نشست ادبی «مشکل نوشتن شرح بر دیوان حافظ» با حضور دکتر ابراهیم قیصری شامگاه گذشته (25 آذر 93) در حاشیه برپایی نهمین نمایشگاه کتاب خوزستان در محل نمایشگاه دایمی بینالمللی برگزار شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) ـ منطقه خوزستان ـ ابراهیم قیصری در این نشست گفت: سالها پیش استاد ما در یکی از جلسات درس متون نظم فارسی روی تخته سیاه بیت "بادام دو مغزست که از خنجر الماس / ناداده لبش بوس سراپای فسان را" نوشت و از دانشجویان خواست این بیت را معنی کنند.
وی ادامه داد: پاسخهای دانشجویان هیچ کدام مناسب معنی مورد نظر نبود بعد که استاد معنی بیت را گفت معلوممان شد که نه بادام دو مغز آجیل در کار است و نه جنگی واقع شده که خنجر لازم باشد و نه کسی دیگری را بوسیده است. نخستین نکتهای که فوری دستگیرمان شد تلفظ کلمهای بود که ما میپنداشتیم "که ربط" است که بیربط بود. باید "کُه" میخواندیم. ما حصل بیت این بود شعاع آفتاب بر قله کوه تابید و در مسیر این تابش و گرمی، برفها فرو پاشید و آب شد و از زیر آن سبزههای بهاری پدیدار گشت و خط ممتد سبزه قله برف گرفته را دو نیمه نشان میداد.
قیصری توضیح داد: انوری در این تشبیه و تشابه، شعاع خورشید را به خنجر بران و براقی مانند کرده که بیکمک مصقله، سوهان و غیره، چنان تیز و برنده است که برفهای قله را بریده و کوه را از دور به شکل بادام دو مغز در آورده است.
نویسنده "پرده گلریز" (تکرار مضمون در کلام حافظ) بیان کرد: از شعرهای اشرافی ـ درباری و حتی اخلاقی و عرفانی بعدها اخلاقی به نامهای ذیل، حاشیه، تعلیقیه و شرح در وجود آمدند تا گفته پدران خود را برای نسلهای بعد سادهتر بازگو کنند. اما مشکلات همچنان باقی ماند و نسل بعد بر حاشیه حاشیه نوشت و پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت!
این استاد دانشگاه با اشاره به مشکل نوشتن شرح بر شعرهای حافظ گفت: لابد حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر را شنیدهاید! از جمله میگویند پل صراط از شمشیر تیزتر است و از مو باریکتر. شعر حافظ نیز چنین است. بیان انتقادی او از شمشیر برندهتر میباشد و ظرافتهای شعریاش از مو ظریفتر و باریکتر.
او ادامه داد: شرح نکتههای اسرارآمیز عرفانی برخی غزلها از یک سو و رندیهای خواجه در ایراد طنز و تعریض ها درباره طبقات ممتاز و قدرتمند مغرور به زر و زور و تزویر از سوی دیگر به سادگی و با عنایت به ظاهر کلمات میسر نیست. این گونه مضامین و مفاهیم چند پهلو که چون پردگیان در نهانخانه ذهن حافظ در پس هفت پرده آزادگی، عشق، جمالپرستی، نظربازی خوشآوازی، رندی و ملامتپیشگی با سکون و وقار تمام نشستهاند، البته به سادگی پرده از چهره برنمیگیرد.
نویسنده "ابیات بحثانگیز دیوان حافظ" با بیان این که درباره مشکل شرح نوشتن بر دیوان حافظ سالها است که خارخاری در اندیشه دارم گفت: بیگمان معاصران حافظ ـ البته از طبقه اشراف و فضلای جامعه ـ غزلهای او را در مجالس، مجامع ادبی یا در بزمهای شبانه دوستان مستقیما از خود شاعر شنیدهاند و حاضران ـ علی قدر مراتبهم ـ معانی بیتها و دقایق هنری و معنوی آن را میفهمیدهاند و اگر ایهام و مشکی در کار بود حتما از شاعر حاضر میپرسیدند و پاسخ میشنیدهاند.
قیصری در ادامه عنوان کرد: چه شده که هیچ اشاره و اثری از این گونه مباحثات و مذاکرات ادبی باقی نمانده و در عوض مقداری خبرهای عامیانه و افسانههایی تحت عنوان "آوردهاند که..." در دست داریم. از آن جمله است "داستان شاخ نبات" معشوقه تخیلی یا همسر واقعی خواجه، شاگردی کردن در نانوایی و رفتن به مکتب کنار نانوایی در اوقات فراغت و جز اینها.
این استاد زبان و ادبیات فارسی توضیح داد: خواجه چند جا از آن گونه مجالس که ذکرش گذشت اشاراتی دارد. از جمله میگوید "یاد باد آن که به اصلاح شما میشد راست / نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود". آیا این سخن از مقوله تعارفات اخوانی است یا واقعا در آن عصر بودهاند کسانی که صلاحیت اظهار نظر و نقد شعر حافظ را داشتهاند؟ دریغ که هیچ اثری از این نقد و نظرها در دست نیست یاد بوده است و به قول بیهقی "تباه کردهاند"! اگر از این مقولات اسناد و مدارکی در دست داشتیم امروز در رفع برخی مشکلات دیوان خواجه مغتنم بود و موثر.
وی خاطرنشان کرد: محمد گلندام، جامع دیوان حافظ، همشهری و یار دبستانی وی قطعا در ایام معاشرت و مباحثات طلبگی گهگاه راجع به اشارتهای باریک و سربسته که در غزلیات خواجه دیده سوالاتی مطرح کرده و جوابهایی شنیده است چراکه در مقدمهای که پس از مرگ دوست بر دیوانش نوشته هیچ نمونه و نکتهای از این مباحثات احتمالی نقل نکرده است تا آیندگان و شارحان دیوان خواجه از آن نکتهها به عنوان معتبرترین سند در شرح حتی یک مشکل در یک غزل بهرمند شوند. فقط یک جا منحنی اشارهوار و مختصر از خواجه قوامالدین عبدالله شیرازی ـ استادشان ـ نقل کرده و مینویسد: "استاد از حافظ خواست که غزلهای پراکنده خود را جمع کند و او در پاسخ گفته است: "ناراستی و عذر مردم روزگار امانم نمیدهد". همان سخن تلخی که جای دیگر میگوید: "زحمتی میکشم از مردم نالان که مپرس" و مخلص کلام حافظ این بوده که: برادر! میترسم.
قیصری اظهار کرد وقتی حافظ میگوید: "عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ / بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است" و حقا که به او میبردازد چنینها و بیش از اینها بگوید آیا این سخن از نوع مفاخرات مرسوم میان شاعران است یا نه واقعا مردم زمانه او ـ عارف و عامی ـ غزلهایش را چون کاغذ زر دست به دست میبرند و میخوانند و میفهمند و لذت میبرند و هیچ ابهام و اشکالی هم در اشعار نمیدیدند؟ اگر احتمالا چنین باشد بدا به حال ما که پس از قرنها هنوز با برخی ابیات حافظ مشکل داریم!
صاحب کتاب "مثلهای ماه شهری" در عین حال یادآوری کرد: با این همه منابع و مآخذ گوناگون و بعضا متقن که در دست داریم، از فرهنگ لغات و اصطلاحات دیوان گرفته تا مقالهها حتی راجع به واژهای در بیت خواجه، ظاهرا دیگر برای شرح اصطلاحات و تعبیراتی چون جام جم، شاه ترکان، شمع چگل، کشتی شکستگان یا نشستگان مشکلی در کار نیست و نیازی به شجاعت و صراحت بیان شارح ندارد. دقت در شرح و صراحت کلام در شرح ابیاتی است که به دو نمونه آن اشاره میکنم.
او افزود: "پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد" و "بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم / اگر موافق تدبیر من شود تقدیر". بنده تا به حال بیش از پنجاه مقاله مفصل در تفسیر بیت اول خواندهام که شارحان محترم هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد و حکایت همچنان باقی است. خواننده مشتاق پس از خواندن نظرهای متفاوت و بعضا متضاد در شرح بیت مذکور با خود میگوید: "ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست؟"
وی معتقد است: شرح مشکلات ابیات بحثانگیز حافظ در جاهایی است که با کلمات و اصطلاحات حساس "متنی" و "معروف" سروکار داریم. خواجه رندان در کاربرد سمبلیک این گونه اصطلاحات که برای توضیح و بیان اندیشه و طرز تلقی خود از دو نوع شناخت درباره زندگی، خداپرستی، اخلاق تربیت و فرهنگ اجتماعی است، مقصودش تعظیم میخوارگی و لاابالیگری و العیاذ بالله تحقیر صوم و صلوات، مسجد، سبحه و سجاده نیست. نوع اول زندگی و بندگی، معرفی شیوهای است که عدهای با تمسک به مقدسات و تظاهر به معروفات، کسب جاه و مال و احترام دنیوی را وجهه همت خود قرار دادهاند و چشم طمعی هم به ثواب اخروی دوختهاند.
قیصری گفت: گروه دوم میگوید خلاف مذهب آنان جمال اینان بین! اخلاص در عمل، عشق به زیباییها ـ در هر که و هر چه که هست ـ درک و دریافت موقعیت حیات موجود تا بهرهمندی از نعمات الهی در روی همین زمین و همین زمان نقد را پسندیدهاند.
او ادامه داد: زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست تا در میانه خواسته کردگار چیست؟ در سبک غزل و شیوه بیان حافظ، نشانهها و نمادهای بسیاری از طریقه دوم زندگی دیده میشود که همه به صورت ظاهر و لفظی در عداد منهیّات و منعیّات و خلاف آداب و رسوم و اعتقادات و خلقیات عمومی جامعه است.
قیصری تصریح کرد: امما در عمق معنی، این گونه مضامین در کلام حافظ جنبه تحبیبی دارند. در برخی ابیات بحثانگیز حضرت لسانالغیب که شاهد صفآرایی، معارضه و مقابله عابد، عاشق، مست، هشیار، کعبه، بتخانه، ابروان محرابی یار و محراب مسجدیم بحث بر سر مشکلات لفظ و معنی صوری ـ که البته جای خود را دارند ـ نیست مثلا وقتی میفرماید: "می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب / بهتر ز طاعتی که روی و ریا کنند" در آن بیت حافظ نخواسته است مردم را به خوردن می و ارتکاب گناه دور از چشم خلق ترغیب کند و از نظر شرعی بیاشکال بداند بلکه منظورش رد و طعن بر عبادات زاهدان ظاهرپرست ریاکاری است که در منظر و معبر خلق به تکبر و غرور زاهدانه جلوهگر میشوند و به زبان حال میگویند: "این منم طاووس علّیینی شده!" حافظ هم در برابر توصیه میکند که "مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ / که دست زهده فروشان خطاست بوسیدن". یا وقتی میفرماید: "حافظ می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را" حاشا که حافظ قرآن خواسته باشد قداست قرآن مجید را نادیده بگیرد و به تبلیغ فسق و فجور و عیاشی و خوش باشی و خلاف شریعت بپردازد.
او گفت: ندانم کجا خواندهام در کتاب که دیگری هم گفته است "می بخور منبر بسوزان آتش اندر خرقه زن / ساکن بتخانه باش و مردم آزاری مکن". توجه کنید که "دگران" ابهامآفرین بیت بی آنکه نام گروه یا طبقهای خاص را دربربگیرد میتواند "همهگیر" باشد. برای رفع مشکل یا ابهام بیت دست به دامن دو منبع و توجیه عامیانه عالمانه میشویم.
نویسنده کتاب "از همیشه تا جاویدان" (گزیده متون عرفانی) گفت: آوردهاند که زنی روستایی در حیاط خانه اش مشغول پاک کردن گندم بود. خیلی از مرغان خانگی مرتبا به ظروف حاوی گندم حمله میکردند. زن مرتبا میگفت "کیش!" مرغان چند قدمی پس میرفتند و باز برمیگشتند. مرغی زیرک در میان مرغان بود. از یکایک آنها پرسید نام تو "کیش" است؟ همه میگفتند: نه. مرغ گفت: پس این بانوی خانه که "کیش" میگوید با شما نیست. حمله کنید و مترسید. حالا حکایت "دگران" حافظ گفتن خطا است. خاص و عام قرنها است که این بیت را خواندهاند و خواهند خواند. انشاءالله هیچ یک از خوانندگان اهل تزویر و ریا نبودهاند و نیستند. بنابراین گفتهاند و خواهند گفت خواجه میفرماید: "چون دگران" ما که "دگران" نیستیم و خطاب او با ما نیست.
وی تصریح کرد: شارحان که همه میدانند از دگران کیاناند تجاهل العارف فرمودهاند. اما یک توجیه عادلانه ـ عامیانه هم سراغ داریم که قضیه دگران را رندانه حل میکند و مساله تزویر را از انسان سلب کرده و به پرنده نسبت داده است آن چنان که هم عالمانه باشد و هم عامیانه. جنبه علمایی قضیه این است که چون در رسمالخط قدیم کاف و گاف با یک سرکش نوشته میشد و صحیح این کلمه "دکران" است تا به آن "دگران" بر نخورد و "دوکران" نام مرغی گوشتخوار و خوشآواز است. او برای صید طعمه حیلهای به کار میبرد. خود را به دو پا از شاخه درخت آویزان میکند و آواز سر میدهد. پرندگان دورادور او به پرواز درمیآیند. مرغ گوشتخوار ـ یعنی "دکران" ـ از فرصت استفاده کرده و از آنها شکار میکند و میخورد.
او تاکید کرد: پیام اصلی حافظ در برخی ابیات فدای بحثهای لفظی و اختلاف ضبط نسخ شده است. با حفظ احترام نویسندگان مقالات و فضلایی که شرح نوشتهاند این بیت را مثال میزنم: "رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار / دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود". زنده یاد دکتر خانلری ضبط "ساعد ساقی" را اختیار کرده است. تنی چند از ناقدان و شارحان محترم با تکیه بر این استدلال درست که حافظ صنعت واجآرایی یا نغمه حروف را دوست میدارد میگویند بعید به نظر میرسد حافظ "دامن" را که از نظر موسیقایی سنخیتی با سایر کلمات بیت ندارد به جمع گروه کلمات خوش صدا دارای "س" راه داده باشد. ناقد سخن سنج دیگر در ترجیح "ساعد" بر "دامن" مینویسد: "این ضبط گذشته از تناسب "ساعد" و "ساق" در تکمیل حرف "س" یادآور بلندترین صدای ورد تسبیح یعنی "سبحان الله" است.
استاد زبان و ادبیات دانشگاه ادامه داد: یکی از فضلای حافظپژوه در دیوان حافظ مصحح خود نوشته است:"در بافت موزیکی بیت "ساعد" خوشتر مینشیند تا "دامن". همچنین دست در ساعد ساقی داشتن که نزدیکترین معنی آن درخواست و تقاضا است مگر اینکه ..." . ادب و اخلاق شرعی او را از تکمیل جمله بازداشته است. شارح خوش ذوق و زیرکی هم ضبط دامن را برگزیده آن چه را که در بالا نقطه چین کردهاند او با بیانی عفیف و در عین حال روشن باز گفته و نوشته: "ببخشید که تسبیحم پاره شد. تقصیر من نبود کشمکش شیرینی در پیش بود. که سررشته کار از دست من در رفته بود."
قیصری خاطرنشان کرد: آن چه نقل شد همه به جای خود درست، دقیق و عالمانه مینمایند اما در میان اختلاف "دامن" و "ساعد" پیام اصلی حافظ در این بیت ناگفته مانده است. مخلص کلام و پیام خواجه تحویل از مکتب زهد (با نماد تسبیح) به مکتب سکر، عشق و سرمستی است با نماد ساقی؛ خواه دست گوینده در دامن ساقی باشد در ساعد او... .
مولف کتاب "قند مکرر" (تکرار مضمون در آثار سعدی) تاکید کرد: مشکل سازترین و در عین حال جذابترین و تأثیربخشترین سخنان این شاه شوریده سران و رند بیسامان در ابیاتی است که از واژگان و اصطلاحات عالم "سکر" یعنی گروه منهیات استفاده میکند. این قلندر حقیقتجوی حقگوی که خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای مینهد، در برابر تظاهر زاهدان مختال و قدرتمندان فخور و صوفیان ناصافی، با این گونه کلمات و اصطلاحات به فسق و فجور ـ البته در لباس رمز ـ تجاهد میکند و میگوید: "من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند".
او اظهار داشت: حافظپژوهان فاضل که به این گونه ابیات میرسند از این طرز سخن گفتن خواجه نمیهراسند و نمینویسند: قلم رسید و سر بنهاد! نمونهها: ما و می و زاهدان و تقوا / تا یار سر کدام دارد. من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود / وعده فردای زاهد را چرا باور کنم. با این بیت خواجه که ظاهرا سراپا ناهنجاری دینی دارد چه باید کرد: پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر / به می ز دل ببرم هول روز رستاخیر"؟ خواجه که حافظ قرآن و آگاه به معارف اسلامی است مضمون "هول روز رستاخیر" را از آیات و احادیثی که درباره یوم النشور و فریاد وانفسای مردم در صحرای محشر است اخذ کرده است تا به مدعیان بفهماند که از مساله معاد و حساب و کتاب روز جزا بیخبر نیست.
او توضیح داد: این بیت طناز نیشدار خطاب به بندگان و عابدان خداوند قهار و جباری است که طاعتشان از سر اخلاص و عشق به معبود نبود بلکه برای نجات از خشم خداوند، فرار از آتش دوزخ و رسیدن به وصال خود و سکونت در قصور بهشتی است.
قیصری یادآوری کرد: برخی از این زاهدان معاملهگر چون در سراشیب دوران شیب میرسند و هر آن احساس میکنند ممکن است به دره مرگ فروافتند تا جایی پیشبینی کرده اند که حتی کفن خود را نیز تهیه دیدهاند از نوع همان کفنهایی که در سفرهای زیارتی میخرند و بعضا آیاتی از کلامالله مجید بر آن نوشته شده، غافل از این که آیات مقدس قرآن، عزیزتر و شریفتر از آن است که جسد میت را در آن بپیچند و بر آن خاک گور بریزند. طنز حافظ در همین نکته است که به چنین ظاهرپرستانی میگوید من بر عکس شما وصیت میکنم "پیاله" در کفنم بگذارند تا آن گونه که زندگیام دیدید که خطا و گناه خود را حاشا نکردم، آن جا نیز در روز حساب، پیاله می را بر سر دست بلند میکنم و در برابر دیوان عدل الهی ـ به مدد دلگرمی به فیض و رحمت او ـ قبل از سوال و جواب به خطا و گناه خود اقرار کنم و بگویم: "هذا لنا العلامه! نیک میدانم که ابر رحمت خطاشوی خطاپوش خداوند بر سرم خواهد بارید. آری، لطف خداوند بیشتر از جرم ماست!"
وی ادامه داد: در تعبیری دیریاب، نکته سربسته ظریف دیگر در حمل پیاله به صحرای محشر احساس میشود خواجه گویی میخواهد به آن مدعیان و زاهدان بهشتجوی حالی کند که من در زمان حیات از نعمتهای گوناگون که خداوند برای بندگانش آفریده بهرهمند شدم، جهان خوردم و کامها راندم و عاقبت آدمی مرگ است. اکنون که میمیرم و دستم از شادخواری و شاد زیستن کوتاه میشود چون میدانم که مستحق کرامت گناهکارانند پیاله با خود میبرم تا ساقیان بهشتی در پیاله شرابی بریزند: "که با وی هیچ درد سر نباشد" و جای دیگر آشکارتر میگوید: "فردا شراب کوثر و حور از برای ماست / و امروز نیز ساقی مهروی و جامی می".
این نویسنده و محقق ادبی گفت: در دیوان لسانالغیب ابیاتی هست تامل برانگیز و مخاطرهآمیز که در نگاه اول هیچ مشکلی بر شرح ندارند. برخی از حافظپژوهان و شارحان ارجمند دیوان هم از بررسی و غور در عمق معانی و مضامین تغافل فرمودند و فقط آن ابیاتی را به نثر درآوردند و از منظور و مقصود خواجه بنا به ملاحظاتی صرف نظر شده است. در این قبیل ابیات به اصطلاح جدید الولاده امروزی "توپ را در میدان حریف انداخته است."
وی افزود: در پایان سخن چند نمونه از این گونه مقولات میآورم و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هرچند این چنین شدم و آن چنان شدم
***
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
***
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم؟
***
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس خبری نیست که نیست.