خبرگزاری فارس: تحولات منطقهای در خاورمیانه به حدی است که توانسته نگرانی این دو قدرت بزرگ را موجب شود که هزینههای وتو در سازمان ملل و حمایت از نظام سیاسی دمشق را بپذیریند. سوال این است که این دو کشور چقدر و چرا حاضرند هزینههای حمایت از سوریه را بپردازند؟
تنها چند روز پس از وتوی قطعنامهی ضد سوری در شورای امنیت سازمان ملل توسط «چین» و «روسیه»، وزیر خارجه روسیه در میان استقبال رنگانگ مردم وارد دمشق شد و با «بشار اسد» ملاقات کرد.
این دیدار، پس از ناکامی آمریکا و متحدان غربی و منطقهایش در پیگیری مطالبات خود برضد سوریه به وضوح میتوانست بیانگر نزدیکی دمشق به یک محور متشکل از روسیه و چین باشد که روز به روز زاویهی بیشتری نسبت به منافع ایالات متحده در منطقه پیدا میکنند. موضوعی که با سفر اخیر هیأت چینی به دمشق و تأکید این هیأت بر راه حلهای سیاسی برای بازگشت ثبات به این کشور با اطمینان بیشتری قابل طرح و بررسی خواهد بود
تمایز بحران در سوریه
انقلاب در تونس به نتیجه رسیده بود و خیزشها در مصر، الجزایر و یمن به نقاط اوج خود نزدیک میشد که اخباری از درگیریهای پراکنده در سوریه روی خروجی خبرگزاریها رفت. درگیریهایی که بیشتر از مناطق جنوبی این کشور آغاز شده بود و از برخی تحرکات مسلحانه ناشی میشد. گروههای مخالف دولت در شهرهای «حمص» و «درعا» که بیشترین جمعیت بنیادگرای رادیکال را در خود جای داده است، ضمن سازماندهی تظاهرات خیابانی اقدام به درگیری نظامی برضد نیروهای مسلح سوری کرده بودند و این آغاز بحران سوریه بود.
بحرانی که هر چند در مجاورت با مرزهای اسراییل رخ میداد و به ظاهر میتوانست ادامهی خیزشهای مردمی در دیگر کشورهای عربی باشد و مانند آنها اسباب نگرانی «تلآویو» را فراهم کند، اما بازتاب بیرونی آن در مواضع اعلامی رژیم صهیونیستی و به خصوص متحدان غربی آن نشان از رویکرد متفاوت به این بخش از جهان عرب داشت.
در این مورد یک اجماع غربی و منطقهای شکل گرفته بود که برخلاف مثالهای دیگر، کاملاً یک فروپاشی در نظام سیاسی و حتی یک هرج و مرج داخلی متناسب با مدل لیبی را نشان میداد. رویکردی که رسانههای غربی و منطقهای، آن را نمایندگی میکردند. فضای رسانهای ایجاد شده و مواضعی که از سوی ایالات متحده و متحدانش اتخاذ میشد، باعث گردید تا برخی ناظران بیطرف، اعتراضها در سوریه را به عنوان یک پدیدهی مشکوک بنگرند.
رفتار روسیه و چین در قبال بحران
اما در این سناریو اگر چه یک جبههی پر جمعیت از کشورهای نزدیک به آمریکا متناسب با برنامهریزیهای انجام شده رفتار میکنند، اما برخی بازیگران مؤثر نیز مواضعی در نقطهی مقابل این جریان اتخاذ کردهاند. روسیه و چین از جمله مهمترین این کشورها هستند. روسیه افزون بر حمایتهای معنوی از دولت «بشار اسد» که از مواضع متفاوت مسکو در قبال بحران سوریه، به وضوح قابل مشاهده است و علیرغم فشارهای غرب، به روابط تسلیحاتی خود با این کشور ادامه داده و حتی نسبت به گسترش آن نیز ابراز تمایل کرده است.[1]
روسها تقریباً در تمامی مذاکرههای اخیر با غرب، موضع خود نسبت به سوریه را حفظ کردهاند. چین نیز اگر چه تا کنون تلاش کرده تا با پیگیری موضع اصلاح در نظام سیاسی سوریه و درخواست پایان خشونتها، با فضای ایجاد شده برضد سوریه به سختی برخورد نکند، اما با وتوی خود نسبت به قطعنامهی ضد سوری شورای امنیت، نشان داده است که نسبت به آیندهی جریان ایجاد شده در این کشور به شدت نگران است.
وتوی روسیه و چین به نفع سوریه در شورای امنیت و به دنبال آن سفر مقامهای دو کشور به سوریه، طبیعتاً با یک رویکرد مشخص نسبت به تحولات منطقهای در خاورمیانه صورت گرفته است. تحولاتی که توانسته تا آنجا نگرانی این دو قدرت بزرگ را موجب شود که هزینههای وتو در سازمان ملل و حمایت از نظام سیاسی دمشق را بپذیریند.
اتفاقی که علیرغم نزدیکیهای اقتصادی و سیاسی این دو کشور، در مورد لیبی مشاهده نشد.[2] نوع مواضع روسیه و چین در این مورد از مناظر مختلفی قابل تحلیل و بررسی است که به نظر میرسد، زاویهی نگاه ما در این زمینه تا آنجا که به سطح کلان تحلیل نزدیکتر باشد، راهگشاتر خواهد بود. زاویهای که با در نظر گرفتن ساختار نظام بین الملل به موضوع میپردازد.
سوریه، کشوری مهم در ساختار نظام بین الملل
از این حیث سوریه به نسبت لیبی از امتیازهای شاخصی برخوردار است. این کشور افزون بر قرار گرفتن در منطقهی مهم خاورمیانه یکی از اضلاع اصلی موازنهی موجود معطوف به اسراییل محسوب میشود. نوع عملکرد سوریه که باعث شده تا این کشور از جمله حلقههای اصلی محور مقاومت محسوب شود، به میزان قابل توجهی توانسته به ثبات موجود کمک کند. ثباتی که به محدودیت بلند پروازیهای اسراییل انجامیده است. همچنین این کشور از ابتدای شکلگیری نظام سیاسی فعلی، همواره با میزانی از تفاوت با قاطبهی کشورهای عربی حرکت کرده و در عین حال توانسته ثباتی به مراتب بیشتر از همسایگان خود را تجربه کند. این موضوع به لحاظ جهت گیریها و عملکرد سازمانهایی مانند اتحادیهی عرب از اهمیت به سزایی برخوردار است.
جمهوری سوریه از ابتدای شکلگیری اسراییل و با توجه به هم مرزی با فلسطین اشغالی به عنوان یکی از مهمترین بازوهای نظامی اعراب در جنگهای میان آنها و رژیم صهیونیستی، مطرح بوده و همچنان بخشی از خاک این کشور در اشغال نیروهای اسراییلی قرار دارد. مقامهای سوری بر خلاف اردن و مصر هیچگاه مذاکره با صهیونیستها را تجربه نکردهاند و هویت دشمنی با این رژیم همچنان برای سوریه به قوت سابق باقی است.
این در حالی است که طی سالهای پس از صلح «کمپ دیوید»، مصر و اردن به عنوان دو ضلع اصلی مثلث نظامی اعراب در برابر اسراییل، کدورتهای گذشته را زدودند و وجود کشور صهیونیستی در سرزمین فلسطین را به رسمیت شناختند. این موضوع در سالهای بعد موضع اتحادیهی عرب در قبال مسألهی فلسطین را به انفعالی طولانی مدت فرو برد. در این میان مواضع سوریه در بسیاری از موارد متعارض با رویکرد غالب در اتحادیهی عرب بوده است.
این قبیل تفاوتها میان سوریه و دیگر کشورهای عربی به همراه مؤلفههایی مانند موقعیت ژئواکونومیک این کشور در منطقه، میتوانند در زمرهی دلایلی قرار گیرند که از یک سو نگاه آمریکایی به این کشور را توجیه کنند و از سوی دیگر تعریفی از تصمیم سازیهای دو کشور روسیه و چین در قبال بحران اخیر ارایه دهند.
مؤلفههایی که اگر مبتنی به ساختار نظام بین الملل و جایگاه و مواضع قدرتهای بزرگ در آن مورد بررسی قرار گیرند، میتوانند به شکلگیری تصویری کلان نسبت به رویکرد دو کشور اخیر در قبال بحران سوریه، کمک کنند. در واقع از این منظر مواضع روسیه و چین در موضوع سوریه در رابطه با مواضع ایالات متحدهی آمریکا و سناریوی طراحی شده برای سوریه از سوی غرب، اهمیت مییابد. این رابطه مبتنی به آنچه «ایکنبری» به عنوان آسیبهای احتمالی در ساختار سلسله مراتبی نظام بین الملل مطرح میکند، قابل مطالعه خواهد بود.
پایانی بر «ابرقدرت خود محدود کننده»
«جان ایکنبری» در روزهای اولیه پس از فروپاشی شوروی شرایطی را مورد بررسی قرار داد که با لحاظ آنها رؤیای قرن آمریکایی برای سدهی 21 قابل تحقق به نظر میرسید. استلزاماتی که دولت آمریکا بدون در نظر گرفتن آنها به سرعت از لحظهی هژمونیک خود عبور میکرد و قرن جدید سالهایی پر از کشمکش برای این کشور محسوب میشد.
یکی از مهمترین مفاهیمی که ایکنبری مطرح کرده است، توان خود محدود سازی آمریکا در کنار تعهد به عمل دسته جمعی نسبت به مسایل بین المللی است. با این توضیح که اگر ایالات متحده بتواند علیرغم قدرت اول بودن و در اختیار داشتن توانمندیهای منحصر به فرد، نسبت به دیگر قدرتهای بزرگ، خود را در توسعهی منافع، با محدودیتهای داوطلبانه مانند پایبندی به تصمیمها و رویکردهای جامعهی جهانی، وفق دهد، احتمال موازنه سازی از سوی دیگر کشورهای قدرتمند برضد این کشور به میزان زیادی کاهش خواهد یافت. [3]
موضوعی که از نگاه برخی صاحب نظران، به همان میزان که در مورد جنگ افغانستان از سوی مقامهای آمریکایی رعایت شده است، در خصوص جنگ عراق مورد بی توجهی قرار گرفته و تبعات سنگینی را برای این کشور به همراه داشته است. به این ترتیب آمریکا در حالی وارد جنگ عراق شد که به غیر از انگلیس، نگرانیهای فزایندهای را برای دیگر قدرتهای مطرح به وجود آورد و بر خلاف تصمیم جامعهی جهانی، تهاجمی را آغاز کرد که به میزان کافی برای افکار عمومی توجیه نشده بود. در این فضا، مفهوم یک جانبه گرایی در استراتژی کلان آمریکا به عنوان یک رویکرد غالب مورد توجه قرار گرفت. [4] رویکردی که پیش از آنچه در دههی 90 و چه در خصوص جنگ افغانستان به شدت مورد احتراز مقامهای آمریکایی بود.
اولین پیامد اتخاذ این استراتژی توسط ایالات متحده را میتوان در نگرانی فزایندهی دیگر کشورها نسبت به قدرتگیری بیشتر واشنگتن، مشاهده کرد. به طوری که این قدرتگیری دیگر نمیتواند با توجیهاتی مانند «ابر قدرت خود محدود کننده»، ضمانت منافع حیاتی دیگر قدرتهای بزرگ را تأمین کند و مبیّن نظامی سلسله مراتبی، بر اساس تأمین منافع تمامی قدرتهای بزرگ باشد. اگرچه به نظر میرسد آمریکا از فردای سقوط «صدام حسین» تلاشهایی را برای تلطیف فضای به وجود آمده در دستور کار خود قرار داده است، اما این تلاشها بیشتر میتوانند معطوف به اروپا مورد توجه قرار گیرند و درصدی از موفقیت برای آنها مشاهده شود. این موضوع در خصوص پروندهی هستهای ایران قابل تشخیص است و نگرانی روسیه و چین نسبت به بحران سوریه به خودی خود میتواند در راستای ناکامی آمریکا در مواجهه با فضای متأثر از ماجراجوییهای ابتدای قرن جاری تحلیل شود.
تمرکز قدرتهای بزرگ بر بحران سوریه
سقوط بشار اسد که به احتمال زیاد نابودی یکی از مهمترین حلقههای مقاومت در برابر توسعهی منافع آمریکا در منطقه، تعبیر میشود، افزایش قدرت آمریکا و متحدان منطقهای این کشور، از جمله اسراییل را در پی خواهد داشت. پیامدی که به افزایش نگرانیهای روسیه، در مورد جایگاه آیندهی خود در ساختار نظام بین الملل، منجر میشود. جمهوری خلق چین نیز با توجه به شرایط منطقهای در خاور دور و همچنین افقهایی که برای آیندهی روابطش با ایالات متحده در نظر گرفته است، درگیری کشور اخیر در خاورمیانه را به عنوان یک مطلوبیت استراتژیک در روابط خود تلقی میکند و در نتیجه نمیتواند در راستای تحکیم جایگاه مداخلهگری آمریکا در خاورمیانه تصمیمگیری کند. در واقع چین در این نگرانی با روسیه مشترک است که دیگر نمیتوان به آمریکا به عنوان یک ابرقدرت با دغدغهی «خیر عمومی» نگریست و افزایش قدرت این کشور را به مثابه یک تهدید تلقی نکرد.
بر این اساس میتوان حضور روسیه و چین را در بحران سوریه حضوری متناسب با الزاماتی ارزیابی کرد که بیانگر دغدغههای ساختاری این دو کشور است. این نگرانی از آنجا ناشی میشود که تلقی مطلوب از وجود نظام سلسله مراتبی با هژمونی آمریکا، در طول سالهای گذشته به شدت متزلزل شده و امروزه کمتر مورد توجه صاحب نظران قرار میگیرد. روسیه و چین در صورتی که قطعنامهی ضد سوری در شورای امنیت را بپذیرند و یا با آمریکا برای حملهی نظامی به سوریه هم پیمان شوند، بیش از هر چیز باید گسترش قدرت و منافع این کشور را پذیرفته باشند و به همین خاطر است که عدم وصول به چنین توافقی، میتواند دلیلی متقن بر تداوم نگرانیها نسبت به جایگاه هژمونیک آمریکا در جهان محسوب شود.(*)
پینوشتها:
[1] - خبرگزاری ایرنا، «روسیه: با تحریم تسلیحاتی سوریه مخالفیم»، به تاریخ 8/9/1390
[2] - پایگاه خبری دیپلماسی ایرانی، «سرپوش بر مشکلات»، به تاریخ 10/3/1390
[3] - Kurth James (2005) "Global Threats and American Strategies: From Communism in 1955 to Islamism in 2005", Orbis,Vol. 49 Issue 4
[4] - Ibid
* یوسف سیفی؛ کارشناس ارشد روابط بینالملل/
منبع : برهان