سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

بیاد شهدای جنگ تحمیلی

چگونه این همه را در حصار واژه کشید؟
به یاد خبرنگار شهید، غلام‌رضا رهبر
اجتماعی  11:49:16 1391/10/20

9110-17614-5 کد خبر

 

در آستانه 21 دی ماه، سالروز پرگشودن شهیدی از رسانه، شهید "غلامرضا رهبر" که صدای آشنای او همچنان در گوش عاشقان جبهه و شهادت طنین انداز است، خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، منطقه خوزستان، از این شهید جاویدالاثر یادی کرده است.

 

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)_منطقه خوزستان، سال 1336 در آبادان متولد شد؛ در تهران درس خواند و با آغاز نهضت امام خمینی (ره)، مجاهدت های خود را در راه انقلاب آغاز کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز با نهادهای مختلف انقلابی همکاری داشت. غلامرضا پس از آن وارد صدا و سیما شد و در دوران جنگ تحمیلی، با حضور در جبهه های جنگ و زیر بارش توپ و خمپاره، کار خود را به خوبی انجام داد و ایثارگری رزمندگان را می نگاشت.

 

صدای عجیبی داشت؛ هنوز هم عاشقان جبهه، همان هایی که از آن روزها به یادگار مانده اند، صدای رهبر را احساس می کنند؛ حس صدای رهبر را می شناسند. همیشه هم در گزارش هایش آیه ای از قرآن می خواند.

 

"اینجا رادیو آبادان؛ صدای جمهوری اسلامی ایران"؛ مردم جنوب، آن روزها که خانه های مردم شهر زیر هجوم تانک های بعثی آوار می شد، آن روزها که شهر، ویرانه ای را می ماند، پیچ رادیو کنج طاقچه را که می چرخاندند، صدایی آشنا را می شنیدند که با قدرت و آرامش، نام جمهوری اسلامی و شهر زیبای آبادان را به زبان می آورد؛ "هنا آبادان..."؛ اینجا آبادان..؛ اینجا آبادان است؛ اینجا آبادان می ماند؛ به زبان عربی هم می گفت که بعثی ها بشنوند.

 

روایت های او از سالهای دفاع، حضور او در خط مقدم، با میکروفنی که همیشه در دست داشت، موجب بلوغ و رشد سبک و تفکری به نام "خون نگاران" شد؛ وقتی هم شهید شد، خون نوشته های بسیاری از او به جای ماند. شهید "غلامرضا رهبر" نخستین گزارشگر شهید صدا و سیما است که در 21 دی ماه سال 1365 در عملیات شلمچه به شهادت رسید.

 

"فرهاد رهبر"، برادر شهید غلامرضا رهبر که در زمان جنگ به عنوان عکاس همدوش برادر در جبهه شرکت داشته در بیان خاطراتش می گوید:

 

"شهید غلامرضا در سال 1336 مصادف با روز تولد حضرت رضا(ع) در آبادان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه خاصی نسبت به گویندگی داشت. در همان کودکی برای اولین بار "برنامه کودک" رادیو نفت آبادان را اجرا کرد. در آن موقع پدر ما به عنوان خبرنگار سیار «اطلاعات » در استان خوزستان بود و چندین سال گویندگی برنامه های رادیو و تلویزیون آبادان را برعهده داشت، اما «غلامرضا» جدا از این موقعیت خود استعداد خاصی در زمینه گویندگی و خبر داشت به طوری که در مسابقات گویندگی آموزشگاه های خوزستان در سال پنجم دبیرستان مقام اول را برای دومین سال به دست آورد و به عنوان گوینده برتر استان شناخته شد.

 

بعد از پایان تحصیلات به خدمت سربازی اعزام شد و در دوران سربازی ضمن مطالعات متعدد اقدام به نشر افکار خود در پادگان کرد و به همین علت چندین بار توبیخ شد و در جریان پیروزی انقلاب به همراه عده ای از دوستان بنا به دستور امام (ره) پادگان را ترک کرد و به مردم پیوست. شهید غلامرضا از سال 1358 فعالیت خود را در صدا و سیمای مرکز آبادان و رادیو نفت آغاز کرد و در سمت «مدیر خبر» رادیو آبادان و نماینده صداوسیما در قرارگاه خاتم الانبیأ (ص) در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور شروع به انعکاس پیروزهای رزمندگان اسلام کرد.

 

هر وقت به «غلامرضا» می گفتم که آیا خسته نشده ای؟ شش سال است که در جبهه هستی! می گفت: "تا زمانی که در ایران جنگ هست از آبادان قدمی به عقب نمی گذارم." اهل خدا بود و همیشه می گفت فقط خدا را عبادت کنید و فقط او را بپرستید، مبادا نمازتان ترک شود.

 

فرهاد با خنده ای به یاد خاطره ای از دوران کودکی خود با شهید غلامرضا می افتد و می گوید: "در زمان بچگی یک دوچرخه داشتم که به آن خیلی علاقه داشتم؛ یک روز دیدم دوچرخه ام نیست، گفتم کسی آمده و دوچرخه ام را دزدیده است. غلامرضا گفت: ناراحت نباش، دوچرخه ات را دادم به کسی که نیاز داشت. او مرا قانع کرد که کار خوبی انجام داده است."

 

درباره ازدواج شهید رهبر می گوید: "غلامرضا همیشه می گفت تا زمانی که به حج نروم ازدواج نمی کنم. سال 60 زمانی که از مکه با موهای تراشیده برگشت خودش به خواستـگاری رفت و از خانواده ای مذهبی و متدیـن همسـر خود را انتخاب کرد. به او گفتیم صبر کن تا موهـایت درآید، می گفت  فرقـی نمی کند و « فاطمه » فرزند او یادگار، آن دوران است."

 

از خاطراتش با رهبر در جبهه می گوید: "یک روز با غلامرضا به خط مقدم جبهه رفته بودیم؛ شاید باورتان نشود بیش از چهار یا پنج بار دیدم که پای غلامرضا روی مین های مختلف رفت، ولی عمل نکرد. ترسیدم، گفتم: غلامرضا مواظب باش ! خندید و گفت : فرهاد، ترکش به نام می آید، مثلاً روی یک ترکش نوشته غلامرضا رهبر، یا فرهاد رهبر، اگر بخواهیم شهید بشویم خدا خودش می داند. با وجود اینکه غلامرضا بارها مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و زخمی شد، اما هیچ زخمی نتوانست او را از جبهه دور کند. 

 

درست 21 دی ماه سال 65، ساعت هشت صبح، وقتی که به اهواز رسیدم  از صداوسیمای مرکز اهواز با من تماس گرفتند که غلامرضا، در شلمچه در عملیات کربلای پنج کنار دریاچه ماهی ترکش خورده است. به شلمچه رفتم و در آنجا به دنبال برادرم گشتم ولی اثری از جنازه او نبود. یکی می گفت چون خبرنگار معروفی بوده به انگلستان برده شده؛ دیگری می گفت او را به مرز عراق بردند و خلاصه هر کس چیزی می گفت؛ یک سال و نیم به دنبال جنازه برادرم گشتم، کل بیمارستان های ایران، جای جای ایران را گشتم ولی نتوانستم آن را پیدا کنم.

 

بعد از شهادت برادرم، خدمت حضرت امام خمینی (ره ) رسیدیم و امام ما را دلداری دادند و از برادرم تقدیر کردند. حتی در مراسمی که با حضرت آیت الله خامنه ای دیدار داشتیم، ایشان به خانواده ما نشان افتخار اهدا کردند.

 

از شهید رهبر دست نوشته ای خواندنی به جا مانده؛ نوشته است: "ما پیروان نسل زینبیم؛ غیرت زینب (ع) در رگ های ماست و قدرت حسینی در دست هایمان؛ قلبمان از علی(ع) است، خلقمان از محمد(ص) و زبان ما از فاطمه(س). این قلم ها امانتند و روزی بابت این امانت از ما سوال خواهند کرد.".

 

 در بخشی از وصیتنامه شهید رهبر هم آمده: "دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد.  آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است .

 

این راه الهی است که خود انتخاب کرده ام و از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد .

 

خدا را فراموش نکنید، نماز، عبادت، تقوا را پیشه راه خود کنید. کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم  و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم. وصیتنامه های شهیدان را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(ع) و درس شهادت را از حسین(ع) بیاموزیم."

 

شهید رهبر پر کشید؛ به معنای واقعی پرکشید و پیکر او هم از دیدگان مخفی ماند. حالا هر چه از او بگوییم، از شهادش بگوییم، حق مطلب را نگفته ایم؛ هر چه گزارش بنویسیم، کم نوشته ایم؛ تنها همان صدای آشناست، همان صدایی که آبادان را زنده نگه داشت، که می تواند آیه ای از قرآن بخواند و آنگاه از رهبر بگوید...

 

کد خبرنگار: 17010


انتهای پیام

    
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد