جفا به بزرگترین رود ایران تا کی و به چه قیمتی؟
نقشه شومی که برای کارون عاشق، کشیدهاند!
کد مطلب : 22094
جمیله جلیلزاده

گروه جامعه: کارون راز ماست، خاطرات کودکی و عاشقانههای جوانیمان.
با معدود جزیره آن روزهایش، مأمن و زادگاه پرندگان زیبا بود. هر روز به شعر و ترانهای نو، دعوت بودیم ما بچههای شط. شوق شط، موسیقی روزهایمان بود. کارون طناز بود حتی با سیلابهای بهاریش. گاه به خانههای ما بچههای شط میآمد، سرک میکشید. با ماهیهایش. چه جشنی داشتیم و گاه از کوسههایش هم حالی میپرسیدیم در بی کرانگیش.
صبح همدم رنجهامان میخواند و شب در پناهش عاشق بودیم با ریتم موجهایش زندگی ما شکل میگرفت. گاه دلتنگی سر و صورت از غم میزدودیم به دیدارش. مادر میگفت: خوب است شنبه یا چهارشنبه حالا چه فرق میکند وقت غروب عرض رود را با قایق بگذریم غمهامان را به رود بسپاریم تا با موجهایش، بلاها دور شوند و شاید هم بخت گشا شوید و ما بی تاب پرندههای جزیره، رد ماری را دنبال میکردیم به دنبال جوجههای سبزقبا، از درختان خودروی جریزه بالا میرفتیم و در شکستن شاخههای نازکش، ابرِ بالای جریزه را رصد میکردیم.
میدویدیم، میخندیدیم و از تماشای پل سفید که چون عروسی نقرهای آن دور در عمیقترین نقطهی رود جا گرفته بود، غرق غرور میشدیم و برای دیدن بزرگی و عظمت رود، کنار نردههای پل غرق پیچ وتاب نگاه مهربانش میشدیم و میدویدیم.
گاه جنگ، همه بودیم همهی ایران تا باز بهمنشیر بخروشد اروند بخواند و کارون زنده بماند
و رود جنگید... سربلند و از آزمون و نبرد با دشمن سرفراز بیرون آمد.
دویدیم و رود دور و دورتر شد دیگر نخواند. دیگر نه قایقی دل به دلش گذاشت نه ماهیش به شینطنت، پاهایمان را غلغک داد. با این توصیفها میخواهم از رودی بگویم که دیگر زیبا نیست. بر چهرهاش بیشمار جزیرههایی را میبینیم که چون آبله برتنش افتادهاند و پل معلق یا به قول خودمان پل سفید در تلی از خاک و گِل فرو رفته. پل سفیدی که نماد شهر اهواز بود.
پلی که سربلند، هواپیماهای دشمن را به سخره گرفته بود و اینک پل، غبار. پل، گِل. پل، گنداب. پل، فاضلاب. پل، جاده ساحلی. پل، ششم ..هفتم... برتن بیجان رود نشسته. ماشینها میروند و میآیند. جادههایی که رود را قورت دادهاند و هر روز جاده.. جاده... جاده و برتن بیرمق رود؛ آب معدنیمان را مینوشیم.
مادر ضربالمثلی را به خاطرم میآورد آن روزها معروف بود کسی را که میخواستند صداقتش را مثال بیاورند میگفتند: «براستی که آب کارون خوردهای!» کارون با چندین و چند سد، چشمِ و چراغ دل ما ایرانیان شده ما را زنده و سبز و بینا میخواهد. چرا احیا و زنده بودن آن؛ نباید دغدغه ی ملی ما باشد؟! او به ما چه چیزها که نداد و چه چیزها که از او نگرفتیم.
بر او چه گذشته؟! کدام دوره دل به دلش گذاشتند؟! از آن لایروبی نشدن سالهای دور و جنگ یا پساب فاضلابها و… یا باز از جدایی و انتقال آن!!!
باز این همه گفتم که بگویم ما، آن روزهای کارون را در خاطره داریم، نه این باریک آبی را که نفسهایش به شماره افتاده و دریغ که دیگران آن را گل آلوده و هدر رفته میخواهند و نقشه شوم و هولناکی که برای انتقال و سرقت همین تتمه آبش کشیدهاند! ما بچههای شط میپرسیم جفا به کارون تا کی و به چه قیمتی ؟!
کارون سال هاست که نگاه تشنه و پرسشگرش را، به نگاهمان دوخته. کارون بخشنده، و این همه بی مهری! در دیار کارون که کنارههایش همیشه سبز میخواند اینک نخلها شورلب نشستهاند.
پس چرا نباید نگران نفسهای تب دار کارون باشیم؟! آیا کارون باید مصداق (درخت بخشنده) شل سیلور استاین گردد تا رودی عظیم تبدیل به آبراهه ای شود همچون کنده درخت ؟!!