سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

چگونه رهبر عملیات مشترک ساواک و موساد و رئیس ایستگاه ساواک در بغداد، مقام امنیتی پس از انقلاب می‌شود؟

آقای سعید حجاریان، مسئول گزینش اطلاعات نخست‌وزیری در آن زمان، بر اساس چه شناختی رهبر عملیات ایران در «طرح کریستال»‌ و رئیس ایستگاه ساواک در عراق و همکار نزدیک موساد را پذیرش و استخدام کرده و مجوز فعالیت و رشد او را صادر نموده...

عصرخبر - حسین قاسمی - ۱- موساد و ساواک از سال ۱۳۴۴ در قالب «طرح کریستال» عملیات مشترک خود را در برخی کشورهای عربی آغاز کردند. رهبری و هدایت این عملیات با موساد بود.

هر چند توافق‌نامه «کریستال» طرفین را ملزم می‌ساخت که در سه کشور مصر، سوریه و عراق اقدام به استخدام جاسوس و خبرچین کنند، اما در سال‌های آتی، گستره فعالیت به برخی کشورهای عربی دیگر نیز، نظیر حوزه خلیج فارس، کشیده شد و در حیطه عمل، بیشترین فعالیت‌ها در عراق متمرکز شد.

 عراق از مهم‌ترین اهداف اطلاعاتی ـ امنیتی و جاسوسی مشترک ساواک و موساد محسوب می‌شد و به تبع آن بیشترین سرمایه‌گذاری‌های اطلاعاتی ـ جاسوسی هم در این کشور صورت می‌گرفت.

بسیاری از جاسوسان مشترک ساواک و موساد راهی عراق می‌شدند و در همان حال مأموران ساواک، در پوشش‌های مختلف سیاسی و دیپلماتیک و فرهنگی و اقتصادی، اخبار و دیدگاه‌های اطلاعاتی ـ امنیتی قابل اعتنایی در اختیار سرویس اسرائیل قرار می‌دادند. بر اساس داده‌های اطلاعاتی ـ جاسوسی از این نوع، دو سرویس تحرکات و اقدامات سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی عراق را تحت مراقبت قرار داده، برای مواجه احتمالی با آن چاره‌اندیشی می‌کردند. پایگاه‌های اطلاعاتی دو سرویس در سراسر مرزهای غربی و جنوبی ایران، همگام با اخبار و اطلاعاتی که از سوی خبرچینان اعزامی به عراق می‌رسید، همواره داده‌های اطلاعاتی طرفین را به روز می‌کرد.

فرادستی موساد در «طرح کریستال» تا بدان حد بود که انتقاداتی را در درون ساواک برانگیخت. از جمله، بنظر برخی مقامات و کارشناسان وقت اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی)‌ این طرح به نفوذ عوامل و مأموران موساد به بخش‌های مهمی از دوائر  اطلاعاتی و امنیتی ساواک می‌انجامد که مغایر با اصول حفاظتی پذیرفته شده این سازمان است.

مقامات و کارشناسان وقت اداره کل دوم ساواک (اطلاعات خارجی)‌ نیز معتقد بودند به دلیل امکانات وسیعی که «دوستان زیتون» (موساد)، از نظر رهبران عملیاتی ورزیده و کادر تعلیم‌یافته و بودجه کافی و سایر موارد، در اختیار دارند این امکان وجود دارد که پس از ورود عوامل و مأمورین استخدام شده ساواک به کشور هدف «دوستان زیتون» مأمور موردنظر را بطور کامل در اختیار گرفته و بدون همکاری با ساواک از او استفاده نمایند. (مظفر شاهدی، ساواک، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی ، صص ۲۴۴- ۲۴۷)‌
                                   
۲- موساد در بخش‌های غربی و جنوبی ایران چند پایگاه جاسوسی ایجاد کرد. این پایگاه‌ها در استان‌های خوزستان، ایلام و کردستان قرار داشت. عمده فعالیت آن‌ها عملیات جاسوسی در خاک عراق بود. ارتشبد حسین فردوست می‌نویسد:

«هدف پایگاه‌های برون‌مرزی اسرائیل در ایران، عراق و کشورهای عربی بود... اکثر مأمورین پایگاه‌ها عراقی بودند... از این سه پایگاه، کلیه اطلاعات لازم از عراق و تا حدی از کویت و امارات و عربستان و سوریه جمع‌آوری می‌شد. البته منظور اسرائیلی‌ها در شروع کار عراق بود، ولی بتدریج امکانات به حدی زیاد شد که کشورهای فوق‌الذکر را نیز تحت پوشش قرار داد. باید اضافه کنم که اداره کل دوم ساواک نیز دارای حدود ده پایگاه برون‌مرزی برای کار در عراق و کشورهای عربی بود ولی نتیجه کار این سه پایگاه اسرائیل حتی با مجموع ده پایگاه نیز قابل مقایسه نبود.»

ارتشبد فردوست درباره این پایگاه‌ها می‌افزاید:‌

«پایگاه خوزستان حدود ۱۰۰ سرمأمور و مأمور را اداره می‌کرد. اگر هر مأمور و سرمأمور در دو هدف کسب خبر می‌نمود، پایگاه حداقل در ۲۰۰ هدف رخنه کرده بود و اگر هر مأمور ۱۵ روز یک خبر ارسال می‌داشت در ماه حدود ۴۰۰ گزارش به پایگاه واصل می‌شد. به این ترتیب، عمق نفوذ اسرائیل در عراق و سایر کشورهای منطقه از طریق این سه پایگاه روشن می‌شود.»

فردوست تاکید می‌کند که موساد از طریق سه پایگاه فوق «حداقل ۳۰۰ سرمأمور و مأمور مستقل زبده» را در کشورهای هدف سازمان‌دهی کرد و سپس هدایت این شبکه را به اسرائیل منتقل نمود. او می‌افزاید:

«در واقع، امکانات برون‌‌مرزی ایران (در رابطه با کشورهای عرب) عمدتاً توسط پایگاه‌های برون‌مرزی اسرائیل جذب شد و آن‌ها بعداً هدایت کلیه این شبکه عظیم را به تل‌آویو منتقل کردند و چیزی نصیب ساواک نشد.»

۳- سید محمود دعایی در سال‌های اخیر در چند گفتگو نحوه معرفی مسئول ایستگاه ساواک در عراق را به خسرو تهرانی، مسئول اطلاعات نخست‌وزیری در سال‌های ابتدای انقلاب، تشریح  کرده است. دعایی برای اولین بار  در گفتگو با هفته‌نامه شهروند (شماره ۴۹، یکشنبه ۱۲خرداد ۱۳۸۷، صص ۵۶- ۶۱)‌ به این مسئله اشاره کرده است: «قبل از انقلاب پس از قرارداد الجزایر که دو رژیم با یکدیگر آشتی کردند بنای ارتباطات، ارتباطات دیپلماتیک نبود، روابط امنیتی بود. هر دو رژیم سفیر داشتند اما دو نماینده رژیم دو مقام امنیتی بودند. لباف مسئول امنیتی ایران بود...»

دعایی دیدار خود را با لباف چنین شرح می‌دهد:


«پس از فراخوانده شدن از سفارت ایران در عراق در مصاحبه‌ای از لباف تجلیل کردم و گفتم بنده به عنوان یکی از مسئولان انقلاب اسلامی ایران از مراتب میهن‌پرستی و ضدبیگانگی یک عنصر خدمتگزار امنیتی تجلیل و تقدیر می‌کنم. دومین روز حضورم در روزنامه اطلاعات او به دفترم آمد و گفت شما با آن مصاحبه جان مرا نجات دادید. پس از آن من او را به آقای خسرو تهرانی معرفی کردم.»

دعایی در نشست «نگاهی به ریشه‌های وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران» (یکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵) می‌گوید:

«در جریانات قبل از انقلاب گاهی تبلیغات سیاسی متوقف می‌شد و این تاکتیکی بود که رژیم شاه در پیش گرفته بود و مذاکره می‌کرد و مدتی این فتیله تبلیغات پائین  کشیده می‌شد اما باز ادامه داشت. تا اینکه عراقی‌ها در پایان به این نتیجه رسیدند تا نتیجه نهایی مذاکرات به تبلیغات ادامه دهند. مذاکرات در الجزایر انجام می‌شد. یک سو شاه و سوی دیگر صدام حسین. در این مذاکره رژیم شاه پذیرفت بارزانی را کنترل کند، همچنین آن خط مرزی نیز در این مذاکرات تعیین شد. دو رژیم پذیرفتند عناصر مخالف یکدیگر را به شدت کنترل کنند. در کنار روابط دیپلماتیک تشریفاتی، آن‌ها تصمیم گرفتند بنیان امنیتی نیرومند ایجاد کنند، تشکیلات امنیتی عراق و ایران که این دو نماینده رابط اصلی بین دو رژیم بودند. اگر سفیر ایران در عراق می‌خواست با وزیر خارجه دیدار کند باید مسائل تشریفاتی را رعایت می‌کرد اما نماینده امنیتی رژیم تلفن می‌کرد که من آمدم و آن‌ها موظف به دیدار بودند. طبیعتاً این اتفاق در ایران نیز می‌افتاد. مسائل امنیتی میان دو رژیم اهمیت داشت و نه مسائل دیپلماتیک.»

دعایی در گفتگو با روزنامه «اعتماد» (۶ مهر ۱۳۹۴) داستان معرفی و ورود این مقام مهم ساواک را به صورت کامل‌تر بیان نموده است:

«قبل از پیروزی انقلاب، در آبان ماه ۵۷ حکومت وقت برای آرام کردن جامعه و مردم ساواک را منحل کرد و قوی‌ترین پایگاه امنیتی و اطلاعاتی که در عراق به آن اتکا داشت منحل شد و طبیعتاً نماینده ایران در عراق، که عالی‌ترین نماینده امنیتی ما بود، دیگر رسالت و مسئولیتی نداشت. خوب است که این مسئله را که می‌گویم در تاریخ بماند. آن مقام امنیتی مقامی بود که همه مسئولان سفارت اعم از سفیر و کاردار و سایر کارکنان حرمت او را داشته و سعی می‌کردند کوچک‌ترین ارتباطی با او نداشته باشند. البته خود او هم تمایل به عدم ارتباط داشت؛ چرا که مسئول امنیتی بود و کارهایش را شخصاً انجام می‌داد. همه از این شخص پرهیز داشتند. هم حرمتش را نگه می‌داشتند و هم نگران بودند که کاری از آن‌ها سر بزند که موجب شود آن مقام امنیتی گزارشی در مورد آن‌ها بنویسد... عراقی‌ها پس از انحلال ساواک... آن مأمور امنیتی که قبل از فروپاشی ساواک رابط ایران و عراق بود و ارتباطات خیلی قوی و تعیین‌کننده‌ای داشت را احضار کردند. او را احضار کرده و به او گفتند که تو تا به حال از طرف ایران مأمور امنیتی بوده‌ای اما حالا سازمانی که تو از طرف آن مأمور بودی منحل شده و الان تو اگر به ایران برگردی به دلیل وابستگی‌ات به ساواک در صورتی که انقلابیون تو را بشناسند، کشته خواهی شد. اما ما به پاس تمام خدماتی که تا به حال به ما کردی و رابط بین ما و ایران بودی آمادگی اعطای پناهندگی را به تو داریم. به او وعده اعطای حقوق مکفی و پاسپورت و از سوی دیگر اجازه تحصیل فرزندانش را دادند. این مأمور امنیتی هم درخواست فرصت برای فکر کردن می‌کند، بلافاصله به سفارت بازمی‌گردد و برای نخستین بار مسئولان سفارت را جمع می‌کند و آن‌ها هم تعجب می‌کنند که چه شده است که این مأمور امنیتی به آن‌ها مراجعه کرده است. به آن‌ها می‌گوید که من این بعثی‌ها را می‌شناسم، این‌ها جنایتکارانی هستند که هیچ اصول انسانی و اعتقادی ندارند و فوق‌العاده خبیث‌تر از آن چیزی هستند که ما می‌دانیم. او تأکید کرد که من ترجیح می‌دهم در وطنم به دست هموطنانم قطعه‌قطعه شوم اما مزدور این بی‌شرف‌ها نشوم. از آنجایی هم که الان مراقب هستند تا ببینند من چه تصمیمی می‌گیرم به من پیشنهاد مالی دادند و دنبال تطمیع من هستند. این مأمور گفته بود که اگر در برابر تطمیع بعثی‌ها تسلیم نشوم مرا شکنجه خواهند کرد و وادار به همکاری می‌شوم و چون مراقب من هستند به منزل برای برداشتن اثاثیه‌ام نمی‌روم و سریعاً به کشورم بازمی‌گردم. از همانجا هم بلافاصله به ایران بازگشت.

خب، این ماجرا ختم به خیر می‌شود و آن‌ها نتوانستند از یک عامل رژیم شاه که فکر می‌کردند با آن‌ها همکاری خواهد کرد و پشتوانه امنیتی و اطلاعاتی آن‌ها خواهد شد بهره بگیرند و آن مأمور امنیتی به دلیل میهن‌دوستی و عِرق به مردمش به ایران بازگشت... من آن حرکت میهن‌دوستانه و بزرگوارانه‌ای که مسئول امنیتی ما در عراق کرده بود را در جریانش قرار گرفته بودم و زمانی که به سفارتخانه رفتم در اتاقش را باز کردیم اما متوجه  شدیم که او با کمال هوشمندی تقریباً هیچ سندی را باقی نگذاشته و همه را به ایران منتقل کرده بود. فقط یک سند در گاوصندوق بود که آن سند خیلی مهمی بود. سندی بود که آخرین مذاکراتی که ایشان در رابطه با برخورد با امام و هجرت صورت گرفته بود را گزارش کرده بودند که رونوشت این سند را در گاوصندوق اتاقش نگه داشته بود. در این سند گزارش شده بود که پیرو درخواست و توافق با آقای خمینی ملاقات شده بوده است. ملاقات سعدون شاکر، که عالی‌ترین مقام امنیتی‌شان بود، را منظورشان بود. اعلام کرده بودند که صحبت‌هایی شده و خمینی تسلیم نشده و تصمیم به عزیمت به خارج از عراق گرفته است.

 یک پیشنهادی هم مقامات عراقی در آن زمان داده بودند که ما قدرت نفوذ در فلانی را نداریم اما یک نفر هست که رابط و مورد اعتماد او است که اگر بتوانید او را جذب کرده و از طریق او در ایشان نفوذ کنید موفق می‌شوید. اما او خیلی حرامزاده و جلب است. منظورشان من بودم. من این سند را دیدم.

در یکی از مناسبت‌هایی پس از برگشتنم به ایران یک مصاحبه‌ای کردم و در این مصاحبه ماجرای آن مسئول امنیتی را گفتم و اعلام کردم که مقامات عراقی برای جذب او و همکاری در مسیر توطئه‌های‌شان پیشنهاد این‌چنینی دادند و این مسئول اظهار کرده که من ترجیح می‌دهم به دست هموطنانم در کشور قطعه‌قطعه شوم اما مزدور این بی‌شرف‌ها نشوم. در آن مصاحبه گفتم که من به عنوان یک کارگزار وابسته به انقلاب به وجود چنین انسانی افتخار می‌کنم و به ایشان درود می‌فرستم؛ چرا که ملتی داریم که با وجود همه تنگناها در مقاطع تعیین‌کننده و حساس نسبت به حرمت به میهن و مردم‌شان از هیچ گذشتی فروگذار نیستند.

روز دوم یا سوم ورود من به روزنامه اطلاعات بود که می‌خواستم وارد دفتر شوم اما دیدم فردی منتظر من است. گفتم شما؟ گفت: صحبتی با شما دارم. به من گفت که مصاحبه شما باعث نجات من شد. از زمانی که از عراق بازگشتم به دلیل شرایط حاکم بر کشور نمی‌توانستم با آشنایان و فامیل‌هایم در ارتباط باشم و آن‌ها هم از من به دلیل وابستگی‌ام به ساواک پرهیز می‌کردند. وقتی شما این مصاحبه را کردید دیدم که همه علاقمندانم به من افتخار کردند و همین مصاحبه باعث نجات من شد.

من هم همانجا ایشان را به مسئول نخست‌وزیری معرفی کردم. ما هنوز وزارت اطلاعات را تشکیل نداده بودیم و تنها در نخست‌وزیری یک معاونتی بود که آن معاونت امور اطلاعاتی و امنیتی را عهده‌دار بود. آن موقع آقای خسرو تهرانی مسئول این دفتر بود که من ایشان را به آقای تهرانی معرفی کردم و بقدری وجودش نافع و مفید بود که حد نداشت. تخصص در بهره‌گیری از امواج و شنودها داشت و خرمشهری بود و زبان عربی هم می‌دانست و به دنبال آغاز جنگ در بخش‌های مربوطه بیشترین خدمات و حمایت‌ها را کرده و نقش موثر و تعیین‌کننده‌ای داشت.

[روزنامه اعتماد] الان هم از این فرد خبری دارید؟
[دعایی] ایشان هر عیدی که می‌شود مثل عیدهای رسمی تبریکی برای من می‌فرستند.
[روزنامه اعتماد] هنوز هم در وزارت اطلاعات مشغول هستند؟
[دعایی] شنیدم که بعد از پایان جنگ بازنشسته شدند. فرد بسیاری شریفی هستند که خانواده بسیاری محترمی هم دارند.»

۴- این مقام ساواک که بگفته سید محمود دعایی نام او لباف است،‌کیست؟ بر اساس صورتجلسه کمیته کریستال مورخ ۴/ ۱۲/ ۱۳۴۵ سرتیپ منوچهر هاشمی، مدیرکل اداره هشتم ساواک (ضدجاسوسی)، درباره لزوم تعیین یک رهبر عملیات با شرایط خاص برای پیمان مشترک موساد و ساواک موسوم به کریستال می‌گوید:

«من پیشنهاد می‌نمایم که یک نفر رهبر ورزیده از ساواک تعیین گردد که آشنا به زبان عربی باشد و می‌تواند به ادارات دوم و سوم مراجعه کند و از آرشیوهای این ادارات استفاده کند و اداره هشتم هم در هر موردی او را کمک می‌کند.» (عبدالرحمان احمدی، ساواک و دستگاه اطلاعاتی اسرائیل ،مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ سوم، ۱۳۸۷، صص ۲۷۵- ۲۷۶)‌

بر اساس گزارش مورخ ۷/ ۳/ ۱۳۴۶ اداره کل دوم ساواک، لباف نماینده آن اداره کل در طرح کریستال بود:

«از طرف این اداره کل آقای ناهید درمورد طرح مشعل و آقای لباف درمورد طرح کریستال با نماینده دوستان [اسرائیل] در مرکز در تماس بوده و در زمینه پیشرفت عملیات مشترک همکاری و تشریک مساعی می‌نمایند.» (همان مأخذ، ص ۲۷۸)

در جلسه کمیته کریستال مورخ ۲۳/ ۳/ ۱۳۴۶ سرتیپ فرازیان،  مدیرکل اداره دوم، اعلام می‌کند که «از طرف اداره کل دوم نیز آقای لباف معرفی می‌شود.» (همان مأخذ، ص ۲۸۰)‌

عبدالجلیل لباف در گزارشی خود را رهبر عملیات ساواک در پیمان مشترک موساد و ساواک معرفی می‌کند: «اینک که طرح کریستال به مدت چند ماهی متوقف گشته و اینجانب به عنوان رهبر عملیات از طرف اداره کل دوم در این طرح شرکت داشته...» (همان مأخذ، ص ۳۱۱)‌

۵- لایحه انحلال ساواک،  که به مجلس شورای ملی ارائه شده بود، در ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ به تصویب رسید. یعنی انحلال ساواک فقط پنج روز قبل از پیروزی انقلاب بود. لذا، ادعای آقای دعایی درباره انحلال ساواک در آبان ۱۳۵۷ بی‌اساس اس و آنچه بر شالوده این ادعا بنا شده نیز سست و قابل خدشه است.
برخلاف ادعای آقای دعایی، ساواک نه تنها در آبان ۱۳۵۷ منحل نشد بلکه در پرکارتر نیز شد. در دوران حضور امام خمینی (ره) در پاریس سازمان اطلاعاتی فرانسه به درخواست و با همکاری ساواک تلاش‌های فراوانی برای مقابله با فعالیت‌های امام به عمل آورد و یک تیم قوی و آشنا با موضوع توسط ساواک در فرانسه مستقر شد. در همین ایام شاهد مسافرت سرتیپ کاوه، معاون اطلاعات خارجی ساواک، به فرانسه هستیم:

«پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر
مفتخراً به شرفعرض می‌رساند:
به منظور تسریع و پیگیری اقدامات مربوط به جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیت‌های خمینی در پاریس معاون اطلاعات خارجی ساواک از تاریخ پنج‌شنبه ۲۰/ ۷/ ۵۷ تا یکشنبه ۲۳/ ۷/ ۵۷ به پاریس مسافرت و طی آن ملاقات‌هایی با مقامات سرویس اطلاعاتی فرانسه و برخی از منابع اطلاعاتی به عمل آورد.»

در ۹ آبان ۱۳۵۷ پرویز ثابتی با نام مستعار «عالیخانی» از طریق فرودگاه بین‌المللی مهرآباد تهران به پاریس رفت. یعنی ثابتی نیز مقارن با استقرار امام در پاریس در این شهر مستقر شد. (پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، نشر شرکت کتاب، ۱۳۹۰، ص ۶۳۶)‌ سفر ثابتی و برخی عناصر خاص ساواک در این ایام و ماه‌ها قبل از خروج شاه از کشور نشان‌دهنده تشکیل یک ستاد فرماندهی قوی برای کنترل و مقابله با امام است. نکته قابل تأمل آن که رئیس ایستگاه ساواک در عراق نیز در همان زمان (آبان ۵۷) بغداد را ترک کرده است.
امام خمینی از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۷ در عراق تبعید بود و ایستگاه ساواک در عراق مسئولیت مستقیم کنترل و جاسوسی و سایر اقدامات اطلاعاتی مربوط به ایشان را بر عهده داشت. طبعاً رئیس ایستگاه ساواک در بغداد و برخی از اعضای این ایستگاه کارشناسان درجه اول مسائل مرتبط با امام بودند و استقرار آنان در پاریس در آن زمان نه تنها طبیعی بلکه از منظر ساواک کاملاً لازم بود.
با توجه به اهمیت حضور این افراد در پاریس و مشارکت در طرح‌های ساواک علیه امام خمینی (ره)،‌ بنظر می‌رسد آنچه آقای لباف، رئیس ایستگاه ساواک در عراق، درباره خود به آقای دعایی گفته داستان‌پردازی پر شاخ و برگی بیش نیست.

۶- آیا رئیس ایستگاه ساواک در عراق، که سید محمود دعایی القابی چون «میهن‌دوست، بزرگوار، باعث افتخار، حساس به مردم و میهن» و غیره نثار ایشان می‌کند، سوابق دیگری در ندارد و تاریخ تولد او همان داستان دروغین انحلال ساواک در آبان ۵۷ و پیشنهاد استخبارات عراق به اوست؟

امام خمینی مهم‌ترین سوژه ساواک بود و از آنجا که به دلیل تبعید ایشان ستاد فرماندهی انقلاب در عراق قرار گرفت، اصلی‌ترین هدف ایستگاه ساواک در بغداد ایشان بود و قطعاً بخش عمده عملیات ایستگاه بغداد بر جاسوسی و سایر فعالیت‌های اطلاعاتی علیه امام متمرکز بود. این مقام ساواک حتماً خاطرات منحصربفرد و اطلاعات دست اول از فعالیت‌های امام خمینی در سال‌های منجر به انقلاب دارد که در طول این ۳۷ سال می‌توانست بارها و بارها، حداقل با نام مستعار، بیان کند. چرا ایشان در این دوره طولانی کاملاً سکوت کرده است؟

حیرت‌انگیز است که فردی با چنین مسئولیت حساس، در مقام رهبر ایرانی عملیات مشترک «کریستال» با موساد اسرائیل،‌ که لازمه آن ارتباطات مستمر و بسیار نزدیک با موساد است،‌ و قطعاً مورد اعتماد مقامات اطلاعاتی اسرائیل بوده، با معرفی آقای دعایی به آقای خسرو تهرانی وارد سیستم اطلاعاتی و امنیتی پس از انقلاب شود.

آقای سعید حجاریان، مسئول گزینش اطلاعات نخست‌وزیری در آن زمان، بر اساس چه شناختی رهبر عملیات ایران در «طرح کریستال»‌ و رئیس ایستگاه ساواک در عراق و همکار نزدیک موساد را پذیرش و استخدام کرده و مجوز فعالیت و رشد او را صادر نموده بنحوی که سالیان سال به فعالیت خود در قلب دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران بپردازد و در این جایگاه بازنشسته شود؟

منبع: عصرخبر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد