به گزارش باوی نیوز: حضور در یک قدمی مرگ، کارش بود. کاری خطرناک که هر روز با دلهره و ترس شروع می شد و با نگرانی به پایان می رسید روزهایی که باید مرگ را با دست های خود خنثی سازی و مین هایی را که در زیر زمین کمین گرفته اند، بیرون بکشی.
اگر چه هر روز مرگ در دست هایت خنثی می شد و هزاران گل لبخند را بر چهره ی رزمندگان اسلام شکوفا می کرد اما دلت در لحظه لحظه ی خنثی سازی برای شهادت له له می زد. این را همه ی بچه های جنگ می دانستند.
شهید علیرضا خیاط ویس فرزند عباس در سال 1340 در ویس به دنیا آمد یک ساله بود که مادرش را از دست داد و توسط خواهر بزرگش سرپرستی شد و تحصیلات خود را با موفقیت تا اخذ دیپلم به پایان رساند.
با حضور در جلسات قرائت قرآن، مسجد و مطالعه کتب دینی ضمن اینکه به تقویت باورهای دینی خود می پرداخت کم کم با انقلابیون مسلمان آشنا شد و به صف یاران حضرت امام پیوست. او با ترویج اندیشه های حضرت امام و پخش اعلامیه های آن حضرت سهمی برای کمک به انقلاب اسلامی باز نمود و با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اهواز درآمد. علاقه اش به امور تخریب و خنثی سازی بمب ها و مین ها و انجام یک سلسله عملیات انفجاری باعث شد در این تخصص، تبحر پیدا کند و به آموزش تخریب در اهواز و سپس پادگان های سراسر استان خوزستان بپردازد.
با شروع جنگ تحمیلی در جبهه های مختلف جنوب و غرب کشور حضور یافته و در عملیات مختلفی از جمله فتح المبین، طریق القدس و بیت المقدس شرکت نمود. علیرضا دو بار مجروح شد و هر بار به جبهه های جنگ بازگشت. بار اول در عملیات طریق القدس از ناحیه دست و بار دوم در منطقه کارخانه نساجی، او پس از انتقال و بستری در بیمارستان های تهران و اصفهان جهت ادامه خدمت به جبهه های جنوب بازگشت.
وقتی 31 ساله شد با خواهر شهید مهدی قلعه تکی ازدواج نمود و جهت آموزش نیروهای انقلابی مسلمان به لبنان اعزام شد.
دو ماه پس از تولد فرزندش مهدی به ایران بازگشت و مجدداً به جبهه های جنگ در کردستان و خوزستان اعزام شد.
مهارت، شجاعت، و لیاقتش در امور تخریب او را به سمت های مختلفی در جبهه رساند که آخرین آن فرماندهی تخریب قرارگاه کربلا بود. خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران جهت انعکاس شجاعت ها و رشادت های او و همکارانش مصاحبه ای با او انجام داده و به روزنامه ها جهت انتشار سپرد در بخشی از این مصاحبه که در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد آمده است:
"قسمت تخریب واحد مهندسی رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با همکاری واحدهای ارتش جمهوری اسلامی ایران از آغاز جنگ تحمیلی تا کنون تنها در عملیات ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین ضمن انهدام چندین پل و سدهای دفاعی دشمن مزدور یک میلیون و هفتصد و ده هزار انواع مین و تله های انفجاری را کشف و خنثی نمودند.
علیرضا خیاط ویس مسئول قسمت تخریب واحد مهندسی رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ضمن اعلام این خبر گفت: 350 هزار مین از مین ها و تله های مکشوفه طی یک ماه اخیر در خرمشهر کشف و خنثی شد که در این راه باید از ایثار و فداکاری برادران به ویژه مسئول پاکسازی خرمشهر شهید غلامرضا صادق زاده تجلیل کرد."
سرانجام این فرمانده دلاور بر اثر اصابت ترکش راکت هواپیما به سرش در منطقه عملیاتی بدر در شرق دجله در مورخه 63/12/26 در حالی که سوار بر موتور سیکلت در حال انجام وظیفه بود، به شهادت رسید و پیکر پاک این فرمانده در تشییع با شکوه مردم اهواز و روستاهای اطراف در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد.
خاطرات:
*خانم محبوبه قلعه تکی همسر گرامی شهید، سالهای با او بودن را اینگونه تعریف می کند:
ایشان برادر زن دایی من بودند. از نظر خانوادگی آشنایی کامل بین دو خانواده وجود داشت ولی شخصاً هیچ گونه آشنایی قبا از ازدواج با شهید نداشتم.
در سال 60 برادرم در حمله ی طریق القدس شهید شده بود و شهید علیرضا به واسطه فامیلی با مادرم تماس داشته و او را دلداری می داد لذا، مادرم علاقه زیادی به ایشان داشت.او و برادرم هر دو از نیروهای رسمی سپاه اهواز بودند.
ما وضع مالی خوبی نداشتیم چون حقوق ایشان ماهی سه هزار تومان بود. گاهی اوقات حقوق کامل خود را بابت قسط های وام و بدهی هایش جهت ثبت نام در تعاونی مسکن پرداخت می نمود و ما یک بار مدت 20 روز یا بیشتر بدون داشتن حتی یک ریال زندگی می کردیم. ماه اول زندگی را در منزل پدری اش در روستای ویس گذراندم و بعد از آن به منزل خواهرش در چهارراه زند اهواز مستأجر شدیم. روزی که خداوند مهدی را به ما داد(63/01/12) ایشان در لبنان بودند. وقتی خبر تولد فرزندش را بوسیله نامه دریافت کرده بود، خیلی خوشحال شد او برایمان نوشت که نامش را مهدی بگذارید نام برادر شهید من.
شهید در کارهایش نظم داشت و وقت شناس بود. از گناهان پرهیز می کرد و حرام و حلال را خیلی رعایت می کرد. خیلی متواضع بود و هرگز از تلاش ها و کوشش هایش در سپاه چیزی برایم نمی گفت ولی من می دیدم که چگونه تلاش در راه خدا، او را غرق خود ساخته است.
دو ماه پس از تولد مهدی به ایران آمد و مرتباً در جبهه های جنگ حضور داشت وقتی هم به شهر می آمد در پادگان های استان به آموزش تخریب و سازماندهی گروههای تخریب می پرداخت.
به باغبانی خیلی علاقه داشت و اوقات بیکاری را به کار در باغچه و خانه می گذراند. حتی در خانه ای که باغچه نداشتیم با قوطی های حلبی گلدان درست می کرد و گلهای خیلی قشنگ پرورش می داد او حتی در راکت موشک هواپیما گل کاشته بود. به مطالعه مفاتیح الجنان و کتاب های استاد دستغیب عشق می ورزید.
او در همه کارهای خود به من کمک می کرد. آشپزی، خرید مایحتاج خانه، خرید کالا، شستن ظرف ها، شستن لباس ها و اسولاً در خانواده ایشان به زن احترام زیادی می گذاشتند.
او در رعایت اموال بیت المال دقیق بود. طوری که پول بنزین خودرو سپاه را از حقوقش کسر می کرد. می گفت وسیله مال سپاه است و چون من استفاده می کنم باید پول بنزین و استهلاک آن را بپردازم.
علیرضا خیلی دقیق خمسی اموالش را حساب می کرد و نشانم داد که توی دفتر سالهای قبل از ازدواج خمس پس اندازش را پرداخته بود.
پیرو خط حضرت امام خمینی بود و هر چه که امام دستور می داد همان را انجام می داد. عاشق ائمه اطهار بود. در خاطرات ایشان که در لبنان نوشته بود می توان علاقه اش به زیارت حضرت زینب و خاندان امامت را مشاهده نمود.
همیشه می گفت باید طاقت داشته باشی و باید صبور باشی. او می گفت: من یادگاری(مهدی) را از خودم برایت به جا می گذارم و با دیدن او غم از دست دادن من را تحمل خواهی کرد.
بزرگترین آرزوی علیرضا شهادت بود. همیشه در دعاهای پس از نماز، زیارت عاشورا را می خواند و بعد از آن آرزوی زندگی راحت و با سفایی با داشتن فرزندان صالح را داشت.
دوست داشت زندگی خوبی برای من و فرزندانش درست کند. هنگامی که مهدی 11 مهه بود، او به شهادت رسید.
مدت 3 ماه آخر زندگی ایشان، می توانم بگویم که اصلاً او را ندیدم. چون صبح ساعت 6 از خانه بیرون می رفت و شب ساعت 10 برمی گشتند، 4 ماه و نیم تمام ایشان در لبنان بودند و در حمله بدر چهار روز ایشان را ندیدم که شب به منزل آمدند و من و مهدی را دیدند و فردا صبح رفتند که در همان روز نیز نزد پروردگار خویش شتافتند.
*خواهر بزرگش می گوید:
در بسیاری از عملیات ها شرکت می نمود. در عملیات سوسنگرد و بستان رادیو اعلام کرد که علیرضا خیاط ویس به شهادت رسیده است و فامیل عزاداری کردند، به سرد خانه های تمام بیمارستان ها رفتیم ولی خبری از او نبود، همه فامیل منتظر تشییع جنازه بودیم که ساعت 10 صبح از سپاه اهواز تماس گرفتند که اشتباهی شده است و علیرضا زنده است همین روز بود که علیرضا به خانه آمد و همه برای او هلهله و شادی کردند.
او بلافاصله بعد از ازدواج به کردستان رفت و هیچ خبری از او نداشتیم و پس از پیدا کردنش در کردستان هر چند خانواده خواهش کردند که برگردد او گفت اینجا خیلی به من نیاز است و باید باشم.
نماز شبش فراموش نمی شد. روزی دیدم در نماز به گریه افتاده است. بعد از نماز به او گفتم: علیرضا چرا این قدر گریه می کنی؟ مگر از خدا چیزی می خواهی؟ او در جواب گفت: من فقط از خدا تقاضای شهادت دارم.
*برادرش حمید درخشان نیا(خیاط ویس) می گوید:
وقتی به ایشان می گفتیم به خاطر زن وبچه ات مرخصی بگیر ایشان می گفتند جبهه بیشتر به من احتیاج دارد. فقط برای استراحتی کوتاه به خانه می آمد و برمی گشت.
* عبدالرحمن عربی می گوید:
استعداد و توانایی های فردی او به حدی بود که در مدت اندکی پس از ورود به سپاه به مراتب بالای نظامی دست یافته و در عملیات های متهورانه و شجاعانه با اعتقاد و ایمانی قوی شرکت می نمود.
**دست نوشته شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی اشرف بریته و مظهر لطفه و حبیبه و صفیه و خیر خلقه و مبلغ رسالاته، العبد المؤید و الرسول المسدد المصطفی الامجد المحمود الاحمد اباالقاسم محمد(ص)
اما بعد فقد قال الله تعالی عزوجل فی محکم کتابه و مبرم خطابه العظیم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
حضور برادر گرامی و ارجمندم جناب آقای محمدرضا خیاط ویس(دامت افاضاته علینا) ضمن عرض سلام خدمت برادر عزیزم امید آنکه تحت توجهات خاصه ی حضرت بقیة الله الاعظم روحی و ارواح الالمین لتراب مقدمه الفداء و ائمه اطهار علیهم السلام بوده باشید و در عین صحت و سلامتی کامل بسر برید. اگر احوال ابنجانب برادر حقیر خود بوده باشید بحمداله و المنه از صحت کامل برخوردار بوده و به دعا گویی سروران و برادران گرامی خود می باشم.
باری محمد رضا جان در وهله اول باید مراتب تشکر خود را بجا آورم که بر اینجانب منت نهادید و خواسته این حقیر را مبنی بر ارسال نوحه ها عملی ساختید. وقتی نامه ات را خواندم روحم باز شد و از خستگی ناشی از کلای ها و آموزش ها که در تنم بود کلی کاسته شد گویی که در کنارم بودی و با من سخن می گفتی. لبخندهای زیبایت را در نظر خودم مجسم می کردم. گویا دست در دستت گذاشته بودم و با تو نجوا می کردم.
خاطرات زیبا و فراموش نشدنی از یاد نخواهد رفت. ما در این دوره های نظامی با چه اشخاصی در ارتباط بودیم با اشخاصی که پس از آن دوره ها رو به جبهه های حق علیه باطل نهادند و اشخاصی چون مهدی قلعه تکی ها در این مبارزات به شهادت رسیدند.
در این چند ماه اخیر شهید محمد مراقی به خیل شهدا پیوست و او کاروان سالار راهیان کربلا را بانگ زد، که ای امیر قافله لحظه ای درنگ فرما که من با این قافله فاصله ای ندارم و ابا عبد الله هم صدای استغاثه و التجای او را پاسخ فرمود و او را به میهمانی بر سر سفره ی شهدا دعوت کرد. اینکه وظیفه ما زنده نگه داشتن راه این شهدا و تداوم بخشیدن به مسیر خونین شهداست و برای این منظور باید همیشه به یاد آن شهدا خاطراتی را که از آن شهدا داریم باید همیشه در ذهنمان زنده نگه داریم. خاطره ی جانگداز شهادتشان را زنده نگه داریم تا خون آنها علی لدوام در رگهای ما بجوش باشد و در ما تحرک ایجاد کند و ما را برای گام برداشتن در راه خدا و پیدا کوچه بازارهای عشق مهیا سازد و اینکه ما هر دو که یادگاری از دوستیهای گذشته، دوستیهای با شهدا، دوستی و برادری با شهید مراقی هستیم باید مظهر این لطف و محبتها در میان دیگر دوستان باشیم. چنانکه تاکنون بوده ایم و ان شاء الله در آینده هم باشیم.
مورخه ی 62/12/23