بختیاری قومی است که در زاگرس میانی زیست می کند و در چند استان پراکنده اند.این قوم دراین دژ طبیعی توانسته است خود را از آسیب هجوم دیگر اقوام حفظ کند .ضمن این که در بحرانی ترین شرایط به دفاع از سرزمین ایران به پا خاسته است و هیچ گاه در اندیشه ی جدایی از ایران عزیز نبوده است.این را نه از خود می گویم بلکه تاریخ گواه آن است گرچه برخی خواسته اند پرده ای در برابر چشمان تیزبین تاریخ بکشند و نمایی دیگر را به نمایش بگذارند و کارهایی هم انجام داده اند ولی حق از آن حقدار است و ماه در پشت ابرها نمی ماند. این قوم باستانی هنوز برخی آداب ادیان باستانی خود را نگهداشته است مانند : 1- هیچ گاه روی آتش آب نمی ریزند یا بهتر بگویم آتش را خاموش نمی کنند و اگر مجبور شوند مثلاً ذغالی را خاموش کنند روی آن کاسه ای می نهند تا به خودی خود خاموش شود. 2- به افراد بی عرضه و نالایق «او به چاله ریزaw-be-čâle-rēz(riz)» گویند یعنی کسی که آتش را خاموش می کند و آن را نگه نمی دارد. 3- همیشه روی بلندی ها می روند و روبه امامزاده ها سلام می دهند . 4- هیچ گاه در تاریکی شب چیز سفیدی مانند شیر،ماست ، نمک ،تخم مرغ و... را از خانه بیرون نمی برند مگر آن را پوشانده باشند 5- سوگند خوردن به آفتاب و.... 6- ... در میان قوم من اسامی خاصی هست که شاید در دیگر اقوام و شاید هم در میان همه ی جامعه ی ایرانی رایج نباشد و برای آنان ناآشنا باشد و خود بختیاری ها هم معنی آن ها را ندانند: تمبرtambor، نچیر یا نچیلnočeyr/nočeyl و نام من "ظهراب" zohrâb و یکی از همین نام هایی که معنی آن را نمی دانند و شاید فکر می کنند بی معنی باشد و خود من هم تا مدت ها معنیش را نمی دانستم. این نام را شادروانان پدر و مادرم که هر دو بختیاری و بی سواد بودند برگزیدند.تا آن جایی که آگاهی دارم در طایفه ی من سه نفر این را دارند.یکی مسن تر از من که چندی پیش به رحمت ایزدی پیوست و خودم و دیگری که کوچکتر از من است .از طوایف دیگر افراد دیگری می شناسم که این نام را دارند. تا سال 1350که دوران تحصیلات متوسطه را به پایان رساندم چون در منطقه ای بختیاری نشین بودم و این نام برای همه آشنا بود کسی در باره ی آن کنجکاوی نمی کرد و من هم بدان بی توجه بودم ولی با ورودم به دانشگاه در همین سال و هم نشینی شدن با غیر بختیاری ها و پرسش در باره ی معنی نامم برانگیخته شدم که معنی آن را بدانم. در دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد (سال های 1350تا 1354) در رشته ی زبان و ادبیات فارسی درس می خواندم و به علت گرایش به زبانشناسی مجبور بودم واحدهایی از زبان های ایران باستان را بگذرانم.این می توانست کمک زیادی به من کند.نخست به سراغ واژه نامه های موجود در کتابخانه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی که بسیار غنی بود به جست و جو پرداختم چیزی با این نوشتار پیدا نکردم .از استادانم که در سه رشته بودند:زبان و ادبیات فارسی،زبان ها ی ایران باستان و زبانشناسی پرسیدم باز به نتیجه ای نرسیدم.فکر کردم که جزء پیشین بی شک عربی است پس سر وقت عربی و فرهنگ هایش رفتم باز چیزی نیافتم. احساس کردم که نوشتار اصلی آن باید چیزی غیر از این باشد. همین طور که خطوط باستانی از جمله پهلوی را می خواندم به کلمه ی " زُهر zohr" برخورد کردم به معنی آب مقدس،آب پاک و نذر. بعداً با دقت بیشتر دریافتم نام اصلی من همین است .در زبان فارسی گاهی با واژه ای " حشو " می آوردند:فینال آخرین، رمد چشم. فینال خود به معنی آخرین است و رمد خود یعنی چشم درد ولی ما چشم را هم بدان افزودیم یعنی چشم درد چشم. پس دریافتم ظهراب یا بهتر بنویسم زُهراب یا زوهراب یعنی آب مقدس آب که آب دوم حشو و زیادی است. در دوران دانشجویی نزد شادروان دکتر رحیم عفیفی ارداویراف نامه را به زبان پهلوی می خواندم علاقه مند شدم کتاب ارداویرافنامه ی منظوم را که خود ایشان تصحیح کرده بودند بخوانم . دیدم ایشان در صفحه ی 142توضیحی داده اند که دقیقاً معنی اسم من بود.ایشان در زیر واژه ی «زَور،زوُر» می نویسد: «عبارت از مایعاتی مانند آب و شیر بخصوص آب آمیخته با شیر که در مراسم دینی بکار برده می شده است.این واژه در پهلوی زوهر zohrو در صورت اوستایی آن zaothra آمده است در نوشته های زردشتی به معنی نذر آشامیدنی در برابر مِیزد که نذر غیر مایع است به کار رفته.»( 1) بدون شک آن چه باعث شده بود که آن افرادی که مورد پرسش من قرار گرفته بودند نتوانند معنی «ظهراب» را بیابند همین نگارش با حروف ویژه ی عربی است و حتماً به همین دلیل بوده است که ثبت احوال کشور هم در لیستی این نام را در کنار نام های دیگر مهمل و غیر قابل قبول دانسته است و اجازه نمی دهد کسی بر فرزند خود نهد.
با وجود اطمینان به یافته ی خود باز هم چنان پژوهش هایم را ادامه دادم و در آثاری دیگر رد پای این واژه را جستم که برای این که مطلب به درازا نکشد تنها دو مورد از آن ها را برای آگاهی بیشتر خوانندگان گرامی می آورم: درصفحه ی 104 کتاب مینوی خرد آمده است(2):«آب زوهر » یا «نثار به آب »اکنون اساساً جزیی از مراسم یسنه(yasna) است.پس از اتمام مراسم دعاخوانی یسنه،زورمِلَوّی(zōr-melavvi) ، به اصطلاح پارسیان هند،یا «آب زور»(âb-zōr)،به اصطلاح پارسیان ایران اجرا می شود.زوت(موبد پیشوا که اجرا کننده است) هاونی را که محتوی پَراهومی است که در دفعه ی دوم درطول مراسم یسنه تهیه شده به چشمه ای که از آن آب برای مراسم یسنه برداشته اند ،می برد و باخواندن اوستا که شامل یک «یَثا اَهُو و یَریُو» و یک«اَشِم و هُو» است آن را درسه دفعه ی متوالی درآب می ریزد.پراهوم عبارت است از مخلوطی از (شیر و)شیره ی گیاه هوم که با آب ِ دعا خوانده شده و گیاه دیگری آمیخته شده است.درطی مراسم یسنه دوبار پراهوم تهیه می شود.در پراهوم نخست شیربه کار نمی رود و آن را زوت در طی خواندن یسن 11 می نوشد.در پراهومی که بار دوم تهیه می شود و به عنوان «آب زوهر» به کار می رود.شیر از اجزای لازم آن است.این شیر را راسپی(موبد همکار زوت) قبل از مراسم آماده می کند و پس از پراهوم اول در روبروی زوت گذاشته می شود.در قسمت دوم مراسم یسنه (از یسنه 11 به بعد) شاخه های برسم با قدری از این شیر شسته می شود و قسمت دیگر شیر که جزء متشکله ی پراهوم دوم است در هاون ریخته می شود.این پراهوم دوم که متشکل از سه جزء است همان زئوثره (zaoθra) اوستا ست که با سه صفت «آمیخته به هوم »، «آمیخته به شیر»،«آمیخته به انار» آمده است. غرض از ریختن زوهر به آب نیروبخشیدن بدان ذکرشده است.در اوستا اشاراتی هست که برای ادای تاوان گناهی که نسبت به آب مرتکب شده باشند،بایستی زوهر نثار می کردند.» و باز در جایی دیگر (3) خواندم که :« زَور zavr در اوستا zaothra در پهلوی zavr و زوهر zohr آمده است .امروزه زردتشیان آن را « آبزور » (4)می نامند و آن عبارت است از دهش و نذر آشامیدنی و مایع که برابر با مراسم و آیین دینی انجام می شد و هنگام برگزاری مراسم دینی و خواندن یَسنا در سفره می نهادند. نوعی دیگر نذر خوراکی، میَزدَ myazda در اوستا و میَزد myazd در پهلوی است.زَور که نذر مایع و آشامیدنی است،میزد نذر غیر مایع و عبارت از نان و میوه و گوشت و غیره می باشد.» باری،در میان زردشتیان ایران غیر از «آب زوهر» ، «آب زوهر» همراه با مراسم یسنه ریختن زوهر به آب(بدون مراسم یسنه)نیز معمول است.به هر حال این نام در بین اقوام بختیاری ها،لرها،کردها،ارمنی ها و زردشتیان رواج دارد.بسیاری هستند که نام خانوادگی آنان ظهراب زاده، ظهرابیان و ... است که نشان دهنده ی این است که نام جدشان ظهراب بوده است. در خراسان این نام را که اتفاقاً نام یک کتاب هم است زُراب zorâb نوشته اند. 1-ارداویراف نامه ی منظوم.زرتشت بهرام پژدو.تصحیح:شادروان دکتر رحیم عفیفی.انتشارات دانشگاه مشهد(فردوسی).1343 2- مینوی خرد.ترجمه ی احمد تفضلی.بنیاد فرهنگ ایران.چاپ دوم 1364. 3-اوستا.هاشم رضی.انتشارات فروهر.1374 4- مقلوب این واژه، زورآب یا همان زوهرآب و از نظر شناسنامه ی من و امثال من ظهراب است.البته این اشتباه ناشی از ناآگاهی و کم سوادی مأموران ثبت احوال آن روزگار بود. منبع: |