وقتی امور اداری شرکت فولاد خوزستان خبر بازنشستگی یک کارگر و یا یک کارمند را به او ابلاغ می کند، گویی دنیا برایش تنگ و تار می شود. چشم هایش در لحظاتی کم سو می شود. قلبش از کار می افتد و ستاره اقبالش را رو به افول می یابد. از روز بعد او می بایستی کارنامه خود را دم در ساختمانی در خیابان دوازده غربی کیانپارس جستجو نماید. جایی که حالا مأوای کارکنان بازنشسته است. زیر درخت بی محصولی که چسبیده به یک پایه سیمانی برق است. پایه برق، نشانه ای معنادار از سرانجام کارگرانی است که برای خود در کارخانه کس و کاری بودند اما حالا وارد ماه سوم شده اند که مستمری شان نرسیده است. چرا و به چه علت؟ سوالی تکراری است که مدام از خود می پرسند و پاسخی که خود می دانند و مدام آن را درگوش خویش زمزمه می کنند. گویی روبروی آینه نشسته اند و مدام واگویه می کنند. بازنشسته های فولاد پس از ماه ها حالا دیگر با این پایه سیمانی برق مأنوس شده اند و اگر روزی او دهان باز کند، احتمالاً بهتر از تک تک آنها می تواند قصه هایشان را به گوش مسئولین صندوق بازنشستگی که در پایتخت هرازچندی عوض می شوند و خودشان هم می دانند که کارائی چندانی هم ندارند، برساند. افرادی که با محافظه کاری نمی توانند گویای همه دردی باشند که در گرمای بالای پنجاه درجه بازنشسته فولاد خوزستان از کوت عبداله باید بکوبد و به امیدی خود را به کیانپارس برساند تا بلکه خبر خوشی از کارکنان دفتر بشنود. اغلب هم آنها چیزی به جز همان حرفهایی که با «اس ام اس» بگوششان میرسد، نخواهند شنید.
بالاجبار کُپه کُپه باز هم در زیر همان درخت و همجوار پایه برق روز خود را سپری می کنند و لاجرم با دست خالی و پیامی بی سرانجام به خانه می روند. بخشی از ماجرا نیز در خانه رقم خواهد خوردو جر و بحث به درون آشیانه ای که می بایستی کانون آرام بخش آنها باشد، کشیده می شود. مردی که پس از سی سال، آرامش را باید جزئی لاینفک از حق خود بداند. اما دلهره و یأس و حیرت را به خانه می برد. حالا فقط ایام بازنشستگی را با افتخار در لوحه تقدیرش به صورت کمدی درمی یابد. به قول دانشمندی که می گفت زندگی سکه ای است که دو روی دارد. یک روی آن «تراژدی» است و روی دیگر آن «کمدی». بازنشستگان فولاد سی سال «تراژدی» زندگی را در کنار کوره های آتشین تجربه کردند و اینک در سومین ماه و در انتظار چندر غاز مستمری می بایستی بخش «کمدی» زندگی خویش را چشم در چشم زن و فرزند و داماد و عروس و نوه و نتیجه هاشان، نظاره گر باشند.
براستی این بازی «تام و جری» تا کی و تا چه موعدی می بایستی به سرانجام برسد؟ افرادی که دستی بر پایتخت ندارند و اقتصاد زندگی هم برای رساندن پیامشان راهی جلوی آنها نگذاشته دلخوش به نمایندگان مجلس دارند. آیا آنها به قول و وعده های خویش عمل می کنند یا خیر؟ باز هم سوال دیگری است که این موسپید کرده های صنعت فولاد نمی دانند که بالاخره دروازه امیدی برویشان باز خواهد شد؟ همه چیز نامعلوم و در تهران و در هاله ای از اقدامات مدیران صندوق بازنشستگی که احتمالاً در دایره رو در بایستی نمی دانند برای کارگری که در هوای بالای پنجاه درجه خوزستان زندگی را می گذارند، چه باید بکنند. تأسف وقتی بالا می گیرد که بدانیم طی سال های سال کارکنان فولاد خوزستان هیچ کرسی مدیریتی در اداره صندوق بازنشستگی صنعت فولاد ایران، نداشته اند و هر چه هست در همان دایره بی سرانجام تهران می چرخد و نتیجه اش «سه ماه» حقوق نگرفته، آنهاست.