سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

گزارش یک حادثه



رسول 11 روز و 300 میلیون با چوبه دار فاصله دارد...
اجتماعی  11:24:3 1393/04/15
934-6714-5 کد خبر
RSS :: پرینت

از زندگی بعضی‌ها می‌توان کتاب‌ها نوشت اما داستان زندگی بعضی‌ها در چند خط خلاصه می‌شود؛ رسول یکی از آنهایی‌ست که داستانش خلاصه است و کوتاه، مانند سنش. تنها 23 سال دارد، سنی که خیلی‌ها در آن فارغ‌التحصیل می‌شوند، سر کار می‌روند، ازدواج می‌کنند... و عده اندکی هم هستند مانند رسول که در 23 سالگی منتظر حکم قصاص می‌مانند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) –منطقه خوزستان- 5 سال پیش در 17 شهریور ماه سال 88 پسربچه‌ای 10 ساله در روستای مکسر از توابع خرمشهر به دلیل ضربه‌ای که به جمجمه‌اش وارد می‌شود دچار خون‌ریزی مغزی شده و فوت می‌کند.

رسول حلومی که آن زمان 18 سال داشته است به عنوان قاتل شناخته شده و به کانون اصلاح و تربیت منتقل می‌شود.

نه این‌که رسول فرزند فقر و جنایت بوده باشد یا از خلاف‌های کوچک به قتل رسیده باشد، نه. گاهی یک دعوای بچه‌گانه می‌تواند زمینه‌ساز نابودی یک زندگی شود.

به گفته برادر رسول‏ دعوا میان برادرزاده آنها و مقتول یعنی نسیم مالکی آغاز شده و تا جایی پیش می‌رود که با دخالت برادر مقتول، دست برادرزاده رسول می‌شکند. در میان درگیری پرتاب یک لوله آهنی و برخورد آن به سر نسیم مالکی موجب فوت او می‌شود و رسول که پرتاب‌کننده لوله بوده است به عنوان قاتل به زندان می‌رود.

رسول در بازجویی‌های اولیه به پرتاب لوله به سمت مقتول اشاره می‌کند اما در بازجویی‌های بعدی مدعی می‌شود که در زمان درگیری خواب بوده یا در ادعایی دیگر می‌گوید که گوسفندان خود را به چرا برده است. اما در نهایت رای دادگاه با استناد به موارد شهادت شهود‏‏، ارتکاب به قتل عمد را برای وی صادر می‌کند.

با شکایت اولیای دم یعنی نوری مالکی و جمیله مالکی (پدر و مادر مقتول) حکم قصاص رسول صادر می‌شود و این نقطه، آغاز تباهی خانواده حلومی را رقم میزند.

پس از آن اتفاق‎؛ خانه مسکونی برادر رسول در خشم طایفه مقتول به آتش کشیده می‌شود و ابوعلیوی، پدر پیر رسول که دیگر روستای مکسر را جای ماندن نمی‌بیند، زندگی‌اش را به دوش کشیده و از خرمشهر به اهواز نقل مکان می‌کند. پدر و برادرهای رسول در اهواز اجاره نشین می‌شوند و 5 سال تمام زندگی خود را وقف گرفتن رضایت از اولیای دم می‌کنند.

جلسه پشت جلسه برگزار می‌شود؛ ریش سفیدها و معتمدین محل و بزرگان عشیره هر یک قدمی بر می‌دارند تا شاید رسول را حتی یک قدم از چوبه دار دور کنند.

ابوعلیوی و پسرانش هرچه دارند و ندارند را بنا به درخواست طایفه مقتول با جان جگر گوشه خود معاوضه می‌کنند و دفتردار مینویسد:

“تمامی منازل موجود در روستای مکسر که متعلق به ابوعلیوی و فرزندانش است، به نام پدر مقتول شود.

زمین کشاوری 9.5 هکتاری واقع در پلاک 14، به نام پدر مقتول شود.

علاوه بر 2 سند مذکور‎، هر مقدار زمین کشاورزی که در ید و تصرف پدر و برادران قاتل بوده به نام اولیای دم و پدر مقتول منتقل شوند. و خانواده ابوعلیوی دیگر هیچ اعتراضی یا معارضتی نسبت به زمین مذکور ندارند و نخواهند داشت.

“...

اما شرط آخری هم از سوی خانواده مقتول برای رهایی رسول از قصاص مطرح می‌شود و آن دیه 350 میلیون تومانی است که باید به اولیای دم پرداخت شود.

پول کلانی که  بیش از 2 برابر دیه تعیین شده توسط دادگستری کشور است...

حالا ابوعلیوی و خانواده‌اش در خانه‌ای زندگی می‌کنند که سقفش به بارانی بند است. دو خواهر و دو برادر رسول مجرد مانده‌اند چرا که پدر از عهده هزینه‌های ازدواج بر نمی‌آید.

برادر رسول می‌گوید: زندگی برایمان باقی نمانده است. تا می‌خواهیم لب به غذا بزنیم به یاد اعدام رسول می‌افتیم و همه گریه را از سر می‌گیرند. مادرم بی‌تاب فرزندش است و پدرم رمقی به تنش باقی نمانده است.

ادامه می‌دهد: من خود 6 فرزند دارم. چگونه می‌توانم با ماهانه 700 هزار تومان حقوقی که از شرکت نیشکر می‌گیرم هم خرج فرزندانم را بدهم و هم پول دیه را جور کنم؟ خانه‌ام در خرمشهر را فروختم و پولش را به آنها دادم و حالا اجاره نشینم... دیگر تنها چشم امیدم به خیرین است تا برادرم را از مرگ نجات دهند.

به عکس رسول نگاه می‌کنم. این عکس را قبل از رفتن به زندان و تمامی این اتفاق‌ها گرفته است. این آخرین عکس سه در چهاری است که در آن لبخند می‌زند. پسرک درون عکس که پشت لبش تازه سبز شده حتما حالا برای خودش مردی شده است. هرچه نباشد 5 سال درد و رنج را به دوش کشیده است. هرچه نباشد جوانی را با اضطراب هر روزه مرگ گذارنده است... و حالا تنها 11 روز تا سرنوشت نهایی رسول باقی است.

26 تیر آخرین مهلتی است که اولیای دم برای پرداخت دیه تعیین کرده‌اند .

نمی‌دانم خانه غم‌زده ابوعلیوی بار دیگر رنگ شادی خواهد دید یا نه، نمی‌دانم پدر نسیم لذتی که در عفو هست را خواهد چشید یا نه اما ای کاش برآورده شود دعای لبانی که شاید روزی به رسول گفته باشد: پیر شوی پسرم.

 

گزارش از مهرنوش پورآقاجان، خبرنگار ایسنای خوزستان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد