سرویس جهان مشرق - پایگاه مرکز مطالعاتی شبکه الجزیره در مقاله ای نوشت که بحران کنونی بین عربستان سعودی و متحدانش با قطر به احتمال فراوان آخرین بحران موجود در زنجیره مناسبات سخت عربستان با همسایههای کوچک حاشیه خلیج فارس نیست. بحران کنونی با قطر به صورت ناگهانی در روز ۲۳ می ۲۰۱۷ آغاز شد و به سرعت روند رو به رشدی را طی کرد تا اینکه نهایتاً انفجار کنونی اوضاع نشان میدهد که احتمالاً پایانی برای این مناسبات سخت وجود ندارد، گرچه این اتفاق ادامه سیاست خارجی قدیمی عربستان است که به شکلی منفی تر به ویژه بعد از تغییرات رهبری جدید در عربستان سعودی و روی کار آمدن شاهزاده کمسن و سال عربستان در پست ولایت عهدی عربستان خود را بیش از پیش نشان داده است.
این گزارش به بررسی زیرساختهای سیاست خارجی عربستان و مبانی آن پرداخته که باعث میشود این کشور مواضع این چنینی در قبال همسایگان خود اتخاذ کند. مواضع برتریطلبانه که باعث میشود اختلافات مکرر و معضل های مزمن در مناسبات عربستان سعودی با کشورهای حاشیه خلیج فارس به صورت کلی به وجود آید و بحران کنونی با قطر نیز تنها یکی از نمودهای سیاسی کشمکشهای عادی و تنش های تاریخی در این مناسبات است.
زیرساختهای سیاسی عربستان با کشورهای حاشیه خلیج فارس
هر سیاست منطقهای، مبتنی بر زیرساختها و مسلماتی است که مناسبات خارجی دولت ها را شکل میدهد. از این منظر باید زیرساختهای مناسبات عربستان سعودی با کشورهای همسایه از جمله دولتهای حاشیه خلیج فارس را بررسی کرد، سیاستهایی که زیرساختهای آن به عنوان چارچوب فراگیر ترسیم شاخصهای مناسبات عربستان با این دولت ها مورد پذیرش ریاض است.
برای رسیدن به این هدف باید پا را از گفتمان رسمی که عربستان سعودی بر اساس آن خود را به عنوان یکی از دولتهای مشتاق به همکاری کشورهای خلیج فارس و تبدیل کردن این همکاری به اتحاد واقعی نشان می دهد، فراتر بگذاریم. البته این طرحی بود که ملک عبدالله آن را ارائه کرده بود، اما موفقیتآمیز نبود. عربستان سعودی همچنان اصرار دارد که نقش مکمل را در بین دولتهای ششگانه تأسیس کننده شورای همکاری خلیج فارس که در سال ۱۹۸۱ تأسیس شده ، ایفا کند.
توجه به اتفاقات تاریخی زمانهایی از همراهی و همگرایی و لحظاتی از کشمکش و برخورد را در میان این کشورها نشان میدهد . بر این اساس میتوان بدون توجه به سیاست ظاهر سازی شده رسمی عربستان، به برخی مبانی و مفاهیم واقعی در مناسبات عربستان با دولتهای خلیج فارس دست پیدا کرد. در این بررسی به شش مولفه می رسیم که در سیاستهای عمومی عربستان در قبال کشورهای حاشیه خلیج فارس خود را نشان میدهد:
۱-اهمیت نماد دینی عربستان: دولت سعودی معتقد است که وجود حرمین شریفین در مکه و مدینه در داخل مرزهای این کشور و سلطه دولت عربستان بر آن ها به عنوان خادم الحرمین برگ برنده مهمی در نحوه تعامل با دولتهای دیگر در حاشیه خلیج فارس و حتی سایر دولتهای جهان است. جغرافیای مقدسی که عربستان سعودی برای خود ایجاد کرده، باعث شده این کشور خود را رهبر دنیای کوچکی در اطراف شبه جزیره عربستان و رهبر جهان عرب و اسلام بداند. سعودی ها فراتر از اینها خود را به عنوان یک رهبر جهانی به شمار می آورند و معتقدند که غرب و دیگر کشورها باید به عنوان رهبر اول جهان اسلام آن را به رسمیت بشناسند.
در همین راستا مقامات سعودی از لقب خادمالحرمین سوءاستفاده میکنند تا خود را به عنوان مهمترین کشور دنیا از جنبه دینی معرفی کنند و دولتهای دیگر را مجبور کنند تا به این نکته اذعان داشته باشد که عربستان از جنبه اهمیت سیاسی نیز در رتبه اول قرار دارد. در اینجا رویکرد انتقالی از نماد دینی به نماد سیاسی را می بینیم که مبتنی بر تغییرات و منافع رقابتی و معامله های سعودی ها است. بازی با برگه مقدس مآبی در درگیریهای سیاسی را شاید بتوان برگه ای موفقیتآمیز توصیف کرد ، اما سیاست خارجی عربستان سعودی به نحوی است که از دیگران انتظار تعامل با خود به عنوان یک سیاست دیکته شده را دارد و بقیه باید قیمومیت دینی و سیاسی این کشور را نیز بپذیرند. این رویکرد باعث ایجاد تقابل بین تقدس و سیاست می شود و ممکن است نتایج منفی در مناسبات سیاست خارجی عربستان داشته باشد، چرا که مبتنی بر این فرضیه است که دولتهای اسلامی باید در برابر اراده سیاسی عربستان سر خم کنند.
۲- الگوی اصالت ریشه ای: عربستان سعودی خود را قلب دنیای عرب از لحاظ تمدن و فرهنگ میداند و معتقد است که تمامی قبایل عرب به ویژه قبایلی که در خلیج فارس حضور دارند، ریشههایی دارند که به عمق عربستان میرسد. این فهم موهوم از ریشه های عربی باعث ایجاد نوعی احساس برتریطلبانه می شود، به گونهای که سعودیها خود را در موقعیت اصل می دانند و دیگران را فرع بر خود قلمداد می کنند. این رویکرد باعث شده مناسبات منطقهای عربستان با همسایگان خود در لحظات مشخصی دچار تنش شود. این موضوع زمانی روشنتر میشود که خاندان آل الشیخ که خانواده مرتبط با وهابیت سعودی هستند، در بیانیه ای ارتباطات قبیله ای بین خود و حکام قطر را منکر شدند. این بیانیه نشان دهنده مواضع سعودی ها و آمادگی آنها برای وارد کردن درگیری های ریشه ای و اصل و نسب قبیله ای در مناقشات سیاسی است که این روند باعث افزایش اختلافات قدیمی می شود و تعامل با این بحران بر اساس رویکرد درست و عقلانیت سیاسی را از بین میبرد.
سوءاستفاده از گفتمان عمق قبیله ای و استفاده از آن به عنوان سلاحی بر ضد تمامی مخالفان و کسانی که با آل سعود اختلاف نظر دارند، مفهوم داخلی دیدگاه های سعودی ها در نحوه تعامل و مناسبات خارجی با همسایگان خلیجی است.
۳- مرکزیت جغرافیایی: عربستان سعودی خود را نه تنها بزرگترین دولت شبه جزیره، بلکه در تمامی جهان عرب معرفی میکند و مرزهای خود را از اردن تا عراق در شمال یا یمن در جنوب می داند. براساس این حجم جغرافیایی که عربستان برای خود قایل است، خود را مرکز و محور اساسی منطقه میداند که دولتهای دیگر از جمله دولتهای کوچک حاشیه خلیج فارس که مساحت کمی دارند و در مقایسه با عربستان از جمعیت کمتری برخوردار هستند نیز باید به آن احترام بگذارند. این احساس به صورت ویژه در گفتمان مقامات سابق عربستان در نحوه صحبت از بحران با قطر قابل ملاحظه است. بر همین اساس بود که ترکی الفیصل مدیر سابق سرویسهای جاسوسی عربستان مدعی شد که قطر یک دولت نیست، بلکه خانواده متشکل از ۳۰۰ هزار نفر است. این ، دیدگاه مقامات سعودی در قبال شهروندان دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس و جغرافیای آنها است و از این مبنا است که میتوان خاستگاه سیاستهای عربستان در تعامل با دولتهای حاشیه خلیج فارس را شناخت.
۴- ثروت اقتصادی: اقتصاد عربستان بر اساس منابع نفتی و حجم بازار و قدرت خریدی که دارد ، بزرگترین اقتصاد عربی و خلیجی به شمار میرود. با این وجود رژیم آل سعود تکامل اقتصاد خود با اقتصاد کشورهای حاشیه خلیج را جز در صورتی که آنها تحت کنترل و سیطره آنها باشند، مهم ارزیابی نمیکند و تنها از منظر منافع ویژه خود به این موضوع نگاه میکند. تکامل اقتصادی از دیدگاه ریاض مردود است و دولتهای دیگر باید وابستگی اقتصادی به تصمیمات سعودی ها را بپذیرند. نتایج این سیاست از سال ۲۰۱۴ قابل مشاهده است ، یعنی هنگامی که عربستان سعودی اصرار داشت که در پی افت شدید قیمت نفت، حجم تولید خود را پایین نیاورد تا بتواند سهمیه خود در بازار را حفظ کند و هرگز اهمیتی به پیامدهای این تصمیم بر اقتصاد کشورهای همسایه خود در خلیج فارس نمی داد.
در همین راستا هنگامی که رژیم آل سعود پیشنهاد ایجاد سامانه ارز متحد خلیج فارس را مانند یورو در اروپا مطرح کرد ، اصرار داشت که ریاض پایتخت عربستان به عنوان مرکز بانک خلیج فارس مورد پذیرش قرار گیرد، اما امارات در آن زمان این موضوع را رد کرد و این اختلاف باعث کنار گذاشتن کامل این پرونده شد.
۵- آرمانگرایی های نظامی: عربستان سعودی در ابعاد نظامی خود را قلب نظامی کشورهای خلیج فارس میداند و معتقد است که تمامی ابتکارهای همکاری نظامی و امنیتی باید به گونهای باشد که ریاض را در مرکزیت و فرماندهی خود بپذیرد. ریاض تنها در شرایطی ایجاد سامانه نظامی مشترک را میپذیرد که خودش فرماندهی آن را برعهده داشته باشد. این اعتقاد از آنجا ناشی میشود که عربستان سعودی ارتش خود را بزرگترین ارتش در سطح خلیج فارس میداند و هزینه های نجومی خود برای نوسازی صنایع نظامی وارداتی را نیز بزرگترین رقم در میان کشورهای جهان و حاشیه خلیج فارس می داند.
این رویکرد عربستان همچنین در همکاریهای نظامی سپر جزیره و در توافقنامههای امنیتی و ائتلافهای نظامی منطقهای بعد از تأسیس شورای همکاری خلیج فارس نیز قابل مشاهده است. ریاض سیستم های نظامی مشترک را تنها در صورتی میپذیرد که تحت حاکمیت این کشور باشد. نمونه این الگوی رفتاری را در مورد یمن میتوان مشاهده کرد که در این چارچوب تلاش کرد ائتلافی نظام از کشورهای خلیج فارس و سایر کشورهای عربی و اسلامی دست و پا کرده و از سال ۲۰۱۵ تاکنون حمله ای را بر ضد این کشور ترتیب دهد.
۶- رهبری منطقه: رژیم آل سعود خود را محور اساسی گفتوگو با تمامی قدرت های جهانی به نیابت از دولتهای کوچک حاشیه خلیج فارس میداند. این اعتقاد را میتوان به وضوح از طریق مناسبات عربستان با آمریکا به ویژه در ابعاد خلیجی و عربی مشاهده کرد. ریاض نمیتواند این موضوع را بپذیرد که مناسبات مستقل از چارچوب مورد ترسیم این کشور در میان کشورهای خلیج فارس و آمریکا وجود داشته باشد و دولتهای خلیجی که به دنبال ایجاد خطوط تماس مستقیم با آمریکا بدون اجازه عربستان سعودی باشند ، باید تقابل با عربستان را بپذیرند. به عنوان مثال پادشاهی عمان که نقش زمینه سازی در ایجاد تماس بین ایران و آمریکا را داشت که در نهایت منجر به امضای توافقنامه هستهای در دوران باراک اوباما رئیسجمهور گذشته آمریکا شدند، مورد خشم ریاض قرار گرفت. چرا که سیاست گفتوگو و نه تقابل با ایران را در پیش گرفت و زمینهساز مناسبات دوستانه مستقل خود با آمریکا شد که عربستان آن را مخالف با رویکردهای خود در تعامل با آمریکا و ایران می دانست.
ذوب کویت و بحرین در مبانی سیاسی عربستان
مبانی سیاسی که عربستان سعودی در پیش گرفته بود در برخی مواقع موفق شد کنترل و تسلط این کشور در تصمیم سازی برخی کشورهای خلیج فارس را به دنبال داشته باشد. مصیبتهای داخلی این کشورها در موارد مختلف و ضعف داخلی و منطقهای از جمله عوامل موفقیت این سیاستها بود. در این زمینه میتوان به دو مورد کویت بعد از اشغال عراق و بحران خلیج فارس در سال ۱۹۹۰ و بحرین بعد از آغاز انتفاضه مردمی در پی تحولات سال ۲۰۱۱ اشاره کرد.
در مورد کویت، ریاض موفقیت شد محدودیتهایی را در مناسبات خارجی این کشور ایجاد کند، این اتفاق در نتیجه بدهی های سیاسی کویت صورت گرفت که در پی اشغالگری و تجاوز عراق به این کشور و تکیه آن بر عربستان افزایش پیدا کرده بود. با این وجود کویت در برخی موارد نظیر میدان نفتی الخفجی و اتخاذ سیاست خارجی جداگانه به ویژه در زمینه تعامل با ایران موفق شد از زیر یوغ عربستان خارج شود. به همین علت بود که کویت با وجود قطع مناسبات عربستان با تهران در سال ۲۰۱۶، سطح نمایندگی دیپلماتیک خود با تهران را حفظ کرد و سیاست تقریباً مستقل در قبال عراق و همگرایی با این کشور را در پیش گرفت.
کویت با این وجود با گذشت بیش از دو دهه از تجاوز عراق همچنان دیپلماسی سازش و عدم تحریک ریاض را در دستور کار خود قرار داده و سعی دارد خود را از ریاض دور نگه دارد. میانجیگری کویت برای حل بحران قطر نیز بر این اساس است که این کشور سعی میکند نقطه اتصال عربستان و همسایگان خود باشد تا خود را از افتادن در دو راهی تسلیم شدن یا تقابل با ریاض در امان نگه دارد.
مورد دوم بحرین است که به علت تزلزل حاکمیت این کشور در تحولات داخلی بعد از حوادث ۲۰۱۱ به وابسته مطلق عربستان تبدیل شده است، تحولاتی که در نتیجه آنها شکاف گسترده سیاسی و جامعه شناختی و طایفه ای بین حاکمیت و ملت روشن شد. عربستان از این شکاف استفاده کرد و بحرین را بدون تلاش زیاد زیر چتر خود گرفت. در این میان مقامات بحرین نیز استقلال تصمیمگیریهای سیاسی خود را دو دستی تقدیم عربستان کرده و تکیه خود به کمکهای مالی و معنوی سعودیها را افزایش دادند.
شکست سیاستهای وابستگی به عربستان
این خاستگاه های اساسی که در چارچوب و نحوه مناسبات عربستان با کشورهای حاشیه خلیج فارس برشمردیم، مبانی است که نمیتواند مفهوم وحدت خلیجی واقعی و کامل را تثبیت کند، بلکه وحدت مشروط به وابستگی به برادر بزرگتر با شعار همکاری و اجماع خلیجی را ایجاد خواهد کرد. این مبانی باعث بروز درگیریها و کشمکشهای مستمر می شود که گاه اوج می گیرد و گاه مهار می شود. متغیرات جدید احتمالاً به شکلی است که بروز بحرانهای سعودی - خلیجی را به حالتی مکرر و دائمی تبدیل خواهد کرد، درست مانند اتفاقاتی که طی سالهای اندک گذشته شاهد آن بودیم. این تحولات ارتباط قوی با فضای عمومی داخل عربستان دارد، به ویژه پس از اینکه حاکمیت به شخصیتی رسیده که هیچ تجربه سیاسی ندارد و فردی متهور و جسور به شمار می رود که وحدت خلیجی را از بین برده و ممکن است زمینههای فروپاشی شورای همکاری خلیج فارس یا به انزوا کشاندن آن و ایجاد ائتلافهای دوجانبه نظیر ائتلاف کنونی عربستان و امارات را مهیا کند .
در ابعاد تاریخی نیز شکستهای زیادی در این عرصه پدید آمده که مهمترین آنها درگیریهای مرزی است که به عنوان درگیریهای عربستان با کشورهای حاشیه خلیج فارس مطرح می شود که از دهه سوم قرن گذشته میلادی با کویت و سپس با قطر و امارات و حتی با عمان آغاز شده است. محور تمامی این درگیریها و منازعات، نفت و مکانهای وجود نفت و نحوه استفاده از آن بوده است. عربستان برای حل و فصل تمامی این درگیری ها از مفهوم مصادره اراضی بر اساس هویت قبایل ساکن در این مناطق و هواداری تاریخی آن ها از عربستان استفاده کرده است.
علاوه بر درگیری بر سر منابع اقتصادی، اهداف دیگری نیز وجود دارد که خطر بیشتری دارند. از جمله آنها میتوان به کشمکشهای قبیلهای و امتداد گروه های انسانی در مرزهای کشورهای خلیج فارس اشاره کرد که زیر نظر کشورهای خارجی به ویژه انگلیس ترسیم شده و در ادامه منافع نفتی آمریکا را مد نظر قرار داده است.
از دیگر شکستهای سیاست خلیجی عربستان سعودی میتوان به ایجاد بحرانهای مستمر با برخی دولتها نظیر قطر اشاره کرد ، کشوری که روشی مخالف با رویکرد عربستان سعودی در نحوه تعامل با خیزش های عربی را دنبال می کند. رسانههای تبلیغاتی قطر نیز مواضعی مخالف با رویکرد انقلاب معکوس عربستان در مصر و تونس و دیگر کشورها اتخاذ کردهاند. همین موضوع باعث شده بود که تقابل بین قطر و عربستان به اتفاقی تقریباً قطعی تبدیل شود.
مورد دیگر پادشاهی عمان است که سیاستی متفاوت از سیاست سعودی ها را دنبال میکند ، همین موضوع باعث رکود در مناسبات دوجانبه شده که هنوز تا حد قطع روابط پیش نرفته است، البته این دو کشور هرگز مناسبات مستحکمی با یکدیگر نداشتهاند و عربستان هرگز عمان را یک دولت اسلامی به حساب نمیآورد و مفتیان سعودی نیز هرگز مذهب اباضی موجود در این کشور را به عنوان یکی از مذاهب اسلامی به رسمیت نشناختند. این موضوع باعث ایجاد کشمکشهای دینی بین دو کشور شده که در پشت پرده از سوی مؤسسات دینی عربستان گسترش داده میشود. بعد از این بحران دینی، درگیریهای دو طرف به مواضع آنها نسبت به ایران باز میگردد. عمان خود را از مواضع عربستان که به دنبال تقابل با ایران است دور نگه داشته و ترجیح میدهد گفتگوهای مخفیانه با این کشور را دنبال کند و در همین راستا بسترساز تماس و گفتگوها میان ایران و آمریکا شد.
مفاهیم سیاست خارجی عربستان خطری برای تمام منطقه است
در سایه حاکمیت جدید عربستان، به نظر میرسد که این کشور در مواضع خود نسبت به کشورهای حاشیه خلیج فارس سرسختی بیشتری نشان میدهد و به جای اجماع خلیجی که مبتنی بر وحدت و همکاری مشترک است، تحت حاکمیت محمد بن سلمان ولیعهد جدید، بازی دو سر باخت "یا با من باش یا بر ضد من" را در مناسبات خود با سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس در پیش گرفته است. این مناسبات دو سر باخت ،مناسبات غیرمتوازن مبتنی بر مبانی سلطهطلبی و عدم مساوات است و به همین علت است که احتمالها و سناریوهای مرحله آینده نه تنها برای کشورهای کوچک حاشیه خلیج فارس، بلکه آن برای تمامی منطقه عربی خطرناک به شمار میرود.
کنار گذاشتن گفتمان دیپلماتیک و در پیش گرفتن گفتمان تنشآفرین و نظامی و امنیتی و محاصره دولتهایی که از منظر عربستان سعودی ماجراجو به شمار میروند، باعث از بین رفتن صلح و ثبات خلیج فارس و گسست بافت اجتماعی این منطقه میشود . به این ترتیب ریاض شهروندان خارجی را وارد درگیریهای سیاسی خود میکند ، به عنوان مثال در هر یک از درگیریها از شهروندان مقیم کشورهای دیگر می خواهد تا به سرزمین مادری خود بازگردند. این رفتار خودسرانه و سرکوبگرانه ضد حقوق بشر و حقوق مهاجرین، رفتاری عجیب از عربستان به شمار نمیرود، چرا که در گذشته نیز این کشور صدها هزار نفر از مردم یمن را به علت حضور در کنار علی عبدالله صالح رئیس جمهور وقت یمن یا شهروندان عراقی را به علت حضور در کنار صدام حسین رئیس جمهور عراق در زمان جنگ خلیج فارس [حمله عراق به کویت] از خاک خود اخراج کرده است.
در دوره جدید عربستان پول بیشتر از دیپلماسی اهمیت دارد و برای خرید مواضع طرفهای دیگر مورد استفاده قرار میگیرد. البته سود این موضوع برای برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس نظیر بحرین قابل اهمیت است که محتاج حمایت مالی سعودی ها هستند، اما در مورد کشور ثروتمندی نظیر قطر این موضوع کارآیی ندارد. عربستان تنها در صورتی میتواند این مبانی را از سیاست خارجی خود کنار بگذارد که سیاستها و مبانی مناسبات خارجی خود را تغییر داده و براساس احترام به دیپلماسی و گفتگو و اذعان به حق دولتهای مستقل در تصمیمگیریهای مستقل ، عمل کند و تصمیمات آنها را حتی در مواردی که منعکسکننده سیاست عربستان سعودی نباشد، محترم بشمارد.
به همین علت است که ما مفاهیم سیاست خارجی عربستان و خطری برای منطقه میدانیم، چرا که این مفاهیم ناقص است و باید ابعاد مهمی که همان تمامیت کشورهای دیگر یا مساوات میان کشورها برای ایجاد منطقه خلیجی امن و به دور از درگیری ها باشد را مورد توجه قرار دهد و سرنوشت منطقه را با آرمانگرایی های افراد بدون تجربه سیاسی و فاقد تجربه تعامل با بحران ها گره نزند.