شوشان / رویا محمودی : طبق آخرین آمار اعلام شده در سال 88 شمار معتادین حرفه ای در کل کشور یک میلیون و 200هزار نفر و معتادین غیر حرفه ای 800 هزار نفر می باشد .
از این میان 70 درصد معتادان متاهل می باشند و سالانه قر یب به 4 هزار معتاد نیز می میرد که شمار مرگ و میر در نیمه دوم سال به دلیل بی خانمانی و سرمای هوا شدید است .
طبق گفته کارشناسان در سال های اخیر شاهد ورود مواد اعتیاد آور در مدارس بوده ایم چنان که سن اعتیاد در کشور به 12 سال تنزل پیدا کرده است و این موجب شده تا کشور ما جزو کشور هایی قرار بگیرد که پایین ترین سن مصرف مواد را داراست.
جالب است بدانید که دیگر فقر و بیکاری تنها عامل روی آوردن فرد به مواد نیست بلکه اخیرا عاملی به نام رفاه زدگی در بین جوانان آنان را به سمت مواد می کشاند. از آن جایی که اکثر جوانان از مضرات و معضلات ناشی از مصرف مواد آگاهی دارند بهترین راه برای سرکوب ریسک پذیری آنان در این مهم شاید مواجه آنان با وقایع زندگی کسانی باشد که این راه اشتباه را رفته اند و درصددند تا راه رفته را بازگردند و تمام انسان های از دست رفته را بازیابند.
به همین منظور در ذیل گزارشی از زن و شوهر اهوازی را می خوانید که در مرکز ترک اعتیاد مهراد در اهواز با ما به صحبت نشستند.
آناهیتا همسر کسی است که یک ونیم سال است به این بلا گرفتار شده است و اکنون هر دو باهم به این مرکز آمده اند تا دوباره زندگی پر نشاط خود را آغاز کنند. آناهیتا که پشت درب منتظر است که همسرش از مطب بیرون بیاید از آغاز زندگی خود و رضا این گونه می گوید:
زندگی من مثل هزاران زندگی زن و شوهری است که قربانی مصرف مواد شد.زندگی نوپا و پر شور من و رضا سالها دست خوش مصرف ماده ای شد که رضا اسم آن را گذاشته بود تفریح ...
آناهیتا از بزرگترین شادی زندگی اش این گونه یاد می کند :تولد میشا دخترم بزرگترین اتفاقی بود که در طول 6سال زندگی مشترکمان توانست من و رضا را خوشحال کند ولی دریغا که هنوز یک سالگی دخترم را جشن نگرفته بودیم که متوجه شدم همسرم معتاد است.
او با دستانی گره کرده و نگاهی سر به زیر می گوید: من در دانشگاه مدیریت بیمه خوانده ام و پس از فارغ التحصیلی توانستم در یکی از دفاتر خدمات بیمه ای کار پیدا کنم . رضا دانشجوی میکانیک بود و یکی از مشتریان ثابت ما ،من که همیشه او را به چشم یک مشتری می دیدم نمی دانستم که دلیل رفت و آمدهای گاه و بیگاهش به دفتر من هستم تا اینکه روزی که تنها در دفتر مشغول به کار بودم رضا وارد شد و از من خواست که چند دقیقه ای با هم خصوصی صحبت کنیم . آن موقع نمی دانستم گوش دادن دقایقی کوتاه به صحبت های او مسیر زندگی ام را عوض خواهد کرد .
بعد از گذشت 8 ماه من و رضا زندگی مشترکمان را آغاز کردیم آن موقعه رضا دانشجوی ترم 3 رشته میکانیک بود و علاوه بر درس در شرکتی به صورت شیفتی کار می کرد . رشته محبت من و رضا با تولد دخترم محکم تر شد و من که عاشق زندگی و دخترم بودم دیگر سر کار نرفتم تا بتوانم از بچه ام مراقبت کنم.
او از اولین روزهای که رضا برای اولین بار به تریاک روی آورد اینگونه یاد می کند :رضا آن موقع هر از گاهی برای تفریح تریاک مصرف می کرد و من کاری به او نداشتم البته وقتی که دیدم مصرف اش دیگر حالت تفریحی ندارد سختگیری کردم ولی فایده ای نداشت و او در جواب من می گفت : برای بیدار ماندن مصرف می کنم ! فردا امتحان دارم واگر مصرف نکنم نمی توانم بیدار بمانم و مصرف رضا وقتی که سرمایه گذاری 10 میلیونی اش در یکی از شرکتهای هرمی با شکست مواجه شد روز به روز بیشتر شد. طوری که مجبور شدم به خانواده اش بگویم پدر و مادرش وقتی تایید حرف های مرا از رضا گرفتند با او برخورد سختی کردند ولی فایده ای نداشت چون او خودش را معتاد نمی دید و می گفت حواس ام به مصرف هست و معتاد نمی شم !
آناهیتا که هم اکنون حواس اش به دخترش است تا از او دور نشود به من می گوید :ماه ها همچنان سپری می شد و شیفت شب کار رضا مصرف او را بیشتر کرد .بعدا فهمیدم که همکارانش مشوقین او در مصرف بودند و همانها به او اولین بار پیشنهاد مصرف مواد را دادند.
آناهیتا دیگر نگاه میشا نمی کرد واین بار با صدایی آرام به من می گوید :من که تحمل این همه مشکل را نداشتم رفته رفته فرسوده شدم و دنیا به نظرم جز پوچی و یاس چیزی نداشت حتی تصمیم به خودکشی گرفتم چون دلیلی برای ادامه زندگی نمی دیم.
بعد از مدتی با مراجعه به پزشک متوجه شدم که افسردگی به سراغم آمده. من پشیمان بودم از راهی که آمده بودم از انتخابی که کرده بودم و از فرزندی که بدنیا آورده بودم. دخترم میشا تبدیل به موجودی شده بود که فقط دست و پای مرا می بست و من را به ادامه زندگی با رضا ناگزیر می کرد . زندگی که نمی توانم اسم زندگی بر روی آن بگذارم بهتر است بگوییم روزمرگی ... ولی تمام این موارد را از رضا مخفی کردم و به او چیزی در رابطه با بیماری ام نگفتم چرا که چنین روزی را که رضا با پای خودش به مرکز ترک اعتیاد بیاید می دیدم نمی خواستم با بیان مشکلات بیشتر او را ناامید کنم برای همین به روزهای مرده زندگی مشترکمان ادامه دادم.
آناهیتا ادامه می دهد:ماهها پشت سر هم می گذشتند و من دیگر با رضا بر سر قضیه اعتیاد جدال نمی کردم من و خانوده اش پذیرفته بودیم او معتاد است ولی خودش نه.
رضا زمانی ورزشکار بوده او با امید اینکه روزگاری غریق نجات بوده تصور نمی کرد که هیچ گاه معتاد شود و اگر به او می گفتیم معتاد شده ای سریع می گفت من معتاد نیستم . حتی میشا او را یکی دوبار موقع مصرف دیده بود و به او گفته بابا اینها چی اند. شوهرم در جواب می گفت چیزی نیست بابا سیگار اند من بارها از دیدن این صحنه گریه می کردم چرا که می دانستم بچه ام که بزرگ شود همه چیز را می فهمد.
بالاخره کار رضا برای تشکیل پرونده تمام می شود و او هم وارد صحبت ما می شود.
رضا می گوید : یک سال و نیم است که به این بیماری مبتلا شده ام و اولین بار هم به سفارش همکارانم در شیفت شب تریاک مصرف کردم البته اوایل مصرف خیلی کم بود مثلا ماهی یک بار .
رضا در ادامه صحبت هایش می گوید در این مدت از نظر فکری و روانی هیچ مشکلی نداشته ام ومصرفم آنقدر نبوده که حالت پرخاشگری به من دست بزند ولی این اواخر در من حالتی از زود رنجی و عدم اعتماد به نفس ایجاد شد و همین طور متوجه شدم که حالت چهره ام تغییر پیدا کرده برای همین منظور تصمیم به ترک گرفتم .
او که تصمیم 100 درصدی به ترک گرفته می گوید که دیگر هیچ گاه به سراغ مواد نمی روم چرا که مواد درک مرا از زندگی و آینده ای را که برای زندگی زناشویی ام در نظر گرفته بودم نابود کرد .اوایل که فقط برای بیدار ماندن در شبهای امتحان مواد مصرف می کردم فکر نمی کردم که روزی مواد مرا اسیر خودش کند.
از رضا در پایان می پرسم اگر به جای شما همسرت بیمار بود چه می کردی ؟ سرش را زیر می اندازد و می گوید :اگر خانمم این مشکل را داشت به او کمک می کردم تا سریعتر از دامن این بیماری رهایی پیدا کند و این دوران را به خاطر عشق و علاقه ای که زمانی بین ما بوده نادیده می گرفتم من هیچ وقت در زندگی به این مساله معتقد نبودم که نمی توان راه رفته را بازگشت...