گروه تاریخ مشرق- 43 سال پیش به دنبال اختلاف نهادهای امنیتی رژیم پهلوی، کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک تشکیل شد تا فعالیتهایی که برای خنثی کردن مبارزات مردم با حکومت صورت می گیرد، تجمیع شود. این کمیته در طول 7 سال فعالیت خود، متولی بازجویی، اخذ اعتراف و نیزشکنجه هزاران تن از مبارزین بود و در این طریق فجایعی بزرگ آفرید. سرانجام درپی بالاگرفتن امواج انقلاب اسلامی، رژیم شاه از سر استیصال، به انحلال این کمیته پرداخت و محل آن نیز در 21 بهمن ماه از سوی مردم انقلابی تصرف گردید.
گروه تاریخ مشرق- در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی پیرامون نقش نیروهای مذهبی و متعهد به مردم در رسانهها کم کاری شده است. حال که 36 سال از روزهای پیروزی در بهمن 57 می گذرد نسل جوانی که از آن روزها تنها تصاویر و فیلم های مستند به جای مانده را مشاهده نموده با فقر اطلاعاتی زیادی روبرو است. لذا ما بر آن شدیم تا پای صحبتهای یکی از مردان نظامی آن روزگار بنشینیم و در مورد گروههای مقاومت در ارتش شاهنشاهی و نحوه مبارزه آنها با رژیم طاغوت را مورد بررسی قرار دهیم. سرهنگ بازنشسته سید محمدعلی شریفالنسب، یکی از بازماندگان آن هستههای مقاومت است که پس از آغاز جنگ تحمیلی نیز میدان دفاع را ترک نگفت و تا پای جان از شهر خرمشهر دفاع کرد.
*در 17 شهریور هم چند روایت داریم. یک روایت میگوید از خارج از کشور مزدور آورده بودند و دیگران میگویند ارتشی ها به سوی مردم شلیک کردند. نظر شما چیست؟
غالبا وقتی قرار بود واحدهای نظامی از پادگان برای شرکت در حکومت نظامی بیرون بروند فرماندهان میگفتند سربازان حتی اگر به سمت آنها آجر پرت شود حق تیراندازی ندارند .
روز 17 شهریور جمعه بود، من در منزل خواهرم در تهرانپارس مهمان بودم و چند روزی هم بود که وارد دانشکده فرماندهی ستاد شده بودم. حدود ساعت 9 صبح بود که صدای رگبار تیراندازی از میدان ژاله یعنی میدان شهدای کنونی که تا آنجا حدود 5 کیلومتر فاصله بود مرا تکان داد. به دامادمان گفتم که حاضر شو برویم. گفت: کجا؟ گفتم: برویم سمت صدا، شاید فرماندهان اینها از شاگردان یا از دوستان و همدوره های ما باشند، شاید بتوانیم در عملیات نفوذ کنیم و از کشته شدن مردم بی گناه جلوگیری کنیم. وقتی به پانصد متری محل رسیدیم، دیدیم که زخمیها بر دوش مردم هستند و جمعیت متفرق می شوند.
فردای آن روز از دوستان و فرماندهانی که در آن ماجرا بودند سوال کردیم. اینها قسم میخوردند و میگفتند ما تیراندازی را شروع نکردیم. از پنجرههای بالا تیراندازی آغاز شد. آنها چشمانشان آبی بود، و لباس کارشان لباس کار ما نبود.
ما در تحلیلهایمان گفتیم حالا که مرزها در هم شکسته شده و گروه های مخالف سیاسی نیز دنبال این هستند که انقلاب را از مسیر خود خارج کنند ممکن است کار آنها باشد یا اسرائیل یا کشور دیگری گروهی به کمک رژیم طاغوت فرستاده باشد تا با این حرکت ارتش را رو در روی مردم قرار دهند و زمینه کودتای هایزر را فراهم کنند. اسرائیلیها با رژیم سابق در ارتباط بودند. آنها در فن مبارزه با اغتشاش خیلی جلو بودند شاید از آمریکا هم جلو تر.
*برای من سوال است که سربازان چگونه رنگ چشم ضارب را دیدهاند که آبی است، و بعد تصور میکنید که اسرائیلی است؟
اگر میدان شهدا را در نظر بگیرید وسعت چندانی ندارد که تشخیص آن مشکل باشد. سرباز سرش را که بالا میبرد در 5 متری وضعیت ضارب و لباسش را می بیند. ما فقط توانستیم بر این نکته تاکید کنیم که این ها ایرانی و مسلمان نبودند. سرباز یک دوره دو ماهه دیده بود. و از فرمانده اش هم اجازه تیراندازی نداشت، می بیند از بالا به او تیراندازی می شود. طبیعی است که دست و پای خود را گم می کند و کنترل از دست فرمانده نیز خارج می شود. برخی از فرمانده هان که در آن میدان حضور داشتند و مقصر شناخته نشدند در دفاع مقدس به شهادت رسیدند.
البته این طور هم نیست که بگوییم هیچ اتفاقی از طرف ارتش نیفتاده . ما افرادی هم داشتیم که بی ریشه و بیهویت بودند. اینها دنبال درجه و مقام خود بودند و فکر می کردند از این بازار آشفته استفاده می کنند.
آنها شنیده بودند که ارتشبد نصیری در کودتای 1332 حکم عزل مصدق را تحویل او داد ومصدق او را 48 ساعت بازداشت کرد. نصیری که دانشکده فرماندهی و ستاد را هم نتوانسته بود بگذراند و تنها خصوصیت او بیسوادی و قلدری بود. به پاداش آن حرکت متهورانه به همه جا از جمله ریاست ساواک شاه رسید. حالا یک عده هم فکر می کردند در این حادثه به آنان نشان افتخار خواهند داد.
یکی از اینها وارد پادگان که شده بود فرماندهاش میگوید این چه حرکتی بود؟ مگر قرار نبود تیراندازی نکنید؟ میگوید اگر مردم ما را خلع سلاح کرده بودند شما چه می گفتید؟ من را تسلیم دادگاه نمیکردید؟ مجبور بودم از خودم و سربازم دفاع کنم. به هر حال نکته اصلی این بود که میگفتند ما تیراندازی را شروع نکردیم.
سرتیپ عبدالله نجفی یکی از فرماندهان نیروی زمینی و از شاگردان نامجو است، در خاطراتش میگوید من با واحد نظامی تحت امرم مامور حفاظت از یک پمپ بنزین بودم. کسانی بودند که میخواستند به مردم نفت و بنزین نرسد و فشار بر آنها بیشتر شود و از انقلاب زده شوند در صدد بودند پمپ بنزین را آتش بزنند. این ها اغلب مذهبی نبودند. گروههای مذهبی منظم و با برنامه کار میکردند و حساب کار دستشان بود.
راهپیمایی میلیونی قیطریه در آخرین عید فطر پیش از انقلاب نقطه اوج نهضت بود و رژیم شاه را متعجب کرد. یک سرباز یا یک پاسبان برای برقراری نظم نیاز نبود. چون کار دست مذهبیها بود. اگر کسی میخواست حرکت بیجایی کند مانع می شدند. میگفتند این دشمن انقلاب است. نجفی میگوید من دیدم اینها الان است که پمپ بنزین را آتش بزنند و به سربازان حمله کنند. اورکتم را درآوردم و انداختم روی زمین شروع کردم به نماز . مذهبی ها گفتند همه عقب بروند، جناب سروان از خودمان است.
ماجرای دیگری را در همین رابطه در مجله تلاش ارتش خواندم، یکی از فرماندهان میگفت حدود 2 یا 3 هفته قبل از انقلاب واحدمان تمرین تیراندازی در علی آباد قم داشت. وقتی به تهران برمی گشتیم دیدم راهها بسته و مردم در حال تظاهرات هستند. در بی سیم به فرماندهام گفتم اجازه دهید ما راه مان را عوض کنیم تا با مردم درگیر نشویم و اتفاقی نیفتد. مقصدشان یکی از پادگانهای لشگر گارد بود. می گوید در حال صحبت بودم که دو موتور سوار کنار من ایستادند و گفتند جناب سرگرد ما پیام شما را شنیدیم، ما شما را از نزدیکترین راه تا پادگان اسکورت میکنیم. او میگفت جوانهای موتورسوار ستون نظامی بدون حادثه به پادگان رساندند.
گروههای مبارز غیر اسلامی بهتر از همه می دانستند آینده چه خواهد شد.آنان نگران وضع خودشان بودند، میگفتند رژیم کنونی سر کار باشد بهتر است تا رژیم اسلامی روی کار بیاید. اگر چنین شود ما خلع سلاح میشویم. همین طور هم شد. رژیم شاه نتوانست جلوی توده ای ها بایستد چون منطق نداشت. ولی شهید بهشتی مناظره های خوبی با اینها میگذاشت. سران گروهها را می خواست ، آزادانه با آنها گفتگو می کرد و سرانجام آنان را با استدلال متقاعد و وادار به تسلیم می کرد.
* بعد از 17 شهریور 57 دوره جدیدی در ارتش شروع شد، ویژگیهای این دوره چه بود؟
دیگر کلاسهای دانشکده فرماندهی ستاد و دیگر مراکز آموزشی از دست اساتید خارج شده بود و تماما بحث ها سیاسی بود. خصوصی به استاد میگفتیم چند وقت دیگر انقلاب پیروز می شود، مراقب حرفهایت باش. اقلیتی بودند که از وضع موجود دفاع میکردند و میگفتند که اگر غیر از این رژیم باشد نظم و امنیت و استقلال مملکت از دست میرود، و جامعه از هم میپاشد. شاه هم تهدید کردخه بود که اگر من نباشم ایران ، ایرانستان میشود. آنها از این عقیده تبعیت میکردند و میگفتند چه کسی می خواهد کشور را اداره کند؟ گروههای اسلامی هم میگفتند حضرت امام که تشریف بیاورند فکر تمام اینها را کردهاند، حتی فرماندهان نیروهای سه گانه ارتش هم مشخص شدهاند.
عوامل اطلاعات با یک واسطه به ما اطلاع میدادند که تند نروید، شما را شناسایی کردهاند. به خاطر دارم سرتیپ اسماعیل سهرابی که یکی از فرماندهان ستاد مشترک و هم کلاس ما در فرماندهی و ستاد بودند بودند، گفتند دوست من در اطلاعات میگوید به رفقایت بگو شناسایی شده اید و زیر نظر هستید، هر کاری میکنید گزارش آن میآید.
از شهریور 57 به بعد نگرانی در گروههای اسلامی افزایش یافته بود. نگرانی این بود که هوانیروز علیه مردم اقدام کند. هوانیروز فرماندهی داشت به نام خسروداد که خیلی به رژیم شاه وابسته بود. او هوانیروز را ساخته بود و بین پرسنل نفوذ بسیار داشت. آدم با استعدادی هم بود و هر کاری از دستش برمی آمد. میگفتند اگر نیروی هوایی و نیروی زمینی اقدام کنند چه خواهد شد؟ ولی همه توصیهها بر این بود که هستههای مقاومت آرام آرام کار خود را انجام دهند. در آن ایام ارتباط ما با هستههای مقاومت در پادگانها به روز شده بود.
در پادگانها تعدادی افسر درجه دار بودند که دچار احساسات میشدند. میگفتند مملکت از دست رفت. میخواستند به خیابانها بریزند و به خیال خودشان با خرابکارها مبارزه کنند. گروههای مقاومت در داخل پادگان ها مانع میشدند. در یک پادگانی درجهداری میگوید مگر این که از روی جنازه من رد شوید. در دزفول فرمانده تیپ در محاکماتش می گوید: روزی که افرادم احساساتی شده بودند و با تانک و نفر بر می خواستند به شهر بروند، با لباس جلوی درب پادگان خوابیدم و به آنان اجازه حمله به شهر و درگیری با مردم را ندادم.
*این گروه های مقاومت وارد فاز نظامی هم شدند؟
سروان «عماد تنها» افسر ژاندارمری و فرمانده ضد اطلاعات پادگان بهبهان بود. به اقارب پرست و کلاهدوز اطلاع میدهد کلید اسلحه خانه پادگان در دست من است. من آنها را شبانه میتوانم در اختیار شما قرار دهم. یکی از آن دو نفر با مقام بالاتر خود مشورت میکند ، جواب می دهد به سلاح احتیاج نداریم. چنین کاری هم شما نکنید.
*پس وارد فاز نظامی نشدید؟
نیازی هم به این کار نبود. اگر وارد فاز نظامی میشدیم همان چیزی بود که رژیم طاغوت می خواست. رژیم دنبال همین بود که بهانه ای بدست آورد و در جایی خود را خالی کند. آنوقت سالها انقلاب به تأخیر می افتاد.تاکید حضرت امام همواره بر کادر سازی وکار فرهنگی بود .و بی شک راز و رمز پیروزی انقلابی با این وسعت آنهم بدون جنگ و درگیری در همین شیوه مبارزاتی نهفته بود.
*پس آن حادثهای که روز عاشورا در پادگان لویزان اتفاق افتاد ربطی به گروههای مقاومت نداشت؟
ما آنان را نمیشناختیم. روز عاشورا که با قرار قبلی در حضور آیت ا... موسوی اردبیلی جمع شدیم، 15 نفر نماینده یگانهای مختلف حضور داشتند. یوسف کلاهدوز نماینده گارد بود که به جلسه نیامد، هرچه زنگ زدیم پیدایش نکردیم. فردای آن روز معلوم شد در ناهارخوری گارد تیراندازی شده است. یوسف کلاهدوز را پیدا کردیم، از او پرسیدیم غیر از چیزی که روزنامهها نوشته اند چه خبر بود؟ گفت: دو نفر سرباز و درجهدار به اسامی، امیدی عابد و سلامتبخش به ناهارخوری افسران و درجهداران آمدند و همه را به رگبار بستند. گفت من هم در ناهارخوری بودم، وقتی گروهبان سلامت بخش به من رسید لبخندی زد و سر تفنگ را از من رد کرد. یعنی که او ما را میشناخت و ما او را نمیشناختیم.
گروههای مبارز مختلفی در گارد فعال بودند. از جمله ستوان یکم(سرلشکر شهید) سیدعلی اکبرهاشمی معاون دانشکده افسری که از دانشجویان نامجو بود و بعدها به فیض شهادت نائل آمد.
* برخی اعتقاد دارند این کشتار میتوانست به نیروهای مقاومت هم ضربه بزند.نظر شما چیست؟
بله واقعیت همین است. آن چه در ناهارخوری گارد اتفاق افتاد یک عمل انقلابی خود جوش بود. مسئولیت عملیات انتحاری را رهبران روحانی انقلاب قبول نمیکردند. چون خارج از برنامه و کنترل بود و گرچه تعدادی از افسران و درجه داران شهید این ماجرا خود مردمی و طرفدار انقلاب بودند اما به هر حال عمل متهورانه این دو نفر نظامی فداکار اثر انقلابی خود را گذاشت و در سطح جهان منعکس شد و پشت رژیم شاه را شکست.
*در آخرین روزهای دهه فجر، کار هستههای مقاومت چه بود، نامجو و گردانندگان هستههای مقاومت برای جلوگیری از فروپاشی ارتش و سقوط پادگانها چه کرده بودند؟
آخرین روزهای دهه فجر به اتفاق تعدادی از دوستانمان در اقامتگاه امام بودیم و برای نجات ارتش از فروپاشی و غارت پادگانها میاندیشیدیم. عاقبت طرح خود را توسط حضرت آیت الله ربانی شیرازی به تصویب حضرت امام رساندیم و روز 23 بهمن برای پیاده کردن آن در ستاد ارتش مستقر شدیم و در کنار سرلشکر ولی قرنی آغاز به کار کردیم. مجموعه ما بدون آنکه خود خواسته باشیم کمیته انقلاب ارتش نام گرفت. سرهنگ حسنعلی فروزان استاد برجسته دانشکده فرماندهی و ستاد، مدیریت آن را برعهده داشت.
من در آن موقع درجه سرگردی داشتم و چند روز قبل از پیروزی انقلاب به اتفاق حسن اقارب پرست دانشکده فرماندهی ستاد را رها کرده و در مدرسه رفاه به دیگر دوستانمان پیوسته بودیم کمیته انقلاب ارتش درآنجا شکل گرفت.
اعضای آن عبارت بودند از: سرهنگ دوم محمد سلیمی(وزیر دفاع ، فرمانده ارتش و رییس گروه مشاوران مقام معظم رهبری)، سرهنگ دوم سید موسی نامجوی (سر لشکرشهید) که یکسال بعد از پیروزی انقلاب مسئولیت فرماندهی دانشکده افسری ارتش را عهدهدار شد و در دولت شهید رجایی به وزارت دفاع منصوب گردید و در سانحه سقوط هواپیمای C-130نهاجا در تاریخ 07/07/1360 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سرگرد محمدرضا رحیمی (سرتیپ) جانشین بعدی وزیر دفاع و مشاور مقام معظم رهبری. همچنین سروان (سرلشکر شهید) یوسف کلاهدوز افسر گارد جاویدان که با داشتن عنوان قائم مقامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در همان حادثه به شهادت رسید. سروان (سرلشکر شهید) حسن اقارب پرست که در مسئولیت جانشینی لشکر 92 زرهی در جزیره مجنون به شهادت رسید. ستوان یکم(سر تیپ) عبدالله نجفی فرمانده بعدی نیروی زمینی. ستوان دوم (سر تیپ دوم)مصطفی توتیایی فرمانده بعدی یکی از مراکز بزرگ آموزشی تهران اینجانب سرگرد شریف النسب فرمانده بعدی تیپ 3 مهاباد و تیپ مستقل 84 خرم آباد.
سرگرد(سرهنگ) مهدی کتیبه رئیس بعدی اداره دوم ستاد مشترک ارتش عضو دیگر کمیته انقلاب بود که در مهرماه 57 بعد از طی دوره دانشکده فرماندهی و ستاد به لشکر سنندج منتقل شده بود.
کمیته از روز 23 بهمن مسئولیت گزینش و انتصاب فرماندهان و حفظ پادگانها را از سقوط و یورش گروهکها بر عهده داشت و خلاء ناشی از دور بودن سپهبد شهید ولی قرنی را « به مدت 25 سال » از جامعه نظامی پر می کرد. انتخاب سرلشگر ولی فلاحی به فرماندهی نیرویزمینی و سرلشگر قاسمعلی ظهیرنژاد به فرماندهی لشکر ارومیه و دیگر فرماندهانی که در آن شرایط بحرانی شجاعانه قبول مسوولیت کرده بودند از جمله برنامه های کمیته انقلاب بود.
روز 23 یا 24 بهمن 57 که پادگان سنندج در محاصره ضد انقلاب قرار گرفته بود و فرماندهان قبلی هم خدمت را رها کرده و رفته بودند، سرگرد کتیبه به عنوان بهترین گزینه به تیمسار قرنی معرفی گردید و تا شروع سیاست آشتی ملی با قدرت عمل کرد و به کمک شاگردان نامجو پادگان و شهر سنندج را در برابر تهدید و یورش گروهکها حفظ نمود.
کمیته به دلیل توانایی ها و عملکرد مؤثرش در ساماندهی ارتش مورد عنایت خاص حضرت امام و نمایندگان ایشان در ارتش یعنی حضرت آیت الله موسوی اردبیلی و حضرت آیت الله خامنه ای«مقام معظم رهبری» قرار داشت.
هستههای مقاومت با پاگرفتن سلسله مراتب در ارتش دشوارترین ماموریتهای نظامی را پذیرا شدند و در یگانهای مختلف زیربنای اعتقادی ارتش نوین اسلامی را تشکیل دادند.
*شما در جایی گفتید همه جا نفوذ داشتیم غیر از یک جا، آن جا کجا بود؟
یکی از روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب به اقارب پرست گفتم ما از این دبیرستان نظام که نزدیک خودمان و در نزدیکی باغشاه است غافل شده ایم، مبادا این بچههای معصوم را رو در روی مردم قرار دهند. گفتم سرگردی در آنجا همشهری و دوست من است. همین امروز میروم، و با او صحبت میکنم. در همه پادگانها دنبال نیرو بودیم. در نیروهای ویژه که پادگان مهمی بود، من دوستی داشتم به نام ستوان یکم رمضان علی کرمی، همه او را به خوش نامی میشناختند و چون افسر مالی بود همه با او کار داشتند و حقوقهایشان را از او می گرفتند. مثل الان نبود که حقوق ها را از بانک بگیرند. وقتی با او صحبت کردم سال 54 بود، گفت این جا بچههای مذهبی خیلی خوبی داریم. چند روز بعد دوباره او را دیدم گفت آن ها دنبال تو می گردند.
گفتم کی دنبال من میگردد؟ گفت: حسین شهرام فر، که از بچه های مذهبی خیلی فعال است. من ترسیدم با او ارتباط برقرار کنم. بعد از انقلاب فهمیدم که آن شاخه هم متعلق به گروه نامجو و زیر نظر محمدرضا رحیمی بوده است. حسین شهرامفر که افسری کاردان، شجاع و مسولیت پذیر بود در تابستان 1360 در ارتفاعات گزلی در منطقه کرمانشاه در نبردی نابرابر جنگید و به شهادت رسید.
به هرحال به اقارب پرست گفتم که من امروز به دبیرستان نظامی می روم و گزارش آن را می دهم. رفتم ملاقات دوستم گفتم چه خبر، گفت ما گیج و سردرگم هستیم نمی دانیم آخر این ماجرا چه می شود، گفتم با تعدادی از دوستان متعهد در ارتباط هستیم و به ما شگفته اند مراقب باشید از شما نظامیان استفاده ابزاری نکنند و شما را رودرروی مردم قرار ندهند. ایشان گفت فرمانده ما سرتیپ شهردار، بسیار وابسته است، او را نمی شود به راه آورد، اما معاون او سرهنگ پور طوسی خیلی مردمی ومهربان است. روی او می شود کار کرد. تا این را گفت، گفتم که در شیراز فرمانده دژبان بود و من با او آشنا هستم و میخواهم او را ببینم. گاهی که ما بلیط برای شهرستان پیدا نمی کردیم پیش ایشان می رفتیم، به ماموران خود میگفت تلفن بزنید و برای ایشان بلیط گیر بیاورید. گفتم میروم و تشکری هم از او می کنم. وقتی وارد دفتر او شدم، با برخورد خوب او روبرو شدم. در آن جلسه هر قدر خواستم مسئله را باز کنم دیدم زود است. چند کلمه ای بیشتر درباره اوضاع روز صحبت نشد. ایشان با همه فرماندهان دوست بود، و ردههای بالا هم به او علاقه مند بودند. خداحافظی کردم و رشته کلام را به دست دوستم سپردم. گفتم باقی با شماست اما خود من هم با شما در تماس خواهم بود. به خیال خودمان برای ارتباط آغاز خوبی بود ولی به دلیل حجم فعالیتها ملاقاتهای بعدی انجام نشد.
روزها سر کلاس و شبها در خیابانها به مردم آموزش می دادیم و مراقبت از سلاح و مهماتی را که در اختیار داشتند یاد آور می شدیم.این بود که دبیرستان نظام را بکلی فراموش کردیم. بعداً معلوم شد دبیرستان نظام با مردم انقلابی برخورد کرده ،فرمانده متواری شده و سرهنگ پوطوسی که می توانست عنصر مفیدی برای ارتش انقلاب باشد گرفتار شده است.
وقتی مردم پادگانها را محاصره می کردند کافی بود فرمانده با کمی آگاهی و ابتکار به میان مردم بیاید و بگوید این پادگان مال شماست، مطمئن باشید که ما مطیع فرمان امام، در خط انقلاب و همراه شما هستیم. برخی از فرماندههان فکرشان ضعیف بود مردم را دشمن خود میپنداشتند. و در این هنگام فاجعه رخ میداد.البته گاه میشد که این برخورد خوب با توطئه گروهکها به فاجعه می انجامید.
سرهنگ ارمی افسر متدین، دانشمند و مردمی گارد که به دلیل داشتن نقطه نظرات انقلابی شغل غیر فعال معاون اداری پادگان به او داده بودند، وقتی پادگان قصر محاصره می شود، و هیچ کس جرات نداشته با مردم صحبت کند ،داوطلب می شود.او که خیلی هم خوش بیان و خوش برخورد بوده به مردم میگوید سربازان برادران شما هستند و پادگان نیز متعلق به شماست.ما هم خود انقلابی هستیم، ناگهان گلوله ای از میان جمعیت به طرف وی شلیک میشود و او به شهادت می رسد.معمولا افراد وابسته به گروهکها بودندکه مردم را تحریک به غارت و چپاول پادگان ها می کردند و این فجایع را باعث میشدند. نظیر این در ژاندارمری هم اتفاق افتاد و یکی از هم دورهای های من به نام سرگرد حسینی اهل لاهیجان در ماجرایی مشابه در خرم آباد به شهادت رسید.
*اشاره کوتاهی به نقش این گروه ها بعد از پیروزی انقلاب داشته باشید، این گروه ها چه میکردند.
این گروه هابعد از 22 بهمن بازوی انقلاب بودند صبح پیروزی انقلاب دموکرات و کموله و امثال آنها که بیشاز پانزده گروه می شدند و از سالیان قبل ابر قدرت شرق و غرب به اینها آموزش داده برای چنین روزی آماده کرده بود پادگان سنندج را محاصره کردند. من در آن موقع در اتاق تیمسار قرنی بودم. که رئیس ستاد ارتش شده بود. گروهی به عنوان مشاور و دستیار از اقامتگاه امام از طرف دولت موقت با او همراه شده بودند و در رأس آن سرهنگ نصرالله توکلی بود. 5 خط تلفن با هم زنگ میخورد، سران گروهکها و تمام آن هایی که قرار بود استاندار و وزیر شوند در اتاق تیمسار جمع شده بودند، به نظرشان پایگاه قدرتمندی پیدا کرده بودند، در حالی که ستاد مشترک خود یک نفر کارمند، ماشیننویس و یک پاسدار نداشت، فقط اتاق دار و منشی قره باغی مانده بودند. تعدادی مسلح به سرپرستی حاج اکبرپوراستاد که انقلابی و تاجر آهن در بازار بود، حفاظت ستاد مشترک را به عهده داشتند. سرهنگ توکلی و گروهش سالها بود از ارتش جدا بودند، و شناختی روی جامعه نظامی نداشتند . دو سه روز قبل از پیروزی انقلاب در اقامتگاه امام، دوستان مان این ها را دیده بودند و می گفتند اینها افسران ملی و مبارزی هستند اما بویی از انقلاب نبرده اند و در این شرایط کارایی چندانی ندارند. این انقلاب مردان خود را می خواهد.
یکی از تلفن های تیمسار قرنی زنگ زد ایشان جواب داد و با نگرانی گوشی را گذاشت و گفت خانمی است از آشنایان ما در سنندج، می گوید اگر تا دو ساعت دیگر فرمانده برای لشکر تعیین نکنید، پادگان و شهر سنندج نابود می شود. فرماندهان پادگان ها چند روز قبل از پیروزی انقلاب رفته و تعداد معدودی که به خود خیلی اعتماد داشتند مانده بودند.
تیمسار قرنی گوشی را گذاشت گفت چه باید کرد، من دیدم گروه توکلی به یکدیگر نگاهی کردند و از اتاق بیرون رفتند. دلیل آن این بود که کسی را برای این گونه ماموریتهای خطرناک نمی شناختند.
*شما با چه عنوانی آن جا بودید؟
من به محافظان مسلح گفته بودم از اقامتگاه حضرت امام برای کمک آمده و وارد دفتر تیمسار شده بودم.وقتی وضعیت را چنین دیدم گفتم تا چند دقیقه دیگر فرمانده لشگر خدمت شما معرفی می شود، تیمسار مرا تا آن موقع نمیشناخت. لباس نظامی نداشتم، چند روز نخوابیده و اصلاح هم نکرده بودم. من هم شکل چریکهای محافظ اتاق تیمسار شده بودم.گفت شما کی و از چه گروهی هستید؟گفتم سرگرد شریف النسب هستم از گروهی که از اقامت گاه امام برای کمک به شما مامور شده ام.
دوستانمان فروزان، سلیمی، رحیمی، نامجو، اقارب پرست وکلاهدوز، در اتاق مجاور منتظر بودند در فرصت مناسب خود را به تیمسار معرفی کنند. به آنها گفتم برای سنندج فرمانده می خواهند، کتیبه هم آنجاست گفتند عالی است.
یکی از دوستان با خودکار و روی یک کاغذ معمولی نوشت: سرکار سرگرد مهدی کتیبه، جنابعالی از این لحظه فرمانده لشگر سنندج هستید با این شماره در ستاد مشترک تماس حاصل کنید، امضاء، سرلشگر ولی قرنی، رئیس ستاد ارتش ملی ایران. بردم خدمت تیمسار امضا کرد و گفت: کتیبه کیست؟ گفتم افسری متدین و انقلابی است گفت ارتباط با پادگانها قطع است چگونه به او خبر می دهید. گفتم از طریق رادیو.
در آن موقع حوادث همه وحشتناک بود و از حمله به مراکز نظامی و خانه های سازمانی و غارت اسلحه و مهمات پادگانها خبر می داد.
محمدرضا رحیمی گفته بود شما حکم را بگیر، ما به مهندس مهدی چمران میدهیم، او نماینده نخست وزیر در رادیو و تلویزیون است. حال در این فرصت به ایشان تلفن کرده بود و ضمن قرائت حکم گفته بود عده ای (منظور گروه توکلی) خود را شورای نظامی انقلاب معرفی میکنند، اگر اعلامیه آنها رسید اعتنا نکنید و هیچ مطلبی را درباره ارتش بدون اطلاع من پخش نکنید. من به اتاق تیمسار برگشتم، رادیو اعلام کرد:
توجه توجه: و حکم را خواند چند دقیقه بعد کتیبه ارتباط برقرار کرد و گفت تیمسار پیام شما رسید اصلا نگران نباشید. یک تفنگ و یک فشنگ از این پادگان بیرون نخواهد رفت. امنیت شهر هم با من ، من با رهبران روحانیت سنی و شیعه شهر در ارتباط هستم. یعنی آن هسته های مقاومت که می خواستید بدانید که کارشان چیست؟ در مدت کمتر از چهار ماه که کتیبه به سنندج رفته بود، میگوید من با این ها آشنایی دارم، با انقلابیون شهر در ارتباط هستم،.
اعلامیه اثر انقلابی خود را گذاشت. گروه های مسلح و ضد انقلاب، با این فکر که ارتش منحل شده و کسی در پادگان ها نیست و فرمانده هان نیز خدمت را رها کرده و رفته اند. یکباره غافلگیر شدند و دیدند ستاد مشترک فعال است و سرلشگر قرنی هم فرمانده تعیین میکند.
کتیبه میگوید بلافاصله دو رهبر روحانی، مفتیزاده از اهل تسنن و صفدری نماینده حضرت را خواستم و گفتم اختلاف را کنار بگذارید و با هم باشید این پادگان پر از مهمات است. اگر امنیت بهم بخورد همه شهر به هوا میرود. حواستان جمع باشد یک نفرتان زنده نمیمانید.
همین الان ستادهای خود را به پادگان بیاورید، همه امکانات در اختیار شماست. هر دوی اینها میگفتند برای امنیت شهر اسلحه میخواهیم. میگفتم اسلحه ای که به شما بدهم باید رسید بدهید. اگر این اسلحه در سینه سرباز شلیک شد، مسئول خواهید بود. نگران شدند، گفتند امنیت شهر چه میشود، گفتم امنیت شهر با ماست. سنندج شهربانی نداشت و ژاندارمری هم سقوط کرده بود. گفتم من یک واحد آماده از عناصر انقلابی در اختیار دارم هر کجا خبری بود به من اطلاع دهید، بلافاصله اقدام خواهم کرد. گفت روزی دو بار با آنها جلسه داشتم، و پادگان را به کمک هستههای مقاومت و شاگردان نامجو از دستبرد فتنهگران و گروه های مسلح حفظ کردم.
عاقبت همان شد که نامجو میگفت "ما میخواهیم در لحظات بحرانی هستههای مقاومت به داد مملکت برسند” دو سه روز گذشت، گروه توکلی همچنان دنبال تقسیم قدرت بودند. از جمله توکلی به تیمسار قرنی گفته بود من معاون شما و فرمانده نیروی زمینی هستم.
تیمسار قرنی در صدد بود عذر آنان را بخواهد که حادثه ای به کمک او آمد. توکلی در مصاحبه با یک خبرگزاری خارجی گفته بود، به آمریکاییها بگویید من حافظ منافع آنها هستم و این مطلب روی آنتن جهانی رفته بود فردای آن روز دوستان ایشان که برخی ها هم مسلمان و متدین بودند، معترض میشوند و به وی میگویند شما آبروی ما را بردی، این چه حرفی بود زدی، مگر نمیدانی که ما با آمریکا مبارزه میکنیم.
سرهنگ فروزان میگوید: رفتم دیدم در اتاقشان سر و صدا است، فهمیدم که با هم جر و بحث میکنند، یک لگد به در زدم و گفتم خجالت نمی کشید، باز هم جمع شدهاید، دیدم همه بلند شدند و به سرعت رفتند.
البته آن موقع سرهنگ توکلی کار خوبی هم کرد، چریک های مسلح یکی از گروههای غیر اسلامی آمده بودند سفارت آمریکا را اشغال کنند، روی دیوارها بودند که توکلی خودش را رساند و با بلندگو با آن ها صحبت کرد و گفت مملکت رهبر دارد، اقدام شما حرکت خطرناکی است و معلوم نیست به دنبال آن چه اتفاقی رخ دهد. ارتش در آن زمان در شرایطی نبود که بتواند با آنها رودررو شود، وی با بیان خوبی که داشت این ها را متقاعد و متفرق کرد.
* سخن آخر شما در این رابطه چیست؟
ارتش ایران بیش از پیروزی انقلاب از ارتش های ممتاز جهان بود. آمریکا و غرب تداوم منافع خود را در پشتیبانی از رژیم شاه می دانستند و برای حفظ او حاضر بودند بالاترین قیمت ها را بپردازند.
نفوذ در چنین ارتشی با آن همه پشتیبان کاری آسان نبود و به مدد آسمانی و نبوغ و خلاقیت فطری نیاز داشت که این همه در شخص حضرت امام موجود بود.
امام از همان آغاز نهضت حساب اقشار متدین و متعهد ارتش را از معدود فرماندهان وابسته به رژیم جدا میکرد و با پیام های امید بخش خود نظامیان را گام به گام به خود نزدیک تر می ساخت و در نتیجه این برخورد حکیمانه بود که ارتش قدمی در سرکوبی مردم پیش نگذاشت و پشت رژیم شاه را خالی کرد.
ارتش بازوی انقلاب و امام شد وصبح پیروزی نهضت برای حراست و دفاع از مرزهای میهن اسلامی مردانه کمر همت بربست و در کردستان و بلوچستان و گنبد بهترین فرزندان خود را تقدیم کرد و پس از آن نیز سنگین ترین بار دفاع مقدس هشت ساله را مخلصانه و بدون ادعا بر دوش کشید.
به یقین نقش عظیم حضرت امام در به کارگیری ارتش و هدایت آن در جهت حفظ انقلاب و دفاع از میهن اسلامی معجزه بزرگ قرن بوده و ما نظامیان خوشحالیم که این نیروی عظیم الهی هم اکنون در تحت فرماندهی رهبر فرزانه انقلاب به عنوان ستون پابرجای عظمت و استقلال کشور همچنان طی طریق می کند. والسلام
پایان