع را مشاهده کرد که نگاه آنان به گفتوگوی با ایران، چیزی فراتر از صرفا مذاکرات هستهای است. در حقیقت همانطور که پیش از این نیز گفته شد، مذاکرات هستهای، ماهیت ژئوپلتیک و جهانی دارد. آنچنانکه رهبر انقلاب نیز در بیانات خود در دیدار اعضای مجمع جهانی اهل بیت علیهمالسلام، با اشاره به بستن راه نفوذ آمریکاییها فرمودند:
«آنها به خیال خودشان، در این جریان مذاکرات هستهای -این توافقی که حالا نه در اینجا هنوز تکلیفش معلوم است، نه در آمریکا... نیّت آنها این بود که از این مذاکرات و از این توافق، وسیلهای پیدا کنند برای نفوذ در داخل کشور. ما این راه را بستیم و این راه را به طور قاطع خواهیم بست؛ نه نفوذ اقتصادی آمریکاییها را در کشورمان اجازه خواهیم داد، نه نفوذ سیاسی آنها را، نه حضور سیاسی آنها را، نه نفوذ فرهنگی آنها را؛ با همهی توان -که این توان هم بحمدالله امروز توان زیادی است- مقابله خواهیم کرد؛ اجازه نخواهیم داد. در منطقه هم همینجور؛ در منطقه هم آنها میخواهند نفوذ ایجاد کنند؛ حضور برای خودشان دستوپا کنند و اهداف خودشان را در منطقه دنبال کنند.»
اندیشکدهی «مرکز امنیت آمریکای جدید» در گزارش اخیر خود صراحتا به این موضوع اشاره میکند که ایالات متحده میبایست از فضای بهوجودآمده از مذاکرات هستهای با ایران استفاده کرده و شبکهی حامیان غرب در ایران را فعال کند تا از این طریق، تغییرات سیاسی- فرهنگی در ایران بهوجود آورد. این همان موضوعی است که میتوان در گفتار دولتمردان آمریکایی از جمله باراک اوباما و جان کری نیز مشاهده کرد.
نخست؛ تلاش برای نفوذ در سیاستهای داخلی ایران
اندیشکدهی «مرکز امنیت آمریکای جدید» در گزارش اخیر خود صراحتا به این موضوع اشاره میکند که ایالات متحده میبایست از فضای بهوجودآمده از مذاکرات هستهای با ایران استفاده کرده و شبکهی حامیان غرب در ایران را فعال کند تا از این طریق، تغییرات سیاسی- فرهنگی در ایران بهوجود آورد. این همان موضوعی است که میتوان در گفتار دولتمردان آمریکایی از جمله باراک اوباما و جان کری نیز مشاهده کرد. بنابراین آمریکاییها به دنبال ایجاد فضایی برای نفوذ در عرصهی سیاسی کشور و یا تغییر در روندهای سیاسی و تصمیمگیری کشور هستند. برای دستیابی به این هدف نیز از سیاستهایی چون ایجاد دودستگی یا دوگانهسازی استفاده میکنند. خطاب قرار دادن عدهای به عنوان «مستعد»1، «تجدیدنظرطلب»، «نسل جوان» در اظهارات اوباما، یا «جوانانی که آینده میخواهند»2، و همچنین قلمداد کردن مخالفین رابطه با آمریکا با عنوان «تندروها» در اظهارات جان کری3، از همین دست دوگانهسازیها و ایجاد شکاف در جامعهی ایران است.
نمود بارز و ترجمان این سیاست را نیز میتوان در اظهارات رئیسجمهور آمریکا چند روز بعد از مذاکرات وین، در 19 مردادماه (11 آگوست 2015) در مصاحبه با وبسایت مایک «Mic» مشاهده کرد. وی بیان داشت «در داخل ایران باید گذار صورت بگیرد، حتی اگر تدریجی باشد. گذاری که طی آن درک شود که شعار مرگ بر آمریکا و انکار هولوکاست توسط رهبران ایران، و تهدید اسرائیل به نابودی و دادن اسلحه به حزبالله، گروهی که در فهرست تروریستی قرار دارد، و کارهایی از این دست، از ایران، در چشم بخش اعظم جهانیان، کشوری طردشده میسازد.»4
باراک اوباما ادامه داد: «به شما قول میدهم در لحظهای که رژیم ایران از این نوع گفتار و رفتار دست بردارد، بلافاصله در چشم جهانیان نفوذ و قدرت بیشتری پیدا خواهد کرد. امید من این است که چنین اتفاقی بیفتد. چنین امری نیازمند تغییر در سیاست و رهبری ایران است. تغییر طرز فکر در زمینه رویکرد ایران به بقیه جهان و رویکردشان به کشورهایی مثل ایالات متحده.»5
جان کری در دوم مردادماه (24 ژولای 2015) در شورای روابطخارجی آمریکا در پاسخ به سؤال «ریچارد هاس» مبنی بر اینکه آیا شما معتقدید در این پانزده سال تغییر فاحشی در رفتار ایران صورت میگیرد، با اظهار اینکه آمریکا نسبت به آیندهی ایران حساب باز کرده بیان داشت «من نمیدانم تا 15 سال دیگر چه اتفاقی میافتد جز اینکه میدانم اتفاقات زیادی در کشورها رخ خواهد داد.»
همچنین اظهارات جان کری در کمیتهی روابطخارجی سنا، اظهاراتی بهطور خاص در جهت نیل به این نیات است. جان کری در دوم مردادماه (24 ژولای 2015) در شورای روابطخارجی آمریکا در پاسخ به سؤال «ریچارد هاس» مبنی بر اینکه آیا شما معتقدید در این پانزده سال تغییر فاحشی در رفتار ایران صورت میگیرد، با اظهار اینکه آمریکا نسبت به آیندهی ایران حساب باز کرده بیان داشت «من نمیدانم تا 15 سال دیگر چه اتفاقی میافتد جز اینکه میدانم اتفاقات زیادی در کشورها رخ خواهد داد.»6
دوم؛ تلاش برای تغییر رفتار ایران در قبال تحولات منطقه
آمریکاییها در فضای بعد از جمعبندی وین، همچنین دو موضوع مهم دیگر را نیز مورد پیگیری قرار دادهاند، نخست تلاش برای گرهزدن مسائل منطقهای به جمعبندی وین، و دوم نفوذ در منطقه و تلاش برای تغییر رفتار ایران در منطقه. بر همین اساس باید گفت:
غربیها و آمریکاییها به شدت علاقهمندند تا ناامنیهای منطقهی غرب آسیا (که اتفاقا خود عامل به وجودآورندهی آنها محسوب میشوند) را بهعنوان یکی از پیوستهای این مذاکرات قلمداد کرده و توافق احتمالی را به خیال خود، به مثابه «اخذ مجوزها و تضمینهای امنیتی ایران به آمریکا در قبال منطقه» نشان دهند. این همان گزارهای است که طی روزهای اخیر به کرات توسط مقامات غربی، بهخصوص مسئولین آمریکایی و انگلیسی بر آن اصرار شده است، بهگونهای که وزیرخارجهی انگلیس، وزیرخارجهی آمریکا و حتی رئیسجمهور این کشور نیز در روزهای اخیر بر آن پافشاری کردهاند.
برای مثال، فیلیپ هاموند، وزیرخارجهی انگلیس در مصاحبه با شبکه سعودی الحدث طی اظهاراتی اظهار داشت: «روشن است که صداهایی در داخل ایران وجود دارد، اما ما امیدواریم که با بازگشت ایران به تعامل با جامعه بینالملل، با تبدیل شدن به بازیگری با نقش بیشتر در جامعهی بینالملل، در این مسیر شاید رفتارش در منطقه را اصلاح کند.»7 وزیرخارجهی آمریکا نیز در کنفرانس خبری مشترک خود در تاریخ 11 مرداد ماه با وزیرخارجهی مصر (قبل از سفر به منطقهی خلیج فارس) در بخشی از سخنان ضدایرانی خود اظهار داشت: «ایران در فعالیتهای بیثباتکنندهی منطقه دست دارد.»8 همچنین وی بعد از اتمام جلسات با همتایان خود در حاشیهی جنوبی خلیج فارس اظهار داشت: «وزرای شرکتکننده در این نشست بر این نکته اتحاد نظر دارند، زمانی که توافق هستهای ایران اجرا شود به امنیت دراز مدت منطقه کمک میکند.»9
دیوید کامرون، نخستوزیر انگلیس نیز در اظهاراتی بعد از مذاکرات وین بیان داشت: «ما خواستار تغییر در نگرش ایران در موضوعاتی مانند سوریه و یمن و تروریسم در منطقه و تغییر در رفتار (ایران) هستیم.»10
بههمین دلیل رهبر انقلاب در بیانات خود در خطبههای نماز عید فطر، به این نکته اشاره کرده و فرمودند: «چه این متن تصویب بشود و چه نشود، ما از حمایت دوستانمان در منطقه دست نخواهیم کشید... نکتهی بعدی این است که با این مذاکرات و با متنی که تهیّه شده است، در هر صورت سیاست ما در مقابل دولت مستکبر آمریکا هیچ تغییری نخواهد کرد. همانطور که بارها تکرار کردیم، ما با آمریکا در مورد مسائل گوناگون جهانی و منطقهای مذاکرهای نداریم... سیاستهای آمریکا در منطقه با سیاستهای جمهوری اسلامی 180 درجه اختلاف دارد.»
از سویی دیگر، یکی دیگر از سیاستهای غرب که در روزهای اخیر بیشتر رخ نمایانده، تلاش برای جلوگیری از «نفوذ منطقهای ایران و تبدیل شدن این کشور به یک الگو در سطح منطقهای و بینالمللی» است. آمریکاییها به شدت از نفوذ منطقهای گفتمان انقلاب اسلامی هراسناکند. برای جلوگیری از گسترش گفتمان انقلاب اسلامی، سناریوی «اختلافافکنی» و «دوگانهسازی» را از دیر باز مد نظر قرار دادهاند. از یکسو با ترویج دوگانههای برساختهای چون «شیعه و سنی» یا «عرب و عجم»، یک جنگ مذهبی و قومیتی در منطقه راه انداختهاند و از دیگر سو غرب آسیا را بازار مصرف تسلیحات خود کرده و چرخ صنعت تسلیحاتی خود را بدینگونه میچرخانند.
در یک نگاه کلان، اگرچه ممکن است در کوتاهمدت، آمریکاییها بهزعم خود به برخی از اهدافشان در منطقه رسیده باشند، اما نفوذ منطقهای ایران در میانمدت و بلندمدت برای مقامات واشنگتن تبدیل به یک کابوس شده است. این همان موضوعی است که چندی پیش، نشریهی آتلانتیک هم به آن اشاره کرده و چنین نوشته بود: « «حالا با گذشت این سالها، روشن شده است که تحلیلگران جنگطلب و توجیهاتی که آنها شکل داده بودند، کاملا غلط بوده است. مداخله در عراق، دست آمریکا در برابر ایران را تقویت نکرد. بلکه، اهرمی ژئوپلیتیک در برابر ایالات متحده، در اختیار ایران قرار داد و حتی این کشور را قادر ساخت تا بدون آنکه بهایی بپردازد، جان نیروهای آمریکایی را بگیرد. همانطور که آسوشیتدپرس گزارش کرده، نفوذ ایران در منطقه به سطح بیسابقهای رسیده است. درسی که در زمینه سیاست خارجی باید از این موضوع گرفت، این نیست که جنگطلبها اشتباه میکردند، هرچند که میکردند. این هم نیست که قدرت گرفتن ایران، آمریکا را در معرض خطر قرار داده است... درسی که باید گرفت، این است که آمریکاییها توان خود برای تدوین راهبردی کلان و پیشبینی نتایج مداخلات خارجی در گذر زمان را به میزان بسیار زیادی دست بالا گرفتهاند.»
اگر بخواهیم مرگ ملاعمر را با هر فرضیهای که این روزها مطرح میشود بپذیریم، این نکته قابل کتمان نیست که بازیگران منطقهای و فرامنطقهای از انتشار خبر مرگ ملاعمر سود میبرند.
اعلام خبر مرگ ملاعمر رهبر گروه طالبان (7 مرداد) و تأیید رسمی آن از سوی این گروه، پرسشهای متعددی را دراینباره مطرح ساخته است. چرایی اعلام مرگ ملاعمر در شرایط فعلی، تأثیر مرگ او در فرایند مذاکرات صلح افغانستان، آرایش داخلی گروه طالبان پس از مرگ ملاعمر و نقش برخی از بازیگران منطقهای در مدیریت اعلام این خبر، از جمله پرسشهای قابلتأملی است که رسانههای گروهی در یک هفته گذشته آن را مطرح کردهاند. در نوشتار پیش رو به برخی از پرسشها پاسخ داده میشود.
به گفته رسانههای پاکستانی، اعلام خبر مرگ ملاعمر بهصورت رسمی و برای اولین بار از سوی مقامات اسلامآباد منتشر شده و در اختیار مقامات افغانستان قرار گرفته است و به تبع آن نیز، دولت افغانستان و گروه طالبان آن را تأیید کردند. به اذعان رسانههای منطقه، ملاعمر دو سال و چهار ماه پیش در کراچی پاکستان از دنیا رفته است. اکنون این سؤال مطرح است که چرا مرگ ملاعمر بعد از دو سال منتشر شده است؟ در مقطع کنونی چه کسانی از مرگ ملاعمر سود میبرند؟
الف) چه کسانی از مرگ ملاعمر سود میبرند؟
1- در مهرومومهای گذشته چندین بار مرگ ملاعمر در رسانهها مطرح شده بود اما همواره این خبرها مورد تأیید قرار نگرفت. چراکه رهبر طالبان در قید حیات بودند؛ اما این بار خبر مرگ ملاعمر مورد تأیید دولتهای پاکستان و افغانستان و گروه طالبان قرار گرفت؛ اما نکته قابلتأمل دراینباره اینکه خبر مرگ ملاعمر با اعلام مرگ اشخاصی مشهور و صاحب نفوذ در بخشهایی از پاکستان و افغانستان چون جلالالدین حقانی، ملک اسحاق، غلام رسول شاه و در نهایت عمر عبدالطیف معروف به لقمان نیز همزمان شد.
2- در هفتههای اخیر خبر مرگ ملاعمر از سوی «محاذ فدایی» گروهی که اخیراً از گروه طالبان جدا شده، منتشر شد. گروه مذکور در سال 2013 زمانی که طالبان گفتگوی رسمی خود را با آمریکا خارج از افغانستان آغاز کرد به نشانه اعتراض از طالبان از این گروه جدا شدند. به گفته برخی رسانههای منطقه گروه «محاذ فدایی» ارتباط تنگاتنگی با نهادهای امنیتی و اطلاعاتی پاکستان از جمله «آی اس آی» دارد.
3- خبر مرگ ملاعمر دو روز پیش از آغاز دور دوم گفتگویهای دولت افغانستان و گروه طالبان منتشرشده است. اعلام خبر مرگ ملاعمر در شرایطی منتشر شد که طالبان بر سر مکان دور دوم مذاکرات صلح با افغانستان، با دو لت پاکستان اختلاف نظر داشت. پیش از این برخی رسانهها چین را محل دور دوم مذاکرات اعلام کرده بودند؛ اما در نهایت این مذاکرات قرار شد در اسلامآباد برگزار شود.
4- و نکته آخر اینکه خبر مرگ «ملاعمر» در شرایطی اعلام میشود که برخی کارشناسان انتشار این خبر را با دریافت بسته جدید حمایتی پاکستان از آمریکا- 336 میلیون دلار- قابلتأمل ارزیابی میکنند. به هر تقدیر آنچه مسلم است اینکه تاکنون خبر موثقی از دلایل اصلی مرگ ملاعمر اعلام نشده است. اگرچه اعلام خبر مرگ تأیید نشده جلالالدین حقانی، ملک اسحاق با مرگ ملاعمر نمیتواند تصادفی باشد. البته اگر در این میان، روایت اخیر سخنگوی «گروه محاذ فدایی» را درباره چگونگی مرگ ملاعمربپذیریم، کمک مالی جدید امریکا به پاکستان و انتخاب جانشین ملاعمر، میتواند ما را به تحلیل نزدیکتر به واقعیت نزدیک نماید.
ب) آینده گروه طالبان بعد از مرگ ملاعمر
سؤال دیگری که اکنون مطرح است اینکه با مرگ ملاعمر و انتخاب جانشین وی- ملا منصور- طالبان به چه سمتی حرکت خواهد کرد؟
بعد از انتشار خبر ملاعمر در 7 مرداد، گروه طالبان بلافاصله تشکیل جلسه دادند و «ملا محمد اختر منصور» را بهعنوان رئیس جدید و «سراجالدین حقانی» و «هیبت الله آخوندزاده» را نیز بهعنوان معاونان ملاعمر انتخاب کردند در این میان انتخاب «ملا منصور» بهعنوان جانشین «ملاعمر» با واکنشهای مختلفی روبرو شد. برخی از اعضای برجسته گروه طالبان از انتخاب ملا منصور جانبداری کردند و بخشی دیگر نیز انتخاب ملا منصور را زیر سؤال بردند و با درک همین شرایط آینده گروه طالبان نامعلوم است و «انشعاب و یا فروپاشی» این گروه اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
*مخالفان ملا منصور چه کسانی هستند؟
اگرچه «ملا منصور» رئیس گروه طالبان روز شنبه چهار روز بعد از مرگ ملاعمر-11 مرداد- در اولین پیام صوتی 33 دقیقهای خود تلاش کرد مشروعیت انتخاب خود را به مخالفانش ثابت کند، اما مخالفان وی همچنان انتصاب وی را غیر مشروع و بهنوعی کودتا ارزیابی میکنند. چنین دیدگاهی در میان مخالفان ملاعمر در حالی است که به باور برخی آگاهان، مخالفان او افراد عادی نیستند:
1- سید طیب آغا
برجستهترین فرد طالبان در این میان، «سید طیب آغا» است که در زمان حیات ملاعمر در سال 2011 هنگامی که کمیته سیاسی این گروه با ریاست «ملا آغاجان معتصم» گسترش یافت و تبدیل به دفتر سیاسی در قطر شد، مسئولیت این دفتر را به وی واگذار کردند. اولین مذاکرات طالبان با امریکا نیز در همین سال در آلمان شکل گرفت و قبل از شروع مذاکرات، وقتی «ملا برادر» معاون وقت «ملاعمر» پیشنهاد میکند که خوب است برای مذاکره با امریکا، فتوایی از شورای علمای طالبان اخذ شود، «ملاعمر» میگوید دفتر سیاسی مجاز است با آمریکاییها مذاکره کند. اینک او بهعنوان کسی که در رأس مهمترین تشکیلات تصمیمگیریهای سیاسی طالبان و یکی از افراد مورد اعتماد «ملاعمر» بود در صف مخالفان قرار گرفته است. او استعفانامه خود را تسلیم «ملا منصور» نکرد و با انتشار بیانیهای به مطبوعات اعلام کرد که من دیگر سهمی در هرگونه تصمیم و بیانیههای امارت اسلامی طالبان نخواهم داشت.
برخی از کارشناسان بر این باورند که از آنجا که ملا منصور در سالهای اخیر معاون ملاعمر بوده و در دو سال گذشته در محور مذاکرات صلح افغانستان قرار داشته، میتواند مسئولیت طالبان را بر دوش بکشد و مذاکرات صلح را نیز به پیش ببرد.
«طیب آغا» در بیانیه خود با ابراز تأسف از پنهانکاری در مرگ «ملاعمر» میافزاید: «رهبر جدید امارت اسلامی باید در سنگرها و در جمع فرماندهان و نظامیان طالبان انتخاب میشد و تعیین رهبر طالبان در خارج از افغانستان را دارای عواقب بدی میداند که استقلال خود را از دست داده و در تاریخ رسوا خواهد شد.»
2- ملا عبدالمنان نیازی
«ملا عبدالمنان نیازی» یکی دیگر از اعضای ارشد گروه طالبان نیز در مقابل رهبر جدید طالبان صفآرایی کرده و میگوید که در این انتخاب، همه نمایندگان طالبان حضور نداشتهاند و بهزودی با حضور سران و فرماندهان این گروه، رهبر جدیدی برای جانشینی ملاعمر انتخاب خواهد شد.
3- محمد یعقوب (پسر ملاعمر) و ملا عبدل منان (برادر ملاعمر)
4- ملا قیوم ذاکر، ملاحبیب الله، ملا حسن رحمانی، منصور دادالله
ملا قیوم ذاکر فرمانده عملیات نظامی طالبان، «ملاحبیب الله» عضو شورای کویته یا شورای اصلی طالبان و «ملا حسن رحمانی» استاندار قندهار در زمان حکومت طالبان و «منصور دادالله» فرمانده فعلی طالبان در جنوب افغانستان، محمد یعقوب پسر ملاعمر و ملا عبل منا برادر ملاعمر از برجستهترین اعضای دیگر طالبان هستند که ریاست ملامنصور بر این گروه را نپذیرفتهاند. «دادالله» یکی از فرماندهان مشهور طالبان میگوید از «ملا محمد یعقوب» پسر «ملاعمر» رهبر پیشین طالبان حمایت خواهد کرد و «ملا منصور» که در یک جمع 100 تا 150 نفری انتخاب شده است، مورد قبول بیشتر اعضای این گروه نیست. اکنون این پرسش مطرح است که با توجه به مخالفتهای اعضای برجسته گروه طالبان از انتخاب ملا منصور بهعنوان رهبر جدید طالبان، این گروه در آینده به چه سمتی سوق پیدا خواهد کرد؟
*سه فرضیه درباره آینده گروه طالبان
کارشناسان سه فرضیه درباره آینده طالبان پس از مرگ ملاعمر و انتخاب ملا منصور مطرح میسازند:
1- ادامه حیات طالبان (خوشبینانه)
برخی از کارشناسان بر این باورند که از آنجا که ملا منصور در سالهای اخیر معاون ملاعمر بوده و در دو سال گذشته در محور مذاکرات صلح افغانستان قرار داشته، میتواند مسئولیت طالبان را بر دوش بکشد و مذاکرات صلح را نیز به پیش ببرد. این کارشناسان به ارتباطات خوب ملا منصور با بازیگران منطقهای از جمله پاکستان نیز اشاره میکنند و تأکید میکنند که وی میتواند با کمترین چالش هدایت طالبان را در دست بگیرد.
2- مرگ ملاعمر؛ مرگ طالبان (بدبینانه)
عدهای دیگر از تحلیلگران معتقدند که با مرگ ملاعمر، طالبان نیز به سرنوشت ملاعمر دچار خواهد شد، چرا که با مرگ ملاعمر اختلافات در این گروه و بازیگران مؤثر آن بالا خواهد گرفت و همین عامل باعث فروپاشی آن خواهد شد. صرفنظر از این موضوع کسانی که در 2 سال گذشته مدیریت خبر مرگ ملاعمر را بر عهده داشتند امروز نیز مثل اعلام خبر مرگ ملاعمر، به نوعی در صدد حذف بازی گروه طالبان در تحولات منطقه از جمله در افغانستان و پاکستان خواهند بود.
3- انشعاب در گروه طالبان
برخی دیگر از کارشناسان اینطور تحلیل میکنند که با مرگ ملاعمر آنچه که بیشتر محتمل به نظر میرسد موضوع انشعاب و ریزش در طالبان است. از آنجا که برخی از رهبران طالبان با انتخاب ملا منصور مخالف هستند و برخی نیز از انتخاب وی حمایت و جانبداری کردند، پیشبینی میشود گروه طالبان در کوتاهمدت مسیر انشعاب و تجزیه را تجربه نماید و به گروههای کوچکتر تقسیم شود. در چنین شرایطی این فرض متحمل است که بازیگران منطقهای نیز از این شرایط در جهت منافع خود بهرهبرداری نمایند.
با درک چنین شرایطی این پرسش مطرح میشود که با مرگ ملاعمر و انتخاب جانشین وی، آیا مذاکرات دولت افغانستان و گروه طالبان به نتیجه خواهد رسید؟
ج آینده مذاکرات صلح بعد از ملاعمر
کارشناسان مسائل شبهقاره پس از مرگ ملاعمر درباره مذاکرات گروه طالبان و دولت افغانستان دو نظر متفاوت دارند. برخی به ازسرگیری مذاکرات دو طرف امیدوارند، بعضیها هم آینده این مذاکرات را پس از مرگ ملاعمر تیرهوتار میبینند:
1- نگاه بدبینانه
به اعتقاد این دسته از کارشناسان از آنجا که بعد از مرگ ملاعمر بهاصطلاح شیرازه گروه طالبان از هم پاشیده، امکان مذاکرات صلح وجود ندارد چرا که:
الف) برای هر مذاکراتی، وجود «رئیس یا رهبر» واحد شرط لازم است و این موضوعی است که بعد از ملاعمر، وجود خارجی ندارد. چرا که انتخاب ملامنصور به محل اختلافنظر اعضای طالبان تبدیل شده است.
ب) و نکته دوم اینکه برای هر مذاکراتی «اتحاد» حرف اول را میزند که اکنون با انتخاب ملا منصور، در گروه طالبان دیده نمیشود. با این شرایط این امکان وجود ندارد که در کوتاهمدت مذاکرات صلح افغانستان از سر گرفته شود.
2- نگاه خوشبینانه
به باور نگارنده مقاله و اکثر کارشناسان سیاسی، به چند علت این امکان وجود دارد که در کوتاهمدت دور دوم مذاکرات صلح افغانستان برگزار شود:
الف) به گفته رسانههای منطقه «ملاعمر» دو سال و چهار ماه پیش مرده است و در این مدت «ملا منصور» که از حدود 5 سال پیش «معاونت ملاعمر» را بر عهده داشته، عملا رهبری گروه طالبان را بر عهده داشته است.
عدهای دیگر از تحلیلگران معتقدند که با مرگ ملاعمر، طالبان نیز به سرنوشت ملاعمر دچار خواهد شد، چرا که با مرگ ملاعمر اختلافات در این گروه و بازیگران مؤثر آن بالا خواهد گرفت و همین عامل باعث فروپاشی آن خواهد شد.
ب) ملا منصور در جریان تحرکات اخیر دیپلماتیک یعنی گفتگوهای صلح افغانستان، بیشترین نقش را در گروه طالبان بر عهده داشته است چرا که وی معاون ملاعمر بوده و در 2 سال گذشته- با مرگ اعلام نشده «ملاعمر»- در واقع از فرایند صلح مطلع بوده است و با موافقت وی مذاکرات پیش رفته است.
ج) به اذعان اکثر رسانههای پاکستان و افغانستان، ملا منصور با نهادهای اطلاعاتی منطقه بهخصوص پاکستان ارتباط نزدیک دارد. در دو سال و نیم گذشته وی با هماهنگی نهادهای اطلاعاتی پاکستان، از انتشار خبر مرگ ملاعمر رهبر طالبان صرفنظر کردند. به گفته سخنگوی «محاذ فدایی»، هم پاکستان و هم گروه طالبان از مرگ ملاعمر با خبر بودند و در واقع، اعلام زمان خبر مرگ ملاعمر بدون هماهنگی و مدیریت وی امکانپذیر نبوده است.
د) دور اول مذاکرات صلح دولت افغانستان و گروه طالبان در 15 تیرماه در پاکستان برگزار شد. نکته مهم در این دور از مذاکرات این بود که نمایندگانی از دولت امریکا و چین نیز در این دور از مذاکرات حضور داشتند و این به این معنی است که اولاً این مذاکرات بهصورت رسمی بوده و دوم اینکه این مذاکرات مورد پذیرش دولتهای واشنگتن و پکن است. نماینده ویژه امریکا در امور پاکستان و افغانستان بعد از مرگ ملاعمر، با سفر غیرمنتظره به کابل، به مقامات افغانستان تأکید کرد که مرگ ملاعمر بهترین فرصت برای ادامه مذاکرات صلح است.
ه) و نکته پایانی در این باره اینکه، مذاکرات صلح افغانستان بعد از مدت کوتاهی- انسجام در داخل گروه طالبان- با ایفای نقش دولت پاکستان و با محوریت دولت اسلامآباد از سرگرفته خواهد شد. به اعتقاد رسانههای افغان، گفتگوهای صلح میان دولت افغانستان و گروه طالبان بدون ایفای نقش مثبت مقامات پاکستانی به سرانجام نخواهد رسید. با درک این شرایط، مذاکرات دور دوم صلح افغانستان در آیندهای نزدیک با نقشآفرینی اسلامآباد از سر گرفته خواهد شد.
محوریت اسلامآباد در دور دوم مذاکرات صلح افغانستان
تحلیلگرانی که تحولات سیاسی شبهقاره هند بهویژه تحولات افغانستان و پاکستان را دنبال میکنند بر این موضوع متفقالقولند که مذاکرات صلح افغانستان بدون ایفای نقش اسلامآباد به نتیجه نخواهد رسید. اما این کارشناسان در دلایل همکاری و مشارکت اسلامآباد در مقوله صلح افغانستان با یکدیگر اختلافنظر دارند:
الف) ایفای نقش پاکستان در مذاکرات «با اجبار خارجی»
برخی از کارشناسان بر این باورند که بازیگران غربی در منطقه بهویژه آمریکا و انگلیس، دولت پاکستان را تحت فشار قرار داده تا در فرایند صلح افغانستان نقش مثبتی ایفا نماید. در غیر این صورت بازیگران غربی تهدید کردند که در صورتی که پاکستان در این زمینه با سیاستهای کشورهای غربی همراهی نکند، مورد تحریم مالی و سیاسی این کشورها قرار خواهند گرفت. به همین دلیل مقامات پاکستان با «جبر» تن به این همکاری داده است و گزینه دیگری در این باره ندارد. چراکه این کشورها تهدید کردند حمایتهای مالی خود را از اسلامآباد قطع خواهند کرد.
ب) مشارکت پاکستان در مذاکرات «با انتخاب داخلی»
به اعتقاد اکثر کار شناسان و نگارنده مقاله، مشارکت اسلامآباد در تحولات افغانستان نه از روی جبرگرایانه است بلکه اتخاذ این سیاست از سوی پاکستان یک نگاه «انتخابی» است و بر اساس اولویتها و منافع سیاسی- امنیتی صورت میگیرد. چراکه:
1- «افغانستان» عمق استراتژیک سیاست خارجی «پاکستان» محسوب میشود.
2- «هند» رقیب دیرین «پاکستان» در تحولات افغانستان به شمار میرود.
3- اسلامآباد همیشه درصدد روی کار آمدن دولتی در افغانستان است که همسو با منافع پاکستان باشد.
4- به اعتقاد تحلیلگران، در 14 سال گذشته، سیاست پاکستان در افغانستان دوگانه بوده و فشارهای خارجی نتوانست پاکستان را از این مسیر خارج سازد.
5- به باور رسانههای افغان، اسلامآباد از بیشتر گروههای افراطی در افغانستان حمایت میکند و در واقع نگاه ابزاری به این گروها دارد.
6- ملاعمر از زمان حمله آمریکا به افغانستان تا مرگش، با حمایت نهادهای اطلاعاتی پاکستان در داخل این کشور مخفی شده بود.
7- بعد از حدود 14 سال از حضور نیروهای غربی، این بهترین فرصت برای مقامات پاکستانی است که با خروج 130 هزار از نیروهای خارجی، جای پای خود را مجدداً در خاک افغانستان سفت نماید.
8- و کلام آخر اینکه، الآن که نیروهای غربی از خاک افغانستان خارج شدند، الآن بهترین فرصت است تا از طریق گفتگوها، گروههای همسو با خود را –گروههای رادیکال- در قدرت سهیم و شریک سازد. به هر تقدیر، بهاصطلاح وقت برداشت محصول پس از 14 سال برای مقامات پاکستانی فراهم شده است و در این شرایط با اختیار و نه اجبار در مذاکرات صلح افغانستان مشارکت میکند. و دور از ذهن نیست در فاصلهای نهچندان دور، میزبانی دور دوم مذاکرات صلح افغانستان را بر عهده گیرد. ارائه این تحلیل در حالی است که دور اول مذاکرات صلح افغانستان نیز با محوریت اسلامآباد برگزار شد. این تحلیل در شرایطی است که با توجه به مرگ ملاعمر و عدم انسجام در میان گروه طالبان، دولت افغانستان برای پی گیری مذاکرات دور دوم صلح افغانستان به «پدر معنوی طالبان» یعنی «سمیع الحق» متوصل شده است آن هم در شرایطی که طالبان بعد از مرگ ملاعمر، فعالیتهای تروریستی خود را در کابل و قندوز افغانستان از سرگرفته است.
*سناریوهای دور دوم مذاکرات صلح افغانستان
به اعتقاد اغلب کارشناسان سیاسی دور دوم مذاکرات صلح افغانستان در آیندهای نزدیک از سر گرفته خواهد شد. کارشناسان با درک شرایط حاکم در منطقه، چند سناریو را درباره «دور دوم مذاکرات افغانستان» مطرح میسازند:
1- سناریوی اول
برخیها بر این باورند که گروه طالبان با رهبر جدید خود- ملامنصور- دور دوم مذاکرات خود را با نقشآفرینی پاکستان از سر میگیرد. اگر این اتفاق بیفتد معنیاش این است که ملامنصور توانسته است با دادن انسجام به گروههای طالبان، مشروعیت خود را به دست آورد. البته این مطلوب اسلامآباد نیز خواهد بود چراکه ملا منصور با توجه به ارتباط قویی که با «آی.اس.ای» دارد، هرگونه موفقیت ملا منصور- یکی از مهرههای خود- موفقیت نهادهای امنیتی پاکستان هم محسوب میشود. این موضوع از این منظر اهمیت دارد که قبل از اینکه دور اول مذاکرات صلح افغانستان آغاز شود، مقامهای امنیتی- اطلاعاتی پاکستان با نگارش پیامی به «ملا منصور»- پیش از انتخاب شدن به جانشینی ملاعمر- در افغانستان، از ملا منصور سه خواسته را مطالبه کرده بودند:
الف) در مدت یک ماه، جنگ علیه دولت افغانستان را متوقف کنید.
ب) توافقنامه امنیتی پاکستان- افغانستان را بپذیرد (این توافقنامه، بهنوعی به رسمیت شناختن خط مرزی دیوراند محسوب میشود)
ج) مذاکرات صلح با دولت افغانستان را تحت سرپرستی «پاکستان» آغاز کند.
با مرگ ملاعمر آنچه که بیشتر محتمل به نظر میرسد موضوع انشعاب و ریزش در طالبان است. از آنجا که برخی از رهبران طالبان با انتخاب ملا منصور مخالف هستند و برخی نیز از انتخاب وی حمایت و جانبداری کردند، پیشبینی میشود گروه طالبان در کوتاهمدت مسیر انشعاب و تجزیه را تجربه نماید و به گروههای کوچکتر تقسیم شود.
2- سناریوی دوم
در صورتی که «ملا منصور» رهبر جدید گروه طالبان نتواند گروههای طالبان را گرد خود جمع نماید، این امکان متصور است که گروه طالبان بعد از مرگ ملاعمر دچار انشعاب داخلی شود. وبر این اساس، امکان مذاکرات صلح افغانستان نیز به دلیل «عدم انسجام داخلی و فقدان رهبری واحد»، از سر گرفته نشود. در چنین شرایطی، این امکان وجود دارد که برخی از رهبران گروه طالبان به داعش بپیوندند. در ماههای اخیر این موضوع در افغانستان و پاکستان قوت گرفته است که داعش با اتکا به دو عنصر «مواد مخدر و فقر در افغانستان» روزبهروز به فعالیتهای خود در این کشور افزوده است تا آنجا که برخی از گروهای افغانی- حکمتیار- در هفتههای اخیر بهموازات فعالیتهای این گروه در بخشهای مختلف افغانستان حمایت خود را از داعش اعلام کردند.(البته این امر تکذیب شد) پررنگ شدن حضور داعش در افغانستان در حالی است که، برخی از کارشناسان بر این باورند که بازیگران خارجی شبهقاره هند-پاکستان و افغانستان- سناریویی را در این منطقه پیگیری میکنند که با حذف و ترور لایه اول رهبران گروههای افراطی در این منطقه، بستر برای انشعاب در این گروهها و درنهایت پیوستن آنها به جریان داعش را در افغانستان فراهم میسازند. اگر این فرض را بپذیریم حذف ملاعمر، حقانی، ملک اسحاق، غلام رسول شاه و در نهایت «عمر عبدالطیف» در این چارچوب صورت گرفته است.
*چه کسانی از حضور داعش در افغانستان و پاکستان سود میبرند؟
به موازات تلاشهای دیپلماتیک در خاورمیانه برای حل بحران سوریه و ... در منطقه، عدهای از تحلیلگران معتقدند که کشورهای غربی با تغییر جغرافیای فعالیت داعش در منطقه، در تلاشند با پیوند دادن «داعش خاورمیانهای» و «داعش شبهقارهای» در افغانستان و پاکستان، کارویژه جدیدی را به آنها محول سازند. در حال حاضر پیوند این دو گروه را در منطقه، گروهی با عنوان «محاذ فدایی» بر عهده دارد. محاذ فدایی گروهی است که خبر مرگ «ملاعمر» و «استعفای سید طیب آغاز» رئیس دفتر سیاسی پیشین طالبان را قبل از همه در رسانه منتشر ساخت. به گفته رسانههای افغان این گروه پیوندهای عمیقی با نهادهای امنیتی و اطلاعاتی پاکستان دارد. «محاذ فدایی» این روزها به دنبال تشکیل «هسته داعش» در افغانستان است. نکته جالبتر اینکه در این میان، رسانههای گروهی غرب همانطور که از ظهور داعش در عراق و سوریه حمایت کردند، اکنون از «محاذ فدایی» حمایت میکنند. حمایت و جانبداری کشورهای غربی از حضور داعش در افغانستان و پاکستان این فرضیه را پررنگ ساخته که کشورهای غربی- امریکا- با همکاری نهادهای اطلاعاتی پاکستان بسترهای لازم داعش در مرزهای چین و روسیه را فراهم میسازند.
*نتیجهگیری
به هر تقدیر آنچه مسلم است اینکه، خبر مرگ ملاعمر در شرایط کنونی برای بازیگران منطقه، خبر مهمی محسوب میشود. مرگ ملاعمر را با هر فرضیهای که این روزها مطرح میشود بپذیریم، این نکته قابل کتمان نیست که بازیگران منطقهای و فرامنطقهای از انتشار خبر مرگ ملاعمر سود میبرند. مرگ ملاعمر باعث میشود که گروه طالبان در تقلیلگرایانهترین تحلیل به سمت انشعاب پیش رود. با شکاف در میان رهبران گروه طالبان، این امکان وجود دارد که داعش گروهی که این روزها همه نیروهای مستعد و رانده شده را در منطقه جذب میکند، از در اختیار قرار گرفتن آنها دریغ نورزد. در کنار این موضوع باراک اوباما میتواند ادعا نماید که بعد از کشتن اسامه بنلادن رهبر القاعده، دومین فرد خطرناک منطقه را نیز شکار کرده است و این موضوع از این منظر میتواند مستمسک دموکراتها در انتخابات ریاست جمهوری آینده امریکا باشد. پاکستان هم که در 14 سال گذشته متهم به حمایت از گروههای رادیکال افغانستان بوده است، میتواند با استناد به اعلام خبر مرگ ملاعمر- اولین کشور- به این موضوع تأکید نماید که در مبارزه با تروریسم دوگانه عمل نمیکند. در چنین شرایطی این امکان وجود دارد بازیگران منطقهای و فرا منطقهای با حمایت از داعش- گروهی که این روزها کارکرد مقابله و تضعیف مخالفان کشورهای غربی را در منطقه بر عهده دارد- مأموریت جدیدی را با کنار زدن گروه طالبان در افغانستان بر عهده بگیرد. البته این موضوع قابل پیشبینی است که در آینده نزدیک مذاکرات صلح افغانستان با حمایت همین بازیگران از سر گرفته شود. در این میان گروه طالبان هم که این روزها حذف رهبران آنها در دستور کار قدرتهای منطقه قرارگرفته است، شاید برای اثبات و جلوگیری از حذف خود، تحرکاتی را در افغانستان و پاکستان دوباره انجام دهد-اقدامات تروریستی اخیر طالبان در کابل و قندوز در این تحلیل میگنجد.
فرهاد همتی/ کارشناس مسائل بینالملل
منبع: تبیین