سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

یک تحلیل سیاسی

 

نگاهی به دلایل ناکامی اخوان المسلمین در ایجاد تغییرات سیاسی در مصر 
 

تغییر در بنیان هر نهاد و ارزش سیاسی و اجتماعی نیازمند برخورداری از قدرت به معنی توانایی اعمال تغییرات مورد نظر است که در مورد انقلاب مصر قدرت اخوان المسلمین به اندازه کافی نبود که اهدافش را پیش ببرد.

خبرگزاری فارس: نگاهی به دلایل ناکامی اخوان المسلمین در ایجاد تغییرات سیاسی در مصر 

گاه پرسیده می شود چرا اخوان المسلمین به طور عام و محمد مرسی به طور خاص نتوانستند بر مشکلات و موانع پیش روی تحکیم قدرت فائق آید و نهادهای نظامی و امنیتی را به کنترل در آورند؟ برای پاسخ به این پرسش قبل از هر چیز باید به نقش و جایگاه اخوان المسلمین در انقلاب مصر، روند پیروزی و کسب قدرت و همچنین ساختار جامعه مصر پرداخت.

و در نهایت گفت که تغییر در بنیان هر نهاد و ارزش سیاسی و اجتماعی نیازمند برخورداری از قدرت به معنی توانایی اعمال تغییرات مورد نظر است که در این مورد قدرت اخوان المسلمین به اندازه کافی نبود که اهدافش را پیش ببرد. دلایل و اهمیت هر یک از عواملی که می توانست چنین امکانی را برای آنها بوجود بیاورد و یا تضعیف کند می تواند مختلف باشد، اما این نوشتار درصدد است با نگاهی نقش کنشگری، رهبری،ایدئولوژی،ابعاد انقلاب و... به مهمترین موارد موثر در بطن پرسش بپردازد.

اول: نقش اخوان المسلمین و انقلاب 25 ژانویه2011، اهمیت شایانی در ادامه فعالیت و قدرت مانور آنها در حیات سیاسی مصر پس از انقلاب دارد. برای درک بهتر جایگاه اخوانی ها و توانایی های بعدی آنها تمرکز بر نقطه ی آغاز انقلاب اهمیت اساسی دارد. بنابر شواهد و قرائن مشخص اخوان المسلمین نه تنها نیروی محرکه و آغازگر انقلاب 25 ژانویه نبود، بلکه هفته اول این انقلاب و در حالیکه اوج می گرفت، هواداران اخوان از پیوستن با آن اکراه داشتند و نظاره گر تحولات آن بودند، تنها در نیمه راه بود که آنها و هوادارنش به حرکت انقلابی پیوستند.

از این رو، در بهترین حالت تنها یکی از نیروهای موثر در پیروزی نهایی بودند و نه نیروی عمده و اصلی و یا آغازگر انقلاب. بنابراین اخوانی ها نمی توانستند ادعای مشروعیت چشمگیری حاصل از نقش اساسی و موثر در انقلاب برای جامعه داشته باشند و همین مسئله قدرت و مشروعیت آنها در روند تحولات آتی را چندان افزایش نداد که به نیروی مسلط انقلاب تبدیل شوند.

حتی این مسئله نقدهایی را از سوی مخالفان متوجه آنان کرد، که به رغم 80 سال فعالیت در عرصه ی سیاسی و فکری و فرهنگی مصر در لحظه بحران نتوانستند نقش پیشتازی خود را حفظ کنند. حتی نیروهای اخوان با رویکردی محافظه کارانه از جنبش کفایه که به ویژه از سال 2005 در جامعه مصر علیه سیاست های حکومت به راه افتاده بود، دوری گرفتند. بنابراین، قدرت و مشروعیت آنها در بخش های فعال سیاسی و اجتماعی توام با همراهی گسترده به اندازه ای که به نیروی مسلط تبدیل شوند نبود.

اخوان و دیگران تنها می توانستند برای حضور در مجلس شورای ملی یا مجلس قانون اساسی تلاش کنند و یا تلاش برای کسب عنوان ریاست جمهوری، آن هم طبیعتاً بستگی به میزان قدرت اجتماعی آنها داشت. امری که مشخص شد در نهایت حتی با وجود کسب قدرت در دو نهاد مجلس و ریاست جمهوری باز هم با شکست روبرو شد.

دوم: اخوان المسلمین اگر چه سازماندهی قوی و نفوذ قابل توجهی در جامعه مصر داشته و دارد اما به خاطر رویکردها و شرایط خاص سازماندهی و حوزه های فعالیت اجتماعی و سیاسی، توانایی بروز و ظهور بارز و نمایشی گسترده ای که بتوانند با استفاده از آن همه ی قدرت خود را به نمایش گذاشته و دستیابی به اهدافش را ممکن کند ندارد.

چرا که بخش عمده ای از حامیان و هواداران اخوان از قدرت کنشگری پایینی برخوردار بوده و نمی توانند به سرعت و بنا به شرایط واجد خلاقیت و توانایی کافی برای کنش جمعی در سطح جامعه باشند و احتمالا بارزترین و برجسته ترین کنش سیاسی آنها رای دادن به اخوانی ها در انتخابات باشد. از این رو، می توان گفت بخش عمده ای از هواداران اخوان قابلیت های ویژه برای تبدیل شدن به یک نیروی فعال ندارند. این مسئله از سویی دیگر قدرت فراگیری و کنشگری اخوان المسلمین به مثابه یک نیروی قدرتمند سیاسی که برای حمایت و مشروعیت بخشیدن به اقداماتش نیاز مند حضور گسترده در حرکت های خیابانی را کاهش می دهد.

سوم: برخلاف بسیاری از موضع گیری ها و اظهار نظرها، انقلاب مصر متکی و مبتنی بر یک ایدئولوژی واحد و به ویژه ایدئولوژی اخوانی و در جهت سمت و سوی جامعه مطلوب آنها نبود، بلکه اخوان به جریانی پیوست که خواستار سقوط حکومت دیکتاتوری و جایگزینی آن با یک حکومت دموکراتیک، پاسخگو، قانونمند و مدنی بودند که در عین حال تکثر و حقوق شهروندی را محترم بشمارد.

این الزاماً آن چیزی نبود که اخوان المسلمین در ایده و عمل خود به همه ی آنها پایبند باشد و یا دست کم همه ی اخوانی ها چنین تعهدی نداشتند، بلکه اخوان تنها از ره آورد این شعارها و مطالبات می توانست به مثابه یک نیروی سیاسی و اجتماعی حضور داشته باشد. به عبارت دیگر، انقلاب مصر بر ایدئولوژی اخوانی استوار نبود که مشروعیت نظری و عملی ویژه ای برای تعقیب اهدافشان به آنها بدهد، بلکه در ادامه اخوان تنها بخشی از آن حرکت انقلابی بودند. بدین ترتیب، نقش غیر مسلط ایدئولوژی اخوان در انقلاب مصر توانایی قدرت برای اقدام در مراحل بعدی را از آنها گرفت و حتی زمانی که قدرت را به دست گرفتند به طور مکرر بر وفاداری به آرمان های انقلاب تاکید داشتند که الزاماً ایدئولوژی و آرمان آنها بالکل درآن متبلور نبود.

چهارم: در انقلاب ها به ویژه در الگوهای کلاسیک انقلاب-در مقابل انقلاب های رنگی- علاوه بر ایدئولوژی، نقش رهبری اهمیت اساسی در پیشبرد حرکت انقلابی و به تبع آن جایگاه رهبری در مراحل بعدی انقلاب دارد، به عنوان مثال می توان چنین جایگاه و نقش موثری را در رهبرانی مانند مائو، لنین، کاسترو و ... به خوبی نشان داد. در این مورد اخوان المسلمین نه رهبری آن در قالب شخصی خاص و نه به صورت تشکیلاتی هیچگاه نتوانست در نقش یک رهبری فراگیر و یا حتی مسلط ایفای نقش کند تا جایی که می توان گفت آنها تنها قادر به بسیج هواداران خود و کسب حمایت برخی از گروه ها آن هم تحت شرایطی متغیر شدند.

به رغم گرایشات پررنگ مذهب در بخشی از جامعه مصری، الزاماً از اخوان حمایت نمی کنند و هوادار آن نیستند. این بدان معنی است که از نظر پایگاه اجتماعی که عاملی مهم و تعیین کننده و تاثیرگذار در قدرت نیروهای سیاسی است، اخوانی ها همچنان با بخش های مهمی از جامعه ارتباط موثری نمی توانند داشته باشند.

در انقلاب ژوئیه که رهبری به ویژه از سوی شخص و حزب خاصی وجود نداشت و سازماندهی به صورت عمومی و از طرف جوانان و در شبکه های اجتماعی صورت می گرفت نیز اخوانی ها نتوانستند بهره چندانی از این عنصر قدرت و مشروعیت بخش ببرند و این شاید به ماهیت و خصلت این گونه حرکت های تحول خواهانه بر می گردد که اساساً نه متعلق به یک ایدئولوژی خاص هستند و نه تحت انقیاد و نفوذ یک رهبری. به همین سبب در فردای انقلاب نیز نمی توانستند چنین جایگاهی برای خود بخواهند و با استفاده از آن تغییر در شرایط و نهادها را به نفع خود پیش ببرند. بنابراین در این عنصر نیز توانایی فراتر از دیگر گروه ها کسب نکردند و تنها به عنوان یک نیروی حاضر در انقلاب مطرح بودند.

پنجمین عامل موثر در این خصوص را می توان ساختار فرهنگی جامعه مصر برشمرد. مصر دارای جامعه ای متکثر و دارای شکاف های اجتماعی و فرهنگی است، اگر چه این ویژگی ممکن است به نسبت برخی از کشورهای منطقه خاورمیانه کمتر باشد اما باز به اندازه ای تاثیرگذار هست که تحولات سیاسی و به ویژه قدرت مانور نیروهای سیاسی را تحدید و تشدید کند.

از نظر مذهبی گفته می شود حدود 8 میلیون از جمعیت 80 میلیونی یعنی چیزی در حد 10 درصد جامعه مصر را مسیحیان قبطی تشکیل می دهند. این بخش از جامعه به طور طبیعی از پیروزی احزابی با گرایش های مذهبی نگران می شوند و تمایل آنها عمدتاً به سوی احزاب و گروه های سکولار بیشتر است. بنابراین، به خاطر ماهیت اسلام گرایانه اخوان می-توان حدس زد که در میان این بخش از جامعه اقبال چندانی نداشته باشند. در بخش دیگر جامعه مصر که مسلمانان هستند نیز تنوع و تکثر دیده می شود که مطالبات و علائق متنوع و متفاوت وجود دارد که بخش عمده ای از آن با قرائت خاص اخوان از مبانی دینی و ابعاد و کارکردهای آن سازگاری چندانی ندارند.

مدرنیزاسیون در مصر در یک صد سال اخیر بخشی هایی از جامعه مصر را با الگوهای فرهنگی جدید و درک جدیدی از فرهنگ و دیانت رسانده است که بیش از آنکه بر آموزه های سنتی و درک شریعت محور استوار باشد تلقی های نو و مدرنیستی از آنها را مورد پذیرش قرار می دهد و درصدد پیوند با مبانی نوگرایانه و ارزش های حقوق بشری و یا مدرن است.

وجود احزاب سکولار، لیبرال ها، چپ ها، ناصریست و ملی گرا نمونه های گویایی از نیروهای سیاسی در مصر است که هر کدام بخش های از مطالبات و تفکرات جامعه را نمایندگی می کنند که واجد چنین درکی از فرهنگ و مذهب هستند. علاوه بر این در بین اقشار متدین و با علائق مذهبی نیز اخوان تنها نیروی تاثیرگذار نیست، جامعه الازهر با رویکردی محافظه کارانه و عمدتاً همراه با نظام سیاسی مسلط بیشتر مبلغ و مروج تلقی ای از مذهب است که در پی دخالت در دولت نیست.

اخوان المسلمین نه رهبری آن در قالب شخصی خاص و نه به صورت تشکیلاتی هیچگاه نتوانست در نقش یک رهبری فراگیر  و یا حتی  مسلط ایفای نقش کند  تا جایی که می توان گفت آنها تنها قادر به بسیج هواداران خود و کسب حمایت برخی از گروه ها آن هم تحت شرایطی متغیر  شدند.

سلفی ها و تکفیری ها نیز در جامعه چندگونه مصر مخاطبان و هواداران خود را دارند که در بسیاری مواقع ضمن تفاوت دیدگاه سیاسی و فکری با اخوانی ها به هواداری از آنها برمی خیزند و در مواقع دیگر نیز در موضع مخالف قرار می گیرند، چنانکه دیده شد حزب سلفی نور از دخالت ارتش برای برکناری مرسی حمایت کرد و پیشتر نیز بخشی از سلفی ها با عدم تایید کاندیدای حزبی شان برای انتخابات ریاست جمهوری از عبدالمنعم ابوالفتوح کاندیدای حزب الوسط حمایت کردند درحالیکه محمد مرسی کاندیدای حزب عدالت و آزادی یعنی شاخه سیاسی اخوان المسلمین بود.

بدین ترتیب به رغم گرایشات پررنگ مذهب در بخشی از جامعه مصری، الزاماً از اخوان حمایت نمی کنند و هوادار آن نیستند. این بدان معنی است که از نظر پایگاه اجتماعی که عاملی مهم و تعیین کننده و تاثیرگذار در قدرت نیروهای سیاسی است، اخوانی ها همچنان با بخش های مهمی از جامعه ارتباط موثری نمی توانند داشته باشند. نتیجه چنین وضعیتی برای اخوانی ها این است که در جریان فرآیند و رویداده های سیاسی از قدرت تعقیب خواست های آنها کاسته می شود و نمی توانند به راحتی برنامه های خود را پیش ببرند هرچند تمایلی برای آن داشته باشند و از اراده لازم هم برخوردار باشند.

ششم: روند و ابعاد انقلاب، اگر چه انقلاب ها تاثیراتی عمیق و بنیادی را بوجود می آورند و عمده نهادهای مستقر را دگرگون و حتی ارزش های نوینی را خلق و جایگزین نهادها و ارزش های پیشین می نمایند، اما همیشه و همه جا چنین نیست و کما بیش درمورد مصر نیز این عبارت شاید به واقعیت نزدیک باشد که آنچه در مصر رویداده است نه تغییری بنیادین بلکه عمدتاً یک جابجایی در قدرت سیاسی و هیات حاکمه بوده است، به عنوان مثال اگر آن را با انقلاب اسلامی 57 در ایران مقایسه کنید بهتر می توان به عمق دگرگونی آن پی برد.

در هر حال آنچه اتفاق افتاد در نهایت حکومت مبارک و حزب حاکم را از قدرت بیرون راند، بدون آنکه تغییر بیشتری در ساختارهای نهادی و اجتماعی داده باشد و یا حتی برای این مقصود تلاشی درخور صورت گیرد. نه تنها اخوان بلکه بیشتر نیروهای فعال در عرصه ی اجتماع و سیاست مصر کمابیش همه به این اندازه از تغییر و تحول بسنده کردند که برخی رویه های سیاسی اصلاح شده و اصلاحات محدودی صورت گیرد.

اخوان المسلمین اگر چه سازماندهی قوی و نفوذ قابل توجهی در جامعه مصر داشته و دارد اما به خاطر رویکردها و شرایط خاص سازماندهی و حوزه های فعالیت اجتماعی و سیاسی، توانایی بروز و ظهور بارز و نمایشی گسترده ای که بتوانند با استفاده از آن همه ی قدرت خود را به نمایش گذاشته و دستیابی به اهدافش را ممکن کند ندارد.

اینکه در نهایت سقوط مبارک حاصل حضور اعتراضی مردم بود شکی نیست ولی در عین حال به نظر می رسد که این حافظ قدرتمند کشور و نهادهای آن یعنی ارتش بود که مبارک را حمایت نکرد و زمینه را برای خروج از قدرت فراهم کرد. تحولی چنین بدین معنی خواهد بود که انقلاب قدرت را در دستان انقلابیون قرار نداد، بلکه شرایط برای انتقال قدرت فراهم شد بدون آنکه بسیاری از ارکان و نهادهای قدرت همانند ارتش، بورورکراسی، نهاد قضایی و... دچار خلل در قدرت شوند. حتی در دوره انتقال این ارتش مورد اعتماد مردم بود که به قدرت رسید و نه انقلابیون و ارتش ناظر قدرتمند انتقال قدرت شد.

در این شرایط هیچ کدام از نیروهای سیاسی به ویژه اخوان اساساً توانایی مواضع تقابلی با ارتش را نداشتند، چه برسد به اینکه خواستار تغییر بیشتری در ساختار و سازوکار قدرت شوند و همه ناگزیر به بازی در چارچوب کنشگرانی سیاسی درقالب رقابت تعریف شده حزبی برای کسب قدرت در دولت تن دادند. اخوان و دیگران تنها می توانستند برای حضور در مجلس شورای ملی یا مجلس قانون اساسی تلاش کنند و یا تلاش برای کسب عنوان ریاست جمهوری، آن هم طبیعتاً بستگی به میزان قدرت اجتماعی آنها داشت. امری که مشخص شد در نهایت حتی با وجود کسب قدرت در دو نهاد مجلس و ریاست جمهوری باز هم با شکست روبرو شد، درست زمانی که برخی از نهادهای قدرت به چالش کشیده شده و تلاش برای تثبیت قدرت اخوان دیگر گروه های سیاسی را نگران کرد.

هفتم: شرایط خاص اقتصادی مصر و مشکلات موجود که بخشی از دلایل مخالفت مردم با حکومت مبارک بود، هر گروه حاکمی را دلمشغول این مسئله ی اساسی می کرد که درصورت ناتوانی در حل آن واکنش شدید مردم را به دنبال داشت. بنابراین اخوان ناگزیر بود به جای درگیر شدن برای تضعیف دگر نهادهای قدرت حل مشکلات مردم را در اولویت خود قرار دهد تا امکانی برای همگرایی مخالفان خود و نارضایتی مردم از عملکرد خود را فراهم نماید. بدین ترتیب این مسئله هم بخشی از قدرت اخوان را تحلیل می برد و هم اولویت را به مسئله ای دیگر می داد و از قدرت آنها برای تغییر بیشتر البته درچارچوب دولت محدود می ساخت.

بنابراین به دلایل گفته شده اخوانی ها قادر به آن نبودند که تحولی بیش از آنچه که در مصر رویداد مطابق خواست ها و مطالباتشان در جامعه مصر بوجود بیاورند، هرچند هم انگیزه و اراده ی لازم را هم می-داشتند. امری که مشخص شد امکان پذیر نبود و در نخستین گام ها و از جمله بازگشایی مجلس قانون اساسی، برگزاری رفراندوم قانون اساسی با وجودمخالفت بخش عمده ای از نیروهای سیاسی، عزل دادستان کل و افزایش اختیارات رئیس جمهور و ....با مخالف جدی مواجه شد و نتوانست در ادامه به تغییرات مهمی در نهادهای قدرت منجر شود و سرانجام همین اقدامات معدود هم با واکنش توام با نارضایتی از عملکرد مرسی به عنوان رئیس جمهور و به طور کلی اخوان المسلمین شد و به تظاهرات 30 ژوئن منجر شد که عزل مرسی در روزهای بعد از آن پیامد چنین تلاشی های بود. امری که به دلایل گفته شد توازن قدرت در جامعه مصر را به سود اخوان سنگین نکرد و در نهایت این نهادهای قدرت و دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی بودند که با توسل به تظاهرات خیابانی ارتش را به عزل رئیس جمهور محمد مرسی از قدرت ترغیب کردند. 

مصطفی کرمی / دانشجوی دکترای روابط بین الملل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد