اینجا، مادران نفسهای کودک خود را میشمارند اجتماعی 29/11/1390 07:50:32 9011-15414-5 کد خبر RSS :: پرینت |
![]() بخش بیماران مبتلا به سرطان؛ این جمله را که میشنوی بیدرنگ آدمهایی با موهای ریخته در ذهن مجسم میشود. بیمارانی که بعضیهایشان سن و سالی ندارند و حتی خودشان هم نمیدانند چرا به جای بازی در کوچه و خیابان مجبورند در محیطی با بوی تند الکل صبح را شب کنند؛ تنها تفریحشان رفتن به راهرو بیمارستان باشد و تنها افرادی که میبینند، پزشک و پرستار. بچههایی که به جای نوشتن مشقهای مدرسه باید نام عجیب و غریب بیماریها را حفظ کنند که اگر روزی کسی پرسید چرا نمیروی مدرسه، بگویند مبتلا به فلان بیماریام. به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)_منطقه خوزستان_درون راهرو بخش کودکان مبتلا به سرطان بیمارستان "شفا" اهواز مادری پسرش را روی صندلی چرخدار نشانده و او را به سمت یکی اتاقها میبرد. میگوید نام پسرش "حسین" است و پنج سال دارد؛ حالا هم دور دوم شیمیدرمانی را میگذراند. دور اولش یکماه پیش تمام شده؛ مادر که صحبت میکند، حسین به او خیره شده و حرفی نمیزند. "علی" هم یکی دیگر از بچههای بیمارستان شفا است؛ به آرامی وارد اتاقش میشود. با اینکه سن و سالی ندارد، رفتارش مردانه است و گرهای در ابروهایش انداخته است. اهل "کوتعبدالله" اهواز است و او هم مثل حسین دور دوم شیمیدرمانیاش را میگذراند. میگوید: "مدرسه را بیشتر دوست دارم؛ آنجا بچهها هستند و با هم بازی میکنیم، ولی اینجا؛ خوب نیست." نام بیماری علی "استئوسارکوم" یا "استئوژنیکسارکوما" است. این بیماری شایعترین تومور بدخیم اولیه استخوان است که در سن ۱۰ تا ۳۰ سالگی امکان بروز دارد. در این بیماری سلولهای بدخیم استخوانساز شروع به تکثیر و ایجاد تومور میکنند و اولین علامت بیماری هم درد است؛ با پیشرفت بیماری، تورم هم ظاهر میشود. این بیماری به نسبت مساوی بین دختران و پسران مشاهده میشود و شایعترین محل درگیری هم در اطراف مفصل زانو است. بر اساس تخمینها سالانه ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر در کشور به این بیماری مبتلا میشوند. موتاسیونها یا جهشهای ژنتیکی عامل اصلی ایجاد این بیماری است، ولی اینکه چه عامل و یا عواملی باعث این جهشهای ژنتیکی میشود هنوز مشخص نشده است. امروزه با پیشرفتهایی که در زمینه درمان این بیماری حاصل شده، خوشبختانه بیشتر بیماران به طور کامل درمان میشوند و سالم و سلامت به منزل برمیگردند. در درمان استئوسارکوم از چند مرحله شیمیدرمانی پیش از عمل جراحی و چند مرحله پس از عمل استفاده میشود. در عمل جراحی هم جراح سعی میکند تومور را خارج کند. حتما علی هم بعد از شیمیدرمانیهایش دوباره میتواند به مدرسه برگردد و به قول خودش با دوستانش بازی کند. وارد اتاق دیگری میشویم. کودک دیگری بدون حرکت روی تخت خوابیده؛ گوشوارههای کوچک و طلاییاش نشان میدهد که دختر است. مادر دستی روی سر بدون موی دخترش میکشد و به فکر فرو میرود. لابد دلش برای آن زمان که موهای بلند و مشکی دخترک را شانه میزده و دماسبی میبسته تنگ شده. مادر شروع میکند به درد دل؛ میگوید: "رعنا فقط هشت سال دارد؛ این چهارمینبار است که برای شیمیدرمانی میآییم بیمارستان. هر بار شیمیدرمانی دخترم تمام میشود، فکر نوبت بعدی هستم؛ دو سال است کارمان شده همین." مادر نام بیماری رعنا را نمیداند، ولی پرستار بخش میگوید دخترک مبتلا به "رابدومیوسارکوم" است. "رابدومیوسارکوم" شایعترین سارکوم در کودکان است و تقریبا نیمی از بدخیمیهای بافت نرم در کودکان و 4 تا 18 درصد ضایعات بدخیم در سن کمتر از 15 سال را تشکیل میدهد. بهطور کلی این بیماری 8 تا 20 درصد سارکومها در همه سنین را شامل میشود و رعنا به تنهایی با این بیماری مقابله میکند. "ابوالفضل" و مادرش هم در یکی دیگر از اتاقهای بیمارستان هستند. از مسجدسلیمان برای درمان آمدهاند؛ ابوالفضل پنج ساله است و برخلاف بچههای دیگر روی سرش مو دارد. مادرش میگوید: "یک سالونیم پیش ابوالفضل را برای تزریق واکسن به مرکز بهداشت بردم، ولی گفتند بچهات ضعیف است و باید آزمایش بدهد. بعد از آزمایش معلوم شد پلاکتهای خونش کمتر از 85 هزار است؛ در حالی که تعداد پلاکتها در یک فرد سالم بین 150 هزار تا 400 هزار است. از همان موقع برای درمان آمدیم بیمارستان شفا. حالا هم مدام در رفت و آمدیم و هر وقت ابوالفضل حالت تهوع و یا درد دارد از شهرستان میآییم اهواز. هر روز هم پلاکتهایش کمتر میشوند الان رسیده به زیر 20 هزار. دکترها میگویند چارهاش فقط پیوند مغز استخوان است؛ آن هم در تهران." مادر ابوالفضل میگوید: "دکنرها گفتهاند خودت و شوهرت و بقیه بچهها باید آزمایش بدهید تا ببینیم کدامتان برای پیوند مناسبترید، ولی ما هنوز اقدام نکردهایم." سرش را پایین میاندازد و ادامه میدهد: "نمیتوانیم، حتی اگر برای پیوند هم مناسب بودیم، مخارج عمل چه؟ نمیتوانیم، هزینه درمان خیلی زیاد است و میگویند شاید به 200 میلیون تومان هم برسد؛ خیلی سخت است که بچهام را در این وضع میبینم و نمیتوانم برایش کاری بکنم." سرپرستار بخش میگوید که تنها بچههای سرطانی در این بخش بستری نیستند، بلکه کودکان مبتلا به کمخونی یا کمبود پلاکت هم در اینجا تحت درمان قرار میگیرند. علیاصغر هم مانند بقیه بچههای این بخش موهایش ریخته. تنها هفت ماه دارد و از 41 روزگی متوجه شدهاند مبتلا به "نوروبلاستوم" است؛ از همان موقع برای درمان به بیمارستان آمدهاند و حالا پسرک معصوم دوره شیمیدرمانی را میگذراند. تا به حال سه مرحله از شیمیدرمانی را گذرانده و فعلا هم درمان ادامه دارد. "نوروبلاستوم" شایعترین تومور و سومین تومور شایع در کودکان است و 8 تا 10 درصد سرطانهای کودکان را شامل میشود. "علیاصغر" معصومانه چشمهایش را به ما دوخته است؛ آرام است، خیلی آرام. نمیدانم وقتی درد دارد، وقتی سرطان در رگهای کوچکش جولان میدهد، آن وقت هم اینگونه آرام است؟ "میلاد" هشت سال دارد و به "سارکوم یوئینگ" مبتلا است. مادرش میگوید: "چند ماه پیش یکهو و بدون هیچ سابقه قبلی تب کرد و حالت تهوع گرفت؛ البته مدتی بود که پاهایش درد میکرد، ولی فکر نمیکردیم موضوع اینقدر مهم باشد. بعد از اینکه آزمایش دادیم متوجه شدیم که میلاد سرطان دارد. بعد هم دورههای شیمیدرمانی آغاز شد. این بیماری نوعی تومور بدخیم اولیه استخوان است که در آن سلولهای مغز استخوانی دچار تغییراتی در هسته و کروموزوم سلولی شده و سرطانی میشوند. به نسبت "استئوسارکوم"، در گروه سنی پائینتری احتمال بروز دارد و برخلاف دیگر تومورهای استخوانی ممکن است با علائمی مانند تب و کاهش اشتها و وزن همراه باشد. مانند دیگر تومورهای بدخیم استخوانی، درد، شایعترین علامت اولیه آن است و معمولا ماهها پیش از تشخیص بیماری، درد آغاز میشود. شایعترین محل ایجاد آن در تنه استخوانهای ران و ساق پا است. "سارکوم یوئینگ" به خوبی به درمانهای کمکی مانند شیمی درمانی و پرتودرمانی پاسخ میدهد. برای درمان این بیماری از چند مرحله شیمیدرمانی استفاده میشود و بعد از کوچک شدن تومور با عمل جراحی، آن را از بدن بیمار خارج میکنند و البته بعد از عمل هم چند دوره شیمیدرمانی لازم است. در آخرین اتاق بخش کودکان سرطانی، مادری کنار تخت پسرش نشسته؛ اهل آبادان است و میگوید: "علی بچه اولم است و تنها سه سال دارد. تومور مغزی دارد و حتی به نخاعش هم رسیده و پیشرفتاش زیاد بوده؛ پزشکها میگویند دیر آمدهاید و غده خیلی بزرگ شده. علی تا حالا دو بار جراحی شده و چند بار هم شیمیدرمانی رفته. قرار است فعلا شیمیدرمانی کنند تا غدهاش کوچکتر شود و بعد با یک عمل دیگر تومور را خارج کنند. نگاه مادر پر از خستگی است؛ خسته از نگاه بیروح علی؛ خسته از لباس صورتی و گشاد بیمارستان. به او گفتهاند مشکل علی ارثی است؛ میگوید: "علی دنیای من است؛ همه دارایی من است؛ همه امیدم این است که عمل دوم موفق باشد و دیگر پسرم روی این تخت نخوابد. آرزو دارم به جای تخت بیمارستان، دست علی را بگیرم و او را به پارک ببرم؛ پسرم بازی کند و من او را نگاه کنم." "پارسا" روی تخت دیگری نشسته؛ تازه راه رفتن یاد گرفته؛ از سه ماهگی به "سارکوم یوئینگ" مبتلاست و تا حالا 15 بار شیمیدرمانی شده؛ پزشکها گفتهاند دو مرحله دیگر شیمیدرمانی لازم دارد و بعد از آن پارسا خوب میشود. مادرش با امیدواری میگوید: "عید امسال حتما قشنگتر است؛ پارسا هم میآید و مینشیند دور سفره هفتسین؛ کنار من و پدرش. عید امسال پارسا میخندد و بازی میکند." عید امسال پارسا به خانه میرود و میتواند دیگر نام سخت بیماریاش را فراموش کند؛ میتواند لباس صورتی بیمارستان را از تن درآورد و هر رنگی که دوست دارد بپوشد؛ میتواند موهایش را در آینه شانه کند، ولی یادمان نرود که علی و حسین و بقیه بچهها، عید امسال در بیمارستان هستند؛ با سین سرم و سرنگ و سارکوم. یادمان باشد که کنار تختهای کوچک بیمارستان شفا مادرانی صبح را به شب میرسانند و نفسهای کودک خود را میشمارند. گزارش از خبرنگار اجتماعی ایسنای خوزستان: طیبه رفیعی |