گروه بین الملل برهان/ غلامعلی سلیمانی؛ قطر کشوری کوچک و با جمعیتی اندک در ساحل جنوبی خلیج فارس و از اعضای «شورای همکاری خلیج فارس» است. این کشور از جمله کشورهایی است که در بین جغرافیدانها به کشورهای «ذره بینی» معروف هستند، اما نقش آفرینی آن در طول یک دههی اخیر، بسیار فراتر از موقعیت و اندازهی کوچک آن بوده است. کشور کوچک قطر تحت حاکمیت خاندان «آل ثانی» است که از نسل فردی به نام «ثانی بن محمد»، از قبیلهی «بنی تمیم» و از اهالی «نجد» عربستان هستند. این خاندان با حمایت انگلستان در قطر به حکومت رسیدند. قطر در سال ١٩٧١م. از زیر چتر انگلستان خارج شد و به استقلال رسید. از زمان حاکمیت «شیخ حمد»، قطر در عرصهی داخلی و منطقهای شاهد تحولات و پیشرفتهای مهمی شده است؛ وضعیت داخلی و جایگاه منطقهای این کشور مرحلهی نوینی را تجربه میکند. قطر در عرصهی منطقهای، در چند سال اخیر در پی ایفای نقشی جدی و متمایز نسبت به سایر کشورهای خلیج فارس برآمده و به عنوان میانجی در مناقشههای منطقهای ایفای نقش میکند. به راستی چرا قطر پاهای کوچکش را درکفشهای بزرگتر منطقه میکند؟
دو روی سکه قطر
بلند پروازیهای حکومت قطر سبب گردید تا این حکومت از سالها قبل به فکر راه اندازی شبکهای ماهوارهای به نام «الجزیره» برآید تا بر افکار عمومی جهان عرب نفوذ کند و افزون بر روشنفکران عرب، تودههای عرب را تحت تأثیر برنامههای پربیننده و جذاب خود قرار دهد. امیر قطر سال 1996م. با پرداخت 150 میلیون دلار، بیشتر کارکنان عرب رادیو «بی.بی.سی» را برای راه اندازی شبکهی الجزیره جذب کرد، شبکهای که با در پیش گرفتن سیاستی هوشمند، اعتماد بینندگان عرب را کسب کرده است. بینندگان عرب در آن زمان گرفتار رسانههای دولتی غیرمستقل کشورهای خود بودند.
مخالفت ظاهری «واشنگتن» و «تلآویو» با شبکهی الجزیره، هدف قرار دادن دفاتر این شبکه در مناطق مختلف، شهادت چند کارمند آن، پوشش خبری جنگ افغانستان و رسوا کردن فساد سران عرب باعث افزایش اعتبار این رسانهی قطری شده است. رسانهای که برای رسیدن به چنین هدفی تلاش میکرد و این هدفش هم اکنون محقق شده است، چرا که به رقیب «سی.ان.ان» و «بی.بی.سی» تبدیل شده و تأثیرگذارتر از آنها نیز است. طبق اسناد «ویکی لیکس» دولت قطر، الجزیره را به ابزار فشار و سلاحی برای اجرای سیاستهای خاص خود تبدیل کرده است.در عرصهی سیاست خارجی، «دوحه» افزون بر این که سعی کرده شیخوخیت عربستان را در منطقه و شورای همکاری خلیج فارس به چالش بکشاند، در پارهای از مواقع در مقابل فزون طلبیهای «ریاض» ایستاده است. از جمله میتوان به انتخاب دبیر کل شورای همکاری خلیج فارس اشاره کرد که قطر بر انتخاب آقای «العطیه» اصرار داشت و ریاض شخص دیگری را در نظر گرفته بود. بالاخره قطر با تهدید به خروج از اجلاس، موفق شد تا حرف خود را بر کرسی بنشاند و عربستان را وادار کند از موضع خود عقب نشینی کند.
قطر در رابطه با دیگر کشورهای منطقه نیز خود را از قید محدودیتها رها کرده و با هر کدام به نوعی ارتباط برقرار نموده است. مهمترین آنها ارتباط با اسراییل بود. به خاطر جلوگیری از بدنامی در رابطهی مستقیم سیاسی، دو طرف توافق کردند در قالب مبادلههای تجاری در پایتختهای یکدیگر دفتر فعالیتهای تجاری و بازرگانی افتتاح نمایند. اسراییل و قطر تحت این نام فریبنده رابطه برقرار نمودند. سفرهای برخی از مقامهای دو کشور به پایتختهای یکدیگر هر از گاهی در رسانهها منعکس میشود. همچنین دوحه ارتباط حسنه با تهران را از نظر دور نداشته است. از آن جایی که ریاض به انتخاب آقای «هاشمی رفسنجانی» به عنوان رییس جمهور ایران در سال 1384 علاقه نشان میداد، بعد از انتخاب آقای «احمدی نژاد» به ریاست جمهوری ایران در این سال، فرصتی برای دوحه فراهم شد تا به دولت آقای احمدی نژاد نیز نزدیک شود تا جایی که برای نخستین بار از رییس جمهور ایران دعوت کرد تا در اجلاس سران شورای همکاری خلیج فارس که در دوحه تشکیل شد به عنوان میهمان شرکت نماید.
دستگاه دیپلماسی قطر به خاطر برخورداری از ثروت فراوان و همچنین استفادهی مناسب از رسانهی قدرتمند الجزیره، در بسیاری از مناقشات منطقهای و بین عربی فعالانه ورود میکند و با تشکیل اجلاسهایی دوجانبه یا چندجانبه به ارایهی پیشنهادهایی برای حل بحرانها میپردازد. از این رو قطر در نقش یک میانجی عرض اندام مینماید و به اصطلاح پاهای کوچکش را در کفشهای بزرگتر منطقه میکند.
با توجه به این که اسراییل سرزمین فلسطین را اشغال کرده و با وجود کمی مساحت خود با کمک 3 عامل «پول، رسانه و تکیه به قدرت نظامی آمریکا» به قدرتی مهم تبدیل شده است. قطر با پیاده کردن همان الگوی اسراییلی، به چاقوی برندهای تبدیل شده است؛ چرا که درآمدهای گازی و سرمایهگذاریهای کلان آمریکا در قطر اموال هنگفتی را به جیب سران این کشور کوچک ریخته است. دربارهی عامل «تکیهی قطر به قدرت نظامی آمریکا» نیز باید گفت که «پایگاه السیلیه» قطر بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه است؛ و فرودگاه «العیدید» قطر که در چند کیلومتری کاخ امیر این کشور واقع است، دیگر پایگاه نظامی آمریکا است. حال این سؤال مطرح است آمریکا چرا قطر را برای اجرای راهبردهای خود انتخاب کرده است؟
1) ناتوانی عربستان در اجرای راهبرد آمریکا، به دلایلی مانند: «روابط عربستان با آمریکا، دیدگاه منفی عربستان و وهابیت به انقلابهای عربی و تردید ملل عرب به فعالیتهای عربستان به علت ارتباط این فعالیتها با طرحهای ضد مردمی آمریکا در منطقهی عربی»؛
2) نبود ذهنیت منفی از قطر در افکار ملل عرب، بر خلاف عربستان؛
3) بلند پروازی سران قطر پس از کودتای امیر کنونی این کشور برضد پدرش، برای ایفای نقش مؤثر منطقهای و بین المللی، به علل شخصی و بین المللی و برای رهایی از سلطهی عربستان؛
۴) نبود روابط رسمی میان قطر و اسراییل؛ درست است که قطر، اسراییل را به رسمیت نشناخته است ولی در عمل اسراییل را به رسمیت میشناسد، زیرا دفتر حافظ منافع اسراییل در دوحه مستقر است و به اذعان مسوولان اسراییلی، روابط قطر و اسراییل فراتر از روابط دیپلماتیک است.
در نهایت باید گفت که با توجه به حمایتهای آمریکا، سیاست کنونی قطر بر دو هدف اصلی متمرکز میباشد که دوحه مدتها است آن را محور قرار داده است؛ نخست: معرفی خود به عنوان بازیگر مهم در صحنهی بین المللی با وجود مساحت کم جغرافیایی آن و دوم: عرض اندام در برابر همسایگان قدرتمندی چون عربستان و ایران و حمایت از حاکمیت ملی و ثروتهای طبیعی به ویژه منابع گازی خود.
نقش قطر در تحولات جهان عرب
قطریها نه تنها از شبکهی الجزیره استفاده کردند، بلکه در سال 2006م. مرکزی تحت عنوان «آکادمی تغییر» در انگلیس تأسیس گردید که مأموریت آن آزادسازی ملتهای عرب و کمک به آنها برای ایجاد تغییر از راه آموزش کادرها و فعالان سیاسی و تقویت نهادهای مدنی است و این یکی از ابزارهای دولت قطر برای ایجاد ناآرامی و براندازی رژیمهای عربی میباشد. این آکادمی شعبهای نیز در قطر دارد که بسیاری از فعالان سیاسی کشورهای عربی از سال 2009م. تا کنون به صورت چراغ خاموش در آن آموزش میبینند. این آکادمی فعالیتهای خود را در سه گروه انقلاب افکار و اندیشهها، ابزارهای تغییر و انقلاب طرحها سازماندهی کرده و کیفیت برگزاری تظاهرات و مدیریت اعتراضهای مردمی را طی نوشتارهای مختلف آموزش میدهد. همچنین از اینترنت و یوتیوب در جهت آموزش کادرهای جوان استفاده میکند. این آکادمی را یک انگلیسی مصری تبار به نام «هشام مرسی» که داماد «شیخ یوسف قرضاوی» عالم مصری مقیم قطر میباشد، اداره میکند، هرچند که اقدامهای عملی دولت قطر در چند کشور ناآرام عرب از جمله لیبی، یمن، سوریه، مصر و... کاملاً مشهود است.
لیبی، نقطهی آغاز تکاپوی قطر برای عرض اندام
دولت قطر از آغاز شروع اعتراضها در لیبی ضمن برقراری ارتباط با مخالفان «قذافی» در منطقهی آزاده شدهی«بنغازی» حضور یافت و با امضای یک توافقنامه با شورای انتقالی برای بازاریابی در صدور نفت خام لیبی به نفع انقلابیون اقدام نمود و جزو اولین کشورهایی بود که تشکیلات سیاسی مخالفان قذافی را به عنوان دولت قانونی آن کشور به رسمیت شناخت. همچنین قطر اولین کشور عربی بود که در اجرای قطعنامهی 1973م. شورای امنیت به صورت نمادین تعدادی از هواپیماهای خود را برای شرکت در اجرای برنامهی منطقهی پرواز ممنوع در اختیار نیروهای ناتو قرار داد. حتی آن زمان قطر که مقر شبکهی تلویزیونی الجزیره است، کوشید با ایجاد یک شبکهی خبری برای انقلابیون لیبی با استفاده از ماهوارهی فرانسوی، در تب و تاب انقلاب مردمی این کشور، به مقابله با رسانههای رسمی آن برآید. تلاش قطر در این خصوص موجب شد «ژرار لونگه»، وزیر دفاع فرانسه از قطر به عنوان صاحب نقشی مهم، در قبال لیبی یاد کرده و گفت: «این نخستین باری است که این سطح از تفاهم بین اروپا و جهان عرب برقرار شده است.»
قطر از اولین کشورهایی بود که تشکیلات سیاسی مخالفان قذافی را به عنوان دولت قانونی آن کشور به رسمیت شناخت؛ حتی کوشید با ایجاد یک شبکهی خبری برای انقلابیون لیبی با استفاده از ماهوارهی فرانسوی، در تب و تاب انقلاب مردمی این کشور، به مقابله با رسانههای رسمی آن برآید.
در واقع تلاش قطر برای باز کردن پای ناتو به لیبی هدفی جز، ارضای حس قدرت طلبی و خوش خدمتی به اروپا و آمریکا نبود و این امر به تدریج اتفاق میافتد. نارضایتی مردم لیبی از نقش آفرینی قطر در کشورشان از اظهارنظر مسوولان لیبیایی همچون «عبدالرحمن شلقم» نمایندهی لیبی در سازمان ملل متحد قابل لمس است. شلقم با انتقاد از نقش قطر در لیبی گفته بود: «قذافی دچار جنون قدرت بود و قطر هم اکنون در مسیر قذافی حرکت میکند.» همچنین قطر به علت تشکیل احزاب وابسته به خود در لیبی متهم به دخالت در امور داخلی این کشور است.
براندازی نظام حاکم سوریه
نظام سوریه مانعی بزرگ بر سر راه نقشههای صهیونیستی ـ آمریکایی و حامی سرسخت مقاومت لبنان و فلسطین محسوب میشود و در این راه کمکهای زیادی به محور مقاومت کرده است. شبکهی الجزیره به نحوی ملالآور تحولات سوریه را بزرگ جلوه میدهد که این امر اعتبار 10 سال گذشتهی این شبکهی قطری را زیر سؤال برده است؛ زیرا در این شبکه بیشتر گزارشها، اخبار و تصاویر مربوط به سوریه نادرست است و با کمک ابزار و تکنیکهای رسانهای به شکل اغراق آمیز و گسترده نشان داده میشود که صحنهی جنگ را به اذهان بیننده متبادر میکند. هم اکنون که سلاح الجزیره کُند شده است، قطر میخواهد همان نقشهای را که در قبال لیبی اجرا کرد، در سوریه نیز عملی کند؛ قطر تلاش میکند این بار پای ناتو و آمریکا را به سوریه باز کند.
قطر با پشتیبانی اتحادیهی عرب، از شورای امنیت سازمان ملل متحد خواسته است که طرح اتحادیهی عرب را که ساخته و پرداختهی خودش است، در دستور کارش بگنجاند. منابع دیپلماتیک اروپایی از رایزنی گستردهی قطر با این کشورها برای طرح پروندهی سوریه در شورای امنیت پرده برداشتند. پیش از این نیز «آلن ژوپه»، وزیر امور خارجهی فرانسه با بیان این موضوع تأکید کرده بود که قطریها به پاریس فشار میآورند تا پروندهی سوریه هر چه سریعتر به شورای امنیت رفته و طرح حمله به آن کشور از سوی ناتو مطرح شود و در این مسیر قطر حاضر است تمامی هزینههای جنگ احتمالی را هم پرداخت کند. بسیاری از مطبوعات جهان از جمله، مطبوعات اسراییلی، نوشتهاند که قطر میخواهد گروههای مسلح لیبیایی را که توسط نظامیان قطری آموزش دیدهاند، از راه ترکیه به سوریه بفرستد تا در کنار انقلابیون سوری بجنگند.
قطر آدرس جدید طالبان
مسألهی مهم دیگر این است که بر خلاف تصور غالب، نقش آفرینی قطر محدود به منطقهی عربی نمیشود. چرا که قطر دفتر نمایندگی طالبان در دوحه را باز کرده است و آمریکا از گشایش چنین دفتری استقبال کرده است. در حالی که دولت افغانستان در اعتراض به این اقدام قطر، سفیر خود در دوحه را فرا خواند. غرب از دو سال پیش به این سو پس از اصرار و تأکید دولت افغانستان مبنی بر وارد مذاکره شدن با طالبان به عنوان راه حلی افغانی برای حل مشکلات موجود بر سر راه صلح در افغانستان، تن به پذیرش مذاکره داد و گروههای درگیر با دولت مرکزی در افغانستان که در یک دستهبندی کلی و غیر تخصصی از آنان با عنوان طالبان یاد میشود پس از این تصمیم کاخ سفید، دچار انشقاق عملی و تئوری گردیدند. تا آن جایی که سخن از گروهی نوظهور در بین طالبان موسوم به طالبان میانهرو به میدان آمد و این ادبیات در عرصهی امنیتی خود به خود بیانگر نوعی شکاف و دستهبندی بین گروههای تروریستی در افغانستان محسوب شده و بازگو کنندهی طیفی است که دارای تفکرات تعدیل یافته در ایدئولوژی و عملکرد بوده و شاید در بدبینانهترین حالت در کنار راههای نظامی و مبارزههای نامنظم نیم نگاهی نیز به مذاکره برای برآورده شدن حداقلهای خود داشته باشند.
نقطهی اوج همگرایی طالبان در خصوص مذاکره پس از کشته شدن «بنلادن» رونمایی شد. طالبان که خود را پس از بنلادن در تنگنای اقتصادی، استراتژیک و امنیتی میدید، سعی کرد به طور همزمان با رخ کشیدن توانمندی نظامی، ترور شخصیتها و حمله به نقاط حساس نظامی، میزان تلفات نظامیان را نسبت به غیر نظامیان افزایش دهد تا به این طریق به تعارض خود با دولت افغانستان و نیروهای خارجی رسمیت بیشتری بخشد و از خود چهرهای دارای قدرت اطلاعاتی و هدفمندی نظامی به نمایش گذاشته و با پیش گرفتن سیاست قبول مذاکره به بُعد نظامیخود، توانایی سیاسی و دیپلماسی نیز بیفزاید. البته تمام این حرکات و رفتارها به روشنی و وضوح صورت نمیپذیرد و طالبان در مواضع رسمی خود که عموماً توسط سخنگوی خود اعلام میدارند، سعی در کم رنگ جلوه دادن اهمیت مذاکره را دارند اما در عمل تمام نشانهها به نفع موافقان مذاکره است و گامها، سمت و سویی غیر از مذاکره ندارند. حال در این بین برای تدارک رسیدن به این مذاکرهها باید مقدماتی فراهم گردد و اولین گام حذف مذاکره کنندگان احتمالی از لیست سیاه آمریکایی بود و سپس با محور قرار دادن «ملا ضعیف» سفیر طالبان در پاکستان به عنوان یکی ارکان مذاکره و نامگذاری گروه دیگر از طالبان با عنوان «طالبان پاکستان» انشقاقی دیگر نیز در بین شاخههای تندروتر طالبان ایجاد کند.
اما لازمهی این رایزنیها و آغاز مذاکرههای رسمی تغییر آدرس طالبان دو چیز است، نخست: تا امکان هرچه بیشتر تبدیل طالبان از یک گروه چریکی تندرو به یک گروه سیاسی فراهم گردد، فکر ایجاد دفتر سیاسی برای طالبان را باید از تفکرات نمایندهی پیشین آمریکا در افغانستان بر شمرد. «هالبروک» از بنیانگذاران این تفکر بر این باور بود که کشاندن ارکان طالبان از سنگر و بیابانهای افغانستان به پشت میز یک دفتر کار نه تنها روحیهی آنان را از رهبریگری نظامی به رهبران سیاسی تبدیل میکند، بلکه آنها را عافیت طلبتر و منعطفتر میسازد و دوم: دور کردن سران سیاسی طالبان از پاکستان و تغییر محل آنها.
دخالت قطر در امور داخلی مصر
خطرناکترین نقشهی آمریکا که قطر مجدانه در پی اجرای آن است، دخالت قطر در امور داخلی مصر است. قطر پس از آمریکا و عربستان سومین کشور دخالت کننده در امور داخلی مصر است. قطر سرمایههای زیادی را با عناوین مختلف همچون تشکیل احزاب، هزینه میکند که این امر باعث نارضایتی بسیاری از مصریها شده است چرا که مصریها معتقدند حاتم بخشیهای امیر قطر، دخالت آشکار در امور داخلی مصر و توهین به این کشور است.
قطر پس از آمریکا و عربستان سومین کشور دخالت کننده در امور داخلی مصر است. قطر سرمایههای زیادی را با عناوین مختلف همچون تشکیل احزاب، هزینه میکند که این امر باعث نارضایتی بسیاری از مصریها شده است
حمایت از سلفیها، دیپلماسی جدید قطر
افتتاح مسجد بزرگ «عبدالوهاب» که بالغ بر 175 هزار متر مربع وسعت دارد و به دنبال آن سخنرانی امیر قطر دربارهی آن، در حقیقت اعلام این موضع دوحه به سلفیون است که وهابیها میتوانند بر روی این کشور حساب باز کنند به خصوص که قطر سابقهی چند دههای در حمایت از وهابیون، سلفیها و اخوان المسلمین داشته است. مسجد عبدالوهاب همزمان با سالروز ملی تأسیس قطر افتتاح شد و امیر قطر به جای آن که نام پدر خود را به عنوان بنیانگذار این کشور بر روی آن بگذارد، نام امام وهابیون را بر آن نهاده است.
این اقدام قطر دو پیام روشن دارد، یکی این که پس از پیروزی سلفیها در انتخابات اخیر مصر، قطر نیز همانند بسیاری از کشورهای دیگر به قدرت نفوذ وهابیها و سلفیها در جامعهی عربی پی برده است و دیگر این که قصد دارد به اخوانیها نیز این پیام را برساند که بدیلی به جای آنها هم وجود دارد. کسانی که به این دیدگاه اعتقاد دارند دربارهی دلایل دادن چنین پیامی از سوی قطر به اخوانیها در حالی که دوحه روابط خوبی با آنها دارد، میگویند: «دوحه در قانع ساختن اخوانیها برای وحدت با سلفیها به ویژه در انتخابات اخیر مصر شکست خورده است. قطر از اخوانیها میخواست چنین اتحادی را با سلفیها داشته باشند تا بتوانند قطب اصلی جریانهای سیاسی در کشورهایی که میزبان بهار عربی بودهاند، شوند ولی تا کنون در این کار شکست خوردهاست. از این رو از اخوانیها دلخور است و بدین ترتیب میخواهد به نوعی به آنها هشدار دهد.»
رقابت با عربستان
یکی از مسایل مهمی که قطر در منطقه به دنبال آن است، تضعیف جایگاه عربستان در منطقه میباشد که در این راستا از یکسو با تأسیس بزرگترین مسجد دولت قطر و نامگذاری آن به نام «محمدبن عبدالوهاب»، بنیانگذار فرقهی وهابیت، در واقع تلاشی است تا عربستان سعودی جایگاه خود را به عنوان مرکز وهابیت در جهان از دست بدهد. از سوی دیگر تجزیهی عربستان را در سر میپروراند. بر این اساس «شیخ حمد بن جاسم الثانی» نخست وزیر قطر در فایلی صوتی که هفتهی گذشته در اینترنت منتشر شد، گفته است پادشاهی سعودی به زودی به دست قطر سرنگون میشود که بر پایهی این طرح، نیروهای قطری شهر «قطیف» در استان «الشرقیه»ی عربستان را اشغال خواهند کرد و رژیم آلسعود از هم خواهد پاشید.
نتیجه
در ورای آنچه که بازگو شد به نظر میرسد قطر دارای مأموریت از سوی آمریکا، اسراییل و غرب در جهان عرب و منطقه است. این مأموریت روی دیگر سکهی قطر است که همواره پنهان میماند و مخفی نگاه داشته میشود و همین روی سکه، این کشور کوچک و ثروتمند را به کشوری خطرناک در منطقه تبدیل میکند. قطر به خاطر پتانسیلهایی که داراست و همچنین حمایتهای آشکار و پنهانی که از سوی آمریکا، غرب و اسراییل از این کشور به عمل میآید، به کشوری تأثیرگذار بر معادلههای منطقه تبدیل شده و اوضاع را براساس حمایت و هدایت واشنگتن و تلآویو کنترل و هدایت مینماید. حتی بسیاری از تحلیلگران سیاسی نیز معتقدند که فعالیتهای خطرناک قطر برای اجرای استراتژی آمریکا و ایفای نقش دستکش برای مشت آهنین آمریکا با امکانات محدود قطر همخوانی ندارد؛ ولی قطر برای انجام فعالیتهای خود با کمک آمریکا و رژیم صهیونیستی، نقشهی «پیاده کردن الگوی اسراییلی» در کشور کوچک خود را عملی کرد.
قطر به یُمن برخورداری از منابع غنی نفت و به خصوص گاز، از ثروتی سرشار برخوردار میباشد. این منابع غنی طبیعی و حمایت غرب و آمریکا در کنار قدرت رسانهای این کشور، تحرک زیادی برای این کشور در عرصهی خارجی فراهم کرده و قطر را به یکی از بازیگران مؤثر در منطقهی خاورمیانه تبدیل کرده است. موفقیتهای قطر در سایهی دلارهای نفتی و حمایت غرب در منطقه و حتی در سطح جهانی از جمله کسب اولین میزبان جام جهانی فوتبال در یک کشور عربی و تلاش برای کسب میزبانی المپیک در سال 2020م. سبب شده است تا حکومت این کشور از یک سو از این توانایی، برای جلوگیری از بروز نارضایتی در میان شهروندان قطری و از دیگر سو برای هژمونی حکومت قطر بر جهان عرب استفاده نماید.
اما واقعیت این است که قطر دارای مؤلفههای واقعی قدرت نیست و میکوشد با تکیه بر منابع مالی خود حاصل از فروش منابع طبیعی و قدرت سیاسی و نظامی غرب، خود را بازیگری مؤثر بشناساند، تجربهای که در هیچ یک از کشورهای مسلمان با موفقیت روبهرو نبوده است و سقوط دیکتاتورهای منطقه از رژیم پهلوی در ایران تا دیکتاتورهای مصر، لیبی و تونس مؤید این ادعاست.(*)
*غلامعلی سلیمانی؛ کارشناس مسایل بینالملل/انتهای متن/