سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

سلام خوزستان

انتشار اخبار سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خوزستان

اخبار سیاسی،اقتصادی و تحلیل متنوع

 

نامه مهم اوباما به رهبر معظم انقلاب

باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا در نامه ای به رهبر معظم انقلاب پیشنهاد تازه ای را برای بهبود روابط میان دو کشور ارائه کرده است. اوباما در این نامه تاکید کرده است که واشنگتن تمایل دارد «صفحه تازه‌ای در روابط با تهران» با توجه به پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری باز نماید.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا در نامه ای به رهبر معظم انقلاب پیشنهاد تازه ای را برای بهبود روابط  میان دو کشور ارائه کرده است.

به گزارش سرویس بین الملل انتخاب به نقل از روزنامه فرامنطقه‌ای «الحیات» چاپ لندن این نامه توسط سلطان قابوس برای آیت الله خامنه‌ای ارسال شده است.

الحیات در این باره نوشته است: نامه‌ای از سوی پادشاه عمان و از طرف اوباما برای رهبر جمهوری اسلامی ارسال شده است که در آن بر چهار محور تاکید شده است. نخست ادای احترام  واشنگتن به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران، دوم ابراز آمادگی برای کاهش تحریم‌های اقتصادی اعمال شده علیه ایران، سوم تاکید شدید بر اهمیت تعامل مثبت ایران در گفت‌و‌گوهای هسته‌ای با کشورهای ۱+۵ و در‌‌ نهایت آمادگی آمریکا برای برقراری مذاکرات مستقیم با ایران است.

اوباما در این نامه تاکید کرده است که واشنگتن تمایل دارد «صفحه تازه‌ای در روابط با تهران» با توجه به پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری باز نماید.

بر اساس گزارش الحیات که در رادیو فرانسه نیز بازتاب داشته، سلطان قابوس در سفر اخیرش به تهران در این باره با رهبر معظم انقلاب  به گفت‌و‌گو پرداخته و آیت الله خامنه‌ای تاکید کرده که «آمریکا باید رفتارش را در قبال ایران تغییردهد».

مقامات ایرانی هنوز درباره صحت و سقم این نامه و پاسخ ایران اظهار نظری نکرده اند، ولی محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی در روزهای اخیر پذیرفته بود که میان ایران وآمریکا پیامهایی مبادله شده است.
 
 
کد خبر: ۳۴۴۳۲۶
تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۰
وزیر امور خارجه فرانسه سه شنبه نسبت به پیشنهاد روسیه مبنی بر اینکه رئیس جمهوری سوریه زرادخانه تسلیحات شیمیایی خود را به سازمان ملل تحویل دهد، هشدار داد.

به گزارش صدای روسیه، لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه در مصاحبه با رادیو اروپا 1 تردید کشورش را نسبت به این توافق با دولت بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه ابراز کرد.

وی مدعی شد که مسکو پیشتر نظر خود را نسبت به این مساله تغییر داده است: "مسکو در ابتدا این مساله را که سوریه سلاح‌های شیمیایی دارد و سپس اینکه سوریه از سلاح‌های شیمیایی علیه نظامیان استفاده کرده، رد کرده است."

فابیوس این پیشنهاد را زیر سوال برده و مدعی است که پیدا کردن مکانی امن برای ذخیره و انهدام هزاران تن سلاح شیمیایی یک چالش است.

وی اعلام کرد: این پیشنهاد روسیه ممکن است تله‌ای باشد که کشورهای غربی باید از آن اجتناب کنند.

فابیوس اعلام کرد که این پیشنهاد ارزش ارزیابی را دارد اما فرانسه برای این مساله سه شرط دارد: "فرانسه می‌خواهد تا سوریه متعهد انهدام تمامی زرادخانه تسلیحات شیمیایی خود تحت نظارت بین‌المللی شود، از تحریم‌ها پیروی کند و افرادی که مسئول حملات شیمیایی 21 اوت هستند باید در دادگاه جرائم بین المللی مجازات شوند."
 
آنچه در این میان باید ‌گفت، الزام رسانه‌های غربی برای نیاوردن نام ایران پای این طرح است، چرا که آمریکا و متحدان عرب، ترک و اروپایی‌اش که همه بازندگان بزرگ سوریه هستند، دوست ندارند نامی از ایران بشوند، زیرا تهران باید تا آخر این طرح اعلام شده ‌باشد، وگرنه دمشق بدون تهران حتی یک گام هم بر‌نخواهد داشت.
کد خبر: ۳۴۴۳۹۹
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۷
طرح «ایرانی ـ روسی» تسلیحات شیمیایی سوریه شکل گرفتبازی تسلیحات شیمیایی سوریه وارد مرحله تازه‌ای شده است؛ مرحله‌ای که در آن به نظر می‌رسد شرایط بیش از آن که به نفع آمریکا پیش برود، به نفع دمشق و متحدان منطقه‌ای و بین‌المللی این کشور است.

به گزارش «تابناک»، آنچه به عنوان طرح روسیه و حل و فصل تسلیحات شیمیایی سوریه خوانده ‌و ابتکار سران کرملین نامیده می‌شود، در حقیقت ابعاد‌ دیگری دارد، این در حالی است که عقب‌نشینی آمریکایی‌ها از موضوع حمله به سوریه عوامل متعددی را در خود جای داده ‌که در این گزارش کوتاه به آن اشاره می‌شود.

در ‌دو هفته گذشته و پس از فرافکنی رسانه‌ای در مورد استفاده ارتش سوریه از تسلیحات شیمیایی ـ که مدعیان این مسأله تاکنون حتی یک تصویر و سند هم از این مدعای خود ارائه نداده‌اند ـ تلاش‌های بسیاری از طرف دوستان سوریه صورت گرفت تا از جنگی جدید جلوگیری شود، این کشور‌ها به دو موضوع در این رابطه ایمان کامل داشتند:

۱ ـ آمریکا نمی‌تواند به سوریه حمله نظامی کند، زیرا به خوبی از پیامدهای خطرناک آن آگاه است؛ اما از آمریکا بعید نبود، چرا که اوباما آبروی خود را به میان گذاشته بود، بنابراین نباید دشمن را دست‌کم گرفت؛

۲ ـ در صورت حمله آمریکا، ارتش سوریه با جدیت به آن پاسخ می‌داد و این پاسخ که تنها ابعاد اندکی از آن به گوش آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها رسید، در صورت وقوع، نه جنگی منطقه‌ای که جنگی جهانی را به ارمغان می‌آورد.

با این دو برداشت از شرایط بود که تهران ـ مسکو ـ دمشق ـ ضاحیه بیروت در ارتباطی دیپلماتیک و تنگاتنگ که از طریق کانال‌های ویژه امور را پیگیری‌ می‌کردند، به بررسی ایده‌های گوناگون پرداختند، ایران به ‌رغم برخی تصریحات که گفته می‌شود، حاضر است برای مردم سوریه تنها «آرد» بفرستد، آماده بود تا در صورت بروز هر حمله‌ای به سوریه تمام قد در کنار این کشور بایستد و این مسأله به خوبی از هشدارهای مقامات نظامی تأثیرگذار ایرانی که آمریکا تجربه برخورد با آن‌ها در عراق را داشت، مشخص بود.

از سوی دیگر در لبنان، مقاومت اسلامی همه امکانات خود را آماده کرده بود تا وارد مناطق شمالی سرزمین‌های اشغالی شده و چند شهرک صهیونیست‌نشین را به اشغال خود درآورد، ارتش سوریه نیز به ‌رغم حضور تروریست‌های وابسته به اخوان المسلمین ـ تیپ توحید جنوب ـ در مرزهای منطقه اشغالی جولان و همکاری اطلاعاتی نزدیک آن‌ها با ارتش رژیم صهیونیستی، آماده بود تا به جولان حمله کرده و این جبهه را برای یک جنگ فرسایشی بلندمدت باز کند.

آمادگی جبهه مقاومت برای پاسخ‌گویی به هر گونه حمله احتمالی به سوریه، با تجهیز موشک‌های نقطه‌زن ارتش این کشور برای هدف قرار دادن سیستم‌های ضدموشک پاترویوت و سپر موشکی آمریکا، منهدم کردن نیروگاه‌های برق، سدهای کبان، کاراکای، آتاتورک و پالایشگاه‌های ترکیه، هدف قرار دادن نیروگاه برق و سیستم آب‌رسانی اردن، شلیک موشک به سمت مراکز نفتی مهم عربستان مانند بندر «ینبع» در حاشیه دریای سرخ، نابود کردن پایگاه دریایی انگلیس در قبرس و در پایان موشک‌باران همه تأسیسات زیربنایی رژیم صهیونیستی توسط مقاومت اسلامی لبنان و همچنین گروه‌های مقاومت همراه در باریکه غزه، باعث شد تا رئیس یکی از سازمان‌های اطلاعاتی اروپایی که کشورش مخالف حمله به سوریه است، راهی دمشق شود و اعلام کند که اسرائیل پذیرفته‌ در هر جنگی با این ابعاد، بازنده است.

پس از این طرح‌ بود که نتانیاهو به این مهم رسید که بلوف‌های او و سیستم‌های فشل ضدموشکی مانند «آرو»، «گنبد آهنین» و حتی پاتریوت‌ها در برابر ۱۵۰هزار موشک شلیک شده، هیچ شانسی نخواهد داشت و از آنجایی که تأمین امنیت رژیم صهیونیستی مهم‌ترین استراتژی آمریکایی‌‌ها در منطقه به شمار می‌رود، رایزنی با آمریکایی‌ها برای تغییر استراتژی آغاز شد.

باراک اوباما که نخست شاهد اصرارهای بی‌وقفه سران تل‌آویو و گردانندگان آیپک برای حمله به سوریه بود، اکنون شاهد عجز و لابه آن‌ها برای تغییر رویکرد نظامی و وارد شدن به مرحله سیاسی و غیر نظامی بود، هم از این مسأله خوشحال شد و هم در وضعیت بغرنج بی‌آبرویی بین‌المللی قرار گرفت؛ بنابراین، اوباما برای تهیه فرصت تنفس، مسأله را به کنگره ارجاع داد تا خیال خودش را راحت کند.

تهدیدات مستقیم محور مقاومت که خارج از «کمک‌های غذایی و دارویی» اعلام شده بود، تاثیر خود را به سرعت گذاشت، کما اینکه آمریکایی‌ها در ارزیابی خود به این فراست رسیدند که در برابر موشک‌های ضد کشتی سوری که می‌‌تواند کشتی‌رانی آن‌ها در دریای مدیترانه را مختل کند، هیچ دفاعی ندارند و در صورت طولانی شدن جنگ، آسیب‌های جدی به آن‌ها وارد خواهد شد و عملاً شکست دیگری می‌خورند، در یک عقب‌نشینی آشکار، حاضر شدند وارد فاز سیاسی و مذاکره شوند.

ترس از موشک‌های ضد کشتی یاخونت، نور، کوثر، قادر و شاید هم خلیج‌فارس در یک سوی ماجراست و در سمت دیگر انتشار خبر رسیدن محموله اس۳۰۰ به سوریه از طریق دریا، به واشنگتن یادآوری کرد که ارتش سوریه پس از دو سال جنگ با تروریست‌های اجاره‌ای، از خاکستر برخاسته است و شکست ‌آن ممکن نیست.

اما آنچه از این راهکار کمتر گفته شده و متأسفانه همه ابتکار آن را به روسیه نسبت داده‌اند، نقش ایران در راضی کردن سوریه برای ورود به این مرحله بود. سران دمشق در ‌دو سال و نیم گذشته هر چند مشورت‌های خوبی ‌از مسکو دریافت کردند، ‌چشم امید آن‌ها به تهران بود و به هیچ درخواستی بدون مشورت و نظر موافق تهران پاسخ نمی‌گفتند؛ بنابراین، پس از رایزنی‌های صورت گرفته، سوریه موافقت کرد که تسلیحات شیمیایی‌اش مورد نظارت بین‌المللی قرار بگیرد.

آنچه در این میان ‌باید گفت، الزام رسانه‌های غربی برای نیاوردن نام ایران، پای این طرح است، چرا که آمریکا و متحدان عرب، ترک و اروپایی‌اش که همه بازندگان بزرگ سوریه هستند، دوست ندارند نامی از ایران بشوند، چرا که تهران باید تا آخر این طرح اعلام شده ‌ باشد، وگرنه دمشق بدون تهران حتی یک گام هم بر‌نخواهد داشت.

بنابراین بر رسانه‌های داخلی است که با دقت بیشتری به این موضوع نگاه کرده و در ذکر خبرهای خود حتماً از نام «ابتکار ایرانی ـ روسی» برای حل مسأله سوریه بهره گیرند. بی گمان‌ آنچه در روزهای آینده، ‌خواهیم دید، در صورت دقت نظر در طراحی دیپلماتیک و شنیدن سخنان سنجیده از طرف دستگاه دیپلماتیک ما، می‌تواند تأثیرات گسترده‌ای داشته باشد.
 
 
 
 
 
 
زبان سرخ شاهدان عینی ۱۱ سپتامبر و سرهایی که بر باد رفت+تصاویر

مرگ مرموز ده‌ها نفر از شاهدان عینی ۱۱ سپتامبر که قادر به ارائه نظرات تخصصی در این حوزه بوده‌اند، از جمله شبهات دیگری است که بر پیچیدگی‌های این حادثه مرموز در آمریکا می‌افزاید.

خبرگزاری فارس: زبان سرخ شاهدان عینی ۱۱ سپتامبر و سرهایی که بر باد رفت+تصاویر 

به گزارش خبرگزاری فارس، یازدهم سپتامبر و رمزگشایی از ابعاد آن را از آن جهت می‌توان مهم دانست که سر فصل جدیدی در سیاست خارجی آمریکا و روابط بین‌المللی کشورهای دیگر گشود.

پس از 11 سپتامبر دولت آمریکا با این استدلال که مورد تهاجم عملیات تروریستی قرار گرفته، دفاع را حق خود دانست و اذهان عمومی را برای تهاجم نظامی به افغانستان و عراق آماده کرد.

اختلاف شگرفی که بین تحقیقات دانشمندان از رویدادهای مختلف 11 سپتامبر با روایت‌های رسمی آمریکا از این واقعه وجود داشت بسیاری از تحلیلگران را به این نتیجه رساند که این حادثه به آن سادگی که دولت آمریکا در ابتدا وانمود می‌کرد، نبود.

با آنکه محققان 11 سپتامبر از لحاظ نگاه‌های تخصصی به شدت با یکدیگر متفاوت بوده و تخصص‌هایی از علوم و جغرافیای سیاسی تا علوم فیزیک و مهندسی و حتّی فیلمبرداری داشته‌اند، اما نتایج بررسی‌های آنها در یک نقطه همگرا بوده‌اند: دولت آمریکا در شرح واقعه صادق نبوده است.

مرگ مرموز شاهدان عینی 11 سپتامبر، یعنی جمعی از افرادی که به واسطه شغل یا منصبشان از نزدیک در جریان ماجرای آن روز بوده‌اند از جمله موضوعاتی است که به جنبه‌های شبهه‌انگیز این روز معمابرانگیز تاریخ آمریکا می‌افزاید.

این گزارش نگاهی است به برخی از مرموزترین موارد مرگ شاهدان عینی حادثه یازده سپتامبر سال 2001.

1- باری جنینگ

باری جنینگ که نتوانست دیده‌هایش از 11 سپتامبر را شرح ندهد، در سال 2008 به قتل رسید.

فعالیتها: مسئول «واحد هماهنگی اضطرای حوزه مسکن شهر نیویورک»

یازده سپتامبر: جنینگ در روز 11 سپتامبر ساعت‌ها در ساختمان شماره 7 مرکز تجارت جهانی به دام افتاده بود.

ساختمان شماره هفت یک ساختمان 42 طبقه در کنار برج‌های دو قول بود که به طور اسرارآمیزی ناگهان فرو ریخت. دولت آمریکا علت سقوط این ساختمان را آتش‌سوزی و ریختن خرابه‌های برج‌های دو قلو بر آن عنوان کرد.

منتقدان پس از آن عنوان کردند به هیچ وجه امکان ندارد ساختمانی با این استحکام بر اثر آتش‌سوزی تنها در دو طبقه و ریختن خرابه‌های ساختمانی دیگر بر آن اینچنین فرو بریزد.

شواهد دیگری اعم از فرود متقارن ساختمان، آسیب ندیدن ساختمان‌های اطراف، روایت‌های شاهدان عینی، پیدا کردن شواهد ماده منفجره قوی در آزمایش‌های دانشمندان بر روی نمونه‌های خاک به دست آمده از خرابه‌های برج‌های تجارت جهانی و غیره تمامی محققان را به این نتیجه رساند که فروپاشی ساختمان تجارت جهانی تنها با انفجار بمب امکان‌پذیر بوده است.

پس از فروپاشی ساختمان شماره 7، جنینگ در تصاویر ویدئویی متعددی تأکید کرد او و همکارش «مایکل هس» که با هم در این ساختمان بوده‌اند به واسطه یک انفجار عظیم به عقب پرتاب شده‌اند. جنینگ همچنین گفته است که آن‌ها حتی پیش از فروپاشی برج‌های دو قلو چندین بار صدای انفجارهای مختلفی را از زیر زمین ساختمان شماره 7 شنیده‌اند.

 جنینگ در مصاحبه با شبکه خبری ای‌بی‌سی نیوز می‌گوید که آنچه در برج‌های دو قلو اتفاق افتاد، انفجار بود. این فیلم همچنین منبع مستند خوبی است که نشان می‌دهد تمامی گزارش‌های خبری اولیه از محل برج‌های دو قلو، بر وقوع انفجار در ساختمان‌ها تأکید داشته‌اند.

مرگ: 16 آگوست 2008/ تنها دو روز پیش از انتشار اولین نسخه پیش‌نویس گزارش «بنیاد ملّی فناوری و استانداردها»

قرار بود این گزارش به بررسی دلایل سقوط ساختمان شماره 7 بپردازد که به اعتقاد عده‌ای رازآلودترین و بحث‌انگیزترین حادثه 11 سپتامبر بود، چرا که اگر این ساختمان بر اثر آتش‌سوزی فرو ریخته بود، اولین ساختمان با چارچوب فولادی در دنیا بود که بر اثر چنین عاملی فرو می‌ریخت.

دو روز پس از مرگ جنینگ، «بنیاد ملّی فناوری و استانداردها» با نادیده گرفتن تمامی شواهد و از جمله گزارش‌های جنینگ اعلام کرد که سقوط ساختمان شماره 7 بر اثر انفجار نبوده است.

این گزارش با انتقادهای فراوانی از طرف گروه‌های مختلف از جمله گروه «مهندسان و معماران پیگیر حقایق 11 سپتامبر»، گروه حقیقت‌یاب 11 سپتامبر و بسیاری دیگر از گروه‌های محقق در این باب روبرو شد.

موارد مشکوک: دلیل مرگ وی هرگز به صورت علنی اعلام نشد. یکی از دوستان وی به نام «اوری» که مصاحبه مفصلی با جنینگ داشته و حتم داشت او به قتل رسیده است، یک کارآگاه خصوصی را مأمور تحقیق برای بررسی دلایل مرگ وی کرد، اما او پس از مدتی به دلایل نامعلوم از ادامه تحقیق انصراف داد.

مرگ جنینگ یک ماه بعد از وقوع آن، در تاریخ 16 سپتامبر 2008 اعلام شد.

جنینگ پیش از مرگ، چند بار تهدید شده بود که اگر به اظهاراتش ادامه بدهد، از شغلش اخراج خواهد شد.

2- «بیورلی اکرت»

بیورلی اکرت که همسرش را در 11 سپتامبر از دست داد خودش هم یکی از قربانیان این روز شد.

فعالیتها: یکی از فعالان گروه‌های حقیقت‌یاب 11 سپتامبر و از مهمترین افرادی بود که برای تشکیل کمسیون حقیقت‌یاب 11 سپتامبر بود. وی نماینده خانواده‌های قربانیان 11 سپتامبر بود.

اکرت یکی از منتقدان صریح بررسی‌های دولت بوش درباره واقعه 11 سپتامبر بود. اکرت هچنین یکی از بازماندگان 11 سپتامبر بود که از قبول خسارت مالی هنگفتی که دولت وقت آمریکا برای خانواده‌ها و یازماندگان این خانواده‌ها در نظر گرفته بود سرباز زد و گفت ترجیح می‌دهد به جای آن از طریق دادگاه مطالباتش درباره حقایق این واقعه را پیگیری کند.

بخشی از بیانیه وی در سال 2003 که در همین خصوص منتشر کرد از این قرار است:

«تصمیم گرفته‌ام به جای دریافت خسارتی که به بازماندگان قربانیان پرداخت می‌شود به دادگاه بروم. می‌خواهم بدانم ناگهان در سیستم‌های امنیتی و اطلاعاتی ما چه مشکلی پیش آمد که دسته‌ای از مذهبی‌های افراطی توانستند چهار هواپیمای مسافربری آمریکا را به ابزار هجومی تبدیل کنند، به شهرهای ما حمله کنند و سه هزار شهروند را به راحتی به کشتن دهند؟ می‌خواهم بدانم چه اتفاقی افتاد که دو آسمان‌خراش 110 طبقه ظرف کمتر از دو ساعت فروریخت ....

بنابراین من به کنگره و تمام کسانی که توطئه کرده‌اند تا توجه مردم را از قصورات بخش‌های دولتی و خصوصی در این حادثه منحرف کنند می‌گویم: زندگی همسر من ارزشمند بود و من اجازه نخواهم داد، مرگ او بی‌معنا شود. نمی‌توانید سکوت مرا بخرید.»

یازده سپتامبر: اکرت از جمله کسانی بود که همسرش، «سین رونی» را در حادثه 11 سپتامبر از دست داد. وقتی هواپیماها به برج‌های جهانی برخورد کردند، رونی به اکرت تلفن کرد و به او گفت که در طبقه صد و پنجم ساختمان است، اما نمی‌تواند راه خروج را پیدا کند. رونی برای اینکه بتواند از آن مهلکه جان سالم به در ببرد، تلاش کرده بود خودش را به پشت‌بام ساختمان برساند که در بین راه گیر افتاده بود و برج سقوط کرده بود. اکرت چنانکه در مصاحبه‌ای در سال 2001 گفت تمام صدای سقوط برج‌ها را از پشت تلفن شنیده است.

مرگ: در تاریخ 12 فوریه 2009، اعلام شد وی در سانحه هوایی نیوجرسی به نیویورک درگذشته است. هدف اکرت از این مسافرت این بود که در نیویورک با اعضای خانواده‌اش جمع شوند و در تاریخ 15 فوریه آن سال مراسم تولد همسر مرحومش را برگزار کند.

موارد مشکوک: اکرت یک هفته پیش از مرگش، به عنوان نماینده خانواده‌های قربانیان 11 سپتامبر با باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا دیدار کرده و با وی در خصوص زندانیان گوانتانامو، خانواده‌های قربانیان 11 سپتامبر و مسائل دیگر گفتگو کرده بود.

خان م اکرت یک هفته بعد از این ملاقات در حادثه‌ای مرموز جان باخت.

3- کنیث یوهانمن:

فعالیتها: یکی از نگهبانان مرکز تجارت جهانی بود که گزارش‌هایی از مشاهده چندین انفجار در زیرزمین و طبقه‌های بالایی برج‌ها ارائه کرد.

یازده سپتامبر: یوهانمن در روز 11 سپتامبر، قبل از حمله هواپیمای اول منتظر آسانسور بود که این ساختمان مورد حمله قرار گرفته و تخریب شد. وی سمتی مشابه با «ویلیام رودریگز» داشت که آخرین فردی بود که از ساختمان در حال سقوط تجارت جهانی خارج شد و او هم با روایت‌های رسمی آمریکا از این واقعه مخالفت کرد.

یوهانمن و رودریگز پس از حوادث 11 سپتامبر شرح مفصلی از آنچه در این روز مشاهده کرده بودند، ارائه دادند. روایت‌های آنها با گزارش رسمی آمریکا از 11 سپتامبر کاملاً متفاوت بود. هر دوی آنها گزارش دادند که قبل و بعد از برخورد هواپیمای اول به برج شمالی صدای انفجار از زیر زمین آن شنیده‌اند.

یوهانمن اصرار داشت که هیچکدام از این انفجارها ارتباطی به برخورد هواپیما به ساختمان نداشتند.

مرگ: در تاریخ 31 آگوست 2008، اعلام شد که وی با شلیک گلوله به سرش، خودکشی کرده است.

یوهانمن پیش از مرگش مدام شرح دیده‌های خود از این حادثه را به مردم اعلام می‌کرد.

4- مایکل دوران

    آقای دوران وکیل خانواده‌های قربانیان 11 سپتامبر بود

فعالیتها: وی به طور داوطلبانه وکیل چند تن از قربانیان حادثه 11 سپتامبر بود و به آنها خدمات مشاوره حقوقی و غیره ارائه می‌داد.

مرگ: در تاریخ 28 اوریل 2009 اعلام شد هواپیمای خصوصی او در ایالت «اوهایو» سقوط کرده است

5- کریستوفر لندیس:

(تصویری از وی موجود نیست)

فعالیتها: مدیر عملیاتی گشت سرویس امنیت اداره حمل و نقل ویرجینیا

یازده سپتامبر: در فیلمی مستند به نام «پنتاکان» (PentaCon) شرکت کرد که در آن روایت رسمی آمریکا از برخورد یک هواپیمای بوئینگ به ساختمان پنتاگون در 11 سپتامبر به چالش کشیده شده بود. وی به عنوان یکی از شاهدان عینی برخورد شی پرنده به ساختمان پنتاگون، مجموعه‌ای از عکس‌های «جیسون اینگرسول» که لحظات مختلفی از برخورد هواپیما به این ساختمان را نشان می‌داد در اختیار سازندگان این فیلم مستند قرار داد.

«جیسون اینگرسول» در روز 11 سپتامبر در ساختمان نیروی دریایی پنتاگون بود که فاصله چندانی با محل حادثه برخورد شی پرنده به ساختمان پنتاگون نداشت. وی در این روز تصاویری با کیفیت بالا از حادثه‌ای که دولت آمریکا می‌گفت حمله به پنتاگون بوده است، تهیه کرد. در برخی از این عکس‌ها افراد مختلفی در خودروهای دولتی دیده می‌شدند که ظاهراً خیلی زود به صحنه حادثه رسیدند.

مرگ: «کریستوفر لندیس»، دو ماه و نیم پس از دادن این عکس‌ها به سازندگان این مجموعه مستند، درگذشت. علت مرگ وی خودکشی اعلام شد، که خانواده‌اش با قاطعیت آن را رد کردند.

6- برتا شامپاین

فعالیتها: پرستار کودک «ماروین بوش»، برادر کوچکتر «جورج دبلیو بوش»، رئیس جمهور وقت آمریکا بود.

یازده سپتامبر: با توجه به مرگ بیش از حد مشکوک او و سمتی که برادر بوش در ساختمان‌های تجارت جهانی داشت، تصور می‌شود او اطلاع زیادی از دخالت دولت آمریکا در حادثه 11 سپتامبر داشته است. ماروین بوش از اعضای هیئت رئیسه شرکتی به نام «استراسک» بود که مسئولیت تضمین امنیت الکترونیکی ساختمان تجارت جهانی را به عهده داشت. نکته جالب‌تر اینکه این شرکت مسئولیت تضمین امنیت «فرودگاه دالس واشنگتن» را نیز به عهده داشت ـ یعنی همان فرودگاهی که به گفته دولت آمریکا، پرواز شماره 77 از آن برخاست و به ساختمان پنتاگون برخورد کرد!

ماورین بوش، برادر جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا در زمان حادثه 11 سپتامبر.

مرگ: ساعت 9 شب 29 سپتامبر 2003 پلیس «فیرفاکس» ایالت ویرجینیا تماسی داشت که در آن درباره یک حادثه تصادف توضیح داده شد. اما پلیس به زودی متوجه شد که این تماس با موارد اضطراری معمولی تفاوت دارد زیرا که مقتول ان حادثه زن 62 ساله‌ای است که برای برادر رئیس جمهور کار می‌کند.

شامپاین از خانه خارج شده بود تا چیزی را از اتومبیلش بیاورد که ناگهان ماشین حرکت کرد و او را بین ساختمان کوچکی در کنار پاده‌رو آنجا و اتومبیل قرار داد. طبق گزارش پلیس، اتومبیل شامپاین پس از حادثه هنوز از دنده خارج نشده بود. درباره اینکه اتومبیل قبل از آنکه وی در موقعیتی قرار بگیرد که بتواند بین اتومبیل و ساختمان گیر کند، اتومبیل به حرکت در نیامده بود، هیچ توضیحی ارائه نشده است.

رسانه‌های آمریکا سکوت غیرقابل توجیهی در پوشش دادن این حادثه داشتند؛ روزنامه واشنگتن‌پست تنها روزنامه‌ای بود که یک هفته پس از این حادثه آن را به طور ضعیف انعکاس داد.

7- پاول اسمیت:

 

فعالیتها: خلبان بالگرد تیم خبری کانال 7

یازده سپتامبر: وی در این روز خلبان بالگردی بود که اولین تصاویر را از صحنه برخورد هواپیمای دوم به برج جهانی ثبت کرد. «جان دل گرینو» فیلمبردار این بالگرد بود و همرا با «پاول اسمیت» در این بالگرد حضور داشت. وی تأیید کرده است که خلبان بالگردی که اولین فیلم را از برخورد هواپیمایی به برج دو قلو که به ادعای دولت آمریکا پرواز شماره 175بود، پاول اسمیت بود. علی‌رغم این، «جان دل‌گیورنو» پس از مرگ اسمیت از هرگونه اظهار نظر درباره آنچه در 11 سپتامبر دیده است، امتناع می‌کند. مرگ: 7 اکتبر سال 2007 یک تاکسی با سرعت زیاد او را زیر گرفت. راننده تاکسی گفت که یک خودروی سیاه‌رنگ او را از جاده منحرف کرده و به سمتی که اسمیت بوده هدایت کرده است. این خودروی سیاه هرگز شناسایی نشد.

8- «دبورا پالفری»

فعالیتها: سردسته گروهی از فاحشگان در نیویورک بود که بسیاری از مقامات بلندپایه آمریکا که احتمالاً در حادثه 11 سپتامبر دست داشته‌اند، جزء مشتریان وی بوده‌اند. وی در آمریکا به «مادام واشنگتن» معروف بود.

یازده سپتامبر: یکی از مقامات اسبق آژانس امنیت ملی آمریکا گفته است بعضی از فاحشه‌های تلفنی پالفری با خودروهای لیموزینی به پارتی‌های شبانه برده می‌شدند که رئیس اسبق سازمان سیا و «پورتر گاس» که یکی از روسای «هیئت تحقیق درباره فعالیت نهادهای اطلاعاتی در قبل و بعد از 11 سپتامبر» بود در آن حضور می‌یافتند.

این اطلاعات با توجه به اینکه یکی از دلایل استعفای ناگهانی «پورتر گاس» در ماه مه 2006 به رسوایی‌های جنسی وی مربوط می‌شد، اهمیت دارد.

پلفری گفته بود: «من اطلاعاتی دارم که می‌تواند برای هیئت تحقیق 11 سپتامبر ارزشمند باشد».

نکته بسیار بحث‌برانگیز این بود که «آلکس جونز»، مدیر سایت «اینفووارز»، در یک مصاحبه رادیوئی از «پلفری» درباره اهدافش پرسید وی ضمن اشاره به اینکه هرگز به دولتمردان آمریکا اجازه نخوهد داد با او معامله کنند، گفت هرگز قصد خودکشی ندارد ـ و خودکشی دقیقاً چند روز بعد عامل مرگ وی اعلام شد.

«پالفری» در این مصاحبه اعلام کرد که قصد دارد مدارکش را به دادگاه ببرد و «دولت را به نحوی افشا کند که خود دولت می‌خواهد». مرگ: 15 اوریل 2008شبکه خبری «سی.ان.ان» اعلام کرد مادام واشنگتن خود را حلق آویز کرده است.

9- سرلشکر «دیوید ورلی»

سرلشکر ولری از حقایقی درباره 11 سپتامبر آگاهی داشت که به مرگ وی منجر شد

فعالیتها: فرمانده «حفاظت هوایی کشور» آمریکا

یازده سپتامبر: سرلشکر «دیوید ورلی» در روز 11 سپتامبر چند جت جنگنده را برای مقابله با هواپیماهایی که به ادعای آمریکا ربوده شده بودند به آسمان واشنگتن فرستاد.

از سال 1994 به سازمان حفاظت هوایی امریکا در پادگان «اندروز» دستور داده شده بود دو جت اف 16 را که به موشک‌های رد یاب گرما مسلّح شده‌اند همیشه در حالت آماده‌باش نگه دارد که این موضوع تا صبح روز 11 سپتامبر 2011 رعایت می‌شد.

در این روز یک عملیات آزمایشی در حال انجام بود که باعث شد دو جت اف 16 مورد نظر بدون موشک‌های مجهز به ردیاب گرمای خود پرواز کرد. وقتی مشخص شد که جت‌ها مجبور بوده‌اند از وضعیت آزمایشی به موقعیت تهدید تغییر وضعیت دهند، در پادگان اندورز فرود آمدند و فورا به آسمان بالای پنسیلوانیا اعزام شدند.

این دو جت اف‌16 پرواز شماره 93 را تا منطقه «شانکسویل» تعقیب کرد و آن را سرنگون کرد.

در واقع دستور تغییر وضعیت اف 16 از حالت آزمایشی به وضعیت حمله توسط «دیوید ورلی» صادر شده بود. گفته می‌شود که ورلی اگاهی داشته است که چه کسی اف 16 ها را به وضعیت آزمایشی درآورده و آنها را خلع سلاح کرده بود.

مرگ: سرلشکر «دیوید ورلی» در روز 22 ژوان 2009 بر اثر برخورد دو قطار مسافربری در واشنگتن درگذشت.

محققان پس از بررسی حادثه برخورد این دو قطار، متوجه شدند که قطاری که دیوید ورلی در آن بوده است، روی کنترل اتوماتیک قرار داشته است.مرگ مرموز شاهدان عینی 11 سپتامبر، البته به همین چند نفر محدود نمی‌شود؛ ما در قسمت بعد مرگ مرموز این شاهدان عینی را ادامه خواهیم داد.

 

 

کد خبر: ۳۴۴۳۸۲
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۹
مجتبی طالقانی فرزند آیت‌الله طالقانی در گفت‌وگویی که اخیراً با یکی از رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور داشت، بعد از سال‌ها بار دیگر ادعای مشکوک بودن مرگ پدرش را پیش کشیده است.

تاریخ ایرانی نوشت:

«...ملاقات با سفیر شوروی هنگام صبح صورت گرفت. پس از خاتمه ملاقات، طالقانی مانند معمول سرخوش بود. ولی شب هنگام پس از صرف شام ناگهان حالش به هم خورد. نگهبانان شخصی‌اش به سوی تلفن هجوم بردند تا به دکتر خبر بدهند ولی خط قطع بود. کوشیدند به او آب بخورانند ولی جریان آب هم قطع شده بود. پیرمرد شانسی نداشت. مخالفانش همه چیز را تا آخرین جزئیات حساب کرده بودند.»

این روایت، بخشی از نوشته‌های جنجال‌برانگیز ولادیمیر کوزیچکین، مامور سازمان اطلاعات و جاسوسی شوروی سابق [کا‌گ‌ب] در ایران طی سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ است. او یکی از نخستین کسانی بود که در کتاب خاطراتش با عنوان «کا‌گ‌ب در ایران» مرگ آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، روحانی مبارز و مشهور انقلاب اسلامی ایران در ۱۹ شهریور ماه ۱۳۵۸ را «مشکوک» و حاصل «توطئه‌ای حساب‌شده» دانست و ابهامی پرمناقشه را بر تاریخ انقلاب ایران بار کرد؛ ابهامی که برخی فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی با مرور مواضع انتقادی و ناصحانه آیت‌الله در واپسین ماه‌های زندگی‌اش و همچنین شرایط خانه در شب آخر، طی ۳۴ سال گذشته قرینه‌هایی هم برایش دست و پا کرده‌اند؛ از جمله اینکه روز مرگ وی، پاسدار محافظش حضور نداشت یا اینکه تلفن خانه‌ای که او در آن درگذشت، قطع شده بود.

مجتبی طالقانی فرزند آیت‌الله طالقانی در گفت‌وگویی که اخیراً با یکی از رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور داشت، بعد از سال‌ها بار دیگر ادعای مشکوک بودن مرگ پدرش را پیش کشیده است. مجتبی طالقانی سه واقعه را در روزهای پیش از مرگ پدرش مشکوک می‌داند. نخست اینکه نامۀ قدیمی او به پدرش دربارۀ مواضع سازمان مجاهدین خلق در تیراژ وسیع پخش شد، دوم اینکه چند روز پیش از درگذشت آیت‌الله، گروهی ناشناس به منزل خلیل رضایی از نزدیکان آیت‌الله طالقانی دستبرد زدند و گویا به دنبال اسنادی می‌گشتند. به گفتۀ مجتبی طالقانی مورد سوم این بود که آن‌ها پس از مرگ آیت‌الله متوجه می‌شوند چمدانی حاوی اسناد که تنها خود آیت‌الله طالقانی کلید آن را داشت، مفقود شده است.

جز این‌ها محمد مدیرشانه‌چی رئیس دفتر آیت‌الله هم از جمله کسانی بود که در تابستان ۱۳۷۳ هنگامی که در پاریس زندگی می‌کرد، در گفت‌وگویی مرگ آیت‌الله را مشکوک دانست و به سهل‌انگاری میزبان آیت‌الله، آقای چهپور (پدرزن محمدرضا طالقانی) در اطلاع به‌موقع ماجرا اشاره کرد. روایتی که پس از بازگشت به ایران در گفت‌وگویی با مجلۀ «یادآور» هرچند تا حدودی آن را تصحیح کرد اما همچنان از تردیدهایش گفت و تاکید کرد: «به هر حال این امکان وجود داشت که در چنین شرایط حساسی بهتر و سریع‌تر عمل شود...»

مجلۀ «یادآور» تابستان سال گذشته ویژه‌نامه‌ای با عنوان «شناخت‌نامۀ آیت‌الله طالقانی» منتشر کرد؛ ویژه‌نامه‌ای که حاوی ده‌ها گفت‌وگو با چهره‌های مختلف سیاسی و فکری و نزدیکان آیت‌الله بود. در این بین از سه نفر به طور مشخص در مورد مرگ آیت‌الله طالقانی که بیش از سه دهه از سوی برخی مشکوک قلمداد می‌شود، سوال شده است. پاسخ‌های محمد مدیرشانه‌چی رئیس دفتر آیت‌الله، هاشم صباغیان عضو نهضت آزادی ایران و وزیر وقت کشور و مهندس اکبر بدیع‌زادگان برادر شهید علی‌اصغر بدیع‌زادگان و از اعضای دفتر آیت‌الله طالقانی، همگی به یک نتیجه ختم می‌شوند؛ شایعات صحت ندارد. «تاریخ ایرانی» با توجه به اهمیت موضوع، متن گفته‌های این سه نفر دربارۀ روزهای آخر و شب درگذشت آیت‌الله طالقانی را عیناً در پی می‌آورد:


شانه‌چی: شب آخر حالش خوب بود


آقای طالقانی به سفیر شوروی وقت داد. آخر شب وقتی کارهای دفتر تمام شد، به منزل آقای شهپور (چهپور) رفتم. آقای مجتهد شبستری و یکی دو نفر دیگر آمده بودند و از ایشان می‌خواستند در مجلس خبرگان بیشتر شرکت کند، چون ایشان رای اول مجلس را داشت و در رده‌بندی آرا، فاصله ایشان با نفر بعدی هم زیاد بود. ایشان نمایندۀ بخش زیادی از مردم و تفکرات موجود در جامعه بود و چون کمتر به مجلس خبرگان می‌رفت، برای همه سوال‌برانگیز بود. آن‌ها می‌گفتند اگر شما باشید قطعاً هم افکار متفاوتی مطرح می‌شود و هم فضا تعدیل می‌شود. خاطرم هست در همان روزها، احمدآقای خمینی که فهمیده بود آقای طالقانی کمتر در مجلس خبرگان شرکت می‌کند، تلفن زده و گفته بود: «بیشتر در مجلس شرکت کنید» و حتی این را هم گفته بود: «مجلس خبرگانی که شما در آن نباشید، چه فایده‌ای دارد؟» این گذشت تا سفیر شوروی آمد و صحبت‌ها شروع شد. همانطور که حدس می‌زدیم ایشان آمده بود بگوید که ما خودمان را با انقلاب ایران همراه می‌دانیم و با طبقۀ فرودست که بخش اعظم این انقلاب هستند، احساس همدردی می‌کنیم و مقداری هم پیرامون اسلام و کمونیسم صحبت کرد و مجلس تمام شد.

خاطره‌ای که آن شب اتفاق افتاد و هنوز هم از یادآوری آن خنده‌ام می‌گیرد این است که سیگار کشیدن برای آقای طالقانی مضر بود و دکتر ایشان را اکیداً نهی کرده بود. ایشان وسط مذاکرات دو تا سیگار کشید. سومی را که خواست بکشد، من به بهانه این که می‌خواهم چیزی در گوش ایشان بگویم، رفتم و سیگار را خاموش کردم و با خودم آوردم. سفیر شوروی این را دید و خنده‌اش گرفت. من تا حدود ۱۲ شب آنجا بودم. حال ایشان هم سرجا بود و حتی آمد و تا در خانه، ما را بدرقه کرد، چیزی که کمتر سابقه داشت و معمولا در اتاق می‌ماند. آن شب تنها چیزی که در ایشان احتمال نمی‌دادیم، این اتفاق بود. البته این را هم عرض کنم که ایشان آن شب تنها بود. زن و بچه‌اش که رفته بودند مشهد و محمد، پاسدار ایشان را هم که همیشه بود، آن شب ندیدم. در واقع ایشان بودند و خانوادۀ شهپور.

من رفتم منزل و شام خوردم و خواستم استراحت کنم که تلفن زنگ زد که بیا که آقا حالش خوب نیست و شاید هم به من خبر داد که از دنیا رفته! یادم نیست. من اول مطلب را جدی نگرفتم و گفتم اگر چنین چیزی باشد، در محل سر و صدا می‌شود، چون منزل ما با منزل آقای شهپور بیشتر از ۵۰۰ متر فاصله نداشت. تلفن دوم و سوم که شد، فکر کردم که قاعدتاً باید چیزی شده باشد، در عین ناباوری بلند شدیم و رفتیم دیدیم جنازۀ آقا آن وسط است و دخترشان وحیده و شوهرش مخلصی هم هستند. سراغ از شهپور گرفتیم، گفتند رفت دنبال دکتر شیبانی! ایشان که آمد، گفتیم: «اولاً این دور و اطراف سه تا بیمارستان هست. بعد هم تو چرا سریع به من که همسایه‌ات هستم خبر ندادی؟» گفت: «اولاً اگر به تو خبر می‌دادم چه کار می‌خواستی بکنی؟ ثانیاً هر دکتری را هم که نمی‌توانستم بالای سر ایشان بیاورم». این اسباب تردید نه‌تنها برای من که برای خیلی‌ها شد که به هر حال این امکان وجود داشت که در چنین شرایط حساسی بهتر و سریع‌تر عمل شود. به هر حال تصمیم گرفتند جنازۀ ایشان را به دانشگاه بردند و باقی ماجرا را هم که خودتان می‌دانید.»


صباغیان: مرگ آیت‌الله طالقانی طبیعی بود



ما جزو اولین کسانی بودیم که همان نصف شب بالای سر جنازه ایشان حضور پیدا کردیم. نمی‌دانم آقای چهپور (شهپور) بود یا آقای بسته‌نگار بود که تلفن زد و خبر داد. ساعت حدود ۱۲ بود که به من زنگ زدند که مهندس بازرگان را خبر کنید... هر دو در نخست‌وزیری مستقر بودیم. خیلی ناراحت شد و گفت: «بلند شوید برویم.» رفتیم خانۀ آقای چهپور، هنوز خانه خلوت بود و معلوم بود که خیلی‌ها هم خبر ندارند. جنازۀ ایشان آنجا بود و عبایش را رویش انداخته بودند. عبا را از روی چهره‌اش پس زدیم. چهره‌ای بسیار نورانی داشت. کم پیش می‌آمد که مهندس بازرگان گریه کنند، ولی ایشان بالای سر جنازه‌ آقای طالقانی گریه کرد... [درباره مرگ آیت‌الله طالقانی] اولاً می‌دانید که ایشان ناراحتی قلبی داشت، دیابت هم داشت، سیگار هم می‌کشید. جالب بود، می‌دانست مهندس بازرگان از سیگار خوشش نمی‌آید، جلسه که داشتیم می‌گفت: «من می‌روم بیرون سیگار می‌کشم.» به نظر بنده مرگ ایشان طبیعی بود. پزشک هم آوردند و تشخیص داد که سکته کرده‌اند. در مورد شخصیت‌های بزرگ این نوع شایعات طبیعی است. ایشان وصیتی هم نداشت که کجا دفن شود، فقط به خانواده‌اش گفته بود در کنار شهدا دفن شود که هم شهدای ۳۰ تیر مطرح بودند، هم شهدای بهشت زهرا، که با مشورت خانواده تصمیم گرفتیم که در بهشت زهرا باشد


بدیع‌زادگان: پزشک شخصی آقا گفت سکته قلبی است

آخرین حرف مربوط به زمانی است که آقا در تهران نبودند. فکر می‌کنم کرج بودند. تماس گرفتند و پرسیدند: «چه خبر؟» جواب دادم: «سفیر روس می‌خواهد شما را ببیند و چند روز است تماس گرفته. آقای گلزاده غفوری و آقای مجتهد شبستری هم می‌خواهند شما را ببینند.» این دو نفر می‌خواستند به تاشکند بروند و در کنفرانس اسلامی شرکت کنند. پرسیدم: «چه کنم؟» گفتند: «تماس می‌گیرم.» مجدداً تماس گرفتند و گفتند: «بگو این‌ها بیایند منزل آقای چهپور.» بسیار وقت‌شناس بودند. کارها را جمع کردم و تلفنی به آقا گفتم: «این کارها هم باقی مانده‌اند.» گفتند: «اگر خیلی مهم نیست، بماند، چون من خیلی خسته‌ام.» گفتم: «اگر این جور است مزاحم نمی‌شوم.» گفتند: «خدا پدرت را بیامرزد.» فکر می‌کنم تا ۸.۵، ۹ شب آنجا بودم. آقای شانه‌چی می‌خواست از دفتر برود منزل آقای چهپور. گفتم: «آقا خسته‌اند، این کارها هم هستند، بیشتر خسته‌شان می‌کنی، نرو. قسم خورد که والله! بالله! از کار حرف نمی‌زنم و از کارهای دفتر هیچ چیز را مطرح نمی‌کنم». گفتم: «خدا خیرت بدهد، آقا گفتند خسته‌ام، به همین دلیل هم من نمی‌‎آیم.»

خداحافظی کردم و رفتم منزل. تازه خوابم برده بود که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم و دیدم یکی از دفتر با ناراحتی می‌گوید: «خبر داری آقا فوت کرده‌اند؟» گفتم: «یعنی چه؟ آقا طوریشان نبود!» گفت: «خبرگزاری گفته.» گفتم: «تلفن زدی؟» گفت: «تلفن خراب است.» تلفن زدم منزل آقای چهپور دیدم کار نمی‌کند. مجدداً زنگ زدم دفتر و گفتم: «این جوری نمی‌شود. در دفتر را ببند و برو خانۀ آقای چهپور ببین چه خبر است و به من تلفن بزن.» رفت و خبر داد که ماجرا صحت دارد. من دیگر نفهمیدم چگونه لباس پوشیدم. یکی از برادرهایم از خواب بلند شد و پرسید: «چه خبر است؟» جواب دادم: «آقای طالقانی فوت کرده.» خانۀ ما در خیابان زرین نعل بود. از آنجا شروع کردم به دویدن! کمی بعد دیدم ماشینی بوق می‌زند. برگشتم دیدم برادرم است... با او رفتم خانۀ آقای چهپور و دیدم بله، صحت دارد... یک عده می‌گفتند در دست دادن سفیر روس با آقا اتفاقی افتاده و...، ولی اصلا این چیزها نبود. از نظر حفاظت که محمد ترکان، محافظ ایشان، همیشه پشت در اتاق آقا می‌خوابید. ساختمان آقای رضایی آسانسور داشت. هر وقت آقا آنجا می‌رفتند، او در آسانسور می‌خوابید که اگر کسی روشن کرد و خواست بالا بیاید او بفهمد. این قدر فدایی آقا بود. من نمی‌توانم این حرف‌ها (مرگ مشکوک) را قبول کنم... آقا پزشکی داشتند که در بیمارستان ایرانشهر کار می‌کرد. خدا رحمتش کند دو سه سال پیش فوت کرد. او ایشان را معاینه و اعلام سکته قلبی کرد.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد