سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

اخبار اجتماعی خوزستان

گزارش خبری/
پدری که اعضای بدن دخترش را اهدا کرد/ اهدای عضو بدون چشم داشت
اهواز - خبرگزاری مهر: پدری که اعضای بدن دختر مرگ مغزی خود را بدون چشم داشت اهدا کرد، به تصمیمی که برای دخترش گرفته افتخار می کند.

به گزارش خبرنگار مهر، گویی ایثارگریهای هشت سال دفاع مقدس هنوز در بین مردم ما ساری و جاری است و پدر مائده (دختری که پزشکان مرگ مغزی او را اعلام کردند) هنوز ایثارگریهای جنگ و جبهه را با خود به همراه دارد.

صدای خمپاره ها و تانکها، صدای الله اکبر همرزمان همه و همه این پدر جانباز را به آنجا رسانده که با پاهای خود برای اهدای عضو فرزندش پیش قدم شود و از اینکه قلب دخترش نتوانست تپشهای قلب دیگری را نجات دهد ناراحت است و از من می پرسد با هواپیما هم نمی شد که قلبش را به بیماری رساند.

پای صحبتهایش که می نشینی غم و اندوهی برای خود ندارد همه چیز را برای مردم می خواهد. برای مردم بود  که در 13 سالگی  وارد جبهه جنگ شد و برای "بنی آدم" بود که اعضای دختر 16 ساله اش را بی هیچ چشم داشتی اهدا کرد.

می گفت که درست در کنار قبر دخترش مزار پیرمردی است که بر اثر نارسایی کلیه جان خود را از دست داده است. با ناراحتی بیان می کرد که اگر کسی به او کلیه می رساند هنوز زنده بود. پای صحبتهایش که می نشینیم می بینیم که چه بی تکلف سخن می گوید و بی نیازی از خلق او را اینچنین از همه چیز بی نیاز ساخته است.

پدر مائده عبدی هویزه که هنوز دو هفته از مرگ دخترش نمی گذرد و پیراهن سیاه، ماتم را بر چهره اش نشانده چنین می گوید: شش فرزند دارم. مائده و فائزه در یک زمان به دنیا آمدند و دوقلو بودند؛ البته مائده چند دقیقه ای زودتر به دنیا آمد.

وی می گوید: دخترانم در حالی بازی بودند که مائده هم  به دنبالشان روی پشت بام می رود. در آنجا  خواهرهایش را نمی بیند. می آید روی لبه پشت بام می ایستد تا ببیند در حیاط هستند یا نه که از بالا به پائین سقوط می کند.

پدر مائده عنوان می کند: آن روز درست حوالی اذان مغرب بود که از سرکار برگشتم خانه. دیدم عده زیادی دم در جمع شده اند با تعجب نگاه کردم. عده ای گفتند دخترت...  با عجله داخل رفتم و سریع مائده را سوار بر وانت (تنها ماشینی که به آن دسترسی داشتم) کردم و به بیمارستان شهید بقایی رساندم. از آنجا هم  گفتند که باید به بیمارستان گلستان منتقل شود.

عبدی هویزه عنوان می کند: در تعطیلات جمعه و 22 بهمن با بیمارستان تماس داشتم و شنیدم که دخترم مرگ مغزی شده است. من که می دانستم  برای بیماران مرگ مغزی راه برگشتی جود ندارد و دیگر مائده زنده نخواهد شد. خودم پیش قدم شدم و به دفتر ریاست بیمارستان رفتم و گفتم می خواهم اعضای بدن پاره تنم را اهدا کنم. در 24 ساعت بعد یک کلیه و کبد دخترم به بیماران پیوند زده شد.

پدر مائده می گوید: دخترم از همان کودکی اهل نماز و روزه بود. یاد دارم روزی از مدرسه آمد. دیدم لبانش خشک شده گفتم بابا شما که هنوز به سن تکلیف نرسیده ای. روزه هنوز بر تو واجب نشده است.  گفت نه روزه گرفتن را دوست دارم. دخترم دوستان زیادی داشت. همیشه وقتی با هم راه می رفتیم دختران زیادی به او سلام می کردند یک بار به او گفتم بابا مگر چقدر دوست داری؟ یادم است خندید و گفت: فکر کن تمام مدرسه تمام کلاسها با من رفیق اند... بعد با هم زدیم زیرخنده.

این جانباز شیمیایی می افزاید: دو روز قبل از محرز شدن مرگ مغزی دخترم، زمانی که به من گفتند سی تی اسکن بگیرید؛ درست وقتی حال مائده را آنگونه با چشمان بسته دیدم به من الهام شده بود که دیگر دخترم خوب نمی شود همانجا از اوخداحافظی گرفتم و حلالیت خواستم. به او که بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود  گفتم بابا حلالم کن من برایت خیلی کم گذاشتم...

وی ادامه می دهد: فرزندم یک محبت به من از طرف خداست. شاید برای هرکسی که در موقعیت من قرار بگیرد و بخواهد اعضای جگر گوشه اش را اهدا کند انتخاب سختی باشد ولی اگر نیت صادقانه باشد خداوند خودش آرامش خاصی در دل آدمی  ایجاد می کند.

عبدی هویزه تصریح می کند: دو ماه قبل از اینکه این اتفاق برای فرزندم پیش بیاید روزی با بچه ها و خانمم نشسته بودیم به آنها گفتم اگر من مرگ مغزی شدم وصیت می کنم اعضایم را اهدا کنید این حرف را که  گفتم مائده گفت بابا کار سختی است چرا این را می گویی؟  گفتم اگر مرگ مغزی شدم راه برگشتی نیست شاید این عضو من به درد کس دیگری بخورد و جان کس دیگری را نجات دهد تا بتواند راحت زندگی کند. این توضیحات را دادم که اینچنین برای مائده پیش آمد در این زمان همه به نوعی آماده بودند. من که به مادرش نگفتم ولی وقتی هم شنید هیچ مقاومتی نکرد.

پدر مائده هویزه ادامه داد: به  تمام کسانی که عضوی از خانواده خود مرگ مغزی می شود می گویم به نیت خدایی با پیوند موافقت بکنند و مطمئن باشند همانطور که من بعد از فوت بچه ام به آرامش رسیدم آنها نیز به آرامش می رسند.

پدر مائده وقتی از دخترش صحبت می کرد و این حرفها را می زد اشک در چشمانش حلقه زده بود. اما به تصمیمی که برای دخترش گرفته بود افتخار می کرد و با افتخار از کاری که انجام داده بود صحبت می کرد.  هویزه پدری است که با تصمیم خود و اهدا اعضا فرزندش پا به عرصه ای گذاشته است به نام ایثارگری... و او  و خانواده اش به تمام معنی یک ایثارگرند.
------------------------------
گزارش: رویا محمودی 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد