متن بیانیه به وضوح حکایت از وجود مجموعهای از توافقات دارد که هیچیک از آنها در بیانیه درج نشده است. اگر پذیرفتنی نباشد که این موارد همگی در سطح شفاهیات در اذهان مذاکرهکنندگان وجود دارد، در این صورت ناگزیریم بپذیریم متنی یا مکتوبی حاوی این موارد باید وجود داشته باشد.
گروه سیاسی خبرگزاری فارس ـ 1. عموم علاقمندان به مذاکرات هستهای ملاحظه کردهاند که در پایان مذاکرات لوزان در روز 13 فروردین 94(2 آوریل 2015)، همزمان بیانیهای به انگلیسی از جانب خانم موگرینی نماینده عالی اتحادیه اروپا و بیانیهای به فارسی از جانب آقای دکتر ظریف وزیر امور خارجه قرائت شد. صرفنظر از اینکه چه میزان تفاوتهایی، بعضاً مهم، میان این دو بیانیه وجود دارد، یک مطلب اما جای هیچ تردیدی ندارد و آن اینکه در پایان این دور از مذاکرات، بیانیهای صادر شده، بیانیهای که نه اصل وجودش و نه محتوایش در روزهای بعد هیچگاه از طرف هیچکس مورد مناقشه قرار نگرفته است. بنابراین باید قائل شویم که بیانیهای وجود دارد به نام بیانیۀ لوزان.
2. اما هنگامی که بیانیه لوزان را مرور میکنیم میبینیم عباراتی دارد که حکایت از متن دیگری میکند. در فراز چهارم میخوانیم که:
ــ "تحقیق و توسعۀ ایران بر سانتریفیوژها مطابق گستره و برنامۀ زمانیای انجام خواهد شد که متقابلاً توافق شده است"(بیانیه لوزان، 2/4/2015). روشن است که پس بر دو موضوع توافق شده است. اما هنگامی که بیانیه یک صفحهای لوزان را چند بار مرور میکنیم میبینیم نه ذکر و قید، که حتی اشارهای هم به چگونگی آن توافق نشده است. آیا امکان دارد توافقاتی با حضور پنج عضو دارای حق وتو در شورای امنیت و با توجه به اهمیت منحصر بفرد آن صورت گیرد و آنها به ثبت و درج آن در قفسۀ سینه خود بسنده کرده باشند؟ چنین چیزی امکان دارد؟
ــ "ظرفیت غنیسازی، سطح غنیسازی، و ذخایر اورانیوم غنیشده برای مدت زمانهای مشخصشده محدود خواهد شد." ملاحظه میشود که در سه بعد، غنیسازی برای بازههایی مشخص شده است اما نه آن بازههای زمانی و نه میزان محدودیتها در آن ابعاد هیچیک در بیانیه لوزان قید نشده است. آیا چارهای جز این داریم که نتیجه بگیریم این موارد مشخص و توافقشده در متنی درج و قید شده است؟
ــ "همکاری بینالمللی روی حوزههای توافقشده تحقیق، ترغیب خواهد شد."
ــ "مجموعهای از اقدامات مورد توافق قرار گرفته است تا مادههای توافقنامۀ نهایی را رصد کند، شامل …" .
ــ "آژانس بینالمللی انرژی اتمی اجازه خواهد یافت تا از فناوریهای مدرن استفاده کند و از طریق رویههای توافقشده دسترسی گستردهشدهای خواهد داشت". در تمام موارد فوق، متن بیانیه به وضوح حکایت از وجود مجموعهای از توافقات دارد که هیچیک از آنها در بیانیه درج نشده است. اگر پذیرفتنی نباشد که این موارد همگی در سطح شفاهیات در اذهان مذاکرهکنندگان وجود دارد، در این صورت ناگزیریم بپذیریم که متنی یا مکتوبی حاوی این موارد باید وجود داشته باشد. علاوه بر موارد فوق که به نحو آشکاری وجود مکتوب دیگری را لازم میسازد مواردی همچون: "فردو از یک مرکز غنیسازی به یک مرکز فناوری، فیزیک، و هستهای تبدیل خواهد شد"، "هیچ بازفرآوری وجود نخواهد داشت و سوخت مصرفشده صادر خواهد شد"، و "هیچ مواد شکافپذیری در فردو نخواهد بود" همگی دلالت دارد که بیانیۀ لوزان به متنی حاوی توافقات یا توافقنامهای ارجاع دارد.
افزون بر اینها، آقای دکتر سید عباس عراقچی معاون بینالمللی وزارت امور خارجه در گفتگوی ویژه خبری میگوید "به مدت ده سال فعالیتهای هستهای خود را کندتر و محدودتر کردیم…"، و "در نطنز 6104 سانتریفیوژ داریم که 5000 از آن، غنیسازی 67/3 درصد انجام میدهد(15/1/94). اکنون این سؤال مطرح میشود که این تعهدات آشکار ایران، با ذکر اعداد دقیق تا دو رقم اعشار، که در بیانیه لوزان خبری از آنها نیست، از کجا آمده و دکتر عراقچی نظر به کجا دارد و یا با عطف به چه متنی سخن میگوید؟ آیا قابل تصور است که ایشان ضمن گفتگویی با خانم شرمن معاون سیاسی جان کری و یا خانم اشمیت معاون نماینده عالی اتحادیه اروپا به توافقی رسیده باشد و آنگاه در هیچ جایی مکتوب نشده باشد؟ آیا آشکار نیست که این اظهارات بسیار مشخص و معینِ رقم و عددی، معطوف به متن و نوشتهای است مورد توافق طرفین؟
گذشته از شواهد و قرائن بیّن و صریح در بیانیۀ لوزان و اظهارات دکتر عراقچی، اظهارات بسیار دلالتآمیز دکتر ظریف نیز همۀ حملـبرـصحتکردنها و خوشبینیهای بیمبنای ما را نقش بر آب میکند. وی در گفتگوی ویژه خبری میگوید "آمریکاییان آمدند و آنچه را که خودشان مایل بودند گفتند و برخی از آن اظهارنظرها در متن[چرکنویس] بود و برخی با متن تناقض آشکار داشت…"(16/1/94).
منظور دکتر ظریف از "آنچه را که خودشان مایل بودند گفتند"، متنی است که وزارت خارجه آمریکا رسماً و بدون عنوان فکت شیت (برگۀ اطلاعات) در همان روز صدور بیانیۀ لوزان منتشر کرد، همان که به غلط در ایران موسوم به فکتشیت آمریکاییها شد. اما اگر قدری بر سخن دکتر ظریف تمرکز کنیم متوجه میشویم که وی میگوید برخی از مطالب مندرج در متن منتشرۀ آمریکاییها با متن چرکنویس تطابق دارد و برخی تناقض. روشن است که ظریف برای قضاوت دربارۀ صدق و کذب مواد مندرج در متن وزارت خارجۀ آمریکا، به متنی یا سندی استناد میکند که او آن را چرکنویس میخواند، چرکنویسی که بهنظر میرسد مورد تصدیق او و آمریکاییان است وگرنه آن را مبنای قضاوت خود قرار نمیداد. با این اوصاف، سؤالاتی چند مطرح میشود:
ــ آیا متن چرکنویس مورد توافق و قبول است؟
ـ اگر هست، چرا وزارت خارجه ایران آن را منتشر نمیکند تا هم تکلیف متن وزارت خارجه آمریکا روشن شود و هم تکلیف متن فکتشیت شومبخت ایرانی که پس از چند ساعت از روی سایت وزارت خارجه ایران حذف و سپس توسط دکتر ظریف از اساس انکار میشود ــ "وزارت خارجه چیزی را منتشر نکرده است"(در برنامه نگاه یک، 15/1/94)؟
ــ و اگر نیست، چرا دکتر ظریف آن را مبنا و مرجع قضاوت خود قرار داده، میگوید برخی از آن اظهارات در متن بود و برخی با متن تناقض آشکار دارد؟
ــ آیا دکتر ظریف حاضر میشود بدین سؤالات پاسخ دهد یا ترجیح میدهد ـــ بهرغم درخواستهای مکرر مسئولان حکومتی و شخصیتهای متعدد دانشگاهی، از رهبری گرفته تا برخی نمایندگان مردم در مجلس و از استادان دانشگاهی تا تشکلهای مردمنهاد مستقلی چون کمیتۀ صیانت از منافع ایران، جهت انتشار توافقات صورتگرفته ـــ سکوت اختیار کند و فضای بسیار غبارآلود بعد از لوزان را به همین حال بگذارد؟
ــ آیا جای سؤال ندارد که دکتر ظریف از این همه هیاهو و غبارآلودسازی فضای رسانهای برای ملت ایران چه اهدافی را تعقیب میکند؟
سیدعباس عراقچی در 15/1/94 در گفتوگوی ویژۀ خبری میگوید: "هر طرف، نقاط برجستۀ مذاکره را از نگاه خود بیان میکند و آمریکاییها بعد از توافق ژنو، این اقدام [انتشار فکتشیت] را انجام دادند و در آن مواردِ توافق مورد نظر خود را برجسته کردند". سپس اضافه میکند: "آمریکاییها همچنین در توافقات لوزان نیز این کار را کردند و این طبیعی است که آنان در جهت اهدافشان چنین اقدامی کنند. این ما هستیم که باید به دستاوردهای خود در مذاکرات توجه کنیم."چنانچه در این سخن قدری تأمل کنیم به وضوح برایمان آشکار میشود که:
ــ معاون حقوقی و بینالمللی وزارت خارجه نه تنها متن منتشرۀ وزارت خارجه آمریکا را تکذیب و تضعیف نمیکند بلکه تلویحاً آن را تأیید میکند زیرا این متن "نقاط برجسته" مذاکرات و توافقات را از نگاه آمریکاییان بیان میکند.
ــ هم آمریکاییان نقاط برجسته را از "نگاه خود" بیان میکنند و هم ایرانیان، کاری که بهنظر هر دو اقایان ظریف و عراقچی "طبیعی" است. ظریف در نشست خبری پس از قرائت بیانیه لوزان تصریح میکند که "طبیعی است که همه شرکتکنندگان در این مذاکرات بر اساس نیازهای داخلی خودشان روایتهایی را از انچه اتفاق افتاده مطرح خواهند کرد"(14/1/94). حال که انتشار چنین مطالبی اینقدر به زعم اقایان طبیعی است، این سؤال به قوت تمام مطرح نمیشود که نقاط برجستۀ مذاکرات و توافقات از نگاه ایران چیست و چرا هیچ متنی از سوی وزارت خارجه علنا و رسما منتشر نشده است؟
ــ آیا مقصود اقای عراقچی همان فکتشیت وزارت خارجه ایران است که ساعاتی چند پس از ارائه در سایت رسمی وزارت خارجه حذف و کمتر از یک روز بعد از سوی وزیر خارجه اساساً انکار شد (گفتوگوی تلویزیونی در برنامه نگاه یک سیما، 15/1/94)؟
ــ بهراستی اگر فکتشیتِ حذف و کتمانشدۀ وزارت خارجه بیانگر "نقاط برجستۀ" توافقات "از نگاه" ایران است چرا حذف و کتمان شد؟
ــ و اگر فکتشیتِ حذف و کتمانشده بیانگر نقاط برجسته توافقات از نگاه ایران نبوده، چرا وزارت خارجه تاکنون اقدام به انتشار نقاط برجسته توافقات از دید و نگاه خود نکرده است؟ و مگر وزیر خارجه و معاونش این کار را "طبیعی" نمیدانند؟
ــ اقای عراقچی از اینکه توافقنامه لوزان (به غلط موسوم به فکتشیت امریکاییها) مورد عطف و استناد رجال سیاسی و دانشگاهی قرار گرفته، تلویحا گله کرده توصیه میکند: "این ما هستیم که باید به دستاوردهای خود در مذاکرات توجه کنیم". در این صورت، آیا نباید وزارت خارجه این "دستاوردهای خود" را علنی و بیهیچ ابهامی بصورت رسمی و مکتوب انتشار دهد تا ملت ایران به آن توجه کنند؟
ــ چرا مسئولان وزارت خارجه به عوض انتشار علنی و رسمی و صریح دستاوردهای حاصل ایران از مذاکرات، از چهاردهم فروردین علیالدوام اقدام به مصاحبه و سخنرانی و اخیراً اجرای نمایشهایی جهت دورزدن امر گفتوگو با منتقدان کرده، جوّی ملتهب و پرهیاهو را ایجاد و گسترده میکنند؟
ــ آیا ملاحظه کردهایم که با وجود تصریح رهبریت انقلاب که "مسئولین باید بیایند مردم را بخصوص نخبگان را از جزئیات و واقعیات مطلع کنند، ما چیز محرمانه نداریم، چیز مخفی نداریم"(20/1/94)، با وجود درخواست اکثریتی از وکلای مجلس شورا، و کثیری از استادان دانشگاهی و بسیاری از تشکلهای جنبش دانشجویی سراسر کشور برای انتشار فکتشیت وزارت خارجه، هیچ اقدامی صورت نگرفته است؟
ــ بهراستی چرا پس از دستور صریح رهبری و مطالبه اکثریت مجلس و اصرار شخصیتها و قاطبۀ تشکلهای دانشگاهی، نه تنها هیچ اقدامی صورت نگرفته که پس از سلسلهای از اظهارات مسئولان دولتی، منجمله دکتر علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی، حاکی از انتشار قریبالوقوع فکتشیت، اینک مسئولان دولت تدبیر علناً میگویند همین اظهارات شفاهی مسئولان دولتی خودْ فکتشیت است؟
ــ اینک اما، آیا بهراستی "طبیعی" است که مذاکراتی بینالمللی و با این سطح و میزان از اهمیت راهبردی برای آمریکا و متحدان اسرائیلی و عربی و اروپاییاش انجام شود ـــ به گفتۀ اوباما رئیسجمهور آمریکا و بسیاری از شخصیتهای هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه موضوع هستهای ایران یکی از مهمترین اولویتهای سیاست خارجی هشت سال دولت آمریکاست ـــ و در همان روز انتشار بیانیۀ لوزان، "هر طرف" نقاط برجستۀ مذاکرات و توافقات را از نگاه خود بیان کند؟ بهراستی در کدام مذاکرات بینالمللی دیگر میتوان چنین بلبشو و هیاهوی تیره و تارکنندۀ حاصل مذاکرات سراغ گرفت؟
ــ مگر مذاکره نمیکنیم تا مناقشات و اختلافات رفع گردند و توافق میان طرفین صورت گیرد؟ چطور میتوان قبول کرد که پس از ماهها مذاکرات متوالی و فشرده، طرف آمریکایی مکرراً پس از خروج از مذاکرات رسماً متونی منتشر کند و طرف ایرانی مدام از ژنو تا لوزان بگوید اینها همه تفسیر است و مطالب دلخواهشان را گفتهاند، و در عین حال انها را تکذیب هم نکند؟ ندیدهایم که در مورد ژنو نیز همین سناریو را داشتیم لیکن هنگام اقدام و عمل دقیقاً متن منتشرۀ کاخ سفید اجرا شد؟
ــ اگر این حرف راست است که همه این متون تفسیر آمریکاییها از توافقات(ژنو و لوزان) است و برای ابهامزایی و گرد و غبارافکنی گفته نمیشود چرا فرزندان اعتمادشدۀ انقلاب متون غیرتفسیری مورد توافق طرفین را منتشر نمیکنند تا دروغها یا تفسیر به رأیهای آمریکاییان برملا شود؟
ــ آیا امکان دارد بخشی از مذاکرات با آمریکاییها بر سر نحوۀ اطلاعرسانی، بهویژه به ملت ایران، صورت گیرد؟
ــ بهراستی چه شد که بعد از ماهها مذاکره و در حالی که شیپورهای رسانهای مدام بر طبل توافق نهایی مینواختند ناگهان در دو سه هفته مانده به ضربالاجل اعلامشده، صحبت از صدور اطلاعیه مطبوعاتی به میان آمد؟
ــ آیا امکان دارد تجربۀ انتشار توافقنامۀ ژنو و تلخی و رسوایی حاصل از انتقادات و اعتراضات نکتهسنجانۀ نخبگان هوشیار و مراقب ملت ایران منجر به طرّاحی سناریوی جدید انتشار رسمی و علنی بیانیه مطبوعاتی لوزان و همزمان انتشار یکجانبۀ توافقنامۀ لوزان از سوی آمریکا و عدم تکذیب از سوی ایران شده باشد؟
ـ آیا تاکنون اندیشیدهایم که چرا کشورهای 1+5 و نیز نمایندۀ عالی اتحادیه اروپا هیچیک متن منتشرشدۀ وزارت خارجه آمریکا را مورد تکذیب و یا حتی تردید قرار ندادهاند؟
ــ آیا اطلاع داریم که ریابکف نمایندۀ روسیه در مذاکرات اخیراً گفته: "اطلاعات منتشرشده توسط کاخ سفید در مورد جزئیات توافق لوزان صحیح میباشد"(خبرگزاری اینترفکس، 15/آوریل2015)؟ آیا تأملانگیز نیست که نماینده کشوری که بهویژه اخیراً در عرصههای متعدد با آمریکا درگیری شدید دارد متن آمریکاییها را تصدیق میکند؟
ــ آیا امکان دارد دولت آمریکا با وجود اختلافاف بسیار شدید جدّی علنی با کنگرۀ آمریکا جرأت کرده دست به انتشار توافقنامهای بزند که حاوی مطالب کذب یا مخدوش باشد؟ آیا از رویههای بسیار جدی و سختگیرانۀ نظارتی، هدایتی، و تقنینی مجلسین سنا و نمایندگان آمریکا بر اعمال دولت آمریکا خبر داریم؟ آیا وقت آن نرسیده که این رویهها را با رویههای نمایشی دردآور در ایران مقایسه کنیم و به فکر یک خانهتکانی بنیانی در مجلس، هیئت رئیسه مجلس، و کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی باشیم؟
ــ در نهایت، چرا وزارت خارجۀ ایران نزدیک به یک ماه پس از انتشار توافقنامۀ لوزان، همان که در هیاهوی رسانهای در ایران موسوم به فکتشیت آمریکاییها شد، آن را رسماً و علناً تکذیب نمیکند تا موج اعتراضات و انتقادات سراسری شخصیتهای سیاسی و علمی و دانشگاهی و مردمی کشور را خاموش کند؟
ــ آیا امکان دارد علت این باشد که در صورت تکذیب رسمیِ علنی، ادامۀ مذاکرات با مشکلات بنیانی مواجه میشود؟ یعنی، اگر تکذیب حقیقی و اصیل باشد، معنایش این خواهد بود که همه یا عمومِ مواد توافقنامۀ منتشرشدۀ آمریکا صحت نداشته و وزارت خارجۀ آمریکا به کنگره و ملت آمریکا دروغ گفته است. واضح است که تبعات این اقدام، دولت آمریکا را بشدت درگیر انتقادات و اعتراضات گسترده و بنیانکن کنگره و بسیاری از رسانههای آمریکا خواهد کرد. و نتیجتاً، ادامۀ مذاکرات را به مخاطرۀ جدی خواهد افکند. اما اگر تکذیب صوری یا دروغین باشد، و با هماهنگی طرف آمریکایی صورت گیرد، آنگاه اولاً دولت آمریکا باز هم با کنگره درگیریهایی خواهد داشت، و ثانیاً برخی رسانههای آمریکا دیر یا زود پتۀ این تکذیب صوری را روی آب خواهند ریخت. ثالثاً، دولت ایران در عمل به اقداماتی در تأسیسات هستهای ایران تن خواهد داد که نباید بدهد. در این صورت، دولت ایران ناگزیر خواهد شد که اقداماتش را در اختفای کامل و دور از چشم نخبگان هوشیار و مراقب ملت ایران انجام دهد. این رویکردْ آشکارا میتواند به فرجامی مورد قبول دو طرف بیانجامد لیکن در صورت لو رفتن، مخاطرات فوقالعاده سهمگین و غیر قابل پیشبینی برای طرف ایرانی خواهد داشت.
ــ آیا امکان دارد علت عدم تکذیب رسمیِ علنی وزارت خارجه ایران، خواه حقیقی و اصیل و خواه صوری و دروغین، ملاحظۀ این همه عواقب پرمخاطره باشد؟
ــ اینک این سؤال با قدرت تمام مطرح میشود که چرا توافقنامۀ لوزان از 14 فروردین 94 مستمراً به مدد همراهی ارکستر جراید دربار زر و زور و تزویر، و ایجاد این همه هیاهو و گرد و غبار رسانهای اختفا میشود؟
ــ همچنین، سؤال مهم دیگری با قوت تمام رخ مینماید: با توجه به اینکه توافقنامۀ ژنو سی چهل درصد برنامۀ هستهای ایران را متوقف و در مواضعی به عقب برگردانده و توافقنامۀ لوزان چهل پنجاه درصد آن برنامه را تعطیل یا مضمحل کرده است، توافقنامۀ نهایی قرار است چه کند؟
ــ آیا این همه تدابیر در به خاک نیستی کشاندن بسیار بسیار تدریجی و آرام برنامه هستهای ایران برای این است که ملت ایران درد این تسلیم ذلتبار را بسیار بسیار تدریجی و کم احساس کند؟
ــ آیا این همه تدابیر برای پیوند شعاریِ چرخ هستهای به چرخ معیشت، و نوید مستمر روزهای خوش اقتصادی و مالی در آیندهای نسبتاً نزدیک، برای خوشکردن دل ملت است تا این همه ذلت و خواری را بسیار بسیار کمتر حس کند و یا اصلاً حس نکند؟
ــ آیا این همه تدابیر برای این است که ملت ایران روند فزاینده اما خاموشِ زوال اقتدار ملی و استقلال بسیار گرانبهای ایران را نبیند و احساس نکند؟
ــ بار خدایا! تو شاهد باش این بنده که خود را برای آن خانۀ آخر هم آماده کرده، تمام توش و توان ناچیزش را به میدان آورده تا در این روزگار پرمکر و حیلت دنیاپرستی به ملت نجیب و شریف ایران هشدار دهد. هشدار دهد که مصلحتاندیشانِ نظام راست میگویند فیصلۀ موضوع هستهای آغاز کار است و بناست ما در چند سال آینده همین سیاست اعتمادسازی و تنشزدایی را ادامه داده به هر قیمتی تنشهای ساختۀ استکبار جهانی را زبونانه بزداییم.
ــ خدایا! تو شاهد باش که این بنده به ملت ایران هشدار داد که انقلاب به سرعت در حال انحلال در نظام عصیانگر طاغوتی آمریکایی است.
ــ "ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون".
"ای دنیا! اف بر دوستی تو"
در روزهای اخیر خبر احتمال فروش سلاح از سوی رژیم صهیونیستی به اوکراین با واکنش شدید روسیه مواجه شد. تا جایی که روسیه هشدار داد در صورت چنین اقدامی از سوی رژیم صهیونیستی ، روسیه نیز به دمشق موشکهای اس 300 خواهد داد.
روابط نظامی به مثابه اهرم فشار
بدون تردید اعلام تصمیم رژیم صهیونیستی برای تحویل سلاح به اوکراین در چنین مقطع زمانی ارتباط مستقیمی با اعلام تصمیم روسیه برای تحویل سامانه اس 300 به ایران دارد. رژیم صهیونیستی آگاه است که روسیه تا چه حد نسبت به روابط نظامی همسایگان خود حساس است و به همین دلیل از فروش سلاح به عنوان ابزاری در جهت تاثیرگذاری بر تصمیمات روسیه استفاده میکند. اگر چه نمیتوان با قاطعیت گفت که در آینده چه روی خواهد داد اما به نظر میرسد عملیاتی شدن فروش سلاح به اوکراین بیش از هر چیز متاثر از تصمیم روسیه درباره تحویل موشکهای اس 300 خواهد بود.
چرا که تا به حال هر دو طرف سعی کردهاند در این زمینه حساسیتهای یکدیگر را در نظر بگیرند و میتوان گفت که این مساله حتی جدا از روابط هر یک از دو طرف با آمریکاست. نگاهی به تجربه حضور نظامی رژیم صهیونیستی در گرجستان به روشن شدن ابعاد تعامل روسیه و رژیم صهیونیستی کمک خواهد کرد. همکاریهای نظامی رژیم صهیونیستی و گرجستان تا پیش از جنگ این کشور با روسیه بسیار گسترده بود. حمله زمینی از سوی گرجستان در 7 و 8 اوت 2008 با استفاده از تانکها و توپخانهای بود که از سوی رژیم صهیونیستی داده شده بودند. در جریان این نبرد علاوه بر اینکه این رژیم برای گرجستان هواپیماهایهرمس -450و هواپیمای بدون سرنشین اسکایلارکرا فراهم کرده بود، در بازسازی هواپیماهای سوخو ـ 25 و استفاده از سیستمهای آتشبار اسراییلی نیز به تفلیس کمک کرد.[1]
اما به رغم وجود زمینههای متعدد همکاری نظامی دو کشور از جمله وجود چهرههای یهودی در بالاترین سطوح دولت گرجستان، روابط با روسیه جایگاه خود را در سیاست خارجی رژیم صهیونیستی از دست نداد. درست در آستانه جنگ، روسیه از رژیم صهیونیستی خواست کمک نظامی به گرجستان را متوقف کند. توجیه مقامات روسی این بود که روسیه همواره درخواست رژیم صهیونیستی برای عدم فروش سلاح به دشمنان رژیم صهیونیستی را پذیرفته است. در حالی که تمام کشورهای غربی و آمریکا در جریان این جنگ بر علیه روسیه بودند، رژیم صهیونیستی تصمیم گرفت که فروش سلاح به گرجستان متوقف شود.
در مقابل در اوت 2008 انتشار گزارشی مبنی بر فروش سلاح از سوی روسیه به سوریه مقامات رژیم صهیونیستی را وادار به موضع گیری کرد و اظهار داشتند که این رژیم درخواست گرجستان برای خرید 300تانک مرکاوا از رژیم صهیونیستی را رد کرده است. روسیه نیز تایید کرد فروش سلاح از جانب رژیم صهیونیستی به گرجستان محدود شده است و جانشین رییس ستاد ارتش روسیه نیز اعلام کرد همکاری نظامی بین رژیم صهیونیستی و گرجستان از سرگرفته نشده است. در همان بازه زمانی روزنامه کامرسانت گزارش داد که به خاطر اعتراض روسیه، اسراییل دلالهای اسلحه خود را از بازدید از گرجستان منع کرده است. [2]
این در حالی است که رژیم صهیونیستی بعد از جنگ گرجستان و نمایش کارایی پهپادهای این رژیم فروخته شده به گرجستان محمولههای متعددی از پهپاد به روسیه صادر کرده است. به این ترتیب میتوان گفت که روابط رژیم صهیونیستی با روسیه همچنان از اهمیت بالایی برخوردار است. در عین حال هم روسیه و هم رژیم صهیونیستی، فروشندگان بزرگ تسلیحات هستند و صادرات سلاح بخشی از اقتصاد آنهاست. هر دو طرف به این امر واقفند که نمی توان طرف مقابل را به طور کامل از فروش سلاح به کشور ثالث منع کرد.
با توجه به اینکه ارتش رژیم صهیونیستی بخش بزرگی از سلاحهای مورد نیاز خود را از آمریکا دریافت میکند، صنایع نظامی این کشور همواره با مازاد تولیدات داخلی مواجهند و در نتیجه صادرات برای ادامه حیات آنها حیاتی است. بنابراین صدور سلاح از جانب روسیه و یا رژیم صهیونیستی هرگز متوقف نخواهد شد بلکه دو طرف با در نظر گرفتن حساسیتهای منطقهای و بینالمللی یکدیگر اقلام صادراتی خود را به سلاح های بی اهمیتتر محدود میکنند و از فروش سلاحهایی که موازنه قدرت در منطقه را تغییر دهد اجتناب میکنند.
بنابراین میتوان گفت که تعلل روسیه در این سالها برای تحویل اس 300 به ایران بی ارتباط با نوعی توافق ضمنی با رژیم صهیونیستی نبود و البته مدتی بعد در نتیجه وضع تحریمها علیه ایران توجیهی نیز پیدا کرد. این مساله تجربه خوبی برای رژیم صهیونیستی بود تا از حساسیتهای روسیه نسبت به مرزهایش برای دستیابی به اهداف خود استفاده کند. در این صورت اکنون نیز باید انتظار نوعی مصالحه مجدد میان دو طرف را داشت. همچنانکه در روزهای اخیر ابتدا روسیه ممنوعیت فروش سامانه اس 300 را لغو کرد اما سپس اعلام کرد که تحویل موشکها به این زودی نخواهد بود.[3]
از سوی دیگر روسیه در حالی رژیم صهیونیستی را تهدید به تحویل اس 300 به سوریه می کند که هنوز این سامانه دفاعی را به ایران که سالهاست قرارداد خرید آن را منعقد کرده تحویل نداده است. هرچند به نظر نمیرسد تحویل موشک به سوریه تهدیدی باشد که از بازدارندگی برخوردار باشد. چرا که سوریه در حال جنگ داخلی شدیدی است و توان درگیر شدن در جبههای دیگر را ندارد. بنابراین چنین سامانه دفاعی کارایی چندانی برای این کشور نخواهد داشت. این مساله یادآور موشکهای سام 6 سوریه است که رژیم صهیونیستی در اولین روزهای ورود به جنگ لبنان آنها را نابود کرد. اکنون نیز به نظر میرسد یکی از گزینههایی که رژیم صهیونیستی در نظر دارد انهدام موشکها پس از تحویل احتمالی از سوی روسیه است. چرا که با این اقدام که پس از پرداخت بهای محموله از جانب سوریه انجام می شود، از درگیری بیشتر با روسیه نیز اجتناب خواهد شد.
جایگاه روسیه و اوکراین در سیاست خارجی رژیم صهیونیستی
اصل عدم تمایل به تنش با روسیه یکی از مهمترین پایههای سیاست خارجی رژیم صهیونیستی است و درک آن بسیاری از ابعاد روابط دو طرف را توجیه می کند. اگر چه به نظر میرسد روابط اوکراین و رژیم صهیونیستی در سالهای اخیر و خصوصا پس از روی کار آمدن دولتی غربگرا بیش از گذشته توسعه یافته اما این به مفهوم دوری از روسیه نیست. تنها مقایسهای از روابط رژیم صهیونیستی با این دو کشور تاییدی بر این مدعاست. روابط رژیم صهیونیستی با دولت غربگرای اوکراین را از سه بعد سیاسی. اقتصادی و نظامی می توان بررسی کرد. در بعد سیاسی میتوان گفت که تغییر چشمگیری در روابط دو کشور رخ نداده است. رژیم صهیونیستی آگاهانه در بحران اوکراین و کریمه خود را بیطرف نشان داد و در جلسه رای گیری مجمع عمومی سازمان ملل درخصوص بحران کریمه شرکت نکرد.
یکی از دلایل این رفتار را میتوان نگرانی رژیم صهیونیستی از واکنش روسیه در مسایل منطقهای دانست. در بحبوحه بحران کریمه آویگدور لیبرمن وزیر امور خارجه اسراییل گفته بود: ما دارای روابط محکمی با آمریکاییها و روسها هستیم و تجربه بسیار مثبتی با دو طرف داریم.[4] در مقابل روسیه نیز در مقاطع مختلف زمانی همراهی خود را با رژیم صهیونیستی نشان داده است. برای مثال در جریان سفر ولادیمیر پوتین به اسراییل در سال 2012 وی به هنگام دیدار از دیوار ندبه گفته بود تاریخ یهود را می بیند که در سنگهای قدس حک شده است. همچنین پوتین در حالی که که کلاه ویژه یهودیان را بر سر گذاشته بود برخی شعائر دیوار ندبه را انجام داد.[5]
در خصوص فروش تسلیحات به ایران و یا سوریه نیز روسیه همواره نگرانیهای رژیم صهیونیستی را در نظر گرفته است. به جرات میتوان گفت طرح روسیه برای خلع سلاح شیمیایی سوریه یکی از بزرگترین نگرانیهای امنیتی رژیم صهیونیستی را محو کرد. در حقیقت در بعد سیاسی نمیتوان گفت روابط روسیه و اسراییل در مقایسه با روابط اوکراین و رژیم صهیونیستی وزن کمتری دارد. بلکه دو کشور همواره در موقعیتهای حساس با انگیزههای مختلف از یکدیگر حمایت کردهاند.
در حوزه اقتصادی نیز اگر چه در نتیجه بحران اوکراین صادرات این کشور از جمله به رژیم صهیونیستی در سال 2014 کاهش یافت و در مقابل واردات این کشور از رژیم صهیونیستی افزایش یافت، اما حجم روابط اقتصادی رژیم صهیونیستی با روسیه به مراتب بیشتر است و دو کشور همکاریهای گسترده ای را در حوزه انرژی آغاز کرده اند. در سال 2013 یکی از شرکتهای اقماری گازپروم توافقی درباره میدان گازی «تامار» رژیم صهیونیستی امضا کرد که به موجب این قرارداد 20 ساله میان «گازپروم مارکتینگ» روسیه، «تریدینگ سوییتزرلند» سوییس و «لوانت» رژیم صهیونیستی ، حق اختصاصی فروش و صادرات گاز تامار متعلق به گازپروم است.[6]
به این ترتیب روسیه گام بزرگی در راه تغییر بازار خود از اروپا برداشت. از سوی دیگر محدویتهای وضع شده بر کالاهای تولیدی شهرک های مناطق اشغالی از سوی اتحادیه اروپا در سال 2012 و همچنین توقف اعطای وام، جایزه یا هرگونه سرمایهگذاری به موسسات ساخت و ساز یا افراد درمناطق اشغالی - هرچند اقدامی کوچک بود - اما زنگ خطری برای اسراییل بود . در نتیجه مقامات اسراییلی تنوع دادن به شرکای تجاری اسراییل را در دستور کار خود قرار دادند و روسیه جایگاه مهمی در این سیاست جدید دارد.
در حوزه نظامی روابط اسراییل و اوکراین تا حدودی پیچیدهتر است. از ابتدای بحران اوکراین، اسراییل نقش مهمی در سازماندهی نیروهای مخالف اوکراین داشت. نیروهایی از ارتش اسراییل که از جمله سابقه حضور در عملیات سرب گداخته در غزه را داشتند (2008) با همکاری حزب راست افراطی "سووبودا"ی[7] اوکراین در اعتراضات خیابانی نقش مهمی داشتند. این در حالی است که سووبودا معروف به داشتن نظرات نئونازیستی است و در واقع دولت رژیم صهیونیستی باید در مقابل آن عمل می کرد.[8]
شاید بتوان از این رفتار متناقض نتیجه گرفت که رژیم صهیونیستی در دراز مدت آشوب و ناامنی در مناطقی نظیر اوکراین را به نفع روند مهاجرت به اسراییل می داند و به همین خاطر سعی در جهتدهی و استفاده از آن دارد. تنها در سال 2014 و ابتدای سال 2015 از 28000 مهاجر یهودی که در رژیم صهیونیستی ساکن شدند؛ 6996 نفر یهودیان اوکراین بوده اند. این رقم در کنار رقم 6377 مهاجر یهودی که طی همین مدت از فرانسه به رژیم صهیونیستی آمدند به خوبی اهمیت بحران اوکراین را برای رژیم صهیونیستی نشان می دهد.[9]
جمعبندی
با مقایسه اهمیت روسیه و اوکراین در سیاست خارجی رژیم صهیونیستی باید گفت که نمیتوان مشکلات روسیه با غرب را به روابط روسیه و رژیم صهیونیستی نیز تعمیم داد. از نظر روسیه، رژیم صهیونیستی حلقه اتصال با غرب است و رابطه گسترده با این رژیم، روسیه را به نوعی از انزوای ناشی از خصومت با غرب خارج می کند. باید توجه داشت که روسیه همواره از اینکه به طور مطلق در جبهه ایران و یا غرب شناخته شود پرهیز داشته است و نمونه آن رای ممتنع به قطعنامه شورای امنیت درباره یمن است. این رابطه برای رژیم صهیونیستی نیز اهمیت دارد چرا که دوستی با روسیه به عنوان یک ابرقدرت مزایای خاص خود را دارد.
از سوی دیگر دولت اوکراین به شدت خود را مشتاق همکاری با رژیم صهیونیستی نشان میدهد اما این رفتار اوکراین بیش از هر چیز ناشی از شرایط اقتصادی وخیم این کشور است. اوکراین کشوری جنگ زده و دستخوش مشکلات بسیار اقتصادی است و نیاز مبرم به سرمایه گذاری خارجی دارد. این در حالی است که اروپا خود دچار مشکلات شدید اقتصادی است و در نتیجه عمده اتکای اوکراین باید بر آمریکا و رژیم صهیونیستی باشد. واضح است که رژیم صهیونیستی نیز از چنین همکاریهایی استقبال میکند. اما هیچ یک از این همکاریها مانعی بر سر روابط گسترده روسیه و رژیم صهیونیستی نیست و احتمالا در آینده نیز دو طرف همچنان در همکاری نظامی با سایر کشورها به نگرانیهای امنیتی یکدیگر توجه خواهند داشت.
منابع:
[1]. Michel Chossudovsky, War in the Caucasus: Towards a Broader Russia-Us Military Confrontation?, Global Research, August 10, 2008, Available at:
http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=9788
[2]. Implication of the Georgian Crisis for Israel, Iran and the West, Mark N. Katz, Meria Journal, Vol.12, No.4 (December2008), pp. 4 -5, Available at:
http://www.meriajournal.com/en/asp/journal/2008/december/katz/5.pdf.
[3]. ریابکوف: اس 300 به زودی به ایران تحویل داده نمی شود، خبر آنلاین؛ سوم اردیبهشت 1394، موجود در:
http://www.khabaronline.ir/detail/411061
[4]. "عصبانیت آمریکا از بیطرفی اسرائیل درباره بحران اوکراین"، ایسنا، 25فروردین 1393، موجود در:
http://isna.ir/fa/print/93012509221
[5]. “Hamas, Islamic Groups Attack Putin's Western Wall Words”, Jun 28, 2012, Available at:
www.israelnationalnews.com/News/Flash.aspx/243624
[6]. James Marson “Gazprom Signs Deal to Market Israel's Tamar LNG Project”, The Wall Street Journal, Feb 26, 2013, Available at:
http://www.wsj.com/articles/SB10001424127887324338604578328231939157040
[7]. Svoboda
[8]. Michel Chossudovsky, “Ukraine: Israeli Special Forces Unit under Neo-Nazi Command Involved in Maidan Riots?” Global Research, March 03, 2014, Available at:
http://www.globalresearch.ca/ukraine-israeli-special-forces-unit-under-neo-nazi-command-involved-in-maidan-riots/5371725
[9]. “On Independence Day, Israel sees upsurge in emmigration from Ukraine, France”, The Times of Israel, April 22, 2015. Available at:
http://www.timesofisrael.com/on-independence-day-israel-sees-upsurge-in-emmigration-from-ukraine-france/#!
منبع: تبیین
ترکیه که علاوه بر رقابت با ایران، عربستان را هم رقیب خود میداند، چندان همراهی معناداری با سیاستهای ماجراجویانه سلمان ندارد. پاکستان هم نشان داد که در بزنگاهها سعی میکند منافع کلان خود را مد نظر بگیرد .
زلزله سیاسی و کوتای سفید؛ اینها را برای توصیف تغییرات گسترده سیاسی در عربستان نام بردهاند. پادشاه این کشور در بامداد چهارشنبه در تصمیمی دور از انتظار، آرایش مهرههای خاندان آلسعود که سهمی از قدرت بردهاند را برهم زد تا حرف و حدیثهای گذشته محقق شود و حاشیههای جدیدتر دامن این خاندان را بگیرد. سلمان بن عبدالعزیز، در بیانیهای ولیعهد خود مقرن بن عبدالعزیز را عزل کرد تا جانشین او یعنی محمد بن نایف که به تازگی به سمت جانشینی ولیعهد منصوب شده بود، زودتر از آنچه گمانش را میکرد ولیعهد شود. با ولیعهدی بن نایف، انتقال عرضی قدرت میان پسران عبدالعزیز بنیانگذار پادشاهی عربستان پایان یافت و قدرت حالا میان نوههای عبدالعزیز دستبهدست خواهد شد. این تغییر اگرچه بسیار مهم است اما به نظر اصلیترین تغییر نیست. انتصاب سلمان فرزند پادشاه کنونی به عنوان جانشین ولیعهد او، نقطه عطف همه این تغییرات است. حالا ولیعهد و جانشینش هر دو نوههای عبدالعزیز هستند با این تفاوت که ولیعهد برادرزاده پادشاه است و جانشین ولیعهد، فرزند پادشاه. علاوه بر این تغییرات اساسی، وزیر خارجه بیمار و کهنسال عربستان نیز پس از چندین ماه حرف و حدیث، جای خود را به عادل الجبیر سفیر سعودی در آمریکا داد تا یک نیروی تازهنقس و آمریکاییتر سر کار بیاید. گفته میشود جدای از اختلاف نظرهای سعود الفیصل با پادشاه، عدم توان او برای ایجاد همگرایی بیشتر میان کشورهای همسو با سعودی در خصوص حمله به یمن، یک مساله مهم در این تغییر بوده است.
این تغییرات داخلی در عربستان به نظر آثار قابل تاملی در پی خواهد داشت که برخی از آنها در ادامه میآید:
اعلان رسمی جنگ قدرت
طی سالهای اخیر همیشه از اختلافات داخلی در خاندان حکومتی آلسعود خبرها و گزارشهایی منتشر میشد که عمدتا جنبه افشاگرانه داشت. یک شخص نزدیک به دربار، اطلاعاتی را در فضای مجازی نشر میداد و موجی از تحلیلها بر اساس این افشاگری صورت میگرفت. با صدور بیانیه حکومتی پادشاه عربستان، رسما اختلافات داخلی در خاندان آلسعود مورد تائید قرار گرفت. عزل ولیعهدی که مادرش یمنیالاصل است در روزهایی که عربستان به یمن حمله کرده، یک معنای مشخص دارد. فراتر از این، جنگ قدرت در سعودی نیز به صورت غیرمستقیم اما واضح تائید شده است.
تشدید جنگ قدرت
طبق اصل پنجم منشوری که به عنوان قانون اساسی عربستان شناخته میشود، حکومت به پسران پادشاه مؤسس و فرزندان فرزندان (نوههاى) آنها منتقل مىشود. مقرن بن عبدالعزیز آخرین پسر موسس پادشاهی سعودی بوده که امکان پادشاهی داشت که البته از قدرت عزل شد. پس از سلمان پادشاه کنونی، قدرت میان نوههای عبدالعزیز میچرخد و اولین گزینه هم محمد بن نایف است. اکثر برادران بزرگتر سلمان در قید حیات نیستند اما فرزندان آنها بزرگتر از فرزندان سلماناند؛ مانند سعود الفیصل و برادرش ترکی که فرزندان فیصل یکی از پادشاهان سابق عربستاناند و یا ولید بن طلال چهره سرشناس سعودی که نوه عبدالعزیز است. این شاهزادههای کهنسال یا میانسال، در صورت نارضایتی از نسل جدید نوههای عبدالعزیز که پسرعموهای خود هستند، میتوانند کارشکنی کنند به خصوص که اینها تجربه بیشتر نیز دارند. علاوه بر این رقابت میان نوههای جوان هم ادامه خواهد یافت. متعب فرزند عبدالله پادشاه قبلی عربستان یکی از گزینههای اصلی است. یکی دیگر از مواردی که ائتلافهای قدرت را طی چندین سال گذشته در عربستان شکل میداده، سدیری بودن یا نبودن فرزندان عبدالعزیز بوده. هفت فرزند او از یک زن از خاندان سدیری هستند که در توزیع قدرت، سعی کردهاند به تنی بودن برادریشان وفادار بمانند. عبدالله سدیری نبود اما سلمان سدیری است. نایف که فرزند او اکنون ولیعهد سلمان شده هم سدیری بود. در دورانی که عبدالله غیر سدیری سر کار بود، سعی شد تا موازنه قدرت برقرار شود. به همین دلیل دو ولیعهد او یعنی سلطان بن عبدالعزیز (که فوت شد) و سپس سلمان، هر دو سدیری بودند. اما حالا که سلمان بر سرکار آمده، علاوه بر پادشاه، ولیعهد و جانشین ولیعهد نیز سدیری هستند و این یعنی قبضه قدرت که احتمالا واکنش دیگر شاهزادگان را در پی خواهد داشت.
تشدید خط ضد ایرانی
با روی کار آمدن ملک سلمان، خط ضد ایرانی عربستان تقویت شد. او برخلاف عبدالله حتی ظاهر میانهرو هم نداشت. سعود الفیصل که عمر وزارتش در وزارت خارجه از عمر انقلاب اسلامی ایران بیشتر است هم رویه ضد ایرانی معروفی داشت. با این وجود حالا کسی جانشین او شده که به نظر تندروتر از اوست.
جنگ قدرت در سعودی نیز به صورت غیرمستقیم اما واضح تائید شده است
در سال 2011 اعلام شد که یک آمریکایی ایرانی تبار قصد داشته است تا با اجیر کردن آدمکشهای حرفهای از مکزیک، سفیر عربستان در آمریکا را ترور کند. این مسئله را رسانهها و سیاستمداران سعودی آنقدر بزرگ کردند که توانستند قطعنامه سازمان ملل را اخذ کنند. در آبان 1390 سازمان ملل با صدور قطعنامهای، طرح ترور سفیر عربستان را محکوم کرد و از ایران خواست تا با مجامع بینالمللی در این زمینه همکاری کرده و به تعهدات بینالمللی در زمینه حفاظت از جان دیپلماتها احترام بگذارد. این قطعنامه همهچنین از ایران خواسته بود تا کسانی که در این عملیات دست داشتهاند را به دادگاه تحویل دهد. این سفیر که ایران متهم به برنامهریزی برای ترور او شد، همین وزیر خارجه کنونی عربستان است. علاوه بر این، نزدیکی او به جمهوریخواهان آمریکا از یک سو و اعتماد ملک سلمان ضد ایرانی به او از سوی دیگر باعث شده تا احتمال تشدید خط ضد ایرانی عربستان بیشتر شود.
نقش منطقهای عربستان
به نظر میرسد عربستان ریتم تندتری را در سیاستهای منطقهای خود اتخاذ کند. آشوبطلبی این کشور در ماجرای یمن نشان از بیپروایی آن دارد و حالا که قدرت بیشتر از قبل از سوی سلمان و پسرش قبضه شده، امکان رفتارهای مداخلهجویانهتر از سوی این کشور بیشتر به نظر میرسد. سلمان به محض روی کار آمدن، سعی کرد تا فضای منطقه را بر اساس شیعه و سنی، دوقطبی سازد. البته این یک سوی ماجرا است. آیا کشورهای همسو با عربستان حاضر میشوند خود را در این ماجراجوییها سهیم کنند؟ به نظر پاسخ منفی است. حداقل در ماجرای حمله عربستان به یمن، مواضع اعمالی ترکیه، مصر و پاکستان چندان همراه با سعودی نبود. به نظر میرسد کشوری چون ترکیه که علاوه بر رقابت با ایران، عربستان را هم رقیب خود میداند، چندان همراهی معناداری با سیاستهای ماجراجویانه سلمان نداشته باشند. پاکستان هم برخلاف مواضع روزانه خود در مدح عربستان، نشان داد که در بزنگاهها سعی میکند منافع کلان خود را مد نظر بگیرد تا ارادت به پادشاه عربستان.
سعید ساسانیان
منبع: رصد
گروهک فرقان معتقد به حذف ضابطهمندی تفسیر دین و به تبع آن حذف مرجعیت و روحانیت از دین شناسی خود بودند که در این صورت، هرکسی خود را مجاز می دانست، به تفسیر دین و قرآن بپردازد و به فهم خود عمل کند.
تلاش برای خارج کردن تفسیر دین از دست متخصصان دینی و تفسیر به رأی نصوص دینی و همچنین دست یازیدن به خشونت علیه مسلمانان غیر همراه و مجاز شمردن جنایت علیه آنان از جمله ویژگی های مشترک گروه تروریستی فرقان با گروه تروریستی داعش است، با این تفاوت که اولی در جامعه ای شیعی و دومی در میان اهل سنت نمو و نمود داشته است و همچنین اولی در حدود سی و پنج سال پیش ظهور و بروز داشت و دومی پدیده ای است که اخیرا سربرآورده است.
با این وجود، اگر توسل به خشونت علیه مسلمانان غیر همراه و تفسیر به رأی نصوص را دو ویژگی مشترک این دو بدانیم، دومی مقدم بر اولی و در واقع، توسل به خشونت نتیجه تفسیر به رأی متون دینی است. به بیان دیگر، آنگاه که هر کس مطابق فهم خود از شریعت آن را تفسیر و بر مبنای فهم خود عمل میکند، امکان تولید خشونت فراهم میشود، زیرا با حذف نهاد مرجعیت و اجتهاد امکان توسل به خشونت(جهاد) افزایش می یابد. در صورتی که در دین شناسی اصیل مسلمانان، از طریق اجتهاد و فتوا، از تولید خشونت جلوگیری میشد و حتی جهاد منوط به کسب اجازه و صدور فتوا از سوی مجتهدان بود. اما در دین شناسی گروه هایی مانند فرقان و داعش، این نهاد واسط بین شریعت و تکالیف فردی حذف شده و در نتیجه هر فردی صرفا بر اساس برداشت خود به عمل دست می زند.
در توضیح باید گفت که در دین شناسی مسلمانان نهاد مرجعیت و تقلید جایگاه برجستهای دارند. مطابق با این اصل، اکثریت افراد جامعه اسلامی که مسلمانان غیرمتخصص در امور دینی محسوب می شوند، برای فهم و تفسیر دین به متخصصان امور دینی(علما) رجوع میکنند. حال آنکه تز اصلی گروهک فرقان اسلام منهای روحانیت بود، شعاری که در عمل به اسلام منهای فقه، اسلام منهای شریعت و اسلام منهای حوزه منتهی شد. در واقع، گروهک فرقان معتقد به حذف ضابطهمندی تفسیر دین و به تبع آن حذف مرجعیت و روحانیت از دین شناسی خود بودند که در این صورت، هرکسی خود را مجاز می دانست، به تفسیر دین و قرآن بپردازد. در نتیجه برای آنان فقه به یک موضوع عمومی تبدیل شد و هر کس مطابق با فهم خود به تفسیر آن می پرداخت که حاصل آن تولید خشونت و حتی مستند کردن آن به نصوص بود.
در خصوص گروه های سلفی تکفیری مانند داعش نیز باید گفت که بر اساس آموزه های این گروه ها، یکی از علل ضعف مسلمانان پراکندگی مکاتب اسلامی است و راه حل آنها هم بازگشت به نص یا صدر اسلام است. بنابراین دیدگاههای اجتهادی را نمی پذیرند و معتقد به حذف مجتهدین و دریافت احکام شریعت به طور مستقیم از قرآن و نص هستند.
در واقع، مهمترین هنر سلفیت نادیده گرفتن و حذف تقلید است. از این رو نص برای آنان به یک امر عمومی (popular ) تبدیل میشود. یعنی هر کس حق اظهارنظر در دین پیدا میکند که این از یک جهت باعث بازگشت مذهب است و از طرف دیگر باعث تولید خشونت. زیرا در دین شناسی سنتی مسلمانان، بخشهای خشونت آمیز مذهب از طریق فتواها سانسور میشود. اما با popular شدن مذهب دیگر چنین مرزی برداشته می شود.
حاصل اینکه نگاه متصلبانه به مذهب از یک سو و اعتقاد به حذف مفسران و مجتهدان دینی از سوی دیگر، دو اصلی هستند که در میان آموزه های گروه هایی مانند فرقان و داعش زمینه ساز ارتکاب به خشونت، ترورهای کور و... شده اند. در واقع، مذهب که قرار است تا مایه ی آرامش فردی، تنظیم روابط اجتماعی، همبستگی اجتماعی و... باشد،آنگاه که از مذهب شناسان معتبر و راسخ در علم جدا شود، به بیراهه می رود و نمی تواند کار ویژه های مفید خود را انجام دهد.
مصطفی قربانی
منبع: بصیرت
این تفسیر که اگر افغانستان از ائتلاف حمله به یمن حمایت ننماید، هزینه آن را در شکست پروسه صلح در این کشور و تحمیل انزوای سیاسی و کاهش محسوس کمک اقتصادی از جانب عربستان متحمل خواهد گردید، اشتباه است.
پس از تشکیل ائتلاف نظامی و حمله عربستان سعودی به یمن با هدف مبارزه با برخورداری هرگونه حق تعیین سرنوشت مردم مسلمان این کشور و مقابله با حق متوازن و مشروع حوثیها جهت مشارکت در قدرت سیاسی، دفتر ریاست جمهوری افغانستان با انتشار اعلامیهای، ضمن اعلام حمایت از ائتلاف مذکور، اظهار نمود که با تمام نیرو در دفاع از سرزمین مقدس حرمین شریفین در کنار عربستان سعودی و در کنار دولت و مردم برادر و مسلمان این کشور، در صورت بروز هر نوع تهدید قرار دارد. با اینحال، دولت افغانستان تأکید کرده است که این کشور با درک تجارب تلخ و ناگوار از عواقب جنگ و ناامنی، طرفدار راهحل صلحآمیز بحران در یمن است و از تمامی کشورهای اسلامی و رهبرانشان میخواهد که از طریق همکاری با سازمان کنفرانس اسلامی و سازمان ملل متحد در این راستا تلاش نمایند.
اعلام این موضعگیری از جانب افغانستان این سؤال را به ذهن متبادر میسازد که چرا این کشور از موضع عربستان در قبال تشکیل ائتلاف نظامی و حمله به یمن حمایت نمود؟ برای پاسخ به چرایی اعلام حمایت دولت افغانستان از عربستان در حمله نظامی به یمن میتوان به تأثیر متغیرهای سیاسی، امنیتی، اقتصادی، برداشت شخص تصمیم گیرنده که در این رابطه نقشآفرینی مینمایند، اشاره کرد؛ بدین معنا که کابل با توجه به این متغیرهای سیاسی، امنیتی، اقتصادی و برداشت شخص تصمیم گیرنده از ائتلاف حمله به یمن به رهبری ریاض حمایت نموده است. در ادامه سوالات فرعی مانند بازتاب داخلی مواضع افغانستان در قبال یمن، در داخل افغانستان و همچنین تأثیر این موضعگیری بر روابط تهران – کابل بررسی خواهد شد.
همانگونه که گفته شد متغیرهای سیاسی، امنیتی، اقتصادی و برداشت شخص در اعلام موضع حمایتی افغانستان از حمله عربستان به یمن تأثیرگذار میباشد که در ذیل به تبیین آنها میپردازیم.
1-متغیر سیاسی: با توجه به رابطه دیرینه عربستان و افغانستان و نگاه دولتمردان افغان به همتایان سعودی خود، اعلام حمایت کابل از ائتلاف به رهبری ریاض را میتوان با هدف بهرهبرداری سیاسی از این موضعگیری تبیین نمود؛ یعنی دولت افغانستان با اعلام این حمایت خواهان این است که بگوید نه تنها در بازی که عربستان در یمن به راه انداخته است، نقش انزوا را برنگزیده است بلکه در پی ایفای نقش بازیگر فعال در این خصوص میباشد. احتمالاً سیاستمداران افغانِ طرفدار حمایت از ائتلاف در این اندیشه باشند که در صورت عدم حمایت از عربستان، بایستی هزینه سیاسی این اقدام را در شکل انزوای سیاسی تحمیلی از جانب ریاض متحمل شوند، لذا اتخاذ رویکردی حمایتگرایانه را ترجیح میدهند.
2- متغیر امنیتی: در خصوص نقش متغیر امنیتی در اتخاذ اعلام سیاست حمایت از حمله عربستان به یمن توسط افغانستان میتوان به وجود چالشی عمده به نام طالبان و نقش پاکستان اشاره نمود. از زمان آغاز اقدامات و فعالیت طالبان در افغانستان تاکنون، همواره شاهد بروز ناامنی و بیثباتی در این کشور بودهایم. دولتمردان افغان بر این امر واقفند که آبشخور اعتقادی، مالی و سیاسی طالبان، عربستان سعودی است. در حقیقت، سیاستمداران افغان با عنایت به سابقه دیرینه روابط میان عربستان و طالبان بر این باورند که آنچه فرآیند صلح با طالبان میخوانند، در نهایت، از طریق میانجیگری و هماهنگیهای صورت گرفته با عربستان به سرانجام خواهد رسید. این یک واقعیت است که شاهزادههای سعودی، بزرگترین منبع تمویل طالبان به گونه مستقیم و از طریق سرویس اطلاعات داخلی پاکستان (آی.اس.آی) میباشند. اینها حتی به میزان بیشتری از درآمد و عواید طالبان ناشی از فروش مواد مخدر، به حمایت مالی از طالبان میپردازند. بر اساس همین واقعیات بود که حامد کرزای، رئیس جمهور پیشین افغانستان، دو بار از عربستان درخواست میانجیگیری میان دولت افغانستان و شورشیهای طالبان را مطرح نمود؛ یکبار در زمان افزایش شورشها در سال 2006 و دومین بار هم زمانی که امریکا اعلام کرد قصد خروج از افغانستان در 2014 را دارد، چرا که از نگاه دولت کابل، با توجه به روابط گذشته طالبان و ریاض، نقش و جایگاه معنوی عربستان در بین رهبران طالبان، هر گونه میانجیگری ریاض در مقام مقایسه، میتواند مفیدتر از کشورهای دیگر باشد. همچنین، با توجه به اینکه افغانها، پاکستان را مسوول اصلی بروز ناامنیها و حوادث تروریستی در کشورشان میدانند، درصددند با توجه به روابط نزدیک عربستان با پاکستان و توان تأثیرگذاری ریاض بر اسلامآباد، سیاستمداران سعودی را مجاب به اِعمال فشار بر پاکستان جهت تغییر سیاستهای خود در قبال افغانستان نمایند. بنابراین حل معضل امنیتی به نام طالبان به خصوص در زمانیکه زمزمههایی مبنی بر حضور عناصر و حامیان داعش (که اتفاقاً این گروه نیز از حمایت عربستان برخوردار میباشد) در این کشور شنیده شده است و همچنین احتمال فشار عربستان بر پاکستان در جهت تغییر سیاستهایش در قبال افغانستان، در اعلام حمایت کابل از ریاض قابل طرح میباشد.
3- متغیر اقتصادی: در خصوص نقش متغیر اقتصادی در جانبداری افغانستان از حمله عربستان به یمن بایستی گفت که با توجه به ضعف زیرساختی، فساد، میزان نامناسب درآمد و رفاه، نرخ بالای بیکاری و فقر و قاچاق در افغانستان، این کشور نیازمند کمکهای مالی خارجی میباشد. در این میان، عربستان سالها است که به ایفای نقش حامی مالی افغانستان پرداخته است و توانسته است از طریق ارسال همین کمکها، نفوذ خود را در این کشور گسترش دهد. به عنوان مثال، عربستان بین سالهای 1976 تا 2006 مبلغ 49 میلیارد دلار به افغانستان با هدف بهبود وضعیت اقتصادی و توسعه این کشور کمک ارسال نموده است. همچنین مقامات عربستان تعهد به ارسال حدود 429 میلیون دلار به افغانستان نمودند. همچنین، ریاض در پروژههای بازسازی و زیرساختی افغانستان، ساخت بیمارستان و مدرسه مشارکت دارد. با توجه به این شرایط، اکنون دولت افغانستان با هدف بهرهمندی بیشتر از کمکهای سعودی، اقدام به اعلام حمایت از عربستان در حمله به یمن نموده است.
4- برداشت شخص تصمیم گیرنده: بایستی در نظر داشت که به موازات متغیرهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی، میتوان نقش متغیر فرد و برداشت شخص تصمیمگیرنده را نیز در اتخاذ تصمیمات سیاسی مورد توجه قرار داد. از نظر سطح تحلیل فردی، شخص اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان با قومیتی پشتون و سنی مذهب، دیدگاه مثبت و روابط نزدیکی با عربستان دارد و این برداشت میتواند تأثیر بسزایی در اتخاذ تصمیمات وی در عرصه سیاست خارجی از جمله در قبال اقدامات عربستان در یمن داشته باشد.
بازتاب داخلی مواضع افغانستان در قبال یمن، سوال فرعی است که در ارتباط با حمایت افغانستان از ائتلاف نظامی به رهبری عربستان مطرح میگردد. به محض اعلام موضعگیری حمایت افغانستان از حمله نظامی عربستان به یمن، انتقادهای فراوانی در میان مقامات عالی حکومت، جامعه مدنی و مردم افغانستان مطرح گردید. به عنوان مثال، دکتر عبدالله عبدالله، رئیس امور اجرایی حکومت وحدت ملی در همین ارتباط اعلام نمود: "کابل هرگز از ائتلاف نظامی به رهبری عربستان در جنگ جاری در یمن پشتیبانی نمیکند. اگر حرمینِ شریفین یا قبله مسلمانان تهدید شود، افغانستان با تمامی قوت در کنار عربستان سعودی میایستد اما این به معنای حمایت از نبرد در یمن نیست. با توجه به اینکه افغانستان خود از جنگ و پیامدهای آن رنج میبرد ما خواهان حل صلحآمیز این مسأله هستیم. محمد محقق، معاون دوم رئیس اجرایی، اعلام کرد: "حمایت کاخ ریاست جمهوری افغانستان از ائتلاف نظامی عربستان سعودی و متحدینش علیه یمن برخلاف توافقی است که در شورای امنیت ملی این کشور صورت گرفته بود". او حملههای نظامی عربستان سعودی به یمن را قانونشکنی جهانی خواند و خواستار توقف فوری این حملهها توسط ریاض شد. در مجموع این اعتقاد در داخل افغانستان وجود دارد که اساس تشکیل حکومت وحدت ملی در این کشور، همدلی و همفکری میان دولتمردان و همچنین دولت و ملت در کنار هم میباشد و بر این اساس، بایستی تصمیمگیریها و برنامهها بر اساس خواستههای متن جامعه انجام شود و با مردم نیز مشورت صورت پذیرد و از آنها نظرخواهی به عمل آید.
پس از اعلام موضع گیری افغانستان در حمایت از حمله عربستان به یمن و با توجه مجاورت جغرافیایی افغانستان با ایران و همچنین روابط دیرینه دو کشور، سوال دیگری به ذهن متبادر شود که این موضعگیری افغانستان چه تأثیری بر روابط تهران – کابل خواهد گذاشت؟ در پاسخ بایستی گفت که ج.ا.ایران در طول سالهای گذشته، همواره تلاش کرده است که مانع از بروز جنگهای داخلی و بیثباتی در افغانستان شود و در این زمینه با جامعه بینالمللی برای مبارزه با طالبان و یافتن راه حل سیاسی برای حل بحران افغانستان همکاری نموده است. ایران مکرراً اعلام کرده است که حامی حکومت مشروع و منتخب مردم در افغانستان میباشد؛ در عرصه اقتصادی؛ ج.ا.ایران در نشستهای بینالمللی کمک به بازسازی افغانستان، با اعلام تعهد کمک به بازسازی این کشور، همواره به ایفای نقش مؤثر خود در تثبیت امنیت و توسعه اقتصادی و بازسازی افغانستان تأکید کرده و اقدام به ارسال انواع کمک در بخشهای تأسیسات زیربنایی، خدمات فنی و آموزشی و کمک نقدی به دولت کابل جهت بازسازی این کشور نموده است. همچنین، حضور حدود 2 میلیون پناهنده افغانی در ایران و وجود زبان مشترک فارسی میان دو کشور، دامنه روابط طرفین را بسیار گسترده و عمیق نموده است که بلاشک کلیت آن، تحت تأثیر عوامل و موضعگیریهای زودگذر قرار نخواهد گرفت.
با توجه به این واقعیت که عربستان پس از ناکامیهای پیاپی در مسائل منطقه ای از جمله موضوع هسته ای ایران، سوریه، عراق، لبنان و ... درصدد است از طریق ایجاد اتحاد موسوم به اتحاد سنی در اطراف ایران، با آنچه ظهور و گسترش قدرت منطقهای ایران میخواند، مقابله نماید. در حالیکه این خود ریاض است که با دخالت در بحرین، یمن، سوریه، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان و ... میخواهد به عنوان قدرت برتر منطقه شناخته شود. بر این اساس، سیاستمداران افغانی باید بدانند این تفسیر که اگر افغانستان از ائتلاف حمله به یمن حمایت ننماید، هزینه آن را در شکست پروسه صلح در این کشور و تحمیل انزوای سیاسی و کاهش محسوس کمک اقتصادی از جانب عربستان متحمل خواهد گردید، اشتباه است؛ چراکه اولاً، در شرایطی روی نقش عربستان در پروسه صلح افغانستان مانور داده میشود که خود عربستان اصلی ترین حامی گروههای تروریستی حاضر در افغانستان است و با توجه به راهبردی که سعودی برای مقابله نفوذ رو به گسترش ج.ا.ایران در منطقه از طریق حمایت از گروههای افراطی تروریستی برگزیده است و مدارس مذهبی متعددی را با هدف تربیت تروریستهای افراطی دایر کرده است، بسیار بعید به نظر میرسد که با صرف اعلام حمایت دولت افغانستان از ائتلاف ضد مردم یمن، از راهبرد و استراتژی تروریسم پروری خود در منطقه از جمله در افغانستان به این راحتی دست بردارد. ثانیاً، افغانستان با اعلام حمایت از حمله سعودی به یمن که در واقع با هدف کشتار شیعیان الحوثی و گسترش فرقهگرایی توسط ریاض در منطقه صورت پذیرفته است، بایستی نگران بروز درگیریهای فرقهای در افغانستان با توجه به حضور برخی عناصر داعش در این کشور باشد. آتش جنگ فرقهای که اگر روشن شود، با توجه به تجربه تلخ جنگهای داخلی افغانستان، طومار دولت وحدت ملی را در این کشور بهم پیچیده و سالهای سال زندگی افغانها را با خاک یکسان کند.
زهرا محمودی/ دکتری روابط بین الملل
منبع: تبیین