افغانستان جامعهای چند قومی بوده و در گرایش های مذهبی مردم افغانستان تعامل مثبتی با همه مذاهب اسلامی داشته و فرهنگ مذهبی ملی افغانستان بیشتر حنفی و شیعی بوده است لذا حضور گسترده و استراتژیک عربستان در افغانستان، برخلاف خواست و تمایل جمعی مردم افغانستان است.
محمد اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان در جریان سفری 3 روزه به عربستان ضمن ادای عمره مفرده، با مقامات بلندپایه این کشور از جمله ولیعهد، وزیر خارجه و رئیس امنیت ملی عربستان دیدار و گفت و گو کرد.در زمینه توسعه مناسبات 2 کشور و امضا توافق نامه استراتژیک بحث و تبادل نظر کرد.این نخستین سفر خارجی احمدزی به عنوان رئیس جمهور افغانستان پس از به قدرت رسیدن است. این نوشتار نگاهی به اهداف دو سویه کابل و ریاض از روابط دارد.
پیشینه روابط:
محمد ظاهرشاه پادشاه افغانستان در سال ١٩٣٢ در شهر جده با ملک عبدالعزیز بنیانگذار عربستان سعودى دیدار و در آن زمان، موافقتنامه دوستى امضا کردند. همچنین ملک فیصل پادشاه عربستان سعودی در 1349 خورشیدی از افغانستان بازدید رسمی کرد. در زمان محمد داود خان نیز مناسبات افغانستان با کشور عربستان سعودی دوستانه بود. اما پس از کودتای ثور 1357روابط دو کشور به سردی گرایید. با این و جود ریاض از رژیم گذشته حمایت و نیروهای مخالف کابل را به صورت مستقیم و غیر مستقیم تقویت میکرد. در این راستا عربستان سعودی پولهای گزافی به پاکستان جهت خرید اسلحه و توزیع آن در میان مجاهدین داد. بعد از خروج شوروی عربستان رژیم طالبان را به رسمیت شناخت. اما پس از سرنگونی طالبان و تاسیس اداره موقت در 1380 خورشیدی روابط میان دو کشور بار دیگر برقرار گردید و عربستان رویکردهایی نوینی را در افغانستان به اجرا گذاشت و دولت نوین در کابل را پذیرفت و جدا از گشایش سفارت در سال 2002، در کابل وعده ی کمک 268 میلیون دلاری به افغانستان داد. در مقابل نیز رهبران افغانستان سفرهایی به ریاض داشتند.
اهداف کنونی عربستان از حضور در افغانستان:
عربستان بعد از سرنگونی طالبان نظم نوین در افغانستان را با وجود عدم تمایل پذیرفت و با وجود عدم اعتماد به حکومت آقای کرزی در سال های نخستین وعده هایی چون وعده ی کمک 268 میلیون دلاری برای بازسازی افغانستان داد. اما همچنان از حضور پر رنگ ایران ناراضی بود. در این بین اگر نگاهی به اهداف ریاض در عربستان داشته باشیم این اهداف به چند بخش تقسیم میشود.
گسترش نفوذ فرهنگی و دینی:اگر نیک بنگریم حمایت عربستان از تفکر سلفی گری به دو بخش تقسیم می شود. بخش نخست حمایت از سلفی گری میانه رو از راه مراکز رسمی و دانشگاه ها، مساجد و مدارس مذهبی و اعزام مفتی و مبلغان مذهبی و مرکز الرابط العالم الاسلامی واقع در جده ( هماهنگ با رویکرد حکومت و نهاد وهابیت در عربستان ) است اما بخش دوم و متفاوت حمایت بخشی و نامتوازن عربستان از گروههای رادیکال یا سلفی گری تکفیری از راه سرویس های امنیتی و اطلاعاتی و برخی واسطه ها و وابسته های نفوذی در منطقه است. در این راه ریاض کوشش کرده است تا از یک سو مسیر منافع خاص خود را در افغانستان دنبال کند. در این میان یکی از مهمترین اهداف سیاست خارجی عربستان گسترش نفوذ در افغانستان با ترویج آیین وهابیت و یادآوری نقش رهبری در جهان اسلام بوده است. در این راستا ریاض می تواند با حفظ جایگاه نفوذ معنوی خود و حتی گسترش آن در افغانستان جدا از تثبیت مقام خود در جهان اهل سنت نفوذ معنوی خود را در آسیای میانه را نیز گسترش دهد. در همین بین سعودی ها با راه اندازی مراکز آموزشی و دینی افکار و شریعت اسلامی را مطابق با تفسیر وهابیت طرح راه اندازی مرکز بزرگ دینی«مرکز اسلامی ملک عبداله» با هزینه 100میلیون دلاری در رقابت با دانشگاه خاتم النبیین در کابل را در برنامه دارند.
حضور سیاسی و ژئوپلتیک:
مانور سیاسی صلح با طالبان و نوع میانجی گری: از نگاه رهبران عربستان آنان تاثیر گذار و تعیین کننده در تحولات افغانستان هستند. در این راستا این کشور با توجه به نوع ارتباط با گروه های بنیادگرا در پاکستان و افغانستان (عربستان سعودی پشتیبانی کننده گذشته طالبان بوده و اکنون نیز نفوذ زیادی در بین رهبران طالبان و جریان افراط داشته است) از سویی می تواند منافع طالبان و احزاب و همپیمانان افغانستانی عربستان را در افغانستان تامین و از سویی نیز منجر به دریافت امتیازات گسترده تر از دولت کابل و حضور فزاینده در افغانستان گردد. در این بین ریاض با توجه به حمایت واشنگتن از مذاکره با گروه های مخالف به میزبانی عربستان می کوشد تا گذشته از رقابت با قطر در کسب و نقش عمده در گفتگوهای طالبان با دولت افغانستان نقش مهم خود را به امریکا یادآور شود و امتیازاتی را در سایر حوزه ها از غرب دریافت کند. گذشته از این نیز باید توجه داشت که پس از سرنگونی طالبان در افغانستان نقش عربستان در این کشور کمرنگ شده و بر نفوذ برخی از رقیبان عربستان در افغانستان افزوده شده است لذا عربستان با بستن معاهده استراتژیک با دولت افغانستان (با محور های اقتصادی، امنیتی و سیاسی) قصد دارد برای احیای نقش گذشته خود در افغانستان بکوشد.
مهار ایران و رقابت با قدرت های منطقه ای:
در واقع از نگاه عربستان با توجه به وضعیت کنونی افغانستان حضور و نفوذ بیشتر در افغانستان می تواند جدا از مهار ایران به تقویت حضور امنیتی سیاسی و ژئوپلتیک آنها در منطقه کمک کند. این امر از سالهای گذشته نیز مد نظر مقامات عربستانی بوده است چنانچه در گذشته ویکىلیکس نامهاى را از هیلارى کلینتون، وزیر امور خارجه امریکا منتشر کرده بود که عربستان سعودى از تشکیل مثلثى شیعه متشکل از ایران و پاکستان تا عراق تحت حکومت نورى مالکى در منطقه بسیار نگران بود. اکنون نیز تشدید تنش با تهران توجه عربستان به افغانستان را بیشتر کرده است. در واقع به هر میزان که دامنه اختلاف بین تهران و ریاض پایدار باشد نگاه عربستان به حضور فزاینده در همسایگان شرقی ایران و مهار ایران از شرق بیشتر میشود. در این بین اکنون ریاض که با هر گونه رویکرد تهران که موجب تقویت حوزه نفوذ ایران در منطقه عربی باشد مخالف است و امیدوار بود که نوعی اتحاد منطقه ای بر ضد ایران در دور ایران شکل داده تا جدا از کم کردن آسیب احتمال توافق و غرب و گسترش بیشتر قدرت منطقه ای ایران ریاض بتواند قدرت ایران را در منطقه را مهار کند و مانع از نقش آفرینی بیشتر ایران در خاورمیانه عربی گردد.
گذشته از این باید دانست در شرایط کنونی و تشکیل دولت وحدت ملی ریاض از آینده نوع همکاری ایران و واشنگتن بر سر افغانستان و کاهش نقش ریاض در منطقه می هراسد لذا با تدوین رویکردهایی تلاش میکند جدا از توجه به بهره گیری از نقش پاکستان در رقابت با ترکیه در جهان اسلام و جلوگیری از حضور بیشتر چین نقش مهمی در افغانستان بازی کند. در کنار این ریاض سعی میکند تا با توجه به منطقه آسیای مرکزی، افغانستان به مثابه پایگاهی ایدئولوژیکی سیاسی وفرهنگی برای حضور در آسیای مرکزی باشد.
اهداف افغانستان از روابط با عربستان:
سیاست خارجی مستقل افغانستان در دوران امیر امان اله خان شکل گرفت. در آن دوران افغانستان با جمهوری ترکیه روابط خارجی حسنه داشت اما در دوران نادرخان وی گرایش بیشتری به کشور عربستان سعودی پیدا کرد در این میان با توجه به نقش عربستان در جهان اهل سنت رهبران افغانستانی معمولا توجه ویژه ای به این کشور دارند. در این میان با توجه به شرایط کنونی رهبران افغانستان اهدافی چند از روابط با ریاض دارند.
سیاسی و ژئوپلتیک: از نگاه اشرف غنی احمدزی عربستان در خطوط کلی سیاست خارجی در حلقه دوم (حلقه نخست کشور های همسایه، حلقه دوم کشور های اسلامی، حلقه سوم کشور های غربی مانند آمریکا) قرار دارد. در این بین با توجه به اینکه غنی در زمان کارزارهای انتخاباتی خود بیان داشته بود که در صورت پیروزی نخستین سفر خارجی اش به کشور عربستان خواهد بود، و عده ای که اتفاق افتاد. در این بین باید توجه داشت که عربستان به عنوان یکی از کشورهای حامی مالی و سیاسی تیم آقای اشرف غنی حامد زی شناخته میشود و انتخاب غنی به عنوان رئیس جمهور میتواند فرصت های بیشتری برای عربستان فراهم کند. در کنار این، اشرف غنی تکنوکرات با سفر به عربستان سعودی عملا در مقابل اتهام بی توجهی به دین اسلام در جهت افزایش محبوبیت خود تلاش کرده است.
کاهش از نقش مخرب ریاض و کمک به صلح با طالبان : عربستان از کشور هایی است که بیشترین کمک را به مدارس دینی منطقه (که نقش بنیادین در ترویج اندیشه های بنیادگرایانه دارد) میکند و این امر چالش جدی فراروی حکومت رئیس جمهور کرزی بوده است. در این میان از نظر افغانستانی ها عربستان به لحاظ فکری و تجهیز مالی گروه طالبان مورد سوظن است لذا در صورت ارتباط بیشتر با ریاض می توان از نقش مخرب ریاض کاست. از این منظر تا وقتی منبع تغدیه و آبشخور سیاسی گروه های نظم ستیز در عربستان باشد این گروه ها با دولت سر سازش نداشته و سلاح ها را به زمین نگذاشته و به قانون اساسی احترام نمی گذارند. لذا در چند سال گذشته هم کرزای به نقش عربستان سعودی در تامین صلح تاکید کرده و از عربستان خواست تا میزبان مذاکرات صلح دولت افغانستان و طالبان باشد. هم اکنون غنی نیز بر این نظر است که با توجه به نگاه ولیعهد عربستان سعودی (کشورش از هیچ تلاشی برای تامین صلح و ثبات در افغانستان دریغ نخواهد کرد) از نفوذ سنتی عربستان سعودی بر طالبان در راستای برقراری رابطه با طالبان و تامین صلح در کشور استفاده کند.
تلاش در جهت مهار پاکستان و آی اس آی: از نگاه کابل با توجه به روابط گذشته طالبان و ریاض ، ریاض با اسلام آباد و نقش و جایگاه معنوی عربستان در جهان اسلام و در بین رهبران طالبان میانجی گری ریاض می تواند مفید باشد و هرگونه رضایت عربستان به ایفای نقش میانجی گرایانه میتواند رهبران و ارتش پاکستان را هم به معادله صلح افغانستان نیز بکشاند. چنانچه اخیرا شورای عالی صلح افغانستان سفر وزیر خارجه عربستان به پاکستان را در تقویت روند تلاش های صلح این کشور موثر دانست و یک هفته قبل از آن، هیاتی از شورای عالی صلح افغانستان، از عربستان سعودی دیدار کرده بود. در این بین باید اشاره کرد با توجه به نفوذ گسترده ریاض در دولت نواز شریف عربستان سعودی دست کم می تواند آی اس ای را وادار به حمایت از روند صلح و جلوگیری از نابسامانی در افغانستان نماید.
همکاری های همه جانبه اقتصادی عربستان با افغانستان: چندی پیش در حاشیه نشست کشورهای قلب آسیا در شهر آلماآتی قزاقستان وزیر خارجه افغانستان با معاون وزارت خارجه عربستان سعودی موافقت نامه همکاری های همه جانبه امضا کرد. در این موافقت نامه توافق شده تا در بخش های تجارت، اقتصاد، سرمایه گذاری، فرهنگی، مطبوعات و... همکاری صورت گیرد. در این بین با توجه به وعده های اقتصادی (که آقای غنی در مبارزات انتخاباتی خود به مردم داده است) و وضعیت و توان گسترده اقتصادی ریاض، در شرایط کنونی کابل تلاش میکند تا از این توان بهره برد و از حضور گسترده اقتصادی و سرمایه گذاری عربستان در افغانستان حمایت کند و در کنار آن نیز امتیازهایی چون حضور مذهبی و.. به ریاض دهد. در این بین باید توجه داشت که از نگاه کابل حضور اقتصادی عربستان مانع از نقش مخرب در کشور خواهد شد.
رویکرد بازیگران به حضور و افزایش نقش عربستان در افغانستان
پاکستان از یک سو به عنوان کشور همسو و همفکر با عربستان در منطقه از همکاری عربستان در افغانستان استقبال کند. اما از سوی دیگر به خاطر اینکه ممکن است جای نفوذ گسترده ای برای پاکستان باقی نماند ممکن است مخالف گسترش نفوذ عربستان در افغانستان باشد . جدا از این کشورهای دیگر منطقه بویژه ایران و همسایگان شمالی چون تاجیکستان ازبکستان ترکمنستان و همچنین هند، چین و روسیه که با افکار افراطی و وهابیت به شدت مخالف هستند با حضور بیشتر عربستان مخالفت میکنند.
چشم انداز حضور عربستان در افغانستان:
از نگاه مخالفان، ایفای نقش پررنگ تر عربستان در طول سی سال گذشته بیشتر ایدئولوژیک بوده است و ریاض در میانجی گری و فشار بر طالبان عملا تلاشهایی عمده صورت نداده است. همچنین عربستان نفتی جدا از انجام ندادن بخشی از تعهدات خود در قبال افغانستان کمک اقتصادی گسترده ای به دولت و مردم افغانستان نکرده است. در این میان مخالفان بر این نظرند عربستان سعودی هیچگاه به اندازه ای با افغانستان دوست نبوده که منجر به زدودن ریشه های تروریزم، بنیادگرایی مذهبی و افراطی گری ایدئولوژیک گردد. گذشته از این پیامدهای رویکرد ایدئولوژیک ریاض این نگرانی را در بین احزاب گوناگون مذهبی، قومی و اقلیتهای افغانستان افزایش داده است. لذا نگاه بسیاری از احزابی چون ائتلاف ملی افغانستان و همچنین تاجیکها و شیعیان به حضور افزایشی عربستان در افغانستان مثبت نیست . گذشته از این نیز افغانستان جامعه ای چند قومی بوده و در گرایش های مذهبی مردم افغانستان تعامل مثبتی با همه مذاهب اسلامی داشته و فرهنگ مذهبی ملی افغانستان بیشتر حنفی و شیعی بوده است لذا حضور گسترده و استراتژیک عربستان در افغانستان، برخلاف خواست و تمایل جمعی مردم افغانستان است و به تشدید رقابت قدرت های رقیب منطقه ای و بین المللی در کشور منجر میشود. در این بین هر چند اکنون دولت افغانستان از رویکرد شرکت ریاض در گفتگوهایی صلح عربستان و افزایش حضور سیاسی و اقتصادی این کشور در افغانستان حمایت میکند اما در کنار حمایت از افزایش نقش اقتصادی این نگرش به معنای پذیرش گسترده نقش مذهبی و سیاسی ریاض نیست.
انتهای متن/
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930817000763#sthash.44uEWP2Q.dpuf
در حملات هوایی نیروهای ائتلاف متشکل از بحرین، اردن، عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی نیز سیلی از سفارشات تسلیحات نظامی و پروژههای امنیتی است که روانه شرکتهای نظامی میشود که پیشتر دچار ضرردهی بودهاند.
بنا بر تحلیلی که دنیل دولوس در خبرگزاری فرانسه انتشار داده است، مداخله نظامی آمریکا در عراق و سوریه بر علیه داعش به “معدن طلا” تشبیه شده است. برای مثال، عملیات اخیر آمریکا با نام “عزم راسخ” نرخ سهام شرکتهای تسلیحاتی آمریکا را بالا برده و میلیاردها دلار درآمد برای آن ها خواهد آورد. آقای دولوس معتقد است به دو شکل عمده این شرکتها از جنگ با داعش سود میبرند: اول اینکه حملات هوایی آمریکا به مواضع نیروهای افراطی “دولت اسلامی” (داعش سابق) در عراق و سوریه باعث میشود که تقاضا برای خرید بمب، موشک و قطعات یدکی هواپیماهای جنگی بالا برود و دوم اینکه توسعه پروژههای دیگر از جمله ائتلاف کشورهای عربی بر علیه داعش نیز بر موج فزاینده خریدهای تسلیحاتی بر بازار راکد تسلیحات آمریکا رونق بخشیده و سود شرکتهای نظامی را افزایش خواهد داد.
سود دوگانه کلان شرکتهای آمریکایی از جنگ در سوریه و عراق
یکی از نمونههای سودهای کلان نظامی این جنگ برای شرکتهای نظامی آمریکا موردی است که ذکر میشود: شرکت ریتئون اواخر سپتامبر قراردادی 251 میلیون دلاری با پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) منعقد کرد. این شرکت طبق قرارداد باید برای نیروی دریایی آمریکا موشکهای تاماهاوک بیشتری تولید و ارسال کند. روز 23 سپتامبر که نخستین روز حملات هوایی نیروهای ائتلاف در سوریه بود ناوهای جنگی آمریکا 47 فروند موشک تاماهاوک شلیک کردند. ارزش هر فروند از این موشکها برابر با یک میلیون و چهارصد هزار دلار است. طبیعی است که چه سود کلانی حاصل شرکتهای نظامی آمریکایی خواهد شد. این نمونه از نوع یا شکل اول سوددهی جنگ در عراق و سوریه برای این شرکتهاست.
در نوع دوم فواید اقتصادی جنگ سوریه و عراق برای مجتمعهای نظامی آمریکایی باید به سفارشات نظامی اتئلاف عربی علیه داعش توجه شود. در حملات هوایی نیروهای ائتلاف متشکل از بحرین، اردن، عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی نیز سیلی از سفارشات تسلیحات نظامی و پروژههای امنیتی است که روانه شرکتهای نظامی میشود که پیشتر دچار ضرردهی بودهاند. بهعلاوه، شرکتهای امنیتی به قراردادهایی در رابطه با بازسازی و آموزش واحدهای دولتی عراق چشم دارند. در عراق علاوه بر آمریکا و ائتلاف عربی کشورهایی دیگری نیز به حملات هوایی دست میزنند، از جمله این کشورها فرانسه است.
افزایش سود برخی از شرکتهای آمریکایی
مداخله نظامی آمریکا در عراق و سوریه بر علیه داعش به “معدن طلا” تشبیه شده است. برای مثال، عملیات اخیر آمریکا با نام “عزم راسخ” نرخ سهام شرکتهای تسلیحاتی آمریکا را بالا برده و میلیاردها دلار درآمد برای آن ها خواهد آورد
دولوس اعتقاد دارد که هماینک به دلیل سود برخی از شرکتهای تسلیحاتی آمریکا که به مجتمعهای نظامی موسوم هستند، افزایش یافته است. برای مثال در سه ماه گذشته بهای سهام شرکت تجهیزات فنی و تسلیحاتی “لاکهید مارتین” حدود سهدرصد افزایش یافت. این شرکت از جمله موشکهای “هلفایر” تولید میکند که توسط هواپیماهای بدون سرنشین (پهپادها) آمریکایی شلیک میشود. موشک هلفایر نوعی موشک هوا به زمین است که به عنوان موشک ضد تانک و خودروهای زرهی در شرکت “لاکهید مارتین” تولید میشود. همچنین ارزش سهام شرکتهای نورثروپ گرومن و ریتئون نیز از شروع عملیات نظامی اخیر آمریکا بالا رفته است.
جنگ با داعش و شکوفایی مجدد بازار تسلیحات
دولوس اشاره میکند با توجه به خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و عراق شرکتهای تسلیحاتی با ضرردهی و رکود مواجه بودند. بنابراین صنایع تسلیحاتی آمریکا پس از این رکود نخستین اخراجهای کارکنان خود را آغاز کردند. بر این اساس، جنگ با داعش برای آن ها به عنوان خبری مسرتبخش و نجات دهنده تلقی میشود زیرا بازار راکد آنها دوباره به فعالیت ادامه خواهد داد. ریچارد ابولافیا از شرکت پژوهشی “تیل گروپ” در راستای تایید این واقعیت عنوان میدارد: «از دیدگاه صنایع دفاعی این جنگ عالی است».
این جنگها همچنین میتواند بودجه نظامی آمریکا را افزایش داده و به سود این شرکتها دوام بیشتری بدهد زیرا وزارت دفاع آمریکا خریدهای خود را از این شرکتها انجام میدهد. برای مثال بودجه 650 میلیارد دلاری آمریکا که در سال 2014 به 580 میلیارد دلار کاهش یافته بود، ممکن است افزایش یافته و رونق بیشتر صنایع تسلیحاتی را تسهیل کند. آمریکا با این وجود همچنان در فهرست بودجههای دفاعی کشورها در رده اول قرار دارد. هزینه این کشور تنها برای امور دفاعی بیش از مجموع هزینههای دفاعی هشت کشور بعدی در این فهرست است. این جنگ برای وزارت دفاع آمریکا نیز مفید بوده است. دولوس اعتقاد دارد که پنتاگون اینک دستاویز خوبی برای افزایش بودجه خود در سالهای آتی دارد. این وضعیت باعث میشود که مقاومت کنگره در برابر افزایش هزینههای دفاعی پایین بیاید. همواره بر سر تعیین بودجه نظامی در داخل کشورها و در صحنهی بینالمللی حساسیتهای خاصی وجود دارد و اغلب کشورها برای افزایش بودجه نظامی به بهانهها و توجیههای خاصی دست مییازند.
ترجمه و تخلیص: مسعود فتحی پور
منبع : رصد
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930813000401#sthash.JamqkxY9.dpuf
جریان محافظه کار و همپیمانهای لبنانی آن برای ضربه زدن به جریان مقاومت موجب گسترش گروههای سلفی و تکفیری در شمال لبنان شدند و اکنون توان اداره این بحران را از دست دادهاند و شروع به فرافکنی کرده و حزب الله لبنان را مقصر جلوه میدهند.
درگیریهایی در مناطق مرکزی طرابلس و همچنین مناطق بحنین، المنیه و المحمره آغاز و در پی آن ضربات سنگینی به گروههای تکفیری وارد شد و ارتش توانست این مناطق را پاکسازی کند اما با کمک برخی جریانهای سیاسی، رهبران این گروهها موفق به فرار شدند تا شاهد تکرار سناریوی شیخ احمد الاسیر و شاکر العبسی باشیم. بر اساس اعلام رسانهها بیش از 160 نفر از اعضای گروههای تکفیری و 11 نفر از ارتش در این درگیریها کشته شدند.
لازم به ذکر است با پیروزیهای حزب الله لبنان و ارتش سوریه در منطقه القصیر و القلمون به گروههای تکفیری ضربات سنگینی وارد شد و برخی از بازماندگان این گروهها در شمال لبنان و شهر طرابلس مستقر شدند و به تقویت گروههای سلفی و تکفیری در این منطقه پرداختند و تلاش خود را برای تحقق بخشیدن هدف دیرینه خود یعنی امارت اسلامی در شمال لبنان آغاز کردند و با ارتش لبنان در مناطق مختلف شمال این کشور درگیر شدند. سوالی که در این میان مطرح می شود این است که طرابلس از چه جایگاه و موقعیت استراتژیکی برخوردار است و این جایگاه چه تاثیری بر نقشههای گروههای تکفیری در احیای خلافت اسلامی در سوریه و لبنان دارد؟
موقعیت استراتژیک طرابلس
طرابلس مرکز استان شمالی لبنان با نزدیک به یک میلیون جمعیت دومین شهر بزرگ پس از بیروت است. این شهر به غیر از لبنانیها به علت وجود اردوگاههای فلسطینی جمعیت قابل ملاحظهای از فلسطینیان را در خود جای داده است. این شهر در 85 کیلومتری شمال بیروت و 40 کیلومتری مرز سوریه واقع شده است. موقعیت این شهر در ساحل شرقی دریای مدیترانه و نزدیکی به سوریه آن را به یک مرکز تجاری مهم در منطقه شام تبدیل کرده است.
تاریخ 3500 ساله طرابلس شاهد حکومتهایی همچون فنیقیها، رومیها، بیزانس، اموی، عباسی، مملوکین، عثمانی و قیمومیت فرانسه بوده است و همچنین حوادثی همچون فتوحات اسلامی، جنگهای صلیبی و جنگهای جهانی نیز بر این شهر تاثیرگذار بوده است. بنادر، سواحل زیبا، بناهای تاریخی و باستانی، زیارتگاهها، مساجد، کلیساها، کتیبههای تاریخی، بازارها، دانشگاهها، کوچههای پیچ در پیچ و مسقف، مزارع زیتون و مرکبات، شیرینی و غذاهای سنتی به این شهر جلوه خاصی بخشیده است.
اکثریت ساکنین شهر طرابلس از اهل سنت هستند و اقلیتهایی همچون مسیحی مارونی و ارتودکس و همچنین علویان در این شهر زندگی میکنند. یکی از ویژگیهای اصلی این شهر تا قبل از گسترش افکار سلفی و تکفیری زندگی مسالمت آمیز مذاهب مختلف سنی، علوی و مسیحی در کنار هم بود.
فعالیت تکفیری ها در طرابلس
در مورد تبدیل شدن طرابلس به مرکز فعالیت گروههای سلفی و تکفیری در لبنان باید گفت که این امر ریشه در گذشته دارد. با اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی در دهه هشتاد میلادی، برخی از جوانان عرب برای مقابله با این اشغال، گروههایی جهادی با افکار سلفی و تکفیری موسوم به عرب- افغانها به رهبری افرادی همچون أسامه بن لادن، عبد الله عزام و ثامر السویلم تشکیل دادند.
غرب و کشورهای محافظه کار عرب برای ضربه زدن به اتحاد جماهیر شوروی به حمایت همه جانبه از این گروه ها پرداختند و این گروهها توانستند از وضعیت پیش آمده استفاده کنند و افکارشان را گسترش دهند. پیروزیهای این گروه ها توسط رسانهها، خطباء و مراکز اسلامی وابسته به جریان سلفی به شکل وسیعی تبلیغ میشد و نقش آن ها را بیش از آن که بود، برجسته میکردند. بحران سوریه را به دلیل مذهبی وانمود کردن آن باید یک نقطه عطف در تقویت این افکار دانست. همین امر موجب افزایش اقبال عمومی نسبت به این افکار در جهان عرب شد که لبنان نیز از این قاعده مستثنی نبود.
این افزایش اقبال عمومی گروههای تکفیری را به فکر احیای خلافت اسلامی انداخت که حدود و مرزهای آن کل جهان اسلام از شبه قاره هند و آسیای مرکزی تا شمال آفریقا و مغرب عربی را در بر میگرفت. منطقه شام و عراق به دلیل زمینه مناسب آن در پی بحران فعلی و تسلط این گروهها بر مناطقی از آن، نقطه آغاز اجرای طرح خلافت اسلامی بود. در این میان برخی از این مناطق از اهمیت استراتژیکی برای آنها، به دلیل وجود پیش زمینههایی، برخوردار شد، که منطقه شمال لبنان به ویژه طرابلس از این مناطق است.
لبنان و به تبع آن طرابلس به دلیل آزادی فعالیت احزاب، سازمانها و رسانهها بستر مناسبی برای فعالیتهای این جریان فکری سلفی و تکفیری در قالب مراکز خیریه و مدارس اسلامی بود. این مراکز با پشتوانه مالی برخی بنیادهای اسلامی و مالی کشورهای حاشیه خلیج فارس به گسترش تفکرات خود پرداختند به طوری که اکثریت مساجد این کشور دارای امامان جماعت با منش سلفی شده و هر روز از منش الازهر مصر فاصله گرفت که این امر دلایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارد که عبارتند از:
1. فاصله طبقاتی: فاصله طبقاتی در طرابلس، مانند اکثر شهرهای خاورمیانه به شکل جدی نمود دارد، به طوری که برخی از اهالی این شهر از اساتید برجسته دانشگاه، پزشکان، تجار و مقامات سیاسی که از زندگی مرفه و سطح فرهنگی بالایی برخوردارند ولی اکثریت جمعیت طرابلس را مردم فقیر با سطح فرهنگی پایین تشکیل داده است به طوری که برخی از مناطق طرابلس از فقیرترین مناطق شهری کل لبنان محسوب میشوند که حمایت مالی جریانات سلفی و تکفیری موجب محبوبیت و توسعه اندیشه آن ها میشود.
2. رهبران سیاسی: زعمای سیاسی لبنان به ویژه اهل سنت بیشتر از نوع زندگی مرفه و غربی برخوردارند و همین امر موجب فاصله گرفتن آن ها از نظر فرهنگی با مردم شده است و همچنین فساد مالی موجود در رهبران سیاسی اهل سنت مزید علت شدهاست به طوری که حمایتهای مالی کشورهای غربی و عربی برای بهبود وضعیت زیر ساختها و معیشت مردم در اختیار این گروهها قرار میگیرد و آن ها نیز این حمایتهای مالی را به عنوان رانت در اختیار شرکتهای وابسته به خود قرار میدهند که عموما به سرانجام نمیرسد.
3. فتنه شیعی- سنی: برخی احزاب و رسانههای وابسته به جریان محافظه کار برای ضربه زدن به جریان مقاومت فتنه مذهبی شیعی- سنی را به راه انداختند و در این فتنه مردم عادی تحریک شده و زمینه مناسب برای فعالیت گروههای افراطی ایجاد میشود.
اولین نشانههای جدی فعالیت گروههای تکفیری برای پیاده کردن خلافت اسلامی در طرابلس را می توان شکل گیری فتح الاسلام وابسته به القاعده به رهبری شاکر العبسی و اقدام به تشکیل امارت اسلامی در شمال لبنان دانست، که حاصل آن درگیریهای ارتش لبنان و این گروه در اردوگاه نهر البارد در سال 2007 بود.
طرابلس در نقشه ترسیمی خلافت اسلامی در عراق و شام از بعد استراتژیکی برخوردار است زیرا این شهر یکی از اصلی ترین راههای دستیابی به دریای مدیترانه است و همین طور مناطق شمالی طرابلس در سوریه مناطق علوی نشین است و مناطق جنوبی طرابلس هم مناطق مختلطی از مسیحیان و شیعیان و اهل سنت است که امکان فعالیت دولت اسلامی را در این مناطق با محدودیت جدی برخوردار است.
با آغاز بحران سوریه، جریان محافظه کار و احزاب طرفدار آن در لبنان به کمک مخالفان نظام سوریه رفتند و بعد از مدتی دریافتند که اصلیترین نیرویی که توان ضربه زدن به نظام سوریه را دارد گروههای سلفی و تکفیری هستند و اقدام به حمایت از آن ها نمودند.
در این میان لبنان به دلیل عدم وجود دولت قوی که توان نظارت بر مرزهای خود را نداشت و همچنین نزدیک ترین معبر به قلب سوریه بود به محل اصلی ارسال سلاح و تجهیزات نظامی به گروههای درگیر با نظام سوریه تبدیل شد و همین امر موجب مسلح شدن و قدرت یافتن گروههای سلفی و تکفیری در لبنان شد.
این فضای حمایتی موجب کاهش محدودیتهای این گروهها در اکثر کشورهای عربی برای فعالیت آن ها شد زیرا تمرکز آنها بر از بین بردن نظام سوریه بود. در این میان جریان 14 مارس همسو با جریان محافظه کار عربی، با شعارهایی همچون خلع سلاح حزب الله تلاش در تضعیف رقیب خود دارد. در همین راستا این جریان به حمایت سیاسی از اقدامات گروههای سلفی و تکفیری همچون موضوع شیخ احمد الاسیر و درگیریهای جبل محسن و باب التبانه پرداخت.
آغاز جدی بحران طرابلس ریشه در بحران سوریه دارد زیرا همان طور که اشاره شده رسانههای وابسته به جریان محافظه کار و 14 مارس برای از بین بردن نظام سوریه برای تحریک افکار عمومی وارد فتنه شیعه-سنی شده و علت العلل وقایع سوریه را ظلم اقلیت علوی شیعه به اکثریت سنی جلوه دادند که این امر موجب تحریک مردم عادی اهل سنت بر علیه شیعیان و علویان شد.
بر این اساس در طرابلس اقلیتی علوی در حدود شصت هزار نفر ساکن هستند که بیشتر آن ها در محله جبل محسن در تپهای در شرق این شهر سکونت دارند. بر اساس نوع نظام سیاسی طایفگی در لبنان هر حزب سیاسی دارای یک پشتوانه و هویتی مذهبی است، علویان از لحاظ سیاسی بیشتر طرفدار حزب دمکراتیک عربی به زعامت علی عید و پسرش رفعت عید هستند که یکی از احزاب 8 مارس میباشد که چه در جنگ داخلی لبنان و چه بحران اخیر از نظام سوریه حمایت کرده است به همین دلیل همواره عکسهای بزرگی از حافظ الاسد و بشار الاسد در این منطقه به چشم میخورد.
در کنار محله جبل محسن محله ای به نام باب التبانه قرارداد که خیابانی به نام سوریه این دو بخش را از هم جدا کرده است. محله باب التبانه یکی از محلههای فقیر نشین و در عین حال پرجمعیت طرابلس است و از مراکز اصلی فعالیت مراکز اسلامی وابسته به سلفی گری محسوب میشود. بعد از آغاز بحران سوریه به چند دلیل درگیریهای مسلحانه در خیابان سوریه در طرابلس شدت گرفت که عبارتند از:
1. طرفداری اهالی جبل محسن از نظام سوریه و حمایت اهالی باب التبانه از معارضان سوریه؛
2. ورود سوریهای معارض نظام سوریه به طرابلس مخصوصاً محله باب التبانه؛
3. آسیب زدن به بنرها و عکسهای حزب دمکراتیک عربی؛
4. شعار نویسی مذهبی علیه علویان؛
5. ضرب و جرح علویان در مناطق سنی نشین؛
6. تیراندازی بی هدف به مناطق جبل محسن.
عوامل فوق موجب شد که علویان هم به دفاع از خود پرداخته و به سرعت مسلح شوند و درگیریهای محدود بین طرفین آغاز شد تا این که در ژوئن 2011 در گیری به قدری جدی شد که ارتش برای ایجاد آتش بس وارد عمل شد و در خیابان سوریه مستقر شد و این درگیریها به صورت درگیری محدود ادامه داشت ولی در فوریه، می و اوت 2012 این درگیری به قدری جدی شد که احتمال وقوع جنگ داخلی در طرابلس را قوت بخشید.
گروههای سیاسی وابسته به 14 مارس به ویژه المستقبل با حمایت از گروههای سنی درگیر با علویان به شانتاژ سیاسی بر علیه نظام سوریه و جریان هشت مارس پرداختند و آن ها را مقصر وقایع جلوه دادند. همین حمایتهای سیاسی و تسلیحاتی موجب انباشت سلاح و شبه نظامیان در این نقطه از طرابلس شد. جریان 14 مارس این گونه وانمود میکرد که این تحولات به گروههای سلفی ربطی ندارد بلکه قیام مردم نسبت دخالتهای سوریه در لبنان و گروههای همسوی آن به ویژه حزب الله است.
در این میان از ابتدای تحولات سوریه جریان مقاومت همواره گوشزد کرده بود که حمایت از این گروهها دامن حامیان آن را خواهد گرفت. با قدرت گیری و توسعه ارضی و اقدامات خونین بر علیه اقلیتها توسط این گروههای داعش و النصره در سوریه و عراق و نزدیک شدن به مرزهای کشورهای همسو با جریان محافظه کار همچون اردن و عربستان سعودی و همچنین در لبنان وارد شدن این گروهها با درگیری با ارتش لبنان و در خطر قرار دادن موقعیت سیاسی جریان 14 مارس خطر این گروهها برای ایشان علنی شد.
برای مثال اقدام مسلحانه شیخ احمد الاسیر در شهر صیدا بر علیه ارتش لبنان در ژوئن 2013 به کشته شدن 35 نفر از ارتش لبنان منجر شد و حوادث طرابلس نیز در همین راستا میباشد. تلفات زیاد ارتش در طرابلس موجب حساسیت اکثر گروههای سیاسی لبنان از جمله جریان 14 مارس شد و یک وفاق سیاسی نسبی برای رویارویی با این گروههای تندرو ایجاد شد.
لازم به ذکر است حزب المستقبل هم اکنون یک سیاست متناقض را در پیش گرفته است: از یک سو از ارتش حمایت میکند و از سوی دیگر خواستههای گروههای افراطی را به حضور حزب الله در سوریه مرتبط میکند و حتی برخی از اعضای آن همچون خالد الضاهر نماینده منطقه عکار در پارلمان به صراحت از این گروهها دفاع میکند.
ارتش در اکتبر 2014 عملیات خود را برای بازداشت شادی المولودی و أسامه منصور از رهبران النصره توسعه داد و در یک عملیات ویژه احمد سلیم میقاتی معروف به ابو الهدی یکی از فرماندهان وابسته به گروه دولت اسلامی را دستگیر کردند که ضربه سختی به این گروه در لبنان وارد شد و بر اساس اعترافات او ارتش در مناطق مختلف وارد عمل شد و ضربهای سختی به این گروهها وارد کرد ولی باید گفت که این گروهها به قدری در طرابلس گستردهاند که ارتش برای پاکسازی آن راه طولانی را در پیش دارد.
در جمع بندی باید گفت که جریان محافظه کار و همپیمانهای لبنانی آن برای ضربه زدن به جریان مقاومت موجب گسترش گروههای سلفی و تکفیری در شمال لبنان شدند و اکنون توان اداره این بحران را از دست دادهاند و شروع به فرافکنی کرده و حزب الله لبنان را مقصر جلوه میدهند در حالی که برای از بین بردن این گروهها نیاز به یک عزم جدی از سوی همه طرفها درگیر در خاورمیانه دارد تا امنیت دستهجمعی حفظ شود.
منبع: اندیشکده تبیین
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930826001564#sthash.pERPO0Jn.dpuf
کشور ایران با داشتن حداقل 15 همسایه، بیشترین تعداد همسایه را پس از کشورهای روسیه و چین در دنیا دارد که با تمام همسایههای خود نیز دارای مرز مشترک آبی است. حدود 22 درصد از کل 8755 کیلومتر مرز کشور به وسیله 26 رودخانه کوچک و بزرگ مرزبندی شده است.
شرایط اقلیمی خشک و بحران آب در این منطقه، صلح و امنیت پایدار را به شدت تهدید مینماید، با توجه به نیاز آبی شدید منطقه، پیشبینی میشود که بحران آب، عاملی مهم در تنشها و تضادهای آتی خواهد بود. علاوه بر تعدد همسایگان و داشتن مرز آبی با تمام این همسایگان و قرارگیری در منطقه خشک و نیمه خشک دنیا، همسایگی با عراق و افغانستان که سالهاست در شرایط جنگ و ناامنی به سر میبرند و به شدت به رودخانههای مرزی و بینالمللی خود وابسته هستند نیز بر اهمیت مسأله افزوده و شرایط مرزی ایران را از منظر دیپلماسی آب و مدیریت رودخانههای مرزی، بحرانیتر کردهاست. علاوه بر این، موقعیت ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک ایران و قرارگرفتن در بین ذخایر انرژی خلیج فارس، دریای عمان و دریای خزر بر اهمیت مسائل دیپلماسی آب یا همان دیپلماسی آب در ایران افزودهاست.
در کنار موارد اشاره شده، موقعیت متفاوت دیپلماسی آب ایران در شرق و غرب کشور نیز باعث پیچیدگی بیشتر این مسأله شدهاست. برخلاف رودخانههای شرق کشور که در اکثر آنها ایران در پائین دست رودخانه قرار دارد، در رودخانههای مرزی غرب کشور، ایران در بالادست رودخانهها قرار گرفتهاست. این بدان معناست که ایران هر گونه ادعایی از کشورهای بالادست خود در شرق کشور داشتهباشد، باید به بخش زیادی از آنها در غرب کشور به عنوان کشور بالادست عمل نماید.
آسیای مرکزی مستعد تنش بر سر آب
در سطح جهان رودخانههای اردن، نیل، دجله و فرات، آمودریا و سیردریا، و مکونگ جزء پرتنشترین رودخانههای بینالمللی شناختهشدهاند. قرار گرفتن ایران بین دو حوضه بسیار پرتنش دیپلماسی آب آمودریا(جیحون) –سیردریا(سیحون) از یک سو و دجله-فرات از سوی دیگر و همچنین تنشهای سیاسی و بحرانهای ژئوپولیتیک در منطقه غرب آسیا (خاورمیانه)، پیچیدگیهای دیپلماسی آب ایران را تشدید کردهاست.
برخی محققان معتقدند که هیچ نقطهای از دنیا به اندازه آسیای مرکزی (شامل حوضههای آبریز آمودریا و سیردریا) مستعد درگیری و تنش بر سر منابع مشترک نیست. بیش از 77 درصد از کل جریان آب حوضه آبریز دریای آرال توسط کشورهای تاجیکستان و قرقیزستان تأمین میشود، این در حالی است که این دو کشور تنها حدود 15 درصد و کشورهای ازبکستان و ترکمنستان حدود 71 درصد این آب را استفاده مینمایند. صددرصد از آب کشور ترکمنستان-به عنوان یکی از کشورهای مدعی در این حوضه- از خارج از این کشور تأمین میگردد، بنابراین این کشور از منظر امنیت آبی، بشدت آسیبپذیر است و تلاشهای زیادی برای دسترسی بیشتر به منابع آبی این حوضه مشترک انجام میدهد. از این رو، در این حوضه تنشها و اختلافات شدیدی بین کشورهای ساحلی بر سر استفاده از منابع آب مشترک وجود دارد.
درگیری عراق، سوریه و ترکیه بر سر منابع آبی مشترک
حوضه دجله و فرات نیز به دلیل تنشهای سیاسی و قومی پتانسیل بالایی برای تنش و درگیری بر سر منابع آبی مشترک دارد. تنش بین عراق و سوریه در سال 1975 در بهرهبرداری سوریه از سد الثوره و کاهش دبی رودخانه فرات تا مرز یک جنگ تمام عیار پیش رفت و عراق، سوریه را تهدید به بمباران سد الثوره کرد. این اختلاف باعث شد که دو کشور نیروهای خود را در مرزها مستقر نمایند. این مسأله در نهایت با میانجیگری عربستان و شوروی سابق خاتمه یافت. علاوه بر این، نوری مالکی، نخست وزیر عراق در اوایل سال 2012 هشدار داد که در صورت عدم انجام اقدامی سریع برای رفع کمبود منابع آب، ممکن است کشورهای عرب بر سر این موضوع به جنگ با یکدیگر کشیدهشوند.
از آنجا که عراق بیش از 98 درصد از آب خود را از دو رودخانه دجله و فرات تأمین میکند و هر دو رودخانه از خارج از این کشور سرچشمه میگیرند و از سویی دیگر، ترکیه با اجرای پروژه آناتولی کنترل بخش عظیمی از این منابع را در دست گرفتهاست، پیچیدگیها و تنشهای این حوضه بشدت افزایش یافتهاست. در نظر گرفتن مجموعه عوامل ذکر شده فوق بیانگر آن است که ایران یکی از خاصترین نقاط دنیا از منظر دیپلماسی آب میباشد که نیازمند مطالعات عمیق و جدی در این زمینه است که متأسفانه در کشور مورد توجه کافی قرار نگرفتهاست.
رودخانههای مرزی و کمبود منابع آب در شرق کشور
با توجه به غیریکنواخت بودن پراکنش بارش در ایران، مسأله کمبود منابع آب در شرق کشور بسیار بحرانیتر از غرب کشور است. از این رو، استفاده از رودخانههای مرزی و یا واردات آب از کشورهای همسایه همیشه به عنوان یکی از راهکارهای این مسأله مطرح بودهاست که احداث سد دوستی –پروژه مشترک بین دو کشور ایران و ترکمنستان- یکی از این موارد میباشد. از آنجا که در زمان مطالعات و احداث سد دوستی دولت طالبان بر افغانستان حاکم بود، این کشور در مذاکرات سد دوستی در نظر گرفته نشد و بعد از استقرار دولت ملی و سقوط طالبان و برقراری نسبی امنیت و همچنین سرمایهگذاریهای گسترده کشورهای غربی از جمله آمریکا در این کشور، اقدامات دولت افغانستان در تکمیل و بهرهبرداری از سد سلما مشکلاتی را برای بهرهبرداری مشترک ایران و ترکمنستان از سد دوستی ایجاد کرد. اما افزایش نیاز آبی در شمال شرق کشور به خصوص شهر مشهد و همچنین اقدامات دولت افغانستان در بالادست رودخانه هریرود بویژه در تکمیل سد سلما، نگرانیهایی را در جامعه ایجاد نمود و مسولان را به فکر گزینههای دیگر از جمله واردات آب از کشور تاجیکستان انداخت.
امنیت آبی فراتر از نگاه صرفاً مهندسی
تأمین امنیت آبی به عنوان یک پیش نیاز الزامی امنیت غذایی و امنیت ملی به یکی از اصول شناختهشده در مباحث استراتژیک هر کشور تبدیل شدهاست. از این رو، هرگونه اقدام، طرح و برنامهریزی در زمینه تأمین آب و امنیت آبی در کشور باید با در نظر گرفتن تمام جوانب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و امنیتی آن و تأثیرات آن در منطقه صورت پذیرد و نمیتوان به چنین مطالعاتی تنها با دید صرف مهندسی نگریست و انتظار داشت که طرحهای صرفاًً مهندسی بتوانند در میان مدت و دراز مدت به اهداف از پیش تعیین شده خود دست یابند. همکاریها و مبادلات آبی بین کشورها نمادی از همکاریهای بینالمللی و بیانگر پتانسیل بالقوه منابع آبی است.
آب نماد مشارکت و همکاری ملتها
آب بیش از آن که مظهر جنگ و تضاد باشد، میتواند به نماد مشارکت و همکاری بین دولتها و ملتها تبدیل گردد. اما در کنار این مسأله باید به این نکته نیز دقت کرد که این همکاریها باید با مطالعه و در نظر گرفتن تمامی جوانب دیپلماسی آب منطقه و به ویژه وضعیت کشورهای همکاری کننده در حوضههای آبریز بینالمللی باشد. گرچه تأمین امنیت آبی دومین کلان شهر کشور و منطقه شمال شرق کشور امری ضروری و انکارناپذیر است، ولی باید این نکته را نیز در نظر داشت که وابسته کردن امنیت آبی به منابع آبی خارج از کشور در واقع وابسته کردن بخشی از امنیت ملی آن منطقه است که باید با مطالعات کامل و در نظر گرفتن تمامی ملاحظات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی و آشنایی کامل با وضعیت و چشمانداز دیپلماسی آب خاورمیانه صورت پذیرد.
حجت میانآبادی دانشجوی دکترای مدیریت آب دانشگاه دلفت هلند منبع : رصد
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930817001125#sthash.BGP1spnH.dpuf
درواقع رقابت دو الگوی اسلامی قدرت هرچند که با ادعای سوم ترکیه روبهرو شدهاند و بعد سومی یافتهاند ولی تقریباً روشن است که رقابت اصلی بین تهران و ریاض است.
درنهایت تحولات خاورمیانه به کجا منتهی خواهد شد یا بهتر بگوییم نظم نوینی که انتظار میرود در خاورمیانه جایگزین نظم کنونی شود چه مشخصاتی خواهد داشت؟ هرگاه نظم نوین احتمالی خاورمیانه را از زاویه انتظاراتی که هر کدام از بازیگران حاضر در صحنه دارند مورد توجه قرار دهیم، بهنظر میرسد که چالش بر سر قدرت و ایدئولوژی مشروعیتدهنده قدرت است. بنابراین بحث اصلی این خواهد بود که قدرت مشروع و مورد قبول اکثریت مردم در خاورمیانه بعد از این همه جنگ، خونریزیها و ویرانیهای به بار آمده چه ساختار سیاسی و ایدئولوژیکی خواهد داشت. با نگاه به آنچه که هماکنون در جریان است میتوان انتظارات از خاورمیانه جدید و کانونهای هدایتکننده آنها را در نگاهی مقدماتی چنین در نظر گرفت:
۱. خاورمیانه مطابق الگوی قدرت لیبرال دموکراسی با محوریت آمریکا؛
۲. خاورمیانه مطابق الگوی قدرت انقلاب اسلامی با محوریت ایران؛
۳. خاورمیانه مطابق الگوی قدرت خلافت داعش با محوریت عربستان سعودی؛
۴. خاورمیانه مطابق الگوی قدرت نو عثمانیگرایی با محوریت ترکیه؛
۵. خاورمیانه مطابق الگوی قدرت کانتونی پکک با محوریت «کُرد».
اینکه درنهایت خاورمیانه جدید در این کشاکش الگوهای متصور قدرت به کدام طرف و یا در چه ترکیبی از ایدهها، باورها و ساختها ساماندهی شود، بهدرستی روشن نیست ولی آنچه تقریباً روشن است پایان دورهای از نظم خاورمیانهای است که پس از جنگ جهانی اول و انحلال خلافت عثمانی و تجزیه قبیلهای خاورمیانه به چندین کشور و ساختار قدرت بهوسیله فاتحان جنگ یعنی فرانسه و انگلیس به منطقه تحمیل شد و ملتهای ذاتاً واحد را در واحدهای سیاسی قبیلههای رقیب، آسیبپذیر و با مرزهای مصنوعی تقسیم کرد. این نظم اکنون به دوره پایانی خودش نزدیک شده است و دور از ذهن است که دستکم در همین شکل کنونیاش و بدون دستخوردگی امکان بقا برای مدتی طولانیتر بیابد. وحدتطلبی در میان ملتها در کنار جداییطلبی و همزمان هواداران قومی و یا ایدئولوژیک، ساخت ذهنی قدرت خاورمیانهای جدید را جهت میدهد.
وحدتطلبی بهویژه در میان اعراب بُعد اسلامی یافته و در دو قالب تقریباً متضاد و رقیب ایدئولوژیک خواهان وحدت اسلامی مطابق الگوی انقلاب اسلامی قدرت با محوریت ایران و اندیشه سلفی ـ جهادی است که کانون اصلی آن بهلحاظ ایدئولوژیک عربستان سعودی است و خلافت اسلامی داعش نمایندگی آن را برعهده گرفته است. در واقع رقابت دو الگوی اسلامی قدرت هرچند که با ادعای سوم ترکیه روبهرو شدهاند و بعد سومی یافتهاند ولی تقریباً روشن است که رقابت اصلی بین تهران و ریاض است. هرکدام امکانات و شرایط و پشتوانههای مردمی خاص خود را دارند و آینده خاورمیانه را بهگونهای انتظار دارند که در پایان جنگها و بحرانهای جاری به حاکمیت الگوی قدرت موردنظرشان متحول شود. منتها از آنجا که رقابتهای درون اسلامی بر دو تفکر فقهی ـ ایدئولوژیک استوار شده است که قدرت را در بعد تاریخی آن در قالب امامت و خلافت دیدهاند، در عمل در دو جبهه شیعی و سنی قرار گرفتهاند و مشغول خنثی کردن یکدیگر نیز میباشند. درست در همین جاست که ترکیه با این برداشت که توان ترکیب اسلام و ارزشهای حکومتی اسلامی با شرایط نوین جهانی و اندیشههای لیبرال ـ دموکرات را دارد وارد صحنه شده است.
در واقع میتوان گفت که ترکیه امیدوار است چالشهای ایدئولوژیک در خاورمیانه تا بدان حد حاد شوند که هیچکدام توانایی پیروزی قطعی نیابند و اسلام و دموکراسی غربی امکان ترکیب با رهبری ترکیه را بیابند. لازمه چنین تحولی تضعیف الگوی ایرانی قدرت اسلامی و الگوی سعودی قدرت اسلامی است. اینکه ترکیه در سوریه و عراق به خلافت اسلامی موردنظر داعش از خود گرایش نشان میدهد به این دلیل است که در تشدید تضادهای ایدئولوژیک و شیعه و سنی کردن چالش بهوسیله داعش منافع راهبردی خود را تضمینشده احساس میکند. علاوهبر این، نحوه برخورد ترکیه با مسئله «کوبانی» و مقاومت کردها با محوریت پکک بهروشنی نشان میدهد که ترکیه متوجه الگوی کانتونی قدرت کردی شده است و نمیخواهد در کوبانی قدرتی خلق شود که از خاکسترهای جنگ آن اندیشه «کانتونی» قدرت در خاورمیانه سر برآورد. درعینحال رجب طیب اردوغان نو عثمانیگرا به محدودیتهای ذاتی الگوهای دیگر قدرت در خاورمیانه توجه دارد و تقریباً مطمئن است که ساخت ذهنی مردمان خاورمیانه در شرایط کنونی توان جذب دموکراسی را آنطور که در دنیای غرب از آن صحبت میشود ندارد و اسلامگرایی در خاورمیانه واقعیتی است که از متن سرخوردگی عمومی و سایر «ایسمها» و ایدئولوژیها و ناتوانی نظامهای حاکم کنونی در پاسخ به انتظارات عمومی ناشی شده است. اعراب در طول یک قرن اخیر تقریباً همه اندیشههای مطرح از ناسیونالسیم عرب تا اندیشههای سوسیالیستی ـ ناسیونالیستی و چپ مارکسیستی را تجربه کرده و در همه آنها شکست خوردهاند. اسلام آخرین گزینه آنها برای خروج از دایره باطل استعمار خارجی و استبداد داخلی، عقبماندگی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و مهمتر از همه خروج از تحقیر استقرار رژیم صهیونیستی و مسئله فلسطین شده است. اما این گزینه نیز در درون خود چالشهای خطرناکتر شیعه و سنی را دامن زده است.
در چنین فضای واقعیای الگوی ترکی قدرت اسلامی و الگوی کانتونی ـ کردی هرکدام امیدوارند در پایان بحران جاری در خاورمیانه به اهداف خود دست یابند. هرچند که وجود پکک در محوریت اندیشه کانتونی چپ ناسیونالیستی «کُرد» ترکیه را بسیار نگران کرده است و این احتمال وجود دارد که در «کوبانی» اسطورهای از قدرت کانتونی خلق شود که ترکیه را نیز در برگیرد و در صف بازندگان نهایی قرار دهد. داعش درحقیقت در دو جهت با منافع استراتژیک ترکیه میتواند یاری کند. بدینمعنا که اولاً از قدرت گرفتن اندیشه کانتونی ـ کردی در منطقه جلوگیری کند و ثانیاً جاده صافکن خلافت نوع نو عثمانیگرایی ترکیه شود؛ زیرا از نظر ترکها نمونه اسلامی قدرت نوع داعش خشنتر از آن است که از طرف مردم منطقه و با قدرتهای مؤثر جهانی قابل پذیرش شود. الگوی انقلاب اسلامی بهدلیل گرایش شیعی آن نمیتواند بخش اصلی جامعه سنی منطقه را در شمار وحدتگرایانه اسلامی جذب کند. بنابراین الگوی ترکیهای قدرت اسلامی بهدلیل مناسبات ترکیه با دنیای غرب بهعنوان عضو شرق «ناتو» از نظر ترکها با شانس موفقیت بیشتری روبهرو خواهد بود. بهویژه آنکه رقابت تهران و ریاض برخلاف اندیشه وحدتگرایانه اسلامی انقلاب اسلامی و یا اندیشه وحدتگرایانه خلافت اسلامی داعش متمایل به عربستان سعودی در عمل به تفرقه بیشتر میانجامد.
با این همه سرنوشت الگوی قدرت و نظام جایگزین نظم خاورمیانهای همچنان با ابهامات جدی روبهروست ولی تلاش ترکها آن است که از ویرانههای جنگهای ایدئولوژیک در عراق و سوریه، الگوی جایگزین قدرت اسلامی خلافت نو عثمانی را به پیش ببرند. الگوی «کانتونی» قدرت امیدوار است، وحدتطلبی کانتونی قومی قدرت از ویرانههای جنگ سوریه و عراق سر برآورد و الگوی مورد تقلید اعراب قرار بگیرد و دنیای عرب پراکنده مجدداً به وحدت برسد. داعش در نظر دارد خلافت اسلامی در برداشت جهادی خود را بر خاورمیانه حاکم کند. آمریکا و اروپا اگر نتوانند دموکراسی لیبرال بهوجود بیاورند بازسازی قدرتهای وابسته سابق را ترجیح میدهند و ایران بهطور طبیعی درصدد تقویت محور مقاومت ضداستکباری ـ ضدصهیونیستی در نگاه خودش است. اینکه کدام پیروز نهایی خواهند بود روشن نیست ولی آنچه روشن است این واقعیت است که خاورمیانه جدید درحال تولد است.
پیر محمد ملازهی
منبع : موسسه ابرار معاصر تهران
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930823000418#sthash.ypJEjAK6.dpuf
به رغم تسری عوامل اختلافزا در روابط و تصاعد آنها به طور مقطعی، دو بازیگر به طور عقلانی جانب احتیاط را نسبت به یکدیگر فرو نگذاشته و سعه صدر بیشتر را در دستور کار سیاسی خود قرار دادهاند.
روابط ایران و پاکستان با وجود منافع مشترک قابل ملاحظه و علقههای فرهنگی تمدنی در هیچ مقطعی گرم و پایدار نبوده است. این دو کشور همسایه در برزخی از چالشها مانند مشکلات مرزی، تعرض گروههای تروریستی غیر قابل مهار در پاکستان، قاچاق مواد مخدر، اختلافنظر در موضوعات منطقهای مانند افغانستان، بیداری اسلامی و امنیت منطقهای قرار دارند و ازطرفی بهموجب همسایگی از اشتراک در منافع خاص سیاسی و اقتصادی بهره میبرند که آنها را در شرایط خاص همگرایی منطقهای قرار میدهند.
در این میان، چالش مرزهای ناامن در سالهای اخیر بیش از پیش بر روند حسن روابط دو کشور تأثیر سوء داشته است تا جایی که با گروگانگیری پنج مرزبان ایرانی توسط گروههای افراطی روابط دو کشور بهسردی گرایید و حتی در مقاطعی رسانهها از تبادل آتش در دو سوی مرزها خبر دادند.
مشخصاً، نبودِ کنترل مرزی از جانب طرف پاکستانی موجب نفوذ و حضور گروههای تروریستی ضد شیعی و مخالف ایران شده است؛ گروههایی که از خلأ نبودِ پستهای مرزی مکفی در پاکستان سوءاستفاده کرده، با انجام عملیات تروریستی در خاک ایران به خاک پاکستان متواری میشوند تا اقدامات امنیتی ایران برای دستگیری آنها بینتیجه بماند؛ لذا این امر موجب حساسیت تهران شده، و تهران به کرات خواستار بهبود عملکرد مرزبانی همسایه خود بوده است.
هرچند پاکستان به دغدغههای تهران احترام میگذارد که ماحصل آن امضای موافقتنامههای مرتبط با این موضوع بوده است اما بهدلایلی هنوز به نحو مقتضی امنیت مرزها از جانب پاکستان تأمین نشده است.
یکی از دلایل این امر به ماهیت منطقه بلوچستان مربوط میشود. این منطقه از دیرباز بهعنوان یکی از کانونهای بحران در روابط فیمابین مطرح بوده است؛ منطقهای که بهدلیل سطح پایین توسعهیافتگی مأمن گروههای تروریستی مانند جندالله و اخیراً جیشالعدل بوده است. این دو گروه و گروههای مشابه که نقش مهمی در عدم ثبات شرق و جنوب شرق ایران داشتهاند همواره دستآویز رقبای منطقهای و فرا منطقهای ایران بودهاند. اعضای این گروهها در 25هزار مدرسه منتصب به وهابیون فعال در پاکستان درس میخوانند. این مدارس و نظام آموزشی آن که مشوق فعالیتهای تروریستی علیه ایران هستند همواره محل گلایه مقامات ایرانی از طرف پاکستانی بوده است.
عامل اشارهشده تا جایی اهمیت دارد که باعث شده این امر بر روابط دو طرف در سایر حوزهها نیز تأثیر نامطلوب گذارد و دو طرف برای تحت فشار قرار دادن یکدیگر به رقبای منطقهای طرف مقابل نزدیک شوند و لذا شاهد هستیم که در مقاطعی با سردی روابط ایران و پاکستان، تهران به هند و کراچی به عربستان گرایش مییابد. پیگیری این سیاست خود موجب شکلگیری سوء تفاهماتی شده که حتی در پارهای مواقع دامنه اختلاف طرفین را به اعمال سیاستهای متعارض در کشورهای دیگر بسط میدهد؛ برای مثال نگاه و رویکرد دو کشور به دیگر کشور همسایه یعنی افغانستان ازجمله مواردی است که دراینخصوص مصداق مییابد.
بحرین در کوران امواج بیداری اسلامی و انسانی دیگر کشوری بوده است که بهدلیل حضور چهار هزار نیروی امنیتی پاکستانی و نگاه خاص ایران به آن گاهی موجب واگرایی بیشتر دو طرف گردیده است.
البته باید توجه داشت که بهرغم تسری عوامل اختلافزای یادشده در روابط و تصاعد آنها بهطور مقطعی، دو بازیگر بهطور عقلانی جانب احتیاط را نسبت به یکدیگر فرو نگذاشته و سعه صدر بیشتر را در دستور کار سیاسی خود قرار دادهاند.
واضح است این رویکرد عقلانی و عملگرای تهران و کراچی، درصورتیکه با عملیاتی شدن اسناد امنیتی امضاشده و افزایش همکاریهای اطلاعاتی دو کشور تکمیل شود مشکل امنیت مرزها که موجب تسری اختلافات به سایر حوزه ها میشود رفع شده، روابط غیر کارکردی دو طرف وارد فاز اجرای طرحهای جدید و اتمام پروژههای نیمهتمامی مانند خط لوله صلح میشود.
حسین کبریاییزاده
منبع : موسسه ابرار معاصر تهران
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930817000845#sthash.GqZXwUxw.dpuf