مهدی مکارمی
سعید و رحمان دو دوست و همسایه در منطقه بیست متری شهرداری یکی از مناطق محروم اهواز زندگی می کردند. رحمان18 سالش بود و سعید یکسال از او بزرگتر.
برادر رحمان سیم کارت ایرانسل را به سعید می فروشد اما رحمان همان روز یا روز بعد سیم کارت را از سعید مطالبه می کند. درگیری روی می دهد و نهایتا با ضربه چاقوی رحمان، سعید از پای در می آید و کشته می شود.
حالا 6 سال گذشته و رای دادگاه صادر شده و رحمان در آستانه اعدام قرار می گیرد. عده ای از بزرگان، ریش سفیدان و شیوخ طوایف جمع می شوند و از خانواده داغدار سعید می خواهند تا رضایت بدهد تا خانواده ای دیگر داغدار نشود. همبازی ها و دوستان آنان هم اذعان دارند که رحمان آدم بزهکاری نبود ولی در آن دعوا کنترل خود را از دست داد و آن کاری که نباید روی داد.
امروز ساعت 7.30 دقیه صبح عازم خانه پدر و مادر رحمان شدم، سپیدار اهواز، خانه ای رنگ و رو پریده که آنها مستاجرش هستند.
پدر و مادر رحمان به استقبالم می آیند. موضوع را برایم توضیح می دهند. می گویند وقتی به ما زنگ زدند که پسرتان در انفرادی است و قرار است حکم اجرا شود چاره ای جز گریه و زاری نداشته ایم. مادرش بی تابی بیشتری می کند. افراد دیگری هم آمده اند هم برای دلداری و هم برای اینکه اگر کاری از دست شان برمی آید انجام بدهند.
به آنها قول می دهم هم رسانه ها، هم فعالان اجتماعی تلاش خواهند کرد تا رحمان زنده بماند. رحمان حالا در زندان هم یک جزء از قرآن را حفظ کرده و هم دوره جوشکاری را سپری نموده است. او اینک 24 سال دارد.
ساعت 10 صبح به اتفاق خانواده به شورای حل اختلاف چهارشیر اهواز می رویم. پدر و مادر سعید هم می آیند. با آنان صحبت میکنیم. شیوخ از آنها خواهش می کنند. عکس سعید را هم آورده اند. همه محزون می شوند. آنها اما با بزرگواری رفتار می کنند.
با اصرار و خواهش ها و پادرمیانی ها، آنها از قصاص رحمان می گذرند. پدر سعید-مقتول- علاوه بر این تنها پسر، 7 دختر هم دارد. آنها خونبهای فرزند دلبندشان را می خواهند و خانواده رحمان می گویند حاضریم بدهیم. اول صحبت از700 میلیون تومان می شود و نهایتا آنها به450میلیون تومان راضی می شوند. یک چک160میلیون تومانی به آنها داده می شود و 290 میلیون تومان دیگر باید جمع شود تا خونبهای سعید تهیه شود و او رضایت قطعی بگیرد و از قصاص رهایی یابد.
امشب به پدر رحمان زنگ زدم تا شماره حسابی از او بگیرم. شماره را گرفتم. گوشی را به مادر رحمان داد. کلی تشکر می کرد، بغضش ترکید.
به پدر مرحوم سعید هم زنگ زدم و قرار شد فردا به اتفاق تعدادی از دوستان برای قدردانی و سپاسگزاری از او و مادر سعید به خانه آنها برویم.
حالا قرار است مراسم گلریزان را برگزار کنیم. عکس رحمان را که می بینم نمی توانم باور کنم او قرار است اعدام شود.
از همه شمایی که این مطلب را می خوانید می خواهم هر کمکی که می توانید انجام بدهید. بزودی هم شماره حساب و هم برنامه ویژه گلریزان رحمان را اعلام می کنم.
از سایر دوستان در استان های دیگر هم می خواهم فراخوان بدهند و اگر می توانند این مراسم را در شهرهایشان هم برگزار کنند.
گلریزان رحمان؛ تشویق به مدارا و دوستی و کنترل خشم.
شماره کارت در بانک صادرات: بنام قاسم درویش پور - پدر رحمان
بانک صادرت: 6037691703897314