سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

بیادیار سفرکرده

برای علی هویسی با اندوهی به وسعت اقیانوس...
فرهنگی و هنری  9:58:33 1394/05/04
945-1980-5 کد خبر

شنبه‏، سوم مرداد ماه، صبحی تلخ برای ایسنایی‌ها رقم خورد؛ صبحی با خبر درگذشت همکارمان "علی هویسی". خبری که دل‌مان را بد جور لرزاند و ناخواسته سیل اشک را بر پهنای صورت‌مان روان کرد.

چقدر تقدیر بعضی آدم‌ها زود رقم می‌خورد! مگر چه قدر از شب‌های قدر ماه رمضان و "الغوث الغوث"های امسال "علی" می‌گذرد که تقدیر برای او که تنها 22 بهار از عمرش می‌گذشت این گونه رقم خورد؟

آن قدر پرواز "علی" سریع بود که هنوز هم هیچ کسی آن را باور نکرده است. همه فقط با یک کلمه خودشان و یکدیگر را آرام می‌کنند؛ "خبر مرگ علی دروغ است" اما همه خوب می‌دانیم که علی رفته است... .

باورمان نمی‌شود و باور نمی‌کنیم که دیگر نیستی. صندلی‌ات در ایسنا و لنز دوربین‌ات تو را می‌خوانند.

دل‌مان برایت تنگ می‌شود؛ برای خودت، برای عکس‌هایت و برای آمدن‌های با هیجانت به ایسنا. می‌دانی این بار دلتنگی سخت ما را عذاب می‌دهد؟

"علی" همکارانت برایت و به یادت این جا این گونه نوشتند. 

*برای مارکو پلوی ایسنا

از: نجمه ابراهیم‌پور (سردبیر ایسنای خوزستان)

چگونه دلتنگی‌های غروب را با آمدن بر سر مزارت سپری کنیم؟ چگونه در نهایت ناباوری باورمان شود که دیگر نیستی، دیگر نمی‌آیی و دیگر نباید منتظرت باشیم، دیگر شمع فروزان وجودت را نمی‌بینیم ولی طنین صدای دلنشین‌ات همچنان در گوش ما و مهربانیت در قلب ما و زیبایی چهره‌ات در یاد ما است.

روزها که هیچ قرن‌ها هم که بگذرد و یادت همه فاصله‌ها را بدرد در تک تک اجزای تنم می‌مانی مگر آن که مرا مرگ به یغما ببرد. 

*شهرزاد قاسمی (مدیر معاونت فرهنگی سازمان جهاد دانشگاهی خوزستان)

سخت است باور خاموش شدن آن همه فریاد و آرام شدن آن همه هیجان، بی‌قراری و تلاطم. تلاش او برای بهترین بودن ستودنی بود. او مظهر اراده و پشتکار بود. عکاسی همیشه حاضر که حضورش در برنامه‌ها، روز و شب نمی‌شناخت. چه شب‌هایی را که در صندلی‌های سفت و سرد ایسنا برای ارسال به موقع عکس و یا انتظار تهیه گزارش تصویری صبح نکرد.

استاد یافتن سوژه‌های ناب بود و داشتن روح لطیف و قلم زیبا از دیگر خصوصیاتش بود. برای همه عکس‌هایش داستان داشت و چه رخدادهایی را که با وجود سن کمش تجربه نکرده بود. از بازداشت توسط سعودی‌ها در هنگام تهیه گزارش تصویری از مناسک حج تا دیدن و لمس کردن غم و رنج مردم زلزله‌زده و... .

علی هویسی در نوع خود بی‌نظیر بود. علی هویسی واقعا بی‌نظیر بود. 

*افسانه باورصاد (دبیر سرویس اجتماعی ایسنای خوزستان)

برای همه عکس‌هایی که گرفتی و اومدی ایسنا گفتی یه عکس‌هایی برای خبراتون گرفتوم. برای ته دیگ ماکارونی شام شب انتخابات که وقتی همه‌مون گوشه کنار ایسنا خوابمون برد تو رفتی سر وقتش. برای خنده‌ای که باهاش به میز تک‌تک ما سر می‌زدی. برای ناهارهای دور همی‌مون و تمام لقمه‌هایی که سرمون کلاه گذاشتی. برای اون گزارش تصویریت که رفتی از تصادف عکس گرفتی اومدی گفتی عکس آوردم برای خبرای تصادفاتتون. برای اون تصادف سر پل امانیه که بهم گفتی به جای خبرنگار برو امداگر بشو. برای اون همه هیجان و شور زندگیت. آه هویسی هیچ کاری جز مردن نداشتی!؟ آه علی هویسی! آه داغت! موند گوشه دلمون! 

*زهرا ایزدخواستی (دبیر سرویس ورزشی ایسنای خوزستان)

آشنایی‌ام با علی شاید متفاوت‌تر از سایر بچه‌های ایسنا بود. من علی را در مراسم جشن ازدواج برادرش و زمانی که تنها 15 سال داشت دیدم؛ با قد و قواره کوتاه و اندام تپلش در میان جمعیت زنانه.

اولین بار که در ایسنا دیدمش از چهره‌اش مشخص بود سن و سالی ندارد؛ شاید 18 ـ 19 سال. علی از همان ابتدا بچه پر شر و شوری بود. حس و حال خاصی داشت. بمب انرژی بود. در کار کم‌کار نبود در اخلاق بی‌اخلاق نبود. در مرام بی‌مرام نبود.

علی خوش صحبت بود. برخی مواقع که در اداره بی‌کار بود می‌آمد سر میزم می‌گفت: کار داری؟ می‌گفتم: خیلی. بعد به شوخی می‌گفت: آمدم نگذارم کار کنی. صحبتش که به درازا می‌کشید با خنده می‌گفتم: هویسی جان خودت پاشو برو. من کار دارم. می خندید... نمی‌رفت... .

بی‌اغراق می‌گویم علی یک ایسنایی متعهد بود. بارها پیش آمده بود که به دلیل حجم بالای کار شب را در ایسنا سپری کرده بود. صبح که ما می‌آمدیم می‌دیدیم علی صندلی‌ها را کنار هم گذاشته و روی آنها خوابیده است.

علی حالا برای همیشه خوابیده...

راستی علی تکیه کلامی هم داشت: "یارو" ... "هی یارو این رسمش نبود!" 

*مونا چراغی (دبیر سرویس اقتصادی ایسنای خوزستان)

اصلا باورکردنی نیست. خیلی زود بود؛ خیلی. به خدا سخت است این که باور کنم تمام شدن همیشگی آهنگ خنده‌ها، آمد و رفت‌ها، خاطره‌ها و نشاط جوانی و آن همه آمال و آرزوی بکر جوانیت را. چه گونه توانستی بین بودنت و یادت، یادت را برای‌مان به یادگار بگذاری. همکار خوبم، یادت همیشه در قلب همکاران و دوستانت خانه دارد. 

*مرضیه باقری‏  (دبیر سرویس علمی و آموزشی ایسنای خوزستان)

"باور نمی‌کنم".  شاید تنها همین دو کلمه بتواند آشفتگی ذهنی‌ام را بعد از شنیدن آن خبر سامان دهد. هر چه بیشتر تصاویر و یادها جلوی چشمانم هجوم می‌آورند ناباورانه‌تر این سوال را با خود تکرار می‌کنم که آخر چرا؟

آن همه نشاط و انرژی زیستن و زندگی بخشیدن و آن عکاس لحظه‌های زنده و ناب مگر می‌شود به یک باره خاموش شود؟

اما نه! هر چند هنوز هیچ یک از همکارانت در ایسنای خوزستان نبودنت را و دیگر نیامدنت را باور نکرده‌اند تو در باور تک تک اعضای تحریریه زنده هستی و ماندگار شده‌ای. پس باور نمی‌کنم نبودنت را که همه‌اش عطر دل‌انگیز و روح تعهد لحظه‌های ناب را از دریچه دوربینت در فضای ایسنا و در یاد همه ما به یادگار گذاشته‌ای. 

*مریم سبحانی (خبرنگار اجتماعی ایسنای خوزستان)

واقعا روزگار در چیدن گل‌های خود چه خوش سلیقه است؛ "علی" از بهترین‌ها بود. شاید سکوت بهتر می‌تواند گویای احوال این روزهای ما باشد... سکوت در مقابل اتفاقی جانکاه و دردناک.

"علی" اربعین امسال قرار است با دوربینت کجاها را نشانه بگیری؟ هیجان رفتنت برای مرز و عکاسی از تبادل شهدا یادم نمی‌رود. راستی، دوشنبه مراسم تبادل شهدا در مرز شلمچه هستی ؟ حتما هستی... . 

*عاطفه جوادی (خبرنگار فرهنگی و هنری ایسنای خوزستان)

خاطراتت از خاطرم پاک نمی‌شود دوست خوبم. گوشه گوشه اداره را که نگاه می‌کنم تو مجسم می‌شوی با آن لبخند کودکانه‌ات. من هنوز در بهت رفتن تو مانده‌ام. مگر می‌شود رفتن عزیزان را باور کرد!؟

بعض گلویم را می‌گیرد وقتی به همه عکس‌های‌مان نگاه می‌کنم.

یادش بخیر چه قدر سر به سر یک دیگر می‌گذاشتیم! گفتی بیا با هم یک عهدنامه ببندیم و دیگر با هم مهربان باشیم.

علی حالا بیا... به خدا من پای عهدم هستم. دیگر سر به سرت نمی‌گذارم. قرار بود اشک یکدیگر را در نیاوریم. پس چرا پای عهدت نماندی؟

از کدام خاطره بگویم تا دلم آرام بگیرد؟

رفتن‌ات همه قرارها را از ما گرفت. تو که میدانی دوست بدون دوست مرده است. تو که میدانی دوست بدون دوست معنایش جز غم و تنهایی نیست.

علی بالا غیرتا بگو چه گونه درد نبودنت را به خاک بسپارم من که تمام خاطراتم پر است از تو.

حالا در گوشه‌ای از دنیا ما مانده‌ایم و عکس‌هایی که صاحب‌شان را فریاد می‌زنند. ما مانده‌ایم و قاب‌هایی که تو برای‌مان گذاشته‌ای. ما مانده‌ایم و هر آن چه که تو دیدی و ما ندیدیم. 

*پریسا زنگنه منش (خبرنگار ورزشی ایسنای خوزستان)

همین سال گذشته بود؛ فصل نقل و انتقالات فوتبال. خبر دادند که اسکوچیچ، سرمربی فولاد، برای ثبت قراردادش به هیات فوتبال می‌آید. قرار شد برای مصاحبه با او به هیات فوتبال بروم. من و عکاس رفتیم اما اسکوچیچ دیر آمد و عکاسی که همراه من بود رفت تا به برنامه دیگری برسد و من هم ناراحت از این که کسی نیست تا صحنه اولین مصاحبه‌ام با اسکوچیچ را ثبت کند گوشه‌ای ایستادم تا کار ثبت قرارداد به اتمام برسد و سپس با سرمربی فولاد مصاحبه بگیرم. در همین حین به یکباره در باز شد و علی هویسی با آن هیجان همیشگی‌اش و دوربینی که بر شانه‌اش داشت وارد اتاق شد. نفس راحتی کشیدم. او شروع به عکس گرفتن کرد و این آخرین برنامه‌ای بود که خاطراتش با عکس‌های علی هویسی برایم جاودانه شد.

"علی هویسی" دل تمام ایسنایی‌ها را با رفتنت بدجور سوزاندی... بدجور... . 

*اکرم خدری (دبیرخانه ایسنای خوزستان)

پر کشیدن و رفتن هویسی همان قدر که تلخ است غیرقابل باور هم است. هویسی یک دوست به تمام معنا بود؛ بامرام، با صفا و مهربان و البته شوخ که همیشه لبخند را برای همه می‌خواست. از علی برای من صدایش ماند که این بیت را می‌خواند:

"ز دست و دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بردیده تا دل گردد آزاد". 

*روزبه رادمهر (خبرنگار ورزشی ایسنای خوزستان)

شاید چند باری بیشتر علی را ندیدم ولی حسابی از او شنیدم و دوستانم خاطره‌هایی از او برای من بازگو کردند. عکس‌هایش یادم نمی‌رود. آن عکس‌هایی که در مکه یا چند عکسی که بر فراز استادیوم غدیر گرفته بود بسیار برایم جالب بود و تا بعدها در ذهنم باقی ماند و خواهد ماند.

یاد کسی که روزمرگی‌های یک شهر و یا کشور را به تصویر می‌کشد و مردم از این تصاویر خاطره دارند تا همیشه زنده خواهد ماند. این بار کسی به خاک سپرده می‌شود که تا همین چند روز پیش درباره موفقیت در حرفه‌اش بسیار صحبت می‌شد.

ای کاش می‌ماند تا بیشتر با او آشنا می‌شدم اما حیف...

او به دنبال تعبیر رویاهاش رفت اما در نیمه راه... 

*هادی عبیاوی (خبرنگار فرهنگی و هنری ایسنای خوزستان)

میگن هر کی رو که خدا دوست داره میبره پیش خودش. علی رو نه فقط خدا بلکه همه بنده‌های خدا دوستش داشتن. علی نباید می‌رفت. علی خیلی آرزو داشت. ایده داشت. آرزوهای بزرگی تو سرش بود اما روزگار امونش نداد. نذاشت جوونی و موفقیت‌های بیشترشو ببینیم.

  کم نیست این که تو اوج جوونی ـ ۲۲ سالگی ـ بشی تنها عکاس ایرانی عضو انجمن عکاسان عرب جهان و اون همه افتخار و جایزه کسب کنی اما روزگار بهش گفت علی بسه باید بری. علی حیف شد. نباید می‌رفت. علی نرفته. علی این جا است. تو این جایی. همین جا کنار ما. تو قلب و یاد.

 هیچ وقت این روز شومو فراموش نمی‌کنم. هیچ وقت این واقعیت تلخ روزگار رو منکر نمی‌شم که مرگ حقه اما کاشکی شوخی بود. علی رو دوست داشتم چون داداش بود. رفیق بود. نه فقط یک همکار. علی رو ندیدم روزی که نخنده. علی رو ندیدم روزی پر انرژی نباشه.

یادمه تو همهمه انتخابات ریاست جمهوری دو شب نرفته بود خونه. من صبح بعد از انتخابات رفتم ایسنا. دیدم علی پشت سیستمه. گفتم این جایی؟ و باز هم با لبخند و باانرژی و روی باز بلند شد و گفت: عکاسی، عکاسی و عکاسی. خواب چیه؟ خونه چیه؟

یادمه یه روز قرار بود بریم شهرستان. مثل همیشه با کوله پشتی منتظرم بود. دقیقا ماه رمضون سال پیش رفتیم شادگان واسه مراسم گرگیعان. روزه بود. تو اون گرما تا خود اذان تو بازار شادگان عکس می‌گرفت و می‌گفت دلم نمیاد ثبتشون نکنم. تو اون هوای گرم تابستون و با زبون روزه. افطاری چند لقمه خورد و گفت: هادی پاشو بسه. من عکاسامو می‌خوام بگیرم برم ببینم تو شهر چه خبره. مراسم گرگیعان بود. از بچه سه ساله با خوش رویی عکس می‌گرفت تا پیرمرد هشتاد ساله.

دوستش داشتم چون همیشه موقع سلام کردن همدیگه رو بغل می‌کردیم . اروم بود ولی پشت این آرامش هیاهویی از پشتکار و اراده و همت رو تو چهرش می‌شد دید.

علی یادته می‌گفتی ماییم که خوزستان رو باید درست کنیم؟ ماییم که باید به داد مردم و خوزستانی‌ها برسیم؟ حالا دیگه تو نیستی و تنهاییم.

یادته می‌گفتی کاری می‌کنم خوزستان بشه قطب عکاسی جهان؟ حالا تو نیستی این کارو بکنی. ما رو هم حسرت به دل گذاشتی.

علی یادت هست پای ثابت مراسم تفحص و بازگشت و ورود و مبادله شهدا بودی؟ فردا یه سری شهید دیگه میارن اما تو و دوربینت نیستید. بسه علی. تو حقتو ادا کردی. شهدا ازت راضین.

علی یکی از آرزوهاش تشکیل انجمن عکسان دفاع مقدس خوزستان بود. علی پا تو راه شهدا گذاشت. پس اجرش کمتر از شهدا نیست.

علی جان، یادته می‌گفتی هادی همه جاهای دنیا رو با دوربینم میرم عکس می‌گیرم؟ حالا نیستی اما می‌تونی از آسمون همه دنیا رو ببینی.

یادته بهم می‌گفتی من پای رفاقتم. جونمم میدم. کاش نمی‌رفتی و کاش جان نمی‌دادی.

علی ما همه این‌ها رو نمی‌خوایم. تو رو می‌خوایم که بازم ببینیمت و ازت درس مردونگی و اراده و شهامت و شجاعت و صراحت بیان و خوش رویی بگیریم.

اشکامونم شدن بدرقه راه علی ولی یاد و خاطره‌اش هیچ وقت، هیچ وقت نمیره. 

*مرضیه بشیری (دبیرخانه ایسنای خوزستان)

خواستم برایت بنویسم... نبودی که...

برای دلم نوشتم؛ برای دل همه آن‌هایی که گاهی دل‌شان برای تو تنگ می‌شود.

برادر عزیزم؛ در میان ما هم که بودی عزیز بودی. احتیاج به رفتن نبود. هنوز هم در رگ‌های حیات ایسنا جاری هستی. همه این جا تو را دوست می‌دارند. شور و شوق حضورت در ایسنا برای همیشه در یاد و خاطره‌مان می‌ماند. قول می‌دهم. 

*رسول مزرعه (خدمات ایسنای خوزستان)

زمان تشییع شهدا در سوسنگرد زیر آفتاب عرق می‌ریخت و با عجله می‌رفت جلوی مردم. می‌رفت تا از شهدا عکس بگیرد. کیفی در دست داشت. اصرار کردم تا کیف را بگیرم اما حاضر نشد آن را به من بدهد. بعد آن قدر دوید تا بالاخره عکسی که خواست گرفت. کمی نشست، نفسی کشید و بعد دوباره به عکس گرفتن ادامه داد. خاطره‌ای که برایم فراموش شدنی نیست. 

*شایان حاجی‌نجف (خبرنگار اقتصادی ایسنای خوزستان)

خیابان خیال تو مفروش قناری‌هایی است که آواز انتظار تو را تکرار می‌کنند. در پس کوچه‌های عشق تو فرزند روشن روزگار حقیر، عبور پرستوها را نظاره کن، رو به لنز آسمان لبخند بزن، لبخند بزن، به من... . 

*جواد خراسانی (خبرنگار ورزشی ایسنای خوزستان)

اولین برخورد من با علی عزیز در فستیوال فیلم‌های علمی اهواز در اسفند 93 بود که من به عنوان مترجم در آن جشنواره فعالیت داشتم و علی عزیز هم به عنوان عکاس در کنار ما بود. در مدت کوتاهی که در فستیوال کنار هم بودیم واقعا با اخلاق گرم خودش همه ما رو مجذوب خودش کرده بود.

بعد از این که وارد ایسنا شدم هم با این که علی دیگر این جا نبود ولی یکی ـ دو باره آمد و به بچه‌های تحریریه سر زد و من افتخار این را داشتم که یکی ـ دو بار دیگر هم از نزدیک او را ببینم. در همین چند بار جز گرمی، محبت و صافی چیزی از این جوان ندیدم.

افسوس که دیگر بین ما نیست. امیدوارم خداوند به خانواده‌اش صبر عطا فرماید. روحش شاد. 

*احمد مقدم‌موسوی (خبرنگار علمی و آموزشی ایسنای خوزستان)

آشنایی من با علی به یک برنامه کاری که هر دو برای پوشش آن رفته بودیم برمی‌گردد. یک حرف از من یک خنده از او. همین کافی بود تا حتی در شلوغ‌ترین مراسم‌ها و مهم‌ترین جلسات چند دقیقه‌ای را در کنار هم بگذرانیم به همین سادگی.

گلایه‌ای نیست. اعتراضی هم نیست. اما زود بود برای خاموش شدن این خنده‌ها... زود بود.

تهیه و تنظیم از پریسا زنگنه‌منش

(خبرنگار ایسنای خوزستان)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد